شما غالباً مساعی و تلاش فرهنگي و حركت فكري مرحوم استاد را به چهار دورهي ده ساله تقسيم مينماييد، لطفا ابتدائاً اين چهار دوره را مشخص نمائيد.
درست است. مساعي فرهنگي و حركت مستمر و سازندهي فكري اخوي، داراي چهار دورهي ده ساله است كه نتيجهي استمرار و پيوستگي آن، چهل سال تمام سازندگي و توليد انديشه و مجاهدت مستمر فكري و كار فرهنگي آن عزيز است. این «چهار دورهي ده ساله» به ترتیب عبارتند از:
دهه اول: از سال ۳۹ تا ۴۹ يعني از آغاز كار جدي و عميق برافكار مرحوم پدر، تا درك عميق درسهاي ولايت فقيه حضرت امام (ره) و روزآمد و كارآمد ساختن همهي انديشههاي علمي و سياسي آيتالله شيرازي در پرتو انديشهي سياسي رهبر انقلاب و بنيانگذار جمهوري اسلامي، حضرت امام قدس سره در نجف اشرف در سال ۱۳۴۹ است که در پایان همین سال به ایران آمدند.
***
دهه دوم: از بازگشت به شیراز در بهمن ماه سال ۱۳۴۹ و تصميم به سكونت و اقامت در ايران، به قصد رفع مشكلات و كاستيهاي انديشهي نسل جوان در دوران «جنبش مسلحانه» تا مرحلهي تأثیر بر سازمان های مسلح، پيروزي انقلاب و در پایان آغاز «انقلاب فرهنگي» در سال ۱۳۵۹ در دانشگاههاست.
***
دهه سوم: از «سمينار سه روزه طلاب و دانشجويان» در قم، در پایان خرداد ۵۹ که دقیقاً همین همایش زمينهساز تأييد حضرت امام (ره) از «انقلاب فرهنگي» شد تا استقرار رهبري و مرجعيت حضرت آيتالله خامنهاي در سال ۱۳۶۹ و آغاز مباحث عميق و فلسفي جدید مرحوم استاد در همین سال با محوریت بررسی عمیق مبانی «علوم انسانی» و دیگر علوم غربی.
***
دهه چهارم: از سال ۱۳۶۹ با شروع كار بسيار عميق فكري و توليد پايههاي فلسفي نظام انديشهاي آن مرحوم آغاز و پس از دقت در مبانی فلسفه های رایج در جهان اسلام و پیش از رحلت ایشان در پایان سال ۱۳۷۹ به ادراکاتی عمیق و نوین از معارف الهی اسلام به تولید مبانی فلسفی «اصالت الولايه» كه روح و جان انديشه ايشان است، ميانجامد.
***
از مقطع اول شروع كنيم, بلكه بهتر است از رحلت آيت الله شيرازي در پايان سال ۱۳۳۵ شروع کنيم و اينكه چرا شما آغاز حركت ذهني و فكري مرحوم استاد را سال ۱۳۳۹ ميدانيد؟ پدر ما در ۲۴ بهمن ۱۳۳۵ از دنيا رفتند. در آن زمان برادر ما در آغاز دورهي نوجواني به سر ميبردند، بين ۱۱ ـ ۱۲ سال داشتند، اما مطمئناً تا سه سال نوعي استغراق در ظاهريات زندگي ابوي داشتند، چرا كه شخصيت پدر ما در فارس يك موج كاريزماتيك نیرومند ايجاد كرده بود كه هنوز هم آثار آن باقي است؛ به همين دليل بخش عظيمي از مردم شيراز، خصوصيات ابوي را در اخوي ميجستند و از ایشان انتظار داشتند كه كلمات مرحوم آقا را تكرار، و حتي در كيفيت لباس پوشيدن و رفتار و عبادات و شكل مناجات هم شبيه مرحوم ابوي عمل كند. اين تقاضاها در دایره پيرامون ايشان حالت خيلي شديدي داشت، اما اخوي اين حالت و رفتار ظاهری را بيشتر از سه سال ادامه ندادند.
به نظر من، آنچه اسباب اين رهايي از الزامات محيط اجتماعي را براي مرحوم اخوي فراهم ساخت، در درجهي اول عمق شخصيت و روحيات آن مرحوم و آثار تربيت مرحوم پدر ما بود، در تربيت مرحوم پدر ما، فقها و علماي شيعه ورثةي انبياء و ارزشمندترین و مهمترين قشر فرهنگي جامعه محسوب ميشدند و احترام به «شئون» و حتي «لباس روحانيت» در اين ديدگاه اصالت و ارزش داشت لذا مرحوم اخوي از شرايطي كه ايشان را مجبور ميساخت براي شخصيّتهاي رسمي «سياسي ـ اجتماعي»، بيش از «روحانيّت» احترام قائل باشند و فقط در ظاهر شبیه پدر باشند، بيزار بودند و ملول ميشدند زيرا همانطور که گفته شد احترام گذاشتن به علما و بي اعتنايي به شخصيتهاي سياسي ـ اجتماعي مهم آن زمان، جزو تربيت پدر ما بود. نظير اين مورد را در مرحوم آيت الله رباني شيرازي هم ميبينيم كه وقتي از ايشان سؤال ميكنند آقا شما اين شيوهي برخورد سياسي قدرتمندتان را از كجا به دست آورديد؛ ايشان ميگويند در مكتب آقا سيد نورالدين پرورش يافتهام. همين روحيه و پرورش بود كه نهايتاً مرحوم اخوي را به «كسب استقلال» در همة زمينهها واداشت. مجاهدتی به بهای به جان خریدن مشکلات و ابتلائات گوناگون در زندگی شخصی.
البته مهمترين مقصد اخوي در اين «استقلال جوئي» نجات از الزامات محيط شيراز و توفيق در تحصيل بود كه در مكتب پدر آموخته بود. افزايش موقعيت علمي و كسب علوم الهي، اصليترين شاخصهي ارزش روحانيت است، لذا در سال ۳۸ در زمان آيت الله بروجردي، برادرم به قم مشرف شدند و در تحصيلات حوزوي توانستند فعالتر از شيراز عمل کنند، به طوري كه غالباً از استادان نسبتاً ممتاز حوزه استفاده كردند. همچنين به دليل اينكه رابطهي اقتصادي شيراز با ايشان تقريباً قطع شد، ايشان دچار يك سلسله مشكلات اقتصادي شدند كه همين موضوع سبب شد با همان تواناييهاي ذهني كه داشتند، در جهت حصول استقلال اقتصادي برنامهاي را طراحي كنند كه در آن زمان استثنايي بود.
مرحوم اخوي سعي نمودند حركتي صنعتي را در حوزه طراحي کنند و روحانيت را به ميدان توليدات صنعتي وارد نمايند كه در نهايت اين طرح و برنامهي شركت «ژرف» را در برابر «ارج» پايهگذاري کردند.
آن زمان در جامعه مطرح شده بود كه «ارج» را بهاييها پديد آوردهاند. از اين رو، مرحوم اخوي واژه «ژرف» را در برابر «ارج» در نظر گرفته بودند. البته متأسفانه از «ژرف» چيزي بيرون نيامد، جز يك بخاري آبي سوز. اين بخاري با اقتباس از صنعت «كامل سوزي نفت» كه آلمان ابداع کرده بود، ساخته شد. البته شكست و ناكارآمدي اين طرح و برنامه ارزشمند فقط به خاطر مشکلات اقتصادی و نداشتن و كمبود سرمايهي لازم برای یک کار بزرگ صنعتی بود.
بي ترديد، افزايش مشكلات اقتصادي در زندگي اخوي در اين مرحله، در تصميم ايشان براي هجرت به شيراز نقش داشت، ليكن آنچه از عمق وجود، ايشان را در آمدن به شيراز مصمم مينمود، اطمينان ايشان به تأثير در جامعهي روحانيت و علاقمندان مرحوم پدر، در جهت «پيشبرد اهداف انقلاب اسلامي ايران» بود.
بخش اصلي جامعه روحانيت شيراز را روحانيون قسم خورده با پدر ما تشكيل ميدادند نظير مرحوم آيت الله حاج سيد محمود علوي آيت الله حاج سيد حسين هاشمي يزدي مرحوم آيت الله حاج سيد محمد كاظم آيت اللهی مرحوم آيت الله سيد محمد امام (ذوالانوار)، مرحوم حجت الاسلام والمسلمين سيدمحمد حسینی(مسئول بخش فرهنگی برادران) و چهرهي بسيار فعال جامعهي روحانيت مرحوم حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد حسين ساجدي كه ايشان سومين عضو حزب برادران و سومين نفري بود كه با مرحوم پدر ما براي «حفظ استقلال ايران در ظل لواي مذهب جعفري» در اوج دیکتاتوری رضا خان هم قسم شده بودند.
درست است كه در آن زمان جامعهي روحانيت شيراز در ارتباط مستقيم و نوعی تابعیت نسبت به «مرحوم آيت الله العظمي محلاتي» بودند؛ ليكن آثار معنوي و فكري مرحوم پدر ما، به خصوص ادراکات سیاسی اجتماعی آن مرحوم در انديشهي اكثريت چهرههاي اصلي جامعه روحانيت باقي و علاقمندي به مرحوم اخوي در همهي آنها جدّي بود.
بخش قابل توجهي از «اعضاي برجستهي حزب برادران» نيز با اخوي مراوده داشتند. مجموعهي مطالب گفته شده سبب ميشد ايشان در شيراز بتوانند در جهت پيشبرد انقلاب اسلامي به رهبري امام موفق باشند. اخوي پس از آمدن به شيراز تحصيلات خود را قطع ننمودند و با استفاده از دروس دو تن از علماي علاقمند به مرحوم ابوي، علوم نقلي و روايت را نزد مرحوم آقا شيخ جعفر شاملي، معروف به حاج شيخ آقا شاملي، و دروس علم اصولشان را نزد مرحوم آقا سيد محمود علوي اردكاني ادامه دادند؛ تا آنكه در سال ۱۳۴۶ ايشان تصميم گرفتند به هر ترتیب به نجف مشرف بشوند. يكي از برادران كه با ايشان ارتباط فعال داشت، به نام مرحوم حاج اصغر عرب، مقدمات كار سفر ايشان را انجام داد.
آن زمان «شربت اوقلي» در تهران و «عرب» در شيراز، بهترين كاروانهاي زيارت را داشتند و مرحوم حاج عرب جزء برادران «شعبه سه فرهنگي» و انسان بسيار برجستهاي بود. ايشان از يك تاريخ معيني، وقتي كه شركت ترانسپورت به وجود آمد، نمايندگي ترانسپورت در شيراز را گرفت. ترانسپورت اولين شركت نقل و انتقال منظم شده در ايران بود.
حاج عرب به مرحوم پدر ما جداً علاقه داشت و جزء رابطهاي مرحوم آقا و فداييان اسلام بود، او با تلاش و جديّت توانست براي سفر مكّهي اخوي ويزا فراهم نمايد. اخوي به مكه مشرف شدند. به لطف خدا آن سال، «آيت الله العظمی حكيم» هم به مكه مشرف شده بودند. و ايشان به تقاضای حجاج ايراني در مكه از حكومت ايران درخواست كردند كه حجاج ايراني، هر كدام كه آمادگي و تمايل دارند، بتوانند به زيارت عتبات عالیات در عراق نائل شوند. اخوي هم با استفاده از اين فرصت به نجف اشرف مشرف شده و با كمك دوستانشان در عراق كه طلاب طرفدار «حضرت امام (ره)» بودند به اخذِ اقامت از دولت عراق و آغاز اقامت و سكونت در نجف موفق شدند.
آنچه مهم است اين است كه مرحوم اخوي از سال ۳۹ تا ۴۹ در تمام مباحثي كه در شيراز و قم و سپس در نجف اشرف داشتند، استناد سخنان و اساس مباحث خود را مطالب مرحوم ابوي قرار ميدادند، در شيراز كه به دليل نفوذ شخصيت و انديشه پدر ما بر روي مردم، وقتي ايشان نكته¬ای را از مرحوم پدر نقل ميكردند خيلي مورد توجه قرار ميگرفت، و در قم و نجف نيز، اصل فكر و انديشه و محتواي سخن ايشان هرچند اقتباسي بود مورد دقت و توجه قرار ميگرفت.
روشن است كه خود ايشان نيز ذهن فعالي داشتند، سخنان را بهجا و به موقع مطرح مينمودند و آرامآرام، بر اين محتواي ارزشمند ميافزودند و محور و گرايش اصلي افكار مرحوم پدر، تثبيت و تشييد مباني آئین مقدس اسلام و دفاع جدي از «احكام الله» بود كه به مرور پايهها و اركان عقائد اخوي را شكل ميبخشد و ذهن وا نديشه ايشان را به استواري و استحكام ميرساند البته اين جفاست اگر كسي خيال كند استقلال فکري ايشان ناشي از اقتباس از پدر ماست. اصلاً اين طور نيست. اولاً پدر ما هنوز هم چهرهي ناشناختهاي در تاريخ است. بنده انسان بيمطالعهاي در تاريخ ايران معاصر نيستم. اعتقادم اين است كه در زمينه سامان بخشي سیاسی اجتماعي ـ به لحاظ داشتن نظریات عمیق علمی و عملی فراگیرـ ایشان دقیقاً بعد از حضرت امام قرار دارند، و در این موارد هيچ فرد ديگري قابليت قياس با ايشان را ندارد.
ايشان با وجود مقام مرجعيت، واجد يك انديشه اجتماعي بسيار دقیق و استوار بودند. از نظر علمي هم فكر نمي كنم در قرن اخير كسي از نظر استحكام اجازههاي اجتهاد به ايشان برسد. همهي استوانههاي برجستهي فقه شيعه در زمان حضور ايشان در نجف اشرف، مقام اجتهاد و استنباط ايشان را تأييد كردند و برخي در زمان زندگي خودشان به ايشان ارجاع دادند و برخي، تقليد از ايشان را جايز شمردند، افرادي مثل مرحوم سيد كاظم يزدي و مرحوم نائيني و مرحوم آقا ضياء عراقي و مرحوم آقا شيخ محمد كاظم شيرازي.
چندين بار از اخوي شنيدم كه آقاي بهجت گفته بودند وقتي ما به نجف رفته بوديم، شايع بود كه اگر يک نفر حرفهاي آقا ضياء را فهميده باشد، آن فرد، آقا سيد نورالدين شيرازي است. مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهاني و مرحوم ميرزاي دوم، اجتهاد پدر ما را تأييد كرده بودند و پدر ما را به عنوان يك صاحب نظر كه از نظر موقعيت حوزوی در رديف اول است، پذيرفته بودند.
چنانچه گفته شد مرحوم پدر ما در اوج علمي و فقهي، واجد نظريهي سیاسی اجتماعي بودند و نكته محوری و اصلی نظريهي اجتماعي ايشان، «قابلیت تحقق اسلام» است. البته در زمان آن بزرگوار، هنوز جامعهي ما آمادگي ايجاد حكومت جمهوري بر اساس اسلام را ندارد. خود آن مرحوم اين حقيقت را -كه آخرين شكل حكومت «جمهوري» است و به همين خاطر در جامعهي اسلامي نيز آخرين شكل حكومت، تحقق «جمهوري اسلامي» است- مکرر مطرح نموده بودند، ليكن تأكيد مينمودند كه جامعهي ما هنوز آمادگي و شرائط فرهنگی و بلوغ سیاسی متحقق ساختن «جمهوري اسلامي» را ندارد، استدلال ايشان در اين مورد در مجموعه مباحثات ايشان با احمد كسروي (كتاب كسر كسروي) موجود و قابل مطالعه است. اما به هر صورت، پدر ما، در زمان خودشان، مبلغ و مدافع «مشروطهي مشروعه» بودند بلكه اگر در شخصيتهاي مذهبي دوران «حكومت مشروطه» در ايران دقت شود ميتوان گفت كه پدر ما آخرين اسطوره برجسته و نیرومند نظريهي «مشروطه مشروعه» است.
به نظر من، نخستين اسطورهي مشروطه مشروعه، حاج شيخ فضل الله نوري است و آخرين اسطورهي برجسته مشروطهي مشروعه ايشان هستند. مباني انديشهي سياسي ـ اجتماعيشان به اندازهاي قوي است كه افتخار مرحوم اخوی است كه مدت ده سال مستغرق در انديشهي پدر بودهاند. در بازگشت ايشان به شيراز در سال ۴۴ هم ديگر خودشان واجد حدّی از فضل و موقعيت اجتماعی تازه بودند. خيلي زود يك بخش از نيروهاي طرفدار مرحوم ابوي به ايشان متصل شدند كه در آن مرحله از تاريخ نقش بسيار حساسي هم داشتند. مثل مرحوم ساجدي، مرحوم فقيه ارسنجاني مرحوم علوي و برخي از جوانان حزب همانند دكتر لشكري، دكتر سلطاني و همين آقاي عرب؛ و دیگران.
در اين مرحله مرحوم اخوي تصرفات جزئي در آثار ابوي البته در جهت تكامل «نظام انديشهي اسلامي» خود مينمودند ولي هنوز ساختار اصلي تفكر ايشان را همان بينش و فكر و آثار پدر تشكيل ميداد، این موضوع ادامه داشت. تا سفر به نجف و به خصوص استفاده از درسهاي «ولايت فقيه» حضرت امام (ره) كه به نظر من، اساسيترين عامل يك تحول عميق فكري در اخوي، فهم و درك مباني ونظريات «حضرت امام» در بحث «ولايت فقيه» بوده است؛ تحولی که انقلابی عظیم در ذهن آن عزیز ایجاد نمود.
لطفاً بیشتر توضیح بدهید. امام در پايان سال ۱۳۴۸ (بهمن ماه) در نجف اشرف مبحث عميق ولايت فقيه را مطرح نمودند و به گمان من درك عميق و صحيح اين موضوع، همچون مايهاي اصلي، عامل انعقاد و شكل گرفتن كامل «نظام انديشهي سياسي ـ اجتماعي» اخوي شد كه وقوع اين مهم بدون آن استفادههای مقدماتی و سوابق ذهني ايشان در بهره¬مندی از مباحث پدر، ناممكن بود. اما واقعاً منظومه جدیدی در اندیشه ایشان با محوریت حکومت اسلامی بر بنیاد ولایت فقیه شکل گرفته بود، منظومه ای که دائم در حال گسترش و توسعه بود.
در مورد آشنائي مرحوم استاد با افكار ماركسيستي در عراق توضيح بدهيد. الان درست وقت طرح همين موضوع است، مرحوم اخوي از آغاز سال ۱۳۴۹ با وقوع آن تحول بزرگ در بينش و انديشه، كه حاصل فهم درست و دقيق «ولايت فقيه» بود و موجب سازمان یافتن عميقتر ذهن و نظام فكري و باوري ايشان شد با كشف حلقهي مفقودهي تحقق حكومت اسلامي در عصر غيبت مطالعات خود را گسترش دادند.
تا پيش از رفتن ايشان به نجف اشرف، ايشان نسبت به قضيهي ماركسيسم و سوسياليسم مثل هر مكتب ديگري در كنار تمام انديشههاي ديگر به طور ضمني اهتمام داشتند. اما آن عزیز، مستقيم و بدون واسطه با آثار این مکتب فکری روبرو نشده و به طور جدّي، راجع به اصول و مبانی ماركسيسم تا پيش از رفتن به نجف اشرف نیاندیشیده بودند البته در كنار دهها مفهوم ديگر به اين مطلب هم توجه داشتند، اما در نجف اشرف متوجه نكتههاي جديدي شدند. عراق بعد از كودتاي عبدالكريم قاسم به شرق گرايش پيدا كرده بود. اصولاً معلوم نيست كه خود قاسم كمونيست بوده باشد؛ ولي گرايش به چپ شدید وي قطعي است. آيا او یک كمونيست ماركسيست بوده است؟ حداقل من نديدم كسي بتواند با اسناد قطعی اثبات کند اما حرکت کمونیستی و سوسیالیستی در عراق از دوران او جدّی شد. بعد از او هم حزب بعث آشکارا گرايش سوسياليستي داشت.
آيا فضاي اعتقادي عراق يا فضاي سياسي عراق تحت تأثير ماركسيسم و يا سوسياليسم بود؟ يقيناً وقتي حكومت تغيير ميكند، مردم تحت تأثير قرار ميگيرد. اتفاقاً در عراق شيوعيهاي مكتبي متعددي نیز وجود داشتند كه در جهان عرب هم مطرح بودند، منتهي وقتي حكومت بعث رسماً اعلام ميكند سوسياليسم يكي از سه پايهي وجودی اوست طبيعي است كه بيشترين حساسيت متفكرين را بر ميانگيزد. جزوه ها و آثارشان در عراق بسيار فراوان و دم دست بود و خود ايشان نقل ميكردند که جزوههاي اينها را آقاي دعايي و دوستانشان براي مطالعه و تأمل و پاسخگويي نزد ايشان ميبردند.
لذا اخوی در عراق بر مسائل مربوط به سوسياليسم و كمونيسم حساس شده بودند و در اين زمينه مطالعه ميكردند. البته ادراكات ايشان از مسائل ماركسيستي، به عنوان يك مجموعهي منظم و قابل تأمل، درايران كامل شد. و بسیاری آثار و مآخذ اصلی را بررسی نمودند مثلاً كتاب كاپيتال ماركس كه تازه به فارسی ترجمه شده بود در اختيار ايشان قرار گرفت و آرام آرام، بر مكتب ماركسيسم به طور كامل مسلط شدند، ولي يقيناً روي سوسياليسم در عراق، تأملات زيادي داشتند و به همین سبب در عراق به اين نتيجه رسيدند كه در جهان اسلام، مهمترين مسئلهاي كه نياز به پاسخگويي دارد «اقتصاد اسلامي» است.
برای ایشان محرز شده بود که بايست چگونگي تحقق «عدالت» در «اقتصاد اسلامي» را مورد دقت قرار داد، آن هم براساس توجه به «احكام الهي» و بر پایه و اساس ارزش¬های اساسی اسلام.
اين موضوعي بود كه در جو غالب تفكّر روشنفكري و تفكر انقلابي آن روز در ایران هم نميگنجيد و چه در عراق چه در ايران فضاي اعتقادي روشنفكران آلوده به ماركسيسم و به شدت سوسياليستي بود و فضاي سياسي هم تابع آن.
به نظر شما سرمایهي اصلی استاد زمان آمدن به ایران همین مقابله با «مارکسیسم» بود؟ در اين مرحله اخوي به سه سرمایه بزرگ دست یافته بودند؛ اولاً: به «ولايت فقيه» به عنوان پايهي حكومت اسلامي در عصر حاضر و در ايام غيبت معتقد شده بودند؛
ثانياً: به اهميت شبهات روشنفكري روز به خوبي واقف شده بودند و آنها را می شناختند.
ثالثاً: به اهميت و لزوم كار علمي اصيل دربارهي «اقتصاد اسلامي» پی برده بودند.
و با همين سه سرمايه و اندوختهي گرانبها به ايران آمدند. وقتي ايشان به ايران آمدند و مسائل روشنفكري و جو افكار جوانان و نسل جنبش مسلحانه را ديدند، به زودي كاستيها و نقصهاي اين تفكر بر ايشان روشن گشت. به بسياري از آقايان که در آن روز افضل از ايشان هم بودند، به سادگي نميشد گفت كه جواناني كه اين افكار ظاهراً انقلابي را دارند و مجاهدهي سیاسی و حرکات انقلابی می نمایند به چه انحرافي دچارند و چه گمراهيهايي را در آتيهي تاريخ خواهند داشت و چه کژاندیشی های بزرگي ناشي از همين انحرافات ظاهراً كمرنگ و كوچك در آينده شكل خواهد گرفت.
اخوي نسبت به اين مسائل آگاهی و دقت فراواني داشتند. اضافه بر اين، ايشان براساس افكار پدر و حساسيت آن بزرگوار بر «احكام الله» و ايمان و اعتقاد روشن ايشان به قابليت اجرا و پاسخگويي احكام الهي به همهي مسائل و مشكلات جامعه در همهي تاريخ، و اصالت اجتهاد علمی حوزه كمترين ترديدي در ظهور انحراف فكري در فضاي روشنفكري ايران در آيندهاي نه چندان دور و روگردانی جوانان از احکام و ارزش های الهی نداشتند و به همين دليل احساس مسئوليتي عميق در وجدان ايشان پيدا شده بود كه تلاش و سعي و مجاهدت پيگيرانهي ايشان در نجات نسل جوان انقلاب از دام افكار التقاطي و انحرافات گوناگون، نتيجه اين احساس مسئوليت و احساس وظيفه بود.
آیا تحصیل در نجف اشرف اثر دیگری هم بر ایشان داشته است؟ البته مباني انديشهي علمی و حوزوی ايشان در مدت تحصيل در عراق استحكام و عمق و استواري كاملتري يافته بود.
در دوران تحصيل در نجف اشرف، در خدمت آقاياني مثل حضرت آيت الله مدني و حضرت آيت الله راستي، ذهن استدلالي ايشان در فهم متون و برخورد علمي با مفاهيم اسلامي بسيار قوت يافت.
حضرت آيت الله راستي در آن زمان داراي يك ذهن بسيار نقاد و توانا بود و يك مجتهد بسيار قوي و با صلابت بودند. گويا اخوي به يك استاد حوزوی و چهرهاي نظير ايشان براي مستحكم كردن مباني انديشهاش راجع به افزایش اعتقاد به «اصالت شريعت اسلام» نياز داشت. از همين دوران، مرحله ايشان در نجف اشرف «اصالت متد حوزه در اجتهاد» يعني اجتهاد به عنوان يك متد و يك روش استنباط علمي را به خوبي دريافتند و به آن اعتقاد علمی و قطعی یافتند و مهمتر اينكه ايشان تا پايان عمر پربركت خويش همواره با اداركات و استنباطات سطحي و بيريشه از همين زاويهي ديد اصولي و علمي برخورد نموده، آنها را با استدلال قوی محکوم مینمودند.
پایان بخش نخست