علم دینی
آنچه در این پرونده میخوانید دیدگاه صاحب نظران فرهنگستان علوم اسلامی قم در رابطه ی دین و علم می باشد.
 
 
 
کد مطلب: 139
حجت الاسلام والمسلمین پیروزمند
چگونگی دستیابی به علم دینی
تاریخ انتشار : دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۳۵
 
متن پیش رو سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پیروزمند در رابطه با چگونگی دستیابی به علم دینی می باشد که با اندک ویرایشی در اختیار کاربران محترم قرار می گیرد. ایشان در این سخنرانی به بيان کوتاهي از چيستي علم ديني اکتفا کرده اند چراکه معتقدند در قالب چگونگي دست يابي به علم ديني، روشن مي‌شود که مراد از علم چيست و مراد از علم ديني کدامست؟
چگونگی دستیابی به علم دینی
 
۱ ـ اسلامي شدن جامعه علمي، طريق دستيابي به علم اسلامي
۱/۱ ـ تعريف علم
در اين اصطلاح که بنده دنبال مي‌کنم؛ مراد از علم نه صرفاً علم تجربي است از مطلق آگاهي؛ بلکه مرادم از علم، نظريه‌هاي علمي است ونظريه‌ي علمي را به مجموعه گزاره‌‌هايي اطلاق مي‌‌کنيم که به دنبال حل يک مساله است، به دنبال آسيب‌شناسي يک پديده است و به دنبال کنترل يک رخداد عيني است با جمع اين تعابيري که عرض کردم مشخص مي‌شود که نه انحصار پيدا مي کند به علم تجربي، نه علم نظري و نه مطلق آگاهي و اما ديني بودن علم به چيست؟

۲/۱ ـ تعريف علمي ديني
دين را چه مي‌دانيم تا بگويم علم ديني؟ دين را مجموعه گزاره‌هايي مي‌دانيم که مستند به مبني ماوراء جهان بيني منبع وحي توسط انبياء و اولياي الهي به ما رسيده است. علم ديني آن علمي است که با واسطه يا بي‌واسطه صحت آن به فرهنگ، مذهب و به گزاره‌هاي ديني مستند مي‌شود. قيد «با واسطه» که عرض کردم مهم است يعني علم ديني معنايش اين نيست که علم را مي‌خواهيم نقلي کنيم. نقلي، به معناي استناد مستقيم بين آن علم و آيات و روايات است. اين نوع استناد لزوماً ملاک نيست بلکه مي‌خواهيم ارتباط برقرار شود و لو اين ارتباط با چند واسطه اتفاق افتاده باشد. بنابراين تعدد وسائط برايمان مهم نيست مهم آن استنادي است که در نهايت پيدا مي‌شود.

۳/۱ ـ رابطه توليد علم با جامعه و جامعه علمي
سازوکار پيدايش علم ديني چيست؟ مقدمه عرايضم اينست که علم و از جمله علم ديني، اصولاً در دامن جامعه پديد مي‌آيد، يعني علم متنزع از جامعه و تحولات اجتماعي رخ نمي‌دهد. يعني حوادث اجتماعي، تغييرات اجتماعي و نيازهاي اجتماعي در شکل‌گيري مسائل علمي موثر است. و دوم اينکه اصولاً توليد علم هر چه به سمت عصر حاضر نزديک مي شود يک پديده اجتماعي شده است. با اين مقدمه که سر جاي خودش توضيح بيشتري را مي‌طلبد. اين را عرض مي‌کنم که توليد علم ديني را براي اين که عيني‌تر و عملياتي‌تر مد نظر قرار داده باشيم، بايد در بستر «جامعه علمي» ببنيم يعني کل جامعه را به عنوان يک محيط بزرگ و حکم در نظر بگيريد که جامعه کوچکي در درون اين جامعه به اسم جامعه‌ي علمي وجود دارد. علم ديني (چه اينکه غير علم ديني) محصول اين کارخانه است محصول اين جامعه‌اي است که اسمش را جامعه‌ي علمي مي‌گذاريم، بنابراين مي‌خواهيم بگوييم سازوکار دست يابي به علم ديني، ديني شدن جامعه‌ي علمي است. پس موضوع بحث، فعلاً عوض شد «جامعه‌ي ديني» و از بستر اين بحث مي‌‌خواهيم به علم ديني دست پيدا کنيم.

۴/۱ ـ ارکان جامعه علمي
حالا عرض مي‌کنيم جامعه علمي بر سه رکن قوام دارد:
۱ـ دانش جامعه‌ي علمي.
۲ـ ساختار جامعه‌ي علمي.
۳ـ محصول جامعه علمي.
لازم است اين سه واژه را توضيح مختصري بدهم تا وارد بحث اصلي بشوم.

قبل از اين که اين اصطلاح را به جامعه‌ي علمي تطبيق کنم مثالي مي‌زنم. اشيايي همانند ليوان، ميکروفن، آب معدني يک محصول است. اين محصول يک جايي توليد شده است يک کارخانه اين محصول را توليد کرده است کارخانه توليد ظروف يک بار مصرف براي اين محصول، کارخانه حکم ساختار را دارد يعني يک ساختاري مولد اين محصول است. و يک دانش، مولد آن ساختار است يعني کارخانه توليد ظروف يک بار مصرف. دانش مکانيک و شيمي... باهم ترکيب شده‌اند يک فناوري درست کرده‌اند، اين فن آوري مي‌تواند مواد خامي را تبديل کند به اين محصول. اين مثال براي تفکيک دانش، ساختار و محصول در يک نمونه عيني بود.
همين تفکيک در جامعه‌ي علمي نيز مطرح است.

ـ محصول جامعه علمي
جامعه‌ي هم علمي يک محصول دارد، محصولش خود دانش است. يعني آنچه و دنبالش هستيم اصلاح اين محصول است. اين محصول را به عيار مي‌گذاريم و مي‌گوييم اين محصول چقدر پاسخگوي نيازهاي جامعه‌ي پس از انقلاب هست يا نيست؟ علم (به آن معنايي که در ابتدا عرض کردم) محصول جامعه‌ي علمي است.

ـ ساختار جامعه علمي
علم در بستر يک ساختار انساني و اجتماعي توليد شده است ساختار آن چيست؟ ساختار حوزه‌هاي علميه، ساختار دانشگاه، ساختار مراکز پژوهشي، بالاتر از آن وزارتخانه، بالاتر شوراي عالي انقلاب فرهنگي، و حتي رهبري مقام معظم رهبري فرمايشي راجع به توليد علم مي فرمايند؛ ‌يک جريان درست مي‌کند، بايد هم درست کند، پس معلوم مي‌شود که رهبري هم نقش دارد وبايد داشته باشد.

اين مجموعه ساختار جامعه‌ي علمي است.

ـ دانش جامعه علمي
سوم دانش جامعة علمي است. يعني چه؟ يعني حوزه دانشگاه، وزارتخانه، پژوهشکده و ... مبتني بر يک دانش تصميم مي‌گيرد؛ هدف گذاري مي‌کنند علمي را پي‌گيري مي‌کند. اين ساختارهاي علمي توليد علم مي‌کند.

بستر بحث با اين توضيح روشن شد که وقتي مي‌گويم چگونه علم ديني توليد مي‌شود فقط اکتفا کردن به بحث علمي راجع به چگونگي توليد علم ديني، علم را ديني نمي‌کند، البته اين بررسي نيز سهم مهمي دارد. ما بهترين نظريه‌ها وايده‌ها را در خصوص ديني کردن علم بيان کنيم اما وقتي بي‌توجه باشيم به ساختارهايي که در جامعه‌ي علمي وجود دارد و اين ساختارها، همراهي نکنند و باز مهندسي نشوند. اين نظرية هرچند خوب، عقيم مي‌ماند و عيني نمي‌شود و اين ساختارها نيز اصلاح نمي شوند. مگر اينکه که دانشي که دانش جامعه‌ي علمي بر اساس آن مديريت مي‌شود، اصلاح شود.
بنابراين دامنه بحث مشخص شد. که وقتي که صحبت از چگونگي يا سازوکار توليد علم ديني مي‌کنيم بايد به دنبال چگونگي ديني کردن جامعه‌ي علمي باشيم و ديني کردن جامعه‌ي علمي به ديني کردن.

۱ـ دانشي که جامعه‌ي علمي با آن مديريت مي‌شود.
۲ـ ساختاري که علم در آن به گردش مي افتد و توليد يا عرضه مي‌شود.
۳ـ ديني شدن محصولي که به عنوان جامعه‌ي علمي مي‌خواهند ارائه بشود.

۲ ـ اسلامي شدن «مباني، اهداف و روش علمي» طريق اسلامي شدن «محصول جامعه علمي»
حالا وارد موضوع اصلي مي‌شوم. بحث را از «محصول» شروع مي کنم. در محصول جامعه‌ي علمي ـ که خود علم است ـ اگر صحبت از ديني شدن علم مي‌کنيم اين ديني شدن به چيست؟ ابتدا خيلي به اجمال عرض کردم راه حل اين است که علوم با واسطه يا بي‌واسطه به آموزه‌هاي وحياني مستند شود اين را مي‌خواهيم بازش کنيم. اين استناد از چه طريقي اتفاق مي‌افتد عرض مي‌کنم از سه طريق؛ يعني حضور دين در علم سازي حداقل از سه طريق است:
۱ـ دخالت در اهداف علم
۲ـ دخالت در معاني علم
۳ـ دخالت در روش علمي

مراد از اهداف، اهداف ارزشي ‌اند يعني آن ارزشها،‌ مقاصد، آمال، آرزوهايي که بشر مي‌خواهد به آن دست پيدا کند، دين تعيين مي کند که آرزوهاي انسان چه باشد و چه نباشد. در مبنا مي‌‌گويد بينش تو چگونه باشد نسبت به خودت، نسبت به جهان، نسبت به خالقت، با‌ورها و بينش را توصيف‌ و جهت مي‌دهند. در روش علم، روش علم به آن روشي اطلاق مي‌کنيم که قدرت تجزيه و ترکيب قدرت ابداع و گزينش و قدرت پردازش اطلاعات به محقق مي‌دهد؛ در يک کلمه قدرت نظريه‌پردازي مي‌دهد. مي‌گويد اگر يک نظريه که مي‌خواهي ارائه کني از کجا شروع کن به کجا ختم کن و بعد هم از چه استاندارد و معيارهايي برخوردار باشد، اين روش علمي است.

خلاصه اين شد: علم ديني معنا شد بعد آمديم به اينکه علم ديني دست يافتن به ديني شدن جامعه‌ي علمي است ديني شدن جامعه‌ي علمي به ديني شدن دانش، ساختار و محصول در جامعه‌ي علمي است. محصول جامعه‌ي علمي که خود علم است يعني آن چيزي که مي‌خواهيم به آن دست پيدا کنيم و دغدغه‌ي همه ماست، ديني شدن آن به ديني شدن مباني، اهداف و روش علمي است حال چگونه؟ راه دشواري را بايد پشت سر بگذاريم تا بتوانيم بصورت قاعده‌مند و علمي، نه در حد بيان يک کليات اين حضور را مشاهده کنيم بگونه اي که سهم وحي، سهم عقل و سهم تجربه ـ به تناسب تفاوتي که در علوم مختلف ‌مي‌تواند و بايد داشته باشد ادا گردد.

۳ ـ فرايند اسلامي شدن «مباني، اهداف و روش علمي»
حالا بحث را به عمق مي‌برم و از يک بحث بنيادي آغاز مي‌کنيم منتهي‌اش مي‌کنيم به به همين سوالي که الان عرض کرديم سوال اين بود که چگونه دين در مباني، اهداف و روش علمي حضور پيدا مي‌کند.

۱/۳ ـ گام اول، عقلانيت پايه فلسفي
عمقي که مي‌خواهم آغاز کنم اين است که نقطه‌ي عزيمت توليد علم ديني به زعم ما پايه‌گذاري يک عقلانيت جديد است يعني چه. عقلانيت جديد يعني چه؟ يعني بازسازي نظام فلسفي گذشته. به چه منظور؟ به منظور دست يابي به نظام فلسفي که قدرت تحليل حرکت را بر محور قدر متيقن‌هاي مذهب داشته باشد. جمله را تکرار مي‌کنم قدرت تحليل حرکت را به نحو عام بر مبناي قدر متيقن‌هاي مذهب داشته باشد.

فلسفه ديالکتيک، فلسفه‌ي حرکت است. چهار اصل ديالکتيک را بيان مي‌کند. تضاد، تأثير متقابل، و... بر اساس اين اصول حرکت از ريزترين تا درشت‌ترين را تحليل مي‌کند بر اساس آن نيز يک را در پايه مي‌نهد، جامعه سازي را نيز بنا مي گذارد. چه اينکه اين کار را کرده است. پس ماهيتاً اين امتياز را در آن وجود دارد که نگاهش به فلسفه، توصيف انتزاعي حرکت نبوده است بدنبال اين بوده که فلسفه کاربردي درست بکند. ولي بر مبناي الحاد. يعني چه بر مبناي الحاد؟ اتفاقاً اين مثالي که عرض کردم از دو جهت کمک مي‌کند به من براي القاي عرضم. يک اينکه فلسفه کاربردي و فلسفه حرکت يعني چه؟ دوم اينکه بر اساس قدر متيقن‌هاي مذهب نشان مي دهد که فلسفه مي‌تواند بر مبناي الحاد باشد چطور؟ چون مبتني بر اين پيش‌فرض اساسي که ماده در حرکت خودش مستقل است يک نظام فلسفي بزرگ درست کرده است. در اين دستگاه فلسفي حرکت ماده تبلور تضاد درونيش مي باشد يعني لازم نيست فاعلي از بيرون او را حرکت بدهد. اين مبناي فکري را در همه نمونه ها و مصاديق جريان داده است.

نياز بنيادي جامعه علمي اين است که به کاربردي کردن فلسفه اسلامي نايل شود در حدي بتوان بر اساس آن، فلسفه کم و فلسفه کيف ارائه کرد. شاخص اين فلسفه‌اي که عرض مي‌کنم اينست از دل آن فلسفه رياضي و فلسفه فيزيک بدست بيايد از دل آن منطق علمي بدست بيايد. (اين فلسفه اي که مختصاتش را توضيح مي‌دهم محتوايش به فضل الهي توليد شده ولي موضوع بحث اين جلسه نيست)داريم راجع به چگونگي ديني شدن علم صحبت مي‌کنيم در بخش محصولي که خود علم است مي‌‌گويم بايد يک فرايند علمي در جامعه اتفاق بيافتد طي يک برنامه جامع پژوهشي تا بشود اين مسير را طي کرد. اين گام نخست بود.

۲/۳ ـ گام دوم: فلسفه زيست، فلسفه فيزيک و فلسفه رياضي
گام دوم مبتني بر اين فلسفه عام بايد فلسفه فيزيک و فلسفه حيات فلسفه فيزيک و فلسفه رياضي تفسير بشود و اين حکم علوم پايه را براي نظام علمي پيدا مي کند. فلسفه حيات، چراي زيست انساني و غير انساني را بيان مي کند؛ فلسفه فيزيک، چگونگي رفتار ماده را تبيين مي کند؛ فلسفه رياضي، خاستگاه تحليل کميت را بيان مي دارد، قهراً نتايج آن بر همه علوم سايه مي افکند.

۳/۳ ـ گام سوم: روش عام تحقيق
قدم سوم مبني بر اين فلسفه فلسفه هاي مضافي که گفته شد مي‌بايست روش عام مدل سازي و روش عام تحقيق استخراج بشود. يعني چه؟ قيد عام بيانگر عموميت موضوع روش است خاص ديني؛ اينکه اين روش ناظر به موضوع يک علم خاص فيزيک، شيمي، زبان شناسي، مديريت نيست. ولي اين عموميت به اندازه‌اي نيست که کاربرد او را از بين ببرد. اين روش، بايد روش مرجع و روش پايه بشود. به عبارت ديگر تا فلسفه‌ از بستر روش، نگذرد قدرت علم سازي پيدا نمي‌کند. بايد بتواند قدرت روش سازي داشته باشد (حالا اين روش عام خودش چه اجزايي دارد محتوايش چيست. به فضل الهي توليد شده ولي موضوع اين جلسه نيست. چه اينکه زيربناها و ايده هاي اوليه در بحث فلسفه فيزيک و رياضي مبتني بر آن فلسفه شدن اسلامي، نيز بدست آمده است).

۴/۳ ـ گام چهارم: «روش استنباط احکام، روش علوم، روش برنامه»
در قدم چهارم اينست که مبتني بر اين روش عام در سه موضوع اساسي سه روش اصلي توليد کنيد:
۱ـ روش استنباط از منابع ديني.
۲ـ روش علم به مبعناي متداول در دانشگاه يعني علوم ـ به يک اصطلاح ـ کاربردي،به يک اصطلاح تجربي و انساني و ولو (اين اصطلاحات ما را از يک جهاتي به تنگنا ميبرد و با تسامح استعمال مي کنم).
۳ـ روش برنامه‌ريزي. چرا روش برنامه‌ريزي را جدا کردم از روش علم به خاطر اينکه بنا هست اين علوم را در يک جا برايندشان تجميع شود و آن عبارت است از ايجاد و تحقق تمدن اسلامي و اين تحقق تمدن اسلامي احتياج دارد به مهندسي اجتماعي يعني به برنامه‌ريزي توسعه. بنابراين روش برنامه‌ريزي، روشي است که بايد از خروجي همه علوم مهندسي، انساني، تجربي استفاده کند و تجمعيشان کند براي جامعه‌پردازي نوين. بنابراين قدم چهارم شد بدست آمدن منطق که عبارت بودند از:
۱ ـ منطق يا روش استنباط از کلمات شرع (يا همان کتاب و سنت) ۲ـ منطق توليد معادله ۳ ـ منطق توليد برنامه.

۵/۳ ـ گام پنجم: تکامل بخشي نظام معرفت ديني
قدم پنجم تکامل بخشي نظام معرفت ديني است. اين تکامل بخشي از طريق به کارگيري روش تکامل يافته، در منابع ديني ـ يعني کتاب و سنت ـ حاصل مي شود. مگر منطق استنباط الان نداريم؟ چرا داريم فقهاي ما بيش از هزار سال براي فهم اين کلمات زحمت مدقانه کشيده‌اند، و انصافاً از فرهنگ اهل‌بيت و کلام شرع از طريق ممانعت از برخورد سليقه‌اي و غير قاعده مند حراست کرده‌ا‌ند. اين خيلي امتياز و خيلي برجستگي است (و همين جا پرسيده بودند که آيا علم ديني سراغ داريد بنده مصداق اتمش را فقه مي‌دانم که آن شاخصي که عرض کردم در مبنا، در هدف و در روش، ديني است. مي‌توان در يک فصلي جداگانه توضيح عرض کرد) بنابراين روش استنباط قابل دفاع و اتکاء داريم ولي چه همانگونه که در گذشته تاريخ فقه، اين روش متکامل‌شده از اين به بعد هم مي‌تواند متکامل بشود.

در دام قبض و بسط تئوريک شريعت نيافتيم. پس تکامل در منطق استنباط بايد اتفاق بيافتد اما اينکه مختصات و ضوابط آن چيست؟ بحث مستوفايي است، ولي نتيجه اين تلاش بايد اين باشد که توسعه اي در ظرفيت اعتقادات، اخلاقيات و احکام اتفاق بيافتد. بدين معنا که بايد دامنه‌ي اعتقادات اسلامي از بيان اصول اعتقادات به معناي اخص توسعه پيدا کند و تا مرز توصيف ها يا مباني مورد نياز در علوم جلو بيايد. در جامعه‌شناسي، انسان‌شناسي، اقتصاد، مديريت، زيست شناسي و فيزيک، بايد مباني توصيفي متکاملي حضور پيدا کند و اين حضور مرهون تکامل در معرفت ديني است. در اخلاق و احکام نيز به اخلاق و احکام اجتماعي دست پيدا کنيم. بنابراين از نظام توصيفات، نظام ارزشها و نظام تکاليف فردي و اجتماعي ياد مي‌کنيم. به نظام معرفت ديني دو قيد زديم: ۱ـ نظام دار بودن ۲ـ اعم از فردي و اجتماعي بودن. آنچه که کمبود داريم، و بعد اجتماعي است، اين قدم پنجم بود.

۶/۳ ـ قدم ششم: اسلامي کردن مباني اهداف و روش علوم انساني و تجربي
حال مبتني بر تکاملي که در معرفت ديني توضيح داده شد بايد تحول در نظريه‌هاي علمي و سپس ارتقاء سطح برنامه هاي توسعه رخ دهد. سوال اين بودکه «مباني، اهداف و روش در توليد علم چگونه ديني مي شود»؟ پاسخ اين شد: اگر اين مسير علمي را طي کنيم تا به نظام اعتقادي نظام ارزش و نظام تکليف و در يک کلمه تکامل معرفت ديني نائل بشويم، مي‌توانيم مباني و اهداف را در توليد علم آن هم در عرصه هاي مختلف البته با واسطه يا بي‌واسطه، ارائه کنيم.
مي‌ماند اصلاح روش علم ـ براي ديني شدن روش مهم به اين است که دو بردار را به هم متصل کنيد. يک بردار از فلسفه آمده به منطق عام و از منطق عام، روش خاصي توليد علم در گرايشهاي مختلف بدست مي‌آيد. بنابراين از يک طرف روش متصل مي‌شود به‌ آن فلسفه‌اي که اسمش را فلسفه‌ي شدن اسلامي گذاشتيم و اسلاميت خود را از اين طريق جذب مي‌کند و از طرف ديگر محصول روش استنباط که نظام معرفت ديني شد بالاي سرش حاضر است به اين ترتيب روش هم از عقلانيت ديني و هم از معارف ديني متأثر مي‌شود علمي که از بستر اين مباني، اهداف و اين روش به دست مي آيد علم اسلامي است اين بحث در چگونگي اسلامي شدن محصول جامعه علمي.

سوال اين بود که چگونه علم را اسلامي کنيم؟ پاسخ، ديني شدن جامعه‌ي علمي بود. سه رکن براي آن ذکر شد:
۱ ـ دانش حاکم بر مديريت جامعه علمي.
۲ ـ ساختار جامعه علمي.
۳ ـ محصول جامعه علمي.
چگونگي اسلامي شدن محصول جامعه علمي ذکر شد.

۴ ـ چگونگي اصلاح «ساختار جامعه علمي»
۱/۴ ـ اصلاح نظام سياست گذاري علمي
رکن دوم در اسلامي شدن علم. اصلاح ساختار جامعه‌ي علمي بود. اين اسلامي شدن را در چند محدوده ي خيلي مختصر عرض مي‌کنم. ۱ـ خارج شدن سياست‌گذاري و هدف‌گذاري علمي از زير مجموعه‌ قوه مجريه. قوه مجريه، عمرش ۴ سال است يک جريان سياسي مي‌آيد يک مقطعي ۴ يا ۸ سال است يکي جريان سياسي ديگري بعدش مي‌آيد از اينرو تحولات علمي، جهت‌گيريهاي علمي، نقشه جامع علمي نبايد متأثر از اختلاف سليقه‌هاي سياسي بشود. بايد فراتر و مستحکم تر از اينها باشد بايد ساختار آن جايي بسته شود که هر دولتي آمد مجبور باشد که پايبند باشد. لذا مناسب‌ است که شوراي عالي انقلاب فرهنگي با بضاعت جديد عهده دار اين مهم باشد آن هم زير مجموعه‌ي شخص رهبري.

۲/۴ ـ بازمهندسي ارتباط حوزه و دانشگاه
نکته دوم، باز تعريف ارتباط حوزه و دانشگاه است. بر اساس اين ايده نه تفکيک ساختار حوزه از دانشگاه جواب مي‌دهد، و نه ادغام حوزه در دانشگاه در حوزه جواب مي دهد و نه انضمام غير معنادار آن دو (مثل اينکه نخود و لوبيا را کنار هم مي‌ريزند در ظرفي و نخود سرجايش است لوبيا هم در جايش، فقط آنها را در کنار هم گذاشته‌ايد. حوزه‌ و دانشگاه رامثل نخود و لوبيا نبايد کنار هم گذاشت) بلکه بايد يک تقسيم کار علمي به هدف توليد علم اسلامي بين حوزه و دانشگاه اتفاق بيافتد و اين احتياج به يک اصلاح ساختاري دارد. وقت اين اصلاح، الان است.

بعد از گذشت حدود سه دهه وضعيت اسف‌باري را شاهد هستيم. هنوز هم يکي از اين الگو‌هايي که عرض کردم جواب نمي دهد (چه اينکه جواب نداده اند) دنبال مي‌شود. چون بحث در اين جلسه اثباتي است و بايد به پيشنهاد عملي برسيم. عرض مي کنم که بايد ارائه مباني علم، اهداف علمي و روشهاي عام علم با معاونت يا مباشرت حوزه انجام بگيرد. به کارگيري روش، مبتني بر آن مباني براي دست يابي به آن اهداف بايد توسط دانشگاه انجام بگيرد. لذا حوزه و دانشگاه يک حلقه هاي تماس علمي پيدا مي کنند. در آن حلقه تماس بايد يک فعاليت هاي بين رشته‌اي شکل بگيرد تا بتواند بنياد توليد علم ديني پايه‌گذاري بشود.

۳/۴ ـ بازتعريف ارتباط مراکز پژوهش، آموزش و بهره وري از علم
نکته‌ي سوم در اصطلاح ساختاري باز تعريف ارتباط مراکز پژوهش، مراکز آموزش مراکزي بهره بري از علم است. جامعه‌ي علمي ما آموزش محور است و ارتباطش با پژوهش در رابطه با بهره‌وري قطع است. اخيراً ارتباط دانشگاه وصنعت به مقداري برقرار شده است. هر چقدر هم دنبال شود جا دارد که تا رسيدن و پرشدن اين خلاء زياد فاصله داريم. ولي توجه به اين مهم لازم است که اگر جامعه‌ي علمي پاسخگو و دنباله رو تقاضاي مصرف در جامعه باشدو اين تقاضاي مصرف، مولود تزريق الگوي توسعه‌ي غير ديني در جامعه باشد، با يک چرخش، جامعه ي علمي را به انحراف مي برد. پس صرف اينکه بگوييم: «بايد ديد تقاضاي بازار چيست کار بيهوده نبايد انجام شود يا بايد کاري انجام شود که در جامعه مصرف داشته باشد» حرف تمامي نيست.

بايد مراکز پژوهشي قلب تپينده‌ي جامعه‌ي علمي شوند، اين ايجاب مي کند، اهتمام به پژوهش، ارزش شود. الان اگر استاد دانشگاهي کرسي هيات علمي را در يک دانشگاه معتبر پيدا کند چقدر ارزش دارد، ولي اگر عضو هيات علمي پژوهشکده باشد خيلي مهم نيست. کسي هم به سمت آن نمي‌رود به خاطر اينکه هم زحمت دارد، و هم اعتبار لازم را ندارد. نکته آخر باز تعريف توزيع اعتبارات علمي و اقتصادي است. اين هم يک اصلاح ساختاري ديگري است که بايد اتفاق بيافتد.
Share/Save/Bookmark