علم دینی
آنچه در این پرونده میخوانید دیدگاه صاحب نظران فرهنگستان علوم اسلامی قم در رابطه ی دین و علم می باشد.
 
 
 
 
کد مطلب: 825
گفتار تفصیلی از استاد میرباقری
پرسش و پاسخ های درباره مدیریت اسلامی و مبانی آن(3)
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۹ فروردين ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۲۱
 
اين که آقاي سروش مي گويد تقليد نکنيد، براي چه مي گويد؟ به همین خاطر است که طبقه مرجع وجود نداشته باشد. جالب است بدانید ایشان همزمان با نظریه سياست مداران غرب همين نظریه را در دانشگاه تبريز داد و پس از او آقاي آقاجري و غیره گفتند. چرا اينها اين کار را می کنند؟ چون مي دانند اگر معارف دینی طبقه مرجع داشته باشد، ضابطه مند وارد جامعه مي شود و اثر گذار است. اما ولي وقتي صداهايي که از مذهب در جامعه مي آيد متکثر کرد هيچ کدام اثر گذار نيست و همه یکدیگر را خنثي می کنند.
 
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی فرهنگستان علوم اسلامی قم، به نقل از پایگاه خبری جهان نیوز، آنچه مشاهده می کنید متن تنظیم شده بحث آیت الله سیدمحمدمهدی میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم است که به تاریخ ۱۲ تیرماه سال ۸۹ در جمع کارشناسان سازمان مدیریت صنعتی برگزار شده است که در جلسه بعد نیز مکمل آن نیز در قالب سوال و جواب ادامه پیدا کرده است.

ایشان در این جلسه که پیرامون مدیریت اسلامی و مبانی آن می باشد، با بیان اینکه در رابطه حوزه علوم دینی دو رویکرد وجود دارد، می فرمایند: رویکرد اول، رویکرد کسانی است که ساحت دین را ساحت ورود به علم نمی دانند. در مقابل رویکرد دوم قرار دارد که قائل به علم دینی می باشد؛ اگر دین را عالَم ساز و در تمام حوزه ها فراگیر می دانیم، برای استفاده از این قابلیت نیازمند نوعی عقلانیت می باشیم که بخشی از آن عقلانیت، دانش مدیریت می باشد. اما اینکه این عقلانیت مورد نیاز ما چه نسبتی با عقلانیت مدرن و چه نسبتی با منابع اسلامی دارد، سه نظریه مهم وجود دارد.

نظریه اول، رویکرد تهذیبی است. این نظریه مبتنی بر این است که برای رسیدن به علم یا مدلی خاص، باید دانش ها و نظريات پیرامون آن را مطالعه، بررسی و تحلیل و سپس آن را به منابع ديني گزاره و تهذيب كنيد.

نظریه دوم، رویکرد فلسفه علمی است که می گوید علم مبتنی بر پارادایم ها، پیش فرض ها و مفروضاتی است که با تغییر و تبدیل آنها، محتوای علم تغییر می کند بنابراین با تغییر و نوسازی آن پیش فرض ها، مبتنی بر فسلفه اسلامی و با استفاده از ادبیات انضمامی دینی، می توان علم و عقلانیتی تولید کرد که دینی باشد.

نظریه سوم در قدمی پیش تر از رویکرد دوم، قائل به تولید عقلانیت دینی از راه تحول در روش تحقیق است که با در نظر گرفتن مبانی و پیش فرض های دینی به این عقلانیت مطلوب می رسیم.

ایشان در ادامه بحث به اشکالات نظریه اول و دوم پرداخته و در تبیین نظریه سوم می فرمایند این نظریه نیازمندِ مطالعات، تلاش ها، سازمان دهی ها و ایجاد شبکه مرتبط تحقیقاتی است که علاوه بر امکانات فراوان، زمان زیادی را می طلبد. وظیفه فعلی ما در زمینه تحقیقاتی این است که پژوهش ها در مفاهیم بنیادین حوزه مدیریت شبکه ای صورت بگیرد.

به این صورت که مفاهیمی پایه قرار بگیرد تا این مفاهیم بنیادین مبتنی بر آن باشد و الّا هرچیزی تولید گردد، با سایر حوزه ها هماهنگ نخواهد بود. پس لازم است که روش هماهنگ سازی عقلانیت نیز لحاظ و مراعات گردد تا بتوانیم در حوزه های مختلف، به مدل های هماهنگ برسیم. از آنجا که رسیدن به روش سوم زمان بر است، برای دوری گذار و به صورت موقت، بهترین رویکرد، رویکرد تهذیبی است اما باید به گونه ای برنامه ریزی کرد که از آفات آن اجتناب گردد.

در همین حال، استاد میرباقری در قسمت اول به موضوع کیفیت مدیریت اسلامی و بررسی رویکرد های پیرامون آن و قسمت دوم پیشنهادی برای دوره گذار و بیان نظریه منتخب در زمینه مدیریت اسلامی پرداخته که قسمت سوم مبحث ایشان پیرامون مدیریت اسلامی و مبانی آن نیز به شرح ذیل تقدیم می گردد.

لازم به ذکر است در این جلسه سؤالات، اشکالات، پیشنهادات و انتقاداتی مطرح شد که در ادامه مشاهده می فرمایید:

سؤال: اولا وجه افتراق نظریه سوم از سایر نظرات چیست و ثانیا زمان نتیجه دادن آن چه هنگامی می باشد؟

جواب: رویکرد سوم اگر بخواهد به یک موضوع بپردازد قاعدتاً اين موضوع را با عوامل ديگر و با هم مي بيند و از بنيان ها هم شروع می کند و در مطالعه موضوع، جايگاه عقل، تعقل، مطالعات ميداني و تجربي و تفقه را مي بيند. يعني هر سه فعل را در شناخت موضوع مي بيند. وقتي شما مي خواهيد یک موضوعي را بشناسيد ممکن است بگوييد شناخت ليوان تجربي است و شناخت اين که مثلاً خوردن آب با اين ليوان جايز است يا نه، مربوط به حوزه تفقه است و اين که مثلاً این چیز مجرد است يا مادي، مربوط به حوزه تعقل است.

يعني ممکن است شما سه مسئله جدا طرح کنيد که هر کدام یک حوزه ای جدا از دو حوزه دیگر است در عین اینکه ممکن است بگوييد اينطور نيست و هر یک از اين سه سؤال وابسته به سؤالات ديگري است.

يعني نمي شود پاسخهاي حوزه تعقل و حوزه تجربه و حوزه مطالعات ديني را جدا ديد چرا که حتماً اینها یک جايي به هم گره مي خورند و یک موضوع است و سه موضوع نيست! بله ممکن است شما سه موضوع را انتزاع کرده و به تبع این سه انتزاع سه مسئله طرح کنيد اما در پايان بايد پاسخ ها را هماهنگ کنيد و الّا سه تا موضع گيري پيدا مي شود.

بنابراين سه مورد مذکور در مطالعه هر موضوعي سه بُعد مطالعه دانسته می شود و گفته می شود که اين سه بعد در روش تحقيق با هم هماهنگ مي گردد و در نتیجه به یک نظامِ هماهنگ جواب مي رسد. يعني جوابي که برای هر سه بُعد ارائه مي شود، در هر بعدي هماهنگ با ابعاد ديگر است نه اينکه در اين بُعد آن دو بُعد را نمي بيند و مي گويید من وقتي مي خواهم بگويم جايز است چه کار دارم با اينکه اين جِرمش چقدر است؟ اين جرمش چقدر است مال یک علم است، جايز بودنش هم با علم دیگر است. پس اينطوري نيست که جدای از هم باشند.

پس رویکرد سوم متفاوت از دو رویکرد نخست می باشد و اینگونه نیست که یکی از دو رویکرد دیگر باشد. البته ممکن است گاهی اوقات کار در رویکرد سوم کار به گونه ای پیش برود که در ضمنش هم بخشي از تحقيقات هم اينگونه شود که با مدل و روش پیشنهادی شما، یک جايي هم لازم است اين سؤالات را از حوزه عقل نظري بپرسید يعني همان چيزي که در فلسفه علم مي گويند. یا مثلا اين سؤالات را هم از حوزه تفقه ديني بپرس. یا فلان دسته از سؤالات را هم از حوزه مطالعات تجربي بپرس و اینگونه با هم ترکيبش کند و اينطوري خروجي بگيرید.

يعني مي گويد برآيندي مطالعه کنيد نه اينکه شيء مثلاً انسان را که مورد بحث قرار دهیم ده تا موضوع کنيد و مثلا روان شناسي و طب را دو رشته جدا از هم حساب کنید. اما آیا واقعا جدای از هم هستند؟ آیا مي توانيد روان شناسي و طب را از هم جدا کنيد يا به شدت اين دو تا در هم طنيده اند؟

اگر نتوانيد با هم هماهنگ کنيد، روان شناس نسخه اي که مي دهد با پزشک حتماً تعارض پيدا می کند. مگر اين که شما اين دو دانش را در یک رده بالاتر به هماهنگي برسانيد زیرا راجع به ابعاد یک موضوع بحث می کنند. پس دقت کنید که رویکرد سوّم چيست. در این رویکرد باید روي هر موضوعي را که انتخاب می کنید و مي خواهيد بر آن مطالعه کنيد لازم است ديگر ابعادش را نیز با هم و در هم طنيده ببينيد و مدل مطالعاتي که مي دهيد اين نباشد که بگوييد سه تا مسئله راجع به اين موضوع است یکي از فقه است و به حوزه فلسفه ربطي ندارد. یکي از فلسفه است و کاری با فقه ندارد. یعنی شما باید سيستمي به اضافه تکامل سيستمي، يعني با منطق تکاملی پیش بروید و فقط سيستم ساکن نيست.

نگاه سيستمي در غرب هم هست. منطق تکامل فراتر از منطق سيستمي است که مي گويد تکامل اين موضوع را چه مي دانيد؟ اگر موضوع تکامل مادي است، مدل مطالعاتتان یک جور مي شود، اگر مي خواهيد تکاملش را الهي ببينيد، مدل مطالعاتي تان فرق می کند. پس عنايت کنيد، درست است نگاه رویکرد سوم، سيستمي و تکاملي است.

اما اين که کي نتيجه مي دهد پاسخ این است هنگامی که مقياس مطالعه تغيير کند، زمان آن نیز متناسب با مقياسش تغییر می کند. به عنوان مثال هنگامی که شما مي خواهيد سلاحی انفرادي مانند چوب یا یک اسلحه مدرن بسازيد زمان مورد نیاز شما با وقتی که مي خواهيد سلاح سنگين بسازيد متفاوت است کما زمان مورد نیاز این دو با زمانی که مي خواهيد سلاح استراتژیک بسازيد و وارد مطالعات هسته اي و امثال آن شوید متفاوت می باشند. زمان مورد نیاز برای این سه مورد با توجه به مقیاس آنها می باشد و در مقیاس بزرگتر، زمان بیشتری نیاز است. مثلا در حال حاضر ما پانزده سال است که مشغول فعالیت هسته ای هستیم تا اینکه توانسته ایم بيست در صد غني سازي کنيم اما ما کجا و سلاح اتمي کجا و فاصله ما با آن زیاد است.

بنابراین اگر مقیاس بالا باشد، سرمايه گذاري انساني، فکري، سياسي، اقتصادي و فرهنگي و تمام اين هزينه هايي که داريم ارزشمند است. اگر کسي بگويد ما مي رويم یک سلاح انفرادي مي سازيم و با آن جنگ چریکي راه مي اندازيم، پاسخ این است که جنگ چریکي در موازنه قدرت حريف سلاح اتمي نمي شود.

نفس توليد و آزمايش سلاح اتمی، موازنه قدرت را به هم مي زند. آمریکا در خليج فوکا به طرف ويئتنام مي رفت که شوروي ماهواره فرستاد. يعني اثبات کرد که من موشک بالستیک داريم و مي توانم آمریکا را بزنم. آمریکا عقب نشيني کرد. پس این سرمایه گذاری و وقت فراوان مي ارزد! يعني اگر شما در موازنه قدرت یک عدد سلاح اتمي با یک موشک دور برد و امثال آن داشته باشید، موازنه قدرت را به هم مي زند و ابر قدرت مي شويد و با شما شوخی هم نمی کنند و مي گويند تا حالا پنج ابر قدرت بودیم، حالا به شش تا می رسیم و شما را قبول می کنند.

عيناً در مطالعات نظري هم همينطور است و بستگی دارد شما بخواهيد چه چيزي را توليد کنيد؟ اگر مي خواهيد براي دروه گذار کار کنید، من قبول دارم براي دروه گذار همين روش بسيار روش خوبي است و روش تهذيب، روش فلسفه علمي به نسب خوب هستند و بالاخره مشکل ما را در دروه گذار حل می کنند. اما اينها به عالَم ديگري نمي رسد. عالَم ديگر عقلانيت ديگر مي خواهد.

سؤال: شاید بتوانيم بحث ديگري در کنار اين نگاه سيستمي قرار بدهيم که نگاه ما نگاه ارتباطی باشد اما شما نگاهِ نقاط مرجع استراتژیک دارید. يعني اگر به جاي اينکه ما بياييم تمامي مباحث را در کنار یکدیگر بچينيم و بعد به صورت سيستماتیک بخواهيم روابط تمام اينها را پیدا کنیم تا رابطه منطقي و هماهنگي بخواهيم داشته باشد، شايد بتوانیم ما یک يا دو يا سه علم را به عنوان محورهاي اصلي و لنگرگاههاي اصلي قرار بدهيم و سپس بر اساس آن بقيه علوم را مشتق شده از آنها بدانيم.

مثلاً فرض بفرماييد که شما اقتصاد را به عنوان علم مادر ببينيد و بعد علوم ديگري مثل مديريت و فاينانس و غیره را در حاشيه مشتق شده از آن بدانيد. يا مثلاً بعضي از علوم را به عنوان لنگرگاه بدانيد و علوم جامعه شناسي و روان شناسي و غيره و ذلک را بر اساس آن همان سطح قرار دهیم. به تعبیری دیگر هرگاه که یک سطح مرجع را با هم هماهنگ کرديد بقیه هم هماهنگ می شوند.

جواب: يعني می گویید ما طبقه بندي علوم انجام دهیم و بر هماهنگي علوم سطوح را درست کنيم و پس از اینکه یک سطح را درست کرديم بقيه به تبع هماهنگ مي شود؟ به تعبيری ديگر مي گوييد در یک سيستم، عناصر هم عرض با هم ترکيب نمي شوند؟ اگر سخن شما این است اتفاقاً ما نیز همين را مي گوييم. چرا که گاهي شما سيستم و عناصرش را نیز هم عرض مي دانيد مثل اينکه بگوييد در بدن من صد هزار ميليارد سلول کار می کند که اين صد هزار ميليارد همه هم عرض با هم در حال کار کردن هستند و در یک بافت قرار مي گيرند و بافت ها در عضو قرار مي گيرند، اعضاء با هم شبکه مي شوند و یک ارگانيزم مي شود؟

در بحث ما نیز روال اینگونه است. زمانی که شما مديريت سيستمي دارید بايد لايه بندي کنيد. ولی آنان که اينطوري مي گويند ديگر لايه بندي هاي بعديش را انجام نمی دهند و ناتوان از آن هستند. نه اينکه بد است. ما هم که نمي گوييم شما بياييد هر مسئله اي را با مسئله ديگر هماهنگ کنيد! در مديريت تحقيقات وقتي شما مي گوييد تحقيقات بايد هماهنگ شود، بايد در هر سطحي لايه بندي شود و مطالعات هم عرض هماهنگ بشوند.

سؤال: یا اگر گفته شود ما از سطح به موضوع تعبير کنيم و مثلا بگوییم موضوع اقتصاد را مورد بررسی قرار می دهیم، در این حالت هم همین حرف جاریست.

جواب: باید طبقه بندي علوم داشته باشید و به نظر من از اقتصاد شروع نمي شود. اگر مي خواهيد طبقه بندي کنيد علوم پايه به منزله اصول اعتقاداتشان است. سپس علوم تجربي و بعد از آن علوم انسانيست. يعني آنان انسان را برآمده از ماده مي دانند و رفتار فيزیکي ماده را در فلسفه فيزیک تعريف کرده و از آنجا شروع می کنند و طبقه بندی علوم در آنجا اینگونه است. پس اول آنها را هماهنگ می کنند بعد رو به مراتب پايين مي آيند.

این سخن شما در مورد طبقه بندی را بنده نیز قبول دارم. وحدت رويه اينطور نيست که یک دفعه بگوييد اگر پنجاه ميليون مسئله علمي در حال حاضر مطرح است که محققين در فضاي تحقيقات بر آن تحقيق می کنند، مي خواهيم اين پنجاه ميليون را با هم هماهنگ کنيم چرا که این امر شدني نيست.

اما اگر بگوييد من اينها را به صورت شبکه هماهنگ می کنم و مثلا در یک لايه پنج مسئله را هماهنگ می کنم. اما مسائل اصلي را که من هماهنگ می کنم، پنج تا مسئله بيشتر نيست ولي هر کدام از اين مسائل باز دوباره محور قرار مي گيرند، بعد در لايه هاي بعدي هم مدل هماهنگي را بايد ببينيد.

آنان که نمي بينند به این خاطر است که مدلشان قدرتِ تحليل عوامل درون زا و برون زاي یک موضوع به شرائط محيطي ندارد. اگر مدلشان کاملتر شود حتماً مي بينند. چون مدلشان قدرت ندارد مي گويند اينطوري مطالعه می کنيم. عيبي ندارد، آن هم به نسبتي هماهنگي ایجاد می کند. البته لازم به ذکر است که حتماً بايد هماهنگي ها با نگاه به جهت باشد يعني منطق تکامل باشد.

سؤال: يک مشکل یا مسئله اي که در بحث تفکر ديني وجود دارد قرائت های مختلف می باشد که از دين ارائه می شود. البته در علوم دیگر هم این مسئله هست لکن نگاههايشان نگاههاي تکاملی بوده است و شاید هم عرض با یکديگر و در يک زمان نباشد.

جواب: در سایر علوم نیز قرائت های متفاوت و هم عرض بسیاری وجود دارد. به عنوان مثال هم اکنون در طبّ، طب سوزني، طب گياهي، طب مولکولي و غیره وجود دارد اما یکي از آنها با یک مکانيزيمي رسميت يافته است. پس در سایر علوم نیز قرائات متفاوت و هم عرض وجود دارد اما یکی از آن ها رسمیت یافته است نه اینکه فقط همان یک قرائت باشد بلکه یکی از آن قرائات رسمیت یافته و این رسمیت یافتن آن به نسبت زيادي به خاطر مديريت اجتماعي بوده است.

ما هم قبول داريم در حوزه تفقه ديني هم بالاخره بايد نظریه مرجع در یک فرآيندي تعريف شود و اين روشن و در همه جا صادق است چرا که نمي شود در دانش بشري اختلاف نباشد که قرآن کریم می فرماید: «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً کثيراً»(نساء/۸۲) خداوند دانش مطلق است! حتی یک انسان واحد همچون یک فيلسوف در ابتدای عمر و انتهای آن به دو صورت متفاوت حرف مي زند و نمي تواند دو جور حرف نزند، چون عملش تکامل پيدا می کند. اگر بخواهد به یک شکل مساوی در تمام عمر سخن بگوید، معنايش اين است که هيچ علم افزوده اي نداشته است. اگر افزوده داشته باشد نگاهش به حرف قبليش هم تغيير می کند و بهتر مي شود. اين خيلي واضح است! بنابراين اختلاف در حوزه معرفت ديني مانند سایر معرفت ها وجود دارد.

اگر منظور شما این است که چگونه مديريت کنيم تا معلوم شود نظریه مرجع کدام است این سخنتان پذیرفته و روشن است. در حال حاضر نیز در حوزه فرهنگ مذهبي جامعه این امر نسبتا روشن است هرچند غرب تلاش کرده است تا در مقابل پايگاه سنتي مذهب، طبقه مرجع را درست کند و این یکي از آفت هاي بزرگ است.

دانشگاه معقول را در ايران براي چه زده اند؟ بعد از آمدن دار الفنون دانشگاه معقول را زدند، به چه علت این کار را کردند؟ در ابتدای کار هم افراد حوزوي را به آنجا بردند و این به این خاطر بود که در مقابل حوزه طبقه مرجع درست کنند و این کار را نیز کردند. پس بايد یک ساماني در علوم پيدا شود و طبقه مرجعی وجود داشته باشند و الّا اگر در بحث ما طبقه مرجع درست نشود مانند این است که در حوزه علوم استراتژیک طبقه مرجع نداشته باشيد که خيلي خطرناک خواهد شد! حوزه معرفت ديني - به خصوص مسائل اصلي و بنيادين آن - مانند حوزه علوم استراتژیک است. بله، اگر بنا شد علاوه بر حوزه تمام سکولارهاي مسلمان هم بيايند محقق و اسلام شناس بشوند، همين مي شود! پس بنده اين را قبول دارم که بايد طبقه مرجع داشته باشیم.

اتفاقاً آنان هم با همين طبقه مرجع مي جنگند و هيچ وقت در بحث علم نمي آيند علم را نسبي محض کنند و بگويند در فيزیک هر کسي هر چه دلش مي خواهد بگويد یا در طب هر کسي هر چه دلش مي خواهد بگويد و طبابت کند. در آنجا مي آيند فرآيندي را تهیه می کنند که بالاخره معلوم باشد چه کسي حق طبابت دارد.

اما در حوزه معرفت ديني مشاهده می شود که آقايان سکولار، چون مي خواهند دين را از خاصيت بيندازند آن را مطلقا نسبي می کنند و می گویند هر کسي خودش مي فهمد بفهمد و من نیز مي فهمم، همه این امور هم حق نسبي است. اما اين را در علوم ديگر نمي گويند. اینجا باید پرسید چرا این سخن را در علوم ديگر نمي گوييد؟ اما آنان جوابی نخواهند داشت و اجازه مطرح شدن این سخنان در علوم دیگر را نمی دهند چرا که نمي خواهند سایر علوم را خنثي کنند.

اگر بگويند هر کسي در طب هر چيزي گفت صحیحِ نسبي است، همه مردم به سمتی می روند که خواستار مطب زدن می شوند. بنابراین از آنجا که نمي خواهند سایر علوم را بي خاصيت کنند، آن علوم را نسبي نمی کنند اما حوزه علوم و معرفت دینی را نسبي می کنند تا از خاصیت بیافتد. من قبول دارم، اين مشکله ماست.

يعني سکولارها، طرفداران اسلام آمریکايي قرائت از اسلام را به حدی متکثر می کنند که دیگر طبقه مرجع نداشته باشید. البته قرائت بنده از اسلامی آمریکایی اسلامي است که مديريت آمریکا را قبول می کند و منظور از مديريت آمریکا، فقط آمریکا نيست بلکه منظور مرکز مديريت استکباري جهان است که مديريت مادي را قبول می کند و مي گويند مي شود به عنوان یک خرده فرهنگ که زير چتر مديريت مادي قرار دارد مسلمان بود و می توانی اینگون زندگي کنی.

یکي از مشکلاتي که اين نگاه از اسلام درست می کند اين است که مي گويد قرائت از اسلام را به حدي متکثر کنيد که ديگر طبقه مرجع نداشته باشد تا دین از خاصيت اجتماعي بيفتد.

اين که آقاي سروش مي گويد تقليد نکنيد، براي چه مي گويد؟ به همین خاطر است که طبقه مرجع وجود نداشته باشد. جالب است بدانید ایشان همزمان با نظریه سياست مداران غرب همين نظریه را در دانشگاه تبريز داد و پس از او آقاي آقاجري و غیره گفتند. چرا اينها اين کار را می کنند؟ چون مي دانند اگر معارف دینی طبقه مرجع داشته باشد، ضابطه مند وارد جامعه مي شود و اثر گذار است. اما ولي وقتي صداهايي که از مذهب در جامعه مي آيد متکثر کرد هيچ کدام اثر گذار نيست و همه یکدیگر را خنثي می کنند.

اين کار حتماً بايد اتفاق بيفتد و اتفاقاً از جاهايي که دشمن حتي در خود حوزه روي آن سرمايه گذاري مي کند، این است که با ایجاد تکثر صدا به طوري که اصلاً معلوم نشود حرف دين چيست، قصد از بین بردن آن را دارد. و من اين را قبول دارم و ايجاد طبقه مرجع در دین، به شدت نياز به برنامه ريزي دارد و اگر از آن هم غفلت شود، تکثّر مبادي و منابع معرفت ديني در جامعه بسيار خطرناک است و موجب تولید نسبيت مذهبي گشته و مذهب را خنثي می کند.

سؤال: این حرف یعنی همه باید حرف یک عده را قبول کنند و دنبال کنند؟

جواب: در هر کجا شما ادبيات تخصصي داشته باشيد، ديگران ناچار هستند شما را به رسميت بشناسند، مگر اينکه آنان ادبيات تخصصي بالاتري بياورند و این امر در هر حوزه اي صادق است.

در آن مواقفي که حوزه زبان تخصصي دارد آنها نمي توانند وارد بشوند و معمولاً آنجايي که فرهنگ عمومي است و حرف تخصصي نيست حرف مي زنند. به عنوان مثال آقاي سروش نمی تواند یک مسئله فقهي بگويد و هیچ وقت در زمنیه فقه دخالت نمی کند بلکه در فلسفه و هرجایی که هنوز حرف تخصصي توليد نشده است دخالت می کند.

یا نمی تواند در حوزه عرفان حرف جديدی بزند چرا که طابق النعل بالنعل تابع مولوي است و مولوي را نقد هم نمی کند. اما در مسائل ديگر مي آيد اما هر کجا که حرف تخصصي باشد وارد نمی شود چرا که یا بايد تخصص بالاتري داشته باشيد و يا اينکه تسليم بشويد. زمانه حوزه تغيير کرده است والّا حوزه باید چنین مواردی را به نحو تخصصي توليد کند و اگر هم توليد کند ديگران مجبور هستند گردن بگذارند و يا تخصص ديگري را توليد کنند.

يعني هميشه تخصص مرجع مي شود، نه متخصص! پس اول تخصص و سپس متخصص مرجع مي شود. این مطلب مورد قبول است که ما بايد حوزه را در اين موضوعات به پايگاه تخصص تبدیل کنیم و طبيعتاً مرجع هم خواهد شد و روشن هم بکنيم که کدام تخصص مرجع است. در حال حاضر همین امر در دنيا مرسوم است یعنی طب سوزني و طب گياهي هم وجود دارد و همه هم جواب مي دهد، اما هنوز مرجع و گرایش غالب نیستند.

طب سلولي که مثلا مرجع هست در حال تغيير کردن است و طب کل گرا در حال جایگزنی با آن است و ممکن است در مديريت بهداشت جهاني پنجاه سال آينده اين طب کنار برود و طب ديگري جايش بيايد. ما هم مي توانيم در فضاي فرهنگي مذهبي جامعه اين کار را مديريت کنيم و اين تکثر گرايي را بشکنيم و اتفاقاً اين کار از ضروري ترين کارهاست که غرب به شدت بر طرف مقابل آن یعنی ایجاد تکثر گرایی سرمايه گذاري می کنند.

بنده به دوستان خودمان که انصافاً در حوزه فرهنگ مذهب با سواد هم هستند و به خصوصا در مجامع عمومي و بدون لباس روحانیت صحبت می کنند نکاتی را عرض کردم از جمله اینکه گفتم با اين لباس نيا حرف بزن.

درست است امروز چهار تا شنونده داري، ولي طبقه مرجع درست می کني! اين طبقه مرجع در دراز مدت کار جامعه را مشکل می کند چرا که هر کسي به اسم دين حرف مي زند و همه مردم هم گوش مي دهند و این برای جامعه خطرناک است. به عنوان مثال شما صدا و سيماي خودمان را ببينيد.

بنده به قسمت فرهنگی آنها گفتم لازم است که شما یک وحدت رويه ای داشته باشيد و این درست نیست که من را مي آوريد نیم ساعت قبل از سخنران بعدی از عاشورا مي گويم و اين که محور تهذيب تاريخ و تکامل تاريخ است، اما پنج دقيقه بعد از آن آقايي را مي آوريد مثنوي را مي خواند که در وادي ديگري سخن مي بافد.

به نظر شما مخاطب کدام را گوش کند؟ از چه کسي بگيرد؟ اين را قبول دارم که ما باید وحدت رويه در حوزه فرهنگ مذهب را به شدت برنامه ريزي کنيم و اين برنامه ريزي، باید کاملاً برنامه ريزي عالمانه و منطقي باشد والّا اين آفت عدم وحدت رویه در حوزه معرفت دینی وجود دارد. وقتي در حوزه فرهنگ عمومي تشتط پيدا شد به طريق اولي در حوزه فرهنگ تخصصي هيچ پايگاهي نداريد که مذهب در آن دخالت کند.

به تعبيری ديگر وقتي نمي توانيد عوام را اغناء کنيد و اينقدر تکثر پيدا مي شود که اغناء نمي شوند، پيداست که حوزه خواص به طريق اولي اغناء نمي شوند. اين را قبول دارم که بايد یک چنين اتفاقي بيفتد.

سؤال: در چند سال گذشته هم رويكرد اول و هم رويكرد دوم در سطوح دانشگاهي جهان مطرح بوده است و در مباني پايه از علوم دين كمك گرفته می شده که این دین یا دين اسلام بوده و يامسيحيت و يا ساير اديان الهی و در كنار آن رويكرد تهذيبی به ظواهري را رشد مي داده تا بحث در جوامع كاربردي راحت تر قرار بگيرد.

به دنبال كاربرد هم سعي مي كرده اند مباني علمي، مباني اجرايي، مباني كاربردي و مباني پايه را هر سه مسير را فراهم كنند تا بشر بتواند عقلش را كامل تر كند. صرف نظر از آن بحثي را كه شما در نهي بحث سكولار فرموديد، سكولار هم يكي از مشتقات عقلي جهان است چرا که ما هزاران مشتق عقلي داريم.

اگر عقل را به خوبی به مباني پايه برسانیم، طبيعتاً بسیار مقدس مي شود و شکست فرض عقلهاي ضعيف مثل عقل سكولار یا مکاتب مادی در همين بحث است كه قسمت و يا نقطه اي از عقل كُلّ را دنبال و سعي مي كرده اند جامعه را به دليل استقلال عقلي خودشان به يك نقطة موفقيت بكشانند. همواره در گذشته و به ویژه در اين دويست سال اخير، دانشگاهها خدمتهاي عقلاني بسیار خوبي به بشر كرده اند و واقعاً مي شود گفت در حال حاضر «ما حكم بها العقل حكم بها الشرع» را ايجاد كرده اند.

از طرفی دیگر ما كه تمام علوم اسلامي را ناشي از نقل مي دانيم و مبدأ وحي براي آن قائل هستيم، نمي توانيم همه علوم انساني را به ماده بچسبانيم! ماده حدود هفتاد هشتاد سال روی کار آمد و عمق پيدا كرد و پشت اين نظريه هاي بشري قرار گرفت و در نهایت محكوم شد و رفت.

يعني در حال حاضر هیچ کسی مانند گذشته برای همه چيز ريشه مادي قائل نيست. بنابراین اين همه علوم همچون ریاضی كه در دانش بشري ايجاد شده است به ماده ربطي ندارد.

چه كسي مي تواند منشأ علوم رياضي را ماده بداند چرا که علوم طبيعي به ماده نیاز دارد و بسترش ماده است تا بتواند حرف را به كاربرد بكشانند. بنابراین ما بسیاری از سخنان و نظريات را مي بينيم كه در معارف ديني ريشه دارد و معارف ديني هم ربطي به ماده ندارد و يك بستر تكامل براي همه چيز نياز می باشد و این امر در حال اتفاق افتادن است.

نکته دیگری که وجود دارد این است که شما در این جلسه واژه هاي جديدي مثل فلسفة شدن، تنظيم نسبت ها، فرهنگ، توسعه، اقتصاد، و... را ارائه داديد. ممنون می شوم اگر به صورت كوتاه در مورد فلسفه شدن كه يكي از خروجي هاي اين جلسات هم بود توضيحي ارائه بفرماييد.

جواب: هرچند رگه هایی از معنویت در غرب دیده می شود اما شاکله اصلی آن عقلانیت سکولار است و نسبت به بعضي فرمايشات بزرگواران ملاحظاتي هست که بیان آن فرصت ديگري مي طلبد. البته اين که ما بايد حتماً انقلاب فرهنگي کنيم قطعي است. اما اين هم یک مسير تاريخي دارد و بالاخره پديده هاي بزرگ، زمان خودش را مي طلبد که باید زمان آن حاصل شود. بالاخره اين انقلاب سياسي بايد از مرزهاي خود عبور کند تا مسائل جدي براي آن مطرح شود و امروز ما دور هم بنشينيم و بگوييم مديريت اسلامي به چه معناست.

اين مسئله اصلاً در سي سال قبل و يا قبل از انقلاب اسلامي اصلاً تصور نمي شد. بنابراين اين که یک تلاش جمعي اتفاق بيفتد سپس از دل آن رویکردهاي مختلف بيرون بيايد و به اين برسيم که بايد بنياديترين رویکرد را هم دنبال کرد، زمان خودش را می خواهد و الحمد لله به نظر من در مجموع پيشرفت امر خوب بوده است اگرچه همانطوري که مي فرماييد ما در دروه گذار بوديم. من گاهي یک شوخي می کنم مي گويم بهترين خاصيتي که اين دستکاري ما در مدل سرمايه داري و سوسياليستي داشته فقط یک چيز است چون مدل سرمايه داري بستر ايجاد اخلاق مادي است و از آنجا که ما اين ماشين را به هم زده ايم و مثلا یک شمعش را برداشته ايم، خوب کار نمی کرده است و اين که خوب کار نمی کرده بسیار امر خوبي است.

چون اگر خوب کار می کرد الآن جامعه یک جاي ديگري بود و همین اندازه تلقي از اسلام موجب شده که ما مثلا یک سوپاپ و یک شمعش را دستکاري می کنيم و یک جائيش را خراب کرده ايم به همین علت اين ماشين منظم کار نکرده است و الّا اگر ماشين سرمايه داري در اين سي سال منظم کار می کرد قاعدتاً ممکن بود روحيه هاي انقلابي دچار فرسايش جدي بشوند کما اينکه در دوره اصلاحات و بازسازي دچار این فرسایش شدند و همان نيم بند از اصول آن نظام سرمایه داری آفت های زیادی ايجاد کرده است! اين دخالتهايي که ما در آن کرديم، اين اصول را نيم بند کرده و خود اين خيلي مهم می باشد و اين حدأقل خاصيتش است.

نسبت به فرمايش این دوستی که فرمودند در علم غرب اثراتی از خلوص و معنویت یافت می شود، بنده نیز قبول دارم که در علم غرب یک رگه هايي از خلوص و معنويت وجود دارد و تمام محققان غرب سکولار نيستند. اما با صداي بلند اعلام می کنند که تماميت نظام غرب بعد از رنسانس مبتني بر سکولاريزم است يعني سکولاریزم روح اين تمدن بوده و جهت غالب عقلانيتش هم عقلانيت سکولار است.

عقلانيت سکولار به معنای عقلانيت زميني شده است و آن ارزش و قدسيتي را که شما مي گوييد ديگر ندارد. قبول دارم رگه هايي از خلوص در غرب هست و بالاخره عالمان، محققان و عابداني بوده اند که قرآن کریم می فرماید: «لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّه لِلَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ قالُوا إِنَّا نَصارى»(مائده/۸۲) و بنده اين را قبول دارم. اما جهت گيري دانش غربي و مديريت تحقيقات بعد از رنسانس اين نبوده است.

سؤال: آنها برای نجات انسان این کار رو کردند تا انسان پیشرفت کنند و تمام آنان که مغرضانه کار نکرده اند بلکه ممکن است چند نفر از روی غرض کار کرده باشند.

جواب: این حرف اشتباه است که آنان برای نجات انسان این کار را کردند و این سخن نیز درست نیست که تمام آنان مغرضانه کار نکرده اند و تنها چندین نفر غرضی داشته اند که اینچنین برنامه ریزی کنند پس چه اشکالی دارد ما سراغ مطالب آنان برویم. چرا که اولا غرب بعد از رنسانس برای انسان تعريف جديدی ارائه کرد.

اومانيزم یکي از بنيان هاي فلسفه غرب و روح تمدن غرب است! و ثانیا نمي گويم چند نفر هستند و تعداد نفرات مهم نيست. مگر الآن چند صهيونيست در دنيا هستند که پنجاه درصد ثروت دنيا و مديريت تحقيقات در دست آنهاست؟! يعني قبول دارم که رگه هايی از خلوص در غرب هست، اما علم غربي علم سکولار است. به قول امام که مي فرمودند من کارخانه فاستوني را نديده ام، خروجيش را که ديده ام! خروجيش هم اين وضعيت جهان است که مي بينيد، جهان لائیک درست کرده اند. کجا بوی خدا از جهان می آید؟

سؤال: و اینکه در مورد چالش اقتصادي که پيدا شده بود گفته شود اصل نظام اقتصادي را هر جا را اشکال می کنيد کنید، اما به اصل ليبراليسم هيچ کسي حق اشکال کردن ندارد.

جواب: بنده تحليل خودم را عرض کنم و آن این است که تمدن غرب سه لايه دارد و روحش تفرعن انسان است. منظورم این است که جهت تمدن غرب تفرعن است و نمي گويم آدم هاي غرب متفرعن هستند! بسط تفرعن انساني در تمدن غرب مشهود است و این روایت: «بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْرا» کاملا مشهود است.

شما یک نقطه پاک و یک لقمه بدون ربا در دنيا به من نشان بدهيد. یک چیز نشان بدهيد که انسان می خورد، با شهوت جنسي نمي خورد. اما شما این نقطه پاک و لقمه بدون ربا را پیدا نمی کنید. همه جا «بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْماً» است! اصلاً فضا نوراني نيست، بله رگه هاي وآدمهاي خالص هستند که در دستگاه و کاخ فرعون هم مؤمن آل فرعون و همسر فرعون بود. خود حضرت موسی در کاخ فرعون بزرگ شد.

اين معنايش اين نيست که جريان فرعوني وجود ندارد بلکه جريان تفرعن وجود دارد و بین آن رگه های از خلوص و معنویت قرار گرفته است! رنسانس نوزايي غرب و رجوع از انبياء به عقلانيت خود بنياد است و سه ضلع دارد یعنی روح آن تفرعن انسان است بعد در سکولاريزم يعني عرفي کردن زندگي و جدايي از وحي و منزوي کردن دين به حوزه زندگي خصوصي تجلي پيدا می کند و این سه ضلع دارد: ليبراليزم، ناسيوناليزم، اومانيزم. لايه های بعدی عبارتند از: فلسفه ها»، «انقلاب علمي»، «انقلاب صنعتي»، و سپس «تمدن» می شود خيلي چيز عجيبي است! من در یک زمانی حرفي زدم و هنوز پايش ايستاده ام.

من گفتم اگر کاروان و قافله بشريت غير از اينکه داريم به سمت ظهور مي رويم و از دل اين «بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْرا» بعد «تُمْلَأَ الْأَرْضُ قِسْطاً وَ عَدْلا» مي شود، که حرکت تاريخ و فلسفه تاريخي است، و به عبارتی دیگر اگر آن را نبينيم که یک جريان ديگري است، خود اين جريان مدرنيته را اگر ببينيم اگر کاروان بشريت قبل از رنسانس متوقف مي شد بسيار از الآن سعادتمندانه تر مي زيستيم.

من حاضرم اين را اثبات کنم، و معتقدم همه شاخص هايي که براي توسعه مي دهند شاخص هاي کاذب است. امنيت، عدالت، بهداشت، آزادي انسان، کرامت انسان، حقوق زن، همه اش دروغ است! برده داري را نرم افزاري کردند و غیره که بحثهاي ديگري است. البته فرمايش شما را قبول دارم که رگه هايي از خلوص بوده است و موحداني بوده اند که آنها هم سکوت نکرده اند و حرف زده اند و حرفهاي آنها هم شنيدني است. اما جريان غالب علم مدرن جريان عقلانيت سکولار است و حاصلش هم یک جهنم بسیار عجيبی است! فضاي ظلماني جهان است.

سؤال: حکومت فاسد فقط کابری این مدیریت را به عهده دارد و تولید آن در دست حکومت نبوده است تا ما بگوییم این مدیریت فاسد بوده است.

جواب: این حرف نیز حرف درستی نیست چرا که توليد این مفاهیم دست حکومت افتاد، نه کاربريش! وقتي توليدش در دست حکومت افتاد، فساد در توليدش مي آيد نه در کاربري آن. یک بار شما مي گوييد اين چاقو خوب بود به دست آدم بد افتاد. یک بار مي گوييد توليد سلاح به دست آدم بد افتاد که در این حالت مي گويم این آدم بد چاقوي جراحي توليد نمی کند و فقط چاقوي آدم کشي توليد می کند. اگر توليد علم دست حاکميت فاسد افتاد علم فاسد توليد می کند و در نتیجه تهذيب عالِم و دانشمند ديگر کافي نيست، و ما تهذيب علم نياز داريم. مديريت تحقيقات توليد علم را پيش برده است و دست بر علم گذاشته و اين نقطه آفت غرب است. اگر چه عده اي هم بوده اند از اين مديريت تخطي کرده اند و راه خودشان را رفته اند اما گرايش غالب نبوده است، گرايش مغلوب بوده است.

درست است که بعد از «بَعْدَ مَا مُلِئَتْ» باید ما حرکت هایی داشته باشیم و حرکت هایی شده است، اما این حرکت ها به حسب ظاهر مغلوب بوده است تا از باطن عالم یک اتفاقي بيفتد و یک انفجاري شود و یک آتش فشاني شود و دوباره اين لايه ها کنار برود. در تعبير من برای اين لايه روئين گاهي آيه ظلمات را مي خوانم: «أَوْ کظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَکدْ يَراها»(نور/۴۰) الآن مؤمن در جامعه ما خودش را نمي شناسد، يعني شما اگر به متقي ترين آدم دقت کنید بيش از دست و دهان و روده از خودش نمي فهمد! اين کاري است که مدرنيته سر بشر آورده است.

کدامیک از ما، از صبح که از خانه مي آييم بيرون تا آخر شب - که ما مردم مؤمنی بهتر از مردم ايران نداريم که شيعه و خالص خوب باشند- نگاه درستی از خود داریم؟ واقعاً اينطور شده که ما خودمان را در حد یک توده انبوهي که بايد یک التذاذات مادي ببرد می شناسیم. من اصل سخن این دوستی که فرمودند: همه علم در غرب تحت تسخير جريان غالب نبوده است را قبول دارم. اما جريان غالب بر توليد علم چنگ اندازي کرده است نه بر مصرف علم.

خلاصه و جمع بندی مطالب مطرح شده

بنابراین موضوع اصلي این جلسه بیشتر بر حول این مطلب است که پژوهش در باب ديني شدن مديريت - به خصوص مديريت موضوع بحث اين مجموعه و مؤسسه - سابقه اي داشته است که بنا بود آن سابقه را از این لحاظ بحث کنیم که تا به حال چه بوده و پس از این ادامه راهش چگونه واقع گردد. بر اين اساس بیان شد که در حوزه علوم دینی رویکرد هایی داریم که یکی از آنها هم رویکرد مديريت دینی می باشد.

در رابطه نسبت بین علم و دین دو رويکرد است: رویکرد اول نظریه رويکرد کساني است که معتقدند ما اصلاً و به هيچ وجه علم ديني نداريم و علم، ديني و غير ديني ندارد. طبيعتاً پشتوانه این نظریه نوعی معرفت شناسی و دين شناسي خاص است. ما آن رويکرد را اصلاً موضوع بحث قرار نمي دهيم و لازم به ذکر است سکولارهای و لو مسلمان و متدین، معتقدند که ما اصلاً علم ديني و غير ديني نداريم چرا که اصلاً ساحت دين را ساحت ورود به علم نمي دانند و علم را هم از سوي ديگر در معرفت شناسي خودشان قابل انقسام به ديني و غير ديني نمي دانند که این رويکردها از محل بحث ما خارج می باشد.

پس بحث ما راجع به رویکرد دوم می باشد که رویکرد کسانی است که قائل به علم ديني بوده و در دنياي اسلام هم سابقه دار هستند و شايد قريب به هفتاد يا هشتاد سال می باشد اين بحث سابقه دارد. در این رابطه هم بیان شد عمده این رويکرد، سه شاخه و نظریه است که عبارتند از: ۱- رويکرد تهذيبي. ۲- رويکرد فلسفه علمي ۳- و رويکرد فلسفه روش تحقيق و ايجاد شبکه تحقيقات مبتني بر آن. به رويکرد تهذيبي اشاره هایی شد که بايد دوباره به آن برگرديم زیرا اگر بنا داریم در اين مجموعه آن رويکرد را موقتا انجام دهیم، بايد به آن بازگشت کرده و راهي را برايش پيش بيني کنيم که از آسيب هایی احتمالی مصون باشد.

اما رويکرد فلسفه علمي هم همانگونه که بیان شد، رويکردي است که معطوف به همين دانش هاي جديد و فلسفه هاي مضاف می باشد که صاحبان این رویکرد معتقدند علوم فلسفه هایي دارد و فلسفه هاي علم بنيان هاي آن علم را تشکيل مي دهند.

بنابراين تحول در هر علمی بايد از آن بنيانها اتفاق بیافتد و الّا تحولی که انجام می پذیرد، تحولی عميق و همه جانبه نخواهد بود. پيداست اين رويکرد نگرشي عميقتر از رويکرد اول به علم ديني دارد اما دارای آفات و مشکلاتی است که عمده آن لزوم ایجاد مراکز بسيار غني و فرصتها و امکانات بيشتر است. آفت آن نیز اين است که سرانجام مديريت فلسفه بر علم واقع خواهد شد.

يعني شما علم فلسفي خواهيد داشت نه علم ديني که در نهایت به حاکميت فيلسوفان بر تمدن منجر می شود و اين چيزي است که در حال حاضر واقعيت و جریان دارد با این تفاوت که در حال حاضر فيلسوفان سکولار بنيان گذاران علم، دنيا و عقلانيت مدرن می باشند اما در آنجا فيلسوفان مذهبي اين کار را خواهند کرد و بين علم مبتني بر مذهب يا علم مبتني بر انديشه هاي فلسفي موحدين و مسلمین فاصله است.

به تعبير من نتیجه این امر تمدن فلسفي می شود نه تمدن ديني. گرچه چون اين فلسفه تحت تأثير فرهنگ مذهب است، آن تمدن ایجاد شده با مذهب بيگانه نخواهد بود اما تمدن فلسفي مي شود. حاصل رويکرد دوم اين است که اگر ما تلاش کنيم تا فرضاً فلسفه هاي مضاف را بازخواني و توليد کنيم و حتي بر اساس فلسفه اعلاي اسلامي و يا فلسفه اعلاي مسلمين این باز خوانی را حاصل کنیم، نتیجه آن چيزي جز توليد علم مبتني بر فلسفه و حاکميت فيلسوفان بر عقلانيت کاربردي نخواهد بود. بنابراين سطح این رویکرد، سطحي نازل تر از علم ديني است.

اگر بنا باشد که رويکرد ما توليد علم ديني بگردد، بايد از فلسفه روش تحقيق شروع کرده و روشگان ها را طراحي کنيم سپس مديريت شبکه تحقيقات را طراحي کنيم و آن نرم افزار را در اين مديريت شبکه به کار برده تا نوعی عقلانيت منسجم و هماهنگ، که ترکيبي از عقلانيت ديني است حاصل شود.

این عقلانيت مبتني بر تفقه ديني و عقلانيت نظري و فلسفي و عقلانيت کاربردي و تجربي اتفاق مي افتد. يعني شبکه اي از تحقيقات در هم تنيده و هماهنگ که در آن منظومه تحقيقات نوعی انسجام پيدا می کند. اين انسجام به لحاظ نرم افزاري بايد در روش تحقيقات طراحی شود و به لحاظ سازماندهي بايد در مديريت شبکه اي تحقيقات سازماندهي گردد. رويکردي که در دو دهه گذشته سابقه تحقيق داشته است و در همين جا در محضر بعضي از اساتيد ديگري که در خدمت مرحوم استادمان حضرت آقاي حسيني بودند، انجام شده است، همین رويکرد سوم بود. این رویکرد لايه هايي از تحقيق دارد که بخشی از آن که بحث اصلي بود در فرهنگستان قم دنبال مي شده است اما باز توليد و بازپروري و تطبيق آن مباني به حوزه مباني مديريت صنعتي و صنعت، در اينجا انجام گرفته است.

يعني بر فرض اگر شما آن مباني را مثلاً در حوزه صنعت و مديريت صنعتي توليد کنيد بايد دوباره بنيانهاي اين علم بر اساس آن مباني طراحي شود. بنابراين پیشینه آنچه که در رويکرد سوم اتفاق افتاده دو پيشينه است: يک پيشيه اي که در زيربناهاي اين تفکر انجام گرفته است پيشينه دیگر هم که در تطبيق آن مبنا به حوزه صنعت و مديريت صنعتي اتفاق افتاده است می باشد.
Share/Save/Bookmark