به گزارش پایگاه اطلاع رسانی فرهنگستان علوم اسلامی قم، به نقل از رجا، آیتالله میرباقری چندی پیش طی دو جلسه به صورت تفصیلی به جریانشناسی تولید علم دینی و تبیین رویکرد فرهنگستان در این میانه پرداخت که با توجه به بحثهای کنونی در خصوص علم دینی، رجانیوز متن کامل این سخنرانی را منتشر میکند. رویکردی که آیتالله میرباقری از آن با عنوان رویکرد اجتماعمحور در میانهی بحث یاد میکند در واقع همان رویکردی است که دکتر رضا داوری نیز جزو مدعیان آن است.
***
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد الله رب العالمین وصلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سِیَّما بقیة الله فی الارضین اروحنا لتراب مقدمه الفداء و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین. اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً وهَب لَنا رأفتَه و رحمتَة و دعائه و خیره ماننال به سعة من رحمتک و فوزاً عندک. انشاءالله جلسه ما مورد توجه امام زمان(ع) قرار بگیرد و قلوب ما با معرفت و محبت حضرت نورانی شود به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
در ابتدا از اینکه فرصت را در اختیار حقیر قرار دادید و همچنین انشاءالله با شرح صدر عرایض بنده را تحمل میفرمایید، تشکر میکنم و از تصدیعی که میکنم عذرخواهی میکنم. موضوعی را که فرمودند بحث کنیم، علم دینی و ارائهی نظریه فرهنگستان به نحو اجمال در مورد این موضوع است.
***محورهای اصلی بحث
قائداً این چند بحث باید مورد توجه قرار بگیرند. یکی ضرورت بحث است که چه ضرورتی دارد ما اصولاً از علم دینی بحث کنیم. دوم یک مرور بسیار گذرا بر جریانشناسی اندیشهها و رویکردهای مختلفی است که علم دینی را دنبال میکنند. بعد هم ارائهی اجمالی از نظریه مطلوب. در مرحله بعد بررسی مبانی این نظریه است که حالا این نظریهای که ارائه شده چه مبانیای دارد. این مبانی را عمدتاً در سه حوزه دنبال میکنیم که حوزههای اصلی هستند. 1)مبانی هستیشناسانهی نظریه، 2)مبانی معرفتشناسانه نظریه و 3)مبانی دینشناسانه. یعنی از حوزه هستیشناسی، معرفتشناسی و دینشناسی، بنیانهای نظریه انشاءالله توضیح داده میشود.
***ضرورت بحث
*اگر معارف دینی نتواند نرمافزار خود را تولید کند، ناچار از ابزار رقیب استفاده خواهد کرد
ضرورتی که طرح بحث علم دینی دارد، صرفاً یک ضرورت نظری نیست. اینگونه نیست که بگوییم بحث علمیِ خوبی است یا انگیزه کاوش از واقعیت و کشف واقعیت و فهم واقعیت موجب شود که این بحث را تعقیب کنیم و ببینیم علم دینی ممکن است یا نیست و اگر ممکن است، علم دینی مطلوب چیست، راه دستیابی به آن چیست و... . صرفاً یک انگیزه نظری و انگیزه اکتشاف واقع نیست. بلکه ضرورت عینی است.
درگیریای که بین جبهه حق و باطل و جبهه ایمان و کفر در طول تاریخ وجود داشته و در دوران معاصر ما جلوهی اصلیاش در درگیری انقلاب اسلامی با تجدد است، در مرحلهی کنونی نیازمند تولید نرمافزارهای خاص خودش است. اگر ما نتوانیم فرهنگ دین و معارف دینی را تبدیل به معادلات کاربردی و برنامهی اجرایی کنیم، دین ناچار در عینیت از ابزار تمدن رقیب استفاده خواهد کرد و این امر به استحاله فرهنگ دینی در فرهنگ مادی و فرهنگ تمدن رقیب منتهی خواهد شد. اگر بنا بشود حکومت دینی برای برپایی تمدن اسلام و تمدن دینی از نرمافزارهای تمدن مادی استفاده کند، این امر به تدریج به غلبهی تمدن مادی و استحالهی فرهنگ دینی منتهی خواهد شد. بنابراین، این ضرورت عینی ماست.
ما اگر میخواهیم در مسیر حرکت تاریخی جبهه ایمان حرکت کنیم و به غلبه این جبهه تاریخی فکر کنیم و اگر معتقدیم که انقلاب اسلامی ایدهی جدیدی برای جهان آورده و در مقابل تکصداییای که در جهان بوده در دوران حاکمیت ایدهی تجدد، یک راه دیگری را پیش روی بشر قرار داده که میشود از مسیر تبعیت از انبیاء الهی به پیشرفت و سعادت رسید، باید نرمافزاری را برای حرکت جامعه طراحی کنیم که بتواند مسیر سعادت را از بستر هدایت انبیاء طی کند. اگر ما نتوانیم معارف دین را به معادلات کاربردی و در مرحله بعد به برنامهریزی برای عمل و زندگی تبدیل کنیم، طبیعتاً آموزههای دینی منزوی میشوند و ادارهی عینیت در اختیار طبقههای مرجع موازی قرار میگیرد و ضرورت فعلی انقلاب اسلامی هم همین است.
*اینکه گاهی انقلابیگری در جامعه کمرنگ میشود ناشی از عدم تولید نرمافزارهای انقلاب اسلامی است
اگر میبینیم که انقلابیگری در جامعه ما گاهی کمرنگ میشود یا رو به افول میرود، عمدتاً به خاطر همین است که ما نتوانستیم نرمافزارهای انقلاب اسلامی را تولید کنیم. اگر ما نتوانیم علمی را که پشتوانهی تصمیمگیری است، نرمافزار و دانشی که پشتوانهی تصمیمگیری است، تولید کنیم و تصمیمگیریها بر اساس دانش سکولار و دانش عرفی اتفاق بیافتد، طبیعی است که مسیر حرکت اجتماعی در مسیر حرکت انبیا و انقلاب اسلامی پایدار نخواهد ماند و آرام آرام اندیشه انقلابی رکود میکند.
بنابراین هم ضرورت تاریخیای که ما با آن مواجهیم که ضرورت درگیری جبهه ایمان و کفر در تاریخ است، هم ضرورت مقطعی که ما داریم که جریان پیشرفت انقلاب است، اقتضا میکند نرمافزار متناسب با حکومت دینی را تولید کنیم.
*نظارت شورای نگهبان برای دینی شدن جامعه کفایت نمیکند/تصمیمات مجمع، اغلب به عرفیسازی میانجامد
تجارب سی و اندی سال گذشته هم جامعه نخبگانی ما را آرام آرام به همین نقطه رسانده که برای ادارهی دینی جامعه، ترکیب آموزههای دینی با دانش مدرن و فناوریهای مدرن کفایت نمیکند. حتی به نظر میآید آرام آرام جامعه نخبگانی ما دارند به این نتیجه هم میرسند که این نظارتی که از ناحیهی شورای نگهبان بر قوانین عادی جامعه در نقطه پایانی میشود که یک نظارت حداقلی است و فرآیندی هم نیست، کفایت نمیکند. این نظارت تنها بر خروجی مسیر تدوین قوانین است. تدوین قوانین مسیر علمی خودش را طی میکند. در نقطه خروجی از طریق شورای نگهبان یک کنترل حداقلی میشود و آن کنترل حداقلی نظارت بر عدم مخالفت قطعیه با احکام فقهی است؛ آن هم به صورت موضوعی. نظارت نه فرآیندی است و نه نظام قوانین در پایان مورد مطالعه قرار میگیرد. خود این نظارت حداقلی هم با چالشهایی مواجه بوده که ناچار شدند از طریق مجمع مصلحت چالشها را حل کنند. در نهایت هم میبینید در خیلی از موارد تشخیص مجمع تشخیص مصلحت به نفع دانش مدرن است که طبیعتاً منتهی به عرفیسازی قوانین کشور میشود. به تدریج به نظر میآید که این مسئله هم دارد درک میشود که این شیوهی نظارتی برای دینی شدن حکومت کفایت نمیکند. بلکه دین اگر بخواهد در برنامهریزی دخالت کند، باید دخالتش فرآیندی باشد. این دخالت فرآیندی حتماً باید از مسیر تولید دانش عبور کند. اگر دین نتواند دانش متناسب با خود را تولید کند، طبیعتاً نمیتواند در برنامهریزی دخالت اثباتی داشته باشد. دخالتش میشود دخالت سلبی و یک نظارت حداقلی. و این هم برای دینی شدن جامعه کفایت نمیکند. حالا این بحثها را خیلی نمیخواهم ادامه بدهم.
*خلأ نرمافزاری به استحاله انقلاب اسلامی میانجامد و مسیر تاریخی ما را دشوارتر و طولانیتر میکند
بنابراین ضرورتی که ما الان با آن مواجه هستیم، عبارت است از خلأ نرمافزارهای ادارهی دینی جامعه که این خلأ منتهی به افول گرایشهای انقلابی میشود، منتهی به کمرنگ شدن جریان درگیری حق و باطل میشود. حتی میتواند بستری برای استحاله انقلاب اسلامی در تمدن جدید باشد و کار جبهه حق و جبهه ایمان را بسیار دشوار میکند. گر چه این امر به معنی شکست جبهه ایمان در تاریخ هم نیست ولی مسیر تاریخی ما را دشوارتر و طولانیتر میکند.
علیایحال ما در شرایط کنونی برای اداره دینی جامعه و برای عبور از بحرانهایی که در مواجهه با تمدن مدرن داریم، نیازمند تولید نرمافزارهای متناسب با ادارهی دینی جامعه هستیم و این امر اقتضا میکند به مباحث علم دینی بپردازیم. از اثبات امکان علم دینی تا مسیر دستیابی به علم دینی و عرصههایی که باید در آن عرصهها به علم دینی دست پیدا کنیم، باید مورد بحث قرار گیرد.
*جامعه نخبگانی ما از این مرحله که بخواهیم از ضرورت علم دینی بحث کنیم، عبور کرده
گمان میکنم جامعه نخبگانی ما از این مرحله که بخواهیم ضرورت علم دینی را بحث کنیم، عبور کرده و خیلی نیاز به بحث جدیتری نیست. یک دورهای بحث ضرورت و تحلیل خلأیی که در حکومت دینی وجود دارد، امر جدیای بود. به راحتی از ما قبول نمیکردند که ما با یک خلأ تئوریک، یک خلأ نرمافزاری و خلأ علم دینی مواجهیم. بلکه مدعی بودند علم جهانی است. میگفتند علم، علم است و تنها کارکرد علم است که باید تحت هدایت دین قرار گیرد و محتواهای دانش تحت تأثیر دین نیستند. معتقد بودند این محتواها مطلق، همهجایی، جهانی و یکنواخت هستند. در آن شرایط باید به جدّ از ضرورت علم دینی بحث میکردیم. الان و در شرایط کنونی تلقی من این است که جامعه نخبگانی ما از این مرحله عبور کرده و ضرورت علم دینی بالجمله مورد پذیرش نخبگان ما بهویژه طرفداران انقلاب اسلامی است. کسانی که معتقد به حکومت دینی نیستند و دین را حداقلی تفسیر میکنند، یکی از پایگاههای اصلی که بر آن تکیه میکنند، همان مسئلهی خصلت غیرایدئولوژیک بودن علم، جهانی بودن علم و امثال اینهاست. ولی کسانی که معتقد به انقلاب اسلامی و حکومت دینی هستند، به یک وفاق نسبی رسیدهاند که ادارهی دینی جامعه نیاز به نرمافزارها و علم دینی دارد.
البته اینکه آیا علومی که اسلامی و غیراسلامی دارند و تقسیم به دینی و غیردینی میشوند، مطلق علومند یا فقط علوم انسانی، هنوز هم یک وفاق نظری نیست. ولی اصل ضرورت علم دینی برای ادارهی حکومت دینی جزو پذیرفته شدههای همهی طرفداران حکومت دینی است. به جز کسانی که قائل به یک دین حداقلی هستند و معتقد به دین سیاسی نیستند، معتقد نیستند که دین در امر ادارهی اجتماعی دخالت میکند، مابقی فیالجمله معتقد به ضرورت علم دینی هستند. این نکته اول که از آن عبور میکنیم.
***جریانشناسی علم دینی
**رویکرد تهذیبی
*این رویکرد میگوید باید بین گزارههای دینی و گزارههای معارض صلح برقرار کنیم
نکته دوم یک جریانشناسی اجمالی نسبت به علم دینی است. یکی از رویکردهای شناخته شده در زمینه علم دینی که طرفدارانی دارد، رویکرد تهذیبی است. میشود از این رویکرد با عنوان رویکرد مسئلهمحور هم یاد کرد. این رویکرد معتقد است ما برای اینکه به علم دینی دست پیدا کنیم، باید علم موجود را تهذیب کنیم. خود این رویکرد تهذیبی هم یک طیف دارد. ولی به نظر میرسد نظریهی غالبش این است که ما باید گزارهها را مورد دقت قرار دهیم و در حوزهی علوم انسانی آن گزارههایی که با معارف دینی تعارض دارند، به نحوی بین اندیشه دینی و این گزارهها صلح برقرار کنیم. این هم تابع مبنایی است که دارند که آیا این گزارههای علمیای که با گزارههای دینی ناسازگار هستند، گزارههای یقینی هستند یا گزارههای ظنی. اختلاف است که از گزارههای یقینی علمی نمیشود رفع ید کنیم، بلکه به نحوی اینها قرینه بر تفسیر معرفتهای دینی میشوند. اما در آنجا که گزارههای معرفتی دین، گزارههای قطعیتری هستند و گزارههای علم ظنیاند، آنجا باید گزارههای علمی را به نفع معرفتهای دینی بازنگری کنیم. این منطق کار آنهاست که چالشهای بسیار جدی هم دارد.
علیایحال یک رویکرد شناخته شده در عرصه علم دینی، رویکرد تهذیبی است. طیف نظریاتی هم در اینجا وجود دارد اعم از تهذیب گزارهها تا تهذیب نظریهها. میگویند باید یک نظریه را مورد دقت قرار دهیم. اگر با دین سازش نداشت، به نحوی بین معرفت دینی و این نظریههای علمی توافق ایجاد کنیم. حالا شیوه ایجاد توافق چیست را عرض کردم. منطقی برای خودش دارد. البته روشن است کسانی که قائل به تهذیب علم هستند، رویکردشان این نیست که ما باید معرفت دینی را به نفع علم علیالاطلاق تهذیب کنیم. کسانی که معتقد به حقانیت علم مدرن هستند، تحلیلشان این است که اگر در جایی چالش بین معرفت دینی و علمی برقرار شد، باید معرفت دینی را به نفع معرفت علمی اصلاح کنیم. نظریه قبض و بسط و مانند آن همین مسیر را دنبال میکنند. ولی طرفداران تهذیب علم که سابقهی تاریخیشان هم از بقیه رویکردها و جریانها بیشتر است، معتقدند که ما باید نوعی تسالم بین معرفتهای دینی و علم ایجاد کنیم و این هم از یک منطقی برخوردار است که دیگر محل بحث تفصیلی ما نیست. خیلی جاها شما باید گزارههای علمی را به نفع معرفتهای دینی اصلاح کنید.
**رویکرد مبناگرا
*مبناگرایان میگویند باید فلسفه مضاف به علوم را تولید کنیم
رویکرد دوم را اگر بخواهیم در یک جریان خلاصه کنیم، میتوانیم آن را جریان مبناگرا نام دهیم. اینها معتقدند علوم دارای مبانی هستند اعم از مبانی فلسفی یا عرفانی یا کلامی. میگویند باید از طریق اصلاح آن مبانی علم را اصلاح کنیم. گاهی از این رویکرد به رویکرد فلسفه مضافی تعبیر میشود. یعنی معتقدند ما نیازمند فلسفههای مضاف به علوم هستیم که باید این فلسفهها را مبتنی بر فلسفه اعلای اسلامی تولید کنیم و از طریق جاری ساختن این مبانیِ فلسفه مضاف در عرصه علم، علم را اصلاح کنیم.
این رویکرد عمیقتر از رویکرد تهذیبی است. در آن رویکرد گزارههای علمی مورد توجه قرار میگرفتند. بنا بر این بود که نسبت آن گزارهها را یا حتی نسبت فرضیهها و نظریهها و... را با علم دینی برقرار کنیم و یک جور تسالم بین آنها ایجاد نماییم.
در این رویکرد معتقدند علم دارای مبانی است و مبانی علم باید اصلاح شود. اصلاح مبانی به این است که فلسفههای مضاف به علوم تولید شود و این فلسفهها زیر مجموعه فلسفه اعلای اسلامی هستند. در ادامهی این رویکرد اصلاحاتی صورت گرفته.
*تکمله آیتالله مصباح بر این رویکرد
آیتالله مصباح و عزیزان دیگری توجه به این مسئله پیدا کردند که همه مسائلی که به عنوان مبانی علم مطرح هستند، اولاً قابل استحصال از فلسفه نیستند. یعنی شما نمیتوانید از طریق فلسفه اعلای اسلامی، به تمامی مبانی علوم و مبانی حاکم بر علم دست بیابید. ثانیاً تنها منبع ما برای دستیابی به مبانی علوم، حکمت و فلسفه نیست. بلکه میبایست برای دستیابی به مبانی علوم از منابع دینی کمک بگیریم. حضرت آیتالله مصباح در بحث فلسفه مضافِ سیاست میگویند مقصود ما از فلسفه فقط مباحث فلسفی نیست؛ بلکه اعم از مباحث فلسفی و کلامی است. ممکن است بعضی از مبانیِ دانشهای سیاسی را از کلام و معارف دینی اتخاذ کنیم.
*تکمله رویکرد حکمی اشراقی
در رویکرد حکمی اشراقی تلقی حقیر این است که باز نگاه همین است که پارهای از مبانی علم باید از طریق روش اجتهادی از منابع دینی استنباط شوند. پارهای از آنها هم از طریق فلسفه اعلا به دست میآیند.
بنابراین رویکرد مبناگرا اصلاح علوم را از طریق اصلاح مبانی دنبال میکند. این شیوه از رویکرد فلسفههای مضاف آغاز میشود تا بسط این فلسفههای مضاف به مبانی کلامی و مبانیای که با روش اجتهادی از منابع دینی استنباط میشوند.
*از این نگاه تمدن فیلسوفان ساخته میشود نه تمدن دینی
این رویکرد نسبت به رویکرد تهذیبی، رویکرد عمیقتری است و برای اصلاح علم از بنیانهای علم آغاز میکند. معتقد به علم دینی هستند. علم دینی را هم علمی میدانند که مبانی آن دینی شود. اگر مبنا را در مبانی فلسفی خلاصه کنیم، طبیعتاً یک اشکالی به آن وارد بود که عرض کردیم.
یک اشکال دیگر هم هست که جواب روشنی برای آن نشنیدیم. اگر شما اصلاح علم را مبتنی بر فلسفه مضاف طراحی کنید و فلسفه مضاف هم زیرمجموعه فلسفه اعلا باشد، طبیعتاً علوم ما علوم ناشی از فلسفه میشوند و تمدنی که از این علم ناشی میشود، تمدن فلسفی و تمدن فیلسوفان است نه تمدن انبیاء، نه تمدن دینی. گر چه ممکن است خود فلسفه هم در مواردی تحت تأثیر فرهنگ دینی یا تحت تأثیر مسلمین واقع شده باشد و یک هماهنگی نسبی بین فلسفه و معارف دینی وجود داشته باشد ولی در اساس قاعدتاً اگر شما بخواهید علم را مبتنی بر فلسفه مضاف تولید کنید، این علم ناشی از فلسفه است، نه علم دینی. علمِ فلسفی است. علم مستند به فلسفه اسلامی است و تمدن ناشی از آن هم تمدن فیلسوفان است نه تمدن انبیاء. این اشکال پاسخ نیافته.
گمان میکنم بعضی اصلاحاتی که در این نظریه اتفاق افتاده و مبانی علم را به مبانی کلامی و مبانیای که باید با روش اجتهاد از دین استنباط شود توسعه دادند، برای پاسخگویی به همین سؤال بوده. به این رسیدند که برای تولید علم دینی، باید بخشی از مبانی علم را هم با روش اجتهادی و کلامی از دین اتخاذ کنیم. روشی که در علم کلام وجود دارد ممکن است همه جا هم پاسخگو نباشد. خلاصه با یک روش اجتهادی از منابع دینی بخشی از مبانی علم را استنباط میکنیم. بنابراین فلسفه مضاف را توسعه دادند به اعم از مسائلی که با روش فلسفی از فلسفه اعلا به دست میآید یا با روش اجتهادی از منابع دینی. این توسعه ظاهراً در پاسخگویی به این سوال بوده. حالا چقدر توفیق داشته را باید بعداً بحث کنیم. اما بالاخره یک قدم رو پیش است. یعنی رویکرد مبناگرا توجه پیدا کردند که مبانی علم فقط از حوزه فلسفه اعلا به دست نمیآید. بلکه از حوزه منابع دینی هم بسیاری از آنها با روش اجتهادی نه روش فلسفی فهم میشوند. لذا روش را را به روش حکمی و اجتهادی و مبانی را به مبانی فلسفی و کلامی تعمیم دادند. این یک قدم رو به پیش است.
**رویکرد اجتماعمحور
*علم محصول بسترهای اجتماعی است و باید این بسترها تغییر کند
رویکرد دیگری که این هم طرفدارانی دارد این است که علم در بستر جامعه تولید میشود. به عبارت دیگر وقتی علم دینی تولید میشود که ما به عهد دینی برگردیم. اگر جامعه ما بازگشت به عهد دینی کند، یک جامعه دینی پیدا بشود و فرهنگ دین بر این جامعه حاکم شود، طبیعتاً در متن این جامعه علم دینی هم تولید خواهد شد. و الا اگر جامعه، جامعه دینی نشد، صرفاً از طریق استنباط مبانی علم و مثلا تولید مبانی مضاف به علم یا تولید مبانی حکمی و اجتهادی و... ما نمیتوانیم به علم دینی دست پیدا کنیم. صرفاً با تهذیب علم نمیتوان به علم دینی دست یافت. علم محصول بسترهای اجتماعی است. باید بستر اجتماعی تغییر کند. اگر ما بازگشت به عهد دینی بکنیم و یک جامعه دینی پیدا شود، طبیعتاً تحت تأثیر او علم دینی هم تولید خواهد شد.
*ما معتقدیم این بستر در دوران بعد از انقلاب اسلامی اتفاق افتاده
این مطلب هم فیالجمله قابل دفاع است و شاید بعد به آن بپردازیم. علم در بستر تاریخ و جامعه تولید میشود. بسترهای تاریخی و اجتماعی در تولید علم دخیلند. اگر بسترهای تاریخی و اجتماعی اصلاح نشوند، قاعدتاً دستیابی به علم دینی هم مقدور نخواهد بود. ولی این مانع این نیست که ما بحث از مباحث عقلی و مباحث نظری علم دینی هم داشته باشیم و نرمافزارهای تولید علم دینی را هم دنبال کنیم. به تعبیر دیگر اگر ما بپذیریم که تولید علم دینی در یک بستر تاریخی و اجتماعی خاص موفق خواهد بود، ما معتقدیم که این بستر در دوران بعد از انقلاب اسلامی اتفاق افتاده و همین بستر است که این تکاپوی علمی را برای تولید علم دینی ایجاد کرده.
*به نسبت، جامعهی ما به عهد دینی بازگشت کرده
در طول این بستر داریم بحث میکنیم. در طول این بستر حتماً باید یک سلسله بحثهای جدی در حوزهی نرمافزارهای علم دینی اتفاق بیافتد. چون به نسبت، جامعهی ما به عهد دینی بازگشت کرده، این تعهدِ دینیزندگیکردن او را به این سمت کشانده که باید حتماً نرمافزار متناسب زندگی دینی تولید شود. بنابراین تأثیر بسترهای اجتماعی بر تولید علم دینی نافی بحث از نرمافزارهای لازم برای دستیابی به علم دینی نیست. لذا این نظریه هم فیالجمله قابل دفاع است ولی قابل جمع با رویکرد مبناگرا یا رویکرد تهذیبی است.
**رویکرد فرهنگستان
*برای ادارهی دینی جامعه به سه دستگاه معرفتی و علمی نیاز داریم: معارف استنباطی، علم و برنامه
از نظر فرهنگستان این است که ما برای ادارهی دینی جامعه نیاز به سه دستگاه معرفتی و علمی داریم.
اول. معارف استنباطی. ما نیاز داریم به اینکه یک سلسله معارف را از متن دین استنباط کنیم که حالا با یک مسامحه ما از آن به استنباط مکتبها تعبیر میکنیم. ما نیاز داریم به اینکه فرض کنید در حوزه اقتصاد، روانشناسی، جامعهشناسی و هر علم دیگری که لازم باشد، مکتب دینی مربوط به آن علم را استنباط کنیم. این ادراکات، ادراکات استنباطی هستند که حالا بیشتر به آن میپردازیم.
دوم. دانش متناسب با آن حوزه و معادلات متناسب با آن را که عوامل و نسبت بین عوامل را شناسایی میکند، باید تولید کنیم. بنابراین نیاز به علم در آن حوزه داریم که این علم هم ممکن است مبتنی بر روشهای خاص خودش تولید شود. قاعدتاً مبتنی بر روش خاصی تولید میشود که در حوزهی آن علم وجود دارد.
سوم. برنامه. نیاز به مدلهای حاکم بر برنامهریزی و طبیعتاً در قدم بعد دانش برنامهریزی داریم. دانش برنامهریزی به ما نشان میدهد از کدام نقطه باید تصرف کرد تا به وضعیت مطلوب دست یابیم تا اوصاف مطلوبی که برای جامعه داریم، محقق شود. بحثهای فنیتری هست که الان نمیخواهم عرض کنم.
بنابراین شما در جامعه سه حوزه معرفتی و دانشی دارید که عبارتند از حوزه معارف استنباطی، علوم و معادلات کاربردی و مدلهای اجرایی و دانشهای معطوف به برنامهریزی.
*این سه عرصه، سه خط موازی نیستند
این سه عرصه اولاً باید هماهنگ شوند و سه عرصهی موازی نیستند. یعنی اینگونه نیست که شما یک مکتبی دارید که از دین استنباط میکنید. این یک حوزهای است. یک حوزهی موازی با او، علوم کاربردی و معادلات هستند و یک حوزهی موازی دیگر برنامهریزی و دانشهای مطلوب برنامهریزی هستند. این سه حوزه، موازی نیستند.
*ارتباط این سه حوزه خطی نیست
این سه حوزه ارتباطشان خطی هم نیست. یعنی اینگونه نیست که حوزه استنباط به صورت خطی حاکم بر حوزه دانش باشد. یعنی بگوییم خروجی حوزه استنباط در حوزه دانش به کار گرفته میشود و خروجی حوزه دانش هم در برنامهریزی. صرفاً یک ارتباط خطی و طولی نیست که هیچ رفت و برگشتی بین این حوزهها وجود نداشته باشد. بلکه منظومه معرفتیای که خروجی او ادارهی جامعه است، یک منظومهی به هم پیوستهای است که دارای ابعادی است. نظام استنباطی و معادلات و برنامهریزی ابعاد این نظام معرفت اجتماعی و عقلانیت اجتماعی هستند و با همدیگر تعامل هم دارند که حالا این تعامل را باید توضیح دهم.
پس در نگاه مطلوب در نظریهای که مدنظر ماست، برای اینکه به ادارهی دینی جامعه دست یابید، نیاز به یک نظام استنباطی دارید. این نظام، معارفی هستند که از دین فهم و استنباط میشوند. همچنین یک نظام علوم و معادلات علمی دارید و یک نظام دانشهایی که معطوف به برنامهریزی هستند و مدلسازی میکنند و بعد هم در قدم بعد بر اساس آنها برنامهریزی میکنیم. این سه حوزه دانش به هم پیوسته هستند. دانشهای موازی یا خطی نیستند. بلکه یک نظام تقوّمی هستند.
*تفاوت اساسی برنامهریزی دینی و غیردینی
تفاوت اساسی برنامهریزی دینی که در جامعه دینی و حکومت دینی باید اتفاق بیافتد با برنامهریزیهای عرفی و غیردینی، در این است که در این منظومه معرفتی و عقلانیتی که در جامعه وجود دارد، نظام استنباط نقشآفرینی میکند. در جوامع مدرن، به خصوص بعد از دوران عرفی شدن این جوامع و سکولار شدنشان، شما میبینید دیگر معارف دینی به هیچوجه در اداره دخالت نمیکنند. دانشها مستقل از دین مسیر خودشان را طی میکنند. در واقع اگر خوب دقت کنید، دو حوزه وجود دارد. یکی حوزه عقلانیت نظری و تجربی است که خودبنیاد است و یک حوزه برنامهریزی. اما حوزهای به نام دین و معارف استنباط دینی دخیل در برنامهریزی نیستند. شما میخواهید یک حوزه دیگری را دخیل در این مجموعه قرار دهید. چگونه این دخالت باید اتفاق بیافتد؟
نکته بعد اینکه این نظام معارفی که میتوانند و باید در اداره جامعه دخالت کنند، کدام نظام معارف هستند؟ این هم نکته دوم است. عرض کردم در جوامعی که عرفی اداره میشوند، معرفتهای دینی در فرایند اداره حضور ندارند. بلکه اگر در یک جایی بین معرفتهای دینی جامعه و دینداری جامعه و اقتضائات ادارهی علمی جامعه چالش پیدا شود، تلاش بر این است که معرفتهای دینی به نفع علم و تکنولوژی، به نفع فناوریها تغییر کنند که منطق این کار هم در غرب تولید شده. نگرشهای هرمنوتیکی همین مسیر را دنبال میکند. امثال نظریه قبض و بسط همین نظریه را دنبال میکند که معرفت دینی باید مطابق معرفتهای علمی قبض و بسط پیدا کند. معرفتهای علمی متغیر اصلی منظومه معرفتی میشوند و معرفتهای دینی تابع آنها تغییر میکنند. اما اگر جامعه بخواهد دینی اداره شود، حتما باید معرفتهای دینی در فرایند اداره حضور پیدا کنند و نظام معرفت دینی هم نباید به صورت خطی منفعل از معرفتهای علمی شود.
برای دینی شدن ادارهی جامعه کافی نیست که شما یک نظام معرفتی در باب موضوعاتی که علم به آن میپردازد را استنباط کنید و به صورت موازی در کنار معرفتهای علمی قرار دهید. این برای دینی شدن جامعه کافی نیست. این معرفتهای دینی اگر تحت تأثیر معرفتهای علمی قرار بگیرند و منفعل شوند، باز هم این به فرآیند دینی شدن جامعه کمکی نمیکند. بلکه باید نظام معرفتهای دینی در ادارهی جامعه حضور پیدا کنند و این حضور از طریق دخالت در علوم و دانش برنامهریزی است. اگر علوم و دانشهایی که بر اساس آنها برنامهریزی میشود، تحت تأثیر نظام معرفت دینی قرار نگیرند، طبیعتاً ادارهی جامعه، دینی نخواهد بود.
پس برای دینی شدن جامعه نیازمند به این هستید که نظام معرفتی جامعه نظام واحدی شود که در آن معارف به هم متقوّمند. عقلانیت استنباطی و عقلانیت کاربردی و عقلانیتی که در برنامهریزی دخالت میکند، تبدیل به یک نظام جامع شود و در این نظام جامع، عقلانیت دینی، عقلانیت تبعی نباشد که علوم و فناوریها عقلانیت دینی را تغییر دهد؛ بلکه متغیر اصلی باشد. متغیر اصلی بودن، موازی بودن را نفی میکند. ولی باز به معنی خطی بودن و تأثیر خطی نیست که معرفت دینی یکجانبه بر دانش اثر میگذارد و دانش بر برنامهریزی و خروجیاش میشود یک برنامهریزی دینی. بلکه ممکن است یک تعاملی بین اینها واقع شود. یعنی معرفتهای دینی معطوف به عمل، دانشها را تولید میکنند و برنامهریزی بر اساس آن اتفاق میافتد ولی دائماً بین اینها رفت و برگشت هست.
*روش بازنگری در معرفتهای دینی
حتماً شما میتوانید از طریق برنامهریزی و از طریق علوم هم معرفتهای دینی را بازخوانی کنید. این به معنای این هم نیست که باز بگوییم هر کجایی دیدیم فقه ما جواب نمیدهد، برگردیم فقه را اصلاح کنیم. ولی از آن طرف هم حتماً اگر معرفت دینی معطوف به عمل وجود داشته باشد، یک نظام استنباطی برای اداره داشته باشید و بعد در یک فرآیند پیچیدهای دانش و علوم برنامهریزی متناسب با او هم تولید شده باشد و اینها پیش بروند اما در عمل شما به نتیجه نرسید، قاعدتاً باید کل این فرآیند را بازنگری کنید. ممکن است عدم کارآمدی در جهت غلبه دینی و حاکمیت دین، ناشی از اشتباه در حوزه برنامهریزی یا حوزه فهم معادلات باشد، ممکن هم هست ناشی از اشتباه در فهم معارف دین باشد. اینکه پاسخگو نیست شاید ما در استنباط معارف دین به خطا رفتهایم.
لذا عدم کارآمدی میتواند یک زنگ خطری باشد که در هر سه حوزه ما بازنگری کنیم. البته در هر حوزهای با روش خاص خودش بازنگری کنیم اما باید بازنگری کنیم. اینطور نیست که هیچوقت شما از حوزهی کارآمدی بازخوردی بر حوزهی استنباط نداشته باشید.
* در جامعه سکولار عقلانیت دینی، عقلانیت اثرگذار در فرآیند اداره نیست
پس تلقی ما این است که اگر بخواهد جامعهای دینی شود، عقلانیت این جامعه حتماً یکی از مهمترین عواملش عقلانیت استنباطی است. عقلانیت استنباطی باید به عرصه عقلانیت فعال برگردد. تفاوت جامعه سکولار و جامعه دینی همین است که در جامعه سکولار عقلانیت دینی، عقلانیت اثرگذار در فرآیند اداره نیست. حتماً عقلانیت دینی یا عقلانیت استنباطی یا معارف استنباطی از متن دین باید در فرآیند تصمیمسازیها و تصمیمگیریها و اداره جامعه حضور پیدا کنند و این هم از طریق دخالت معرفت دینی در معرفتهای علمی و برنامهریزی است.
اگر علومی که بر اساس آنها داوریهای علمی میشود و مدلهایی که با آنها برنامهریزی میشود و دانشهای معطوف به برنامهریزی به هیچوجه تحت تأثیر دین نباشند، نمیشود خروجی آنها را دینی کرد. یک دستگاه معرفتی موازی، جامعه را دینی نمیکند. پس اولاً معرفتهای دینی در جامعه باید فعال شوند. دوماً در فرآیند تصمیمسازی و تصمیمگیری اجتماعی حضور پیدا کنند. این حضور به صورت یک دستگاه موازی معرفتی واقع نمیشود. بلکه باید منظومهی عقلانیت اجتماعی به صورت یک منظومهی به هم پیوسته و متقوّم شکل بگیرد. در این منظومهی متقوّم، معرفتهای دینی، نباید معرفتهای تبعی باشند که معرفتهای علمی و دانشهای معطوف به برنامهریزی، معرفتهای دینی را متحول کنند و معرفتهای دینی تابعی نسبت به آن متغیرها باشد. باید یک منظومه معرفتی شکل بگیرد که عالَم اصلی و متغیر اصلیاش معرفتهای دینی باشند و این معرفتهای دینی در علوم و برنامهریزی جاری شوند.
*لوازم جاری شدن معرفت دینی در فرآیند تصمیمسازی و تصمیمگیری
پس منظومه معرفت دینی باید به یک منظومه فعال و اثرگذار در فرآیند تصمیمسازی و تصمیمگیری تبدیل شود و این چند امر را میطلبد.
یک: این منظومه معرفتی باید یک ارتباط تقوّمی با منظومهی دانشهای زیردست خودش داشته باشد اعم از معادله و برنامهریزی. باید متقوّمی تقوّمی باشد. این تقوّم هم که عرض کردم در عین اینکه نتیجهاش این است که داد و ستد بین این حوزهها برقرار میشود، ارتباط یکطرفه نیست، تقوّم خطی نیست. اولاً ارتباط تقوّمی است. دوماً تقوّم خطی نیست. در این تقوم متغیر اصلی معرفتهای غیردینی نیستند بلکه معرفتهای استنباطی است. یعنی معرفتهای استنباطی محور عقلانیت اجتماعی میشوند. اگر یک ارتباط تقوّمی با معادلات و برنامهریزی، عرضهی مدلها و دانشهای برنامهریزی دارند در عین حال متغیر اصلی هستند، دستیابی به جامعه دینی ممکن خواهد بود.
نکته دیگر این است که برای اینکه این اتفاق بیافتد باید معارف استنباطی ما جاری در حوزهی علوم و برنامهریزی شوند.
*الان دین دارد از طریق شورای نگهبان در خروجی دخالت میکند
الان هم در فضای کنونی معرفتهای دینی در تصمیمگیری میخواهند دخالت کنند. اما چگونه دخالت میکنند؟ من صرفاً در تصمیمگیریهایی که از طریق قوانینی که مجلس تصویب میکند، عرض میکنم. حالا یک فرآیندهای دیگر هم هست. دانشها میآید تبدیل به قوانینی میشود. این قوانین تعاملشان با استنباط دینی در خروجی است. یعنی علوم و برنامهریزی میآید قوانینی را تصویب میکند بعد دین میخواهد در خروجی از طریق شورای نگهبان دخالت و نظارت کند. این منتهی به دینی شدن برنامهریزی نمیشود. این منتهی به چالش بین دین و علم میشود.
اگر بخواهد یک برنامهریزی دینی اتفاق بیافتد که در آن چالش بین معرفتهای دینی و علمی اتفاق نیافتد، باید اولاً معرفتهای دینی و علمی به یک منظومه تبدیل شوند. یعنی مثلث معارف استنباطی، علوم کاربردی و مدلهای اجرایی، مثلث معرفت دینی، علم و برنامهریزی باید به یک منظومه تبدیل شوند. یک منظومهی متقوّم نه یک جریان موازی.
اینکه شما در کنار دانش اقتصاد و برنامهریزی اقتصادی یک مبانی را استنباط کنید، یک جلد هم شما در کنار آنها کتاب چاپ کنید، این جامعه را دینی نمیکند. بلکه اینها باید تبدیل به یک منظومهی در هم تنیده شوند. این تداخل منظومه علوم نباید به این نحو باشد که یک رابطهی خطی بینشان برقرار شود. بلکه رابطهی رفت و برگشتی است. در عین حال به این کیفیت هم نباید باشد که معرفتهای دینی تابع معرفتهای علمی شوند. همه روی هم اثر میگذارند اما متغیر اصلی معرفت دینی است. اگر چنین اتفاقی افتاد، آن وقت شما میتوانید علم دینی و برنامهریزی دینی داشته باشید و عقلانیت استنباطی در فرآیند اداره حضور پیدا میکند. و چالش بین اینها برقرار نمیشود. دائماً با هم هماهنگ هستند.
شما باید معارف استنباطی را در حوزه علوم فرآوری و تبدیل کنید به معرفت علمی. تبدیل کنید به دانش برنامهریزی. و الا اگر مبانیای که شما استنباط میکنید، تبدیل نشد و در جایگاه خودش باقی ماند، معرفتهای علمی، دانشهای برنامهریزی تحت تأثیر مبانی دیگری تولید میشوند. بعد خروجی آنها را نمیتوانید هماهنگ کنید.
چطور شما فرض کنید سوخت فسیلی را در یک فرآیند پیچیده به کالاهای مصرفی تبدیل میکنید. این تبدیل است. همان مواد اولیه به یک محصولات مصرفی فرآوری میشود. باید مفاهیم دینیِ فرهنگ مذهب تبدیل شود به معادله و مدل. فرآوری شود به معادله و مدل. و الا اگر فرآوری نشود، صرف استنباط معارف دینی به صورت موازی و ممیّزی کردن از طریق معارف دینی، جامعه را دینی نمیکند. این همان چیزی است که الان دارد اتفاق میافتد. حوزه استنباط جدا عمل میکند، حوزه علم و برنامهریزی هم جدا عمل میکند. بعد در خروجی، حوزه استنباط میخواهد نسبت به حوزه علوم کاربردی و برنامهریزی ممیّزی کند. میشود همان ممیّزی شورای نگهبان که این به چالش ختم میشود. این چالش هم از طریق مجلس تشخیص مصلحت در نهایت در بسیاری از جاها به نفع علم حل میشود و تبدیل میشود به ابزار و کاتالیزوری برای عرفیسازی فقه. این فرآیند، فرآیند دینی شدن جامعه نیست. فرآیند دینی شدن جامعه این است که عقلانیت استنباطی اثرگذار باشد. نه از طریق ممیّزی در پایان مسیر بلکه یک دخالت فرآیندی کند. دخالت فرآیندی وقتی است که محور منظومه معرفتی جامعه قرار بگیرد. وقتی محور منظومه معرفتی جامعه قرار میگیرد که فرآوری در حوزه دانش و حوزه برنامهریزی شود. این معنی تولید علم دینی است.
*معنای بیان امام در منشور روحانیت در خصوص ذوب حوزه و دانشگاه در یکدیگر
گمان من این است که حضرت امام که در منشور روحانیت فرمودند باید حوزه و دانشگاه در هم ذوب شوند، همین را میخواستند بفرمایند. وقتی ذوب میشوند، خروجی یک محصول تقوّمی است. از تألیف حوزه و دانشگاه که حوزه راه خودش را برود، تا حالا مثلا اگر ده جلد کتاب داشته، این را تبدیل کند به صد جلد کتاب، دانشگاه و حوزه برنامهریزی، سازمان مدیریت و برنامهریزی هم راه خودش را برود، از این جامعه دینی به دست نمیآید.
*با فلسفه مضاف، علم دینی تولید نمیشود
من مثال میزنم. شما میگویید من دانش اقتصاد میخواهم تولید کنم. چگونه مکتب اقتصادیتان را در دانش فرآوری میکنید که میگویید این علم اقتصاد، علم اقتصاد دینی است؟ مشکلی که ما داریم این است که الان خیلی از جاها وقتی راجع به اقتصاد اسلامی صحبت میکنند، یک سلسله معارفی را میآیند توضیح میدهند. فرض کنید اسم این معارف را هم فلسفه اقتصاد بگذاریم. ولی این فلسفه اقتصاد چه ربطی به دانش اقتصاد دارد؟ هیچ ربطی! یک جلد کتاب ضمیمه شده به کتابهای قبلی. اینکه آن را دینی نمیکند.
*لزوم ارتقای عقلانیت
اگر بنا بشود معرفتهای دینی محور عقلانیت اجتماعی یعنی عقلانیتی که میخواهد جامعه را اداره کند و تکامل اجتماعی را طراحی نماید، قرار بگیرند، حتماً آن عقلانیت استنباطی باید ارتقا و تکامل پیدا کند. واحد مطالعهاش دیگر نباید فرد باشد. به نظر ما میآید معرفتهای دینیای که الان ما داریم با همهی اتقانی که دارد، باید واحد مطالعهاش از فرد به جامعه تغییر کند. یک موقع مقام معظم رهبری میفرمودند فقه ما مثل بتون آرمه میماند. درست هم هست واقعاً. روی کلمه به کلمهاش سالها فکر شده ولی واحد مطالعهاش فرد است. واحد مطالعهاش جامعه و تاریخ نیست. شما هر قدر هم این را توسعه دهید و تعمیق کنید و تدقیق کنید، از آن فقه اجتماعی و فقه اداره حکومت به دست نمیآید. فقهی که بتواند دانش را فرآوری کند و دانش را تغییر دهد، برنامهریزی را تغییر دهد، جاصل نخواهد شد. نمیخواهم بگویم الان هیچ نسبتی بین این فقه و اداره نیست. میخواهم افق ارتقای فقه را عرض کنم.
*واحد مطالعه فقه باید جامعه و تکامل اجتماعی شود
فقه باید تکامل پیدا کند. در ارتقای ظرفیتی که فقه پیدا میکند، باید به عرصهای برسد که واحد مطالعهاش جامعه و تکامل اجتماعی شود. یعنی در حد فقه نظامات هم کافی نیست. باید تبدیل شود به فقه سرپرستی تکامل. اینکه امام میفرمودند حوزهها باید نبض زمان را در اختیار داشته باشند یعنی این. یعنی آنها حادثهسازی کنند، زمان را هدایت کنند، آینده را بسازند. اینکه فرمودند استراتژیهای جهان را دشمنان ما ترسیم میکنند؛ ما باید ترسیم کنیم، یعنی این. فقه باید ارتقا پیدا کند به فقه سرپرستی تکامل. این یک نکته.
*تفقّه دینی باید در حوزه توصیف، تکلیف و ارزش ارتقا پیدا کند
این هم اعم از فقه تکلیف و فقه توصیف و فقه ارزش است. یعنی من باید معارفی را که استنباط میکنم، هم نظام ارزشی و اخلاقیای که استنباط میکنم، هم نظام تکلیف، واحد مطالعهاش جامعه و سرپرستی تکامل اجتماعی بشود. یعنی تفقه دینی باید در حوزه توصیف، تکلیف و ارزش یا به عبارت دیگر در حوزه حکمت یعنی معارف استنباطی توصیفی دین، در حوزه عرفان و اخلاق و در حوزه فقه و احکام تکلیفی، واحد مطالعهاش از فرد به جامعه و تکامل اجتماعی ارتقا پیدا کند. چنین فقه ارتقایافتهای ظرفیت استنباط مکاتب را دارد. یعنی مکتب اقتصادی میتوان از آن به دست آورد. مکتب روانشناسی، مکتب مدیریتی، مکتب تربیتی و... . که این مکتب اعم از احکام توصیفی، تکلیفی و ارزشیِ معطوف به حوزه تربیت و اخلاق و مدیریت و اقتصاد و... است. این مکتب که مکتب استنباطی است، باید فرآوری در دانش شود، بشود علم اقتصاد مبتنی بر این مکتب تولید کرد. بعد هم در برنامهریزی دخالت پیدا کند و برنامهریزی مبتنی بر مکتب شکل بگیرد.
*ما مکتب را جایگزین فلسفه مظاف میکنیم.
لذا ما مکتب را جایگزین فلسفه مضاف میکنیم. البته فلسفه مضاف یا اعم از فلسفه مضاف، فلسفه و اندیشههای کلامی مضاف به کلام که با روش اجتهادی استنباطی تولید میشوند.
مکتب اقتصادی، مجموعه معارف استنباطی در حوزه اقتصاد است اعم از معارف توصیفی، ارزشی و تکلیفی. که این مکتب باید واحد مطالعهاش جامعه و تکامل اجتماعی باشد. لذا بر اساس این نظریه شما باید حکمت، عرفان و اخلاق و فقه را ارتقا دهید به مقیاس اداره جامعه و سرپرستی تکامل اجتماعی. یعنی حوزههای علمیه باید حکمت، عرفان و اخلاق و فقهِ مضاف به سرپرستی جامعه را تولید کند. و این حکمت در این مقیاس، بُعد برای علم و برنامهریزی شود. یعنی داد و ستد دائمی باشد. اگر چنین اتفاقی بیافتد، آنوقت میتواند معرفتهای دینی در فرآیند اداره جامعه حضور پیدا کند. این جامعه، دینی اداره میشود. نرمافزارهای جامعه دینی میشود.
* اگر استنباط ارتقا پیدا نکند، بین ایمان جامعه و عقلانیت اجرایی جامعه تعارض پیدا میشود
اگر استنباط ارتقا پیدا نکند، دخالت دین هم به صورت ممیّزی در خروجی کار باشد که الان هست، جامعه دینی نخواهد شد. البته به یک نسبتی تفاوت پیدا میکند اما جامعه، دینی نخواهد شد. بلکه به عکس به نظر من بحران اجتماعی درست میشود. چرا؟ چون جامعه میخواهد دینی اداره کند. ابزار اداره، ابزار سکولار است. بین ایمان جامعه و عقلانیت اجرایی جامعه تعارض پیدا میشود. این همان چالشی است که ما الان در جامعه داریم.
از بین رفتن روحیه انقلابی در جامعه، کمرنگ شدن ارزشهای دینی در جامعه انقلابی ما، ریشهاش در همین است که بین ایمان اجتماعی و مطالباتی که در این عرصه هست و عقلانیت اداره جامعه با هم تعارض است. عقلانیت، عقلانیت عرفی و سکولار است. ایمان اجتماعی میخواهد جامعه، ایمانی اداره شود و به نظر من خیلی از بحرانهای اجتماعی ما ناشی از این است.
کسانی که این روابط را میبینند، برای اصلاح دو نسخه میدهند. یک نسخه این است که بیایید عقلانیت سکولار را فعال کنید، ایمان اجتماعی را به نفع او تغییر دهید. به نظر من این حرف که میگویند به جای سوبسید دادن از اقتصاد به سیاست، از سیاست به اقتصاد سوبسید بدهیم یعنی همین. یعنی ایمان و انگیزهها را به نفع توسعه رفاه تغییر دهیم. اگر شما بخواهید هم رفاه اجتماعی محقق شود هم انگیزههای دینی و انقلابی محفوظ بماند، باید نرمافزارهای متناسبش را تولید کنید. این هم وقتی ممکن است که شما منظومه عقلانیت اجتماعی را به صورت یک منظومه پیوسته بر محور نظام معرفت دینی شکل دهید به صورتی که معرفتها بُعد برای هم شوند. عرض کردم من تلقیام از فرمایش حضرت امام که فرمودند حوزه و دانشگاه باید در هم ذوب شوند، همین است. شما هیچوقت نمیتوانید حجم و وزن را از هم جدا کنید. نمیتوانید طول و عرض و ارتفاع را از هم جدا کنید. ابعاد معرفتی جامعه باید به صورت در هم تنیده، بُعد معرفت استنباطی، معادلات و مدلهای اجرایی، بُعد فهم دینی، فهم کارشناسی و برنامهریزی باید متقوّم بر هم شکل بگیرند.
*چگونه باید این حوزهها، بُعد هم شوند؟
برای اینکه این اتفاق بیافتد و این حوزهها تبدیل به حوزههای موازی نشوند و چالش بینشان هم پیدا نشود، تعارض با هم پیدا نکنند، حتماً باید یک مبانی مشترکی داشته باشند. یعنی حوزه استنباط روش خودش را دارد. حوزه معادلات روش خاص خودش را برای تولید معادلات علمی دارد. فیزیک و شیمی و زیستشناسی و علوم پایه و علوم انسانی روش خاص خودشان را دارند. حوزه برنامهریزی مدلها و روشهای خاص خود را دارد. برای اینکه اینها بُعد هم بشوند، چه اتفاقی باید بیافتد؟ هر کدام از اینها غیر از اینکه روش خاص خودشان را دارند، فلسفه روش خاصی هم دارند. یعنی یک مبانی حاکم بر روش دارند. الان استنباط دینی در حوزه یعنی اصول فقه یک روش فلسفی و مبانیای دارد. شما الان تفکر استنباطی در حوزه دارید. این تفکر استنباطی دارای یک روش است که به آن اصول فقه میگوییم، این روش تفکر که تفکر استنباطی ما را سامان میدهد خودش مبتنی بر یک فلسفه تفکر است. اینکه با این روش باید استنباط کرد، مبتنی بر یک مفروضاتی است.
فرض کنید شما مثلا اگر شما برای دین عصمت قائل نباشید، برای ائمه(ع) عصمت قائل نباشید. بگویید ائمه(ع) ممکن است متناقض حرف بزنند، دیگر هیچوقت این روش استنباط حوزه به درد نخواهد خورد. در روش استنباط ما مفروض این است که کلام معصوم از اول تا آخر متهافت نیست. ولو در طول 250 سال بیان شده باشد. مفروض ما این است که این کلمات ناظر به هدایت تاریخ است. عصری نیست. اگر عصری بود دیگر نمیشد احکام دین را بر اساس آن استنباط کنیم. این مبانی فلسفی تفکر دینی است. میگویید تخاطب دینی ناظر به کل تاریخ است. یک قدم جلوتر بیایید. میگویید تخاطب دینی ناظر به همهی موضوعات حیات است. ناظر به حوزهی خصوصی نیست. این میآید تبدیل میشود به روش استنباط. عیناً در حوزه معادله شما فلسفه تفکر و فلسفه ریاضی برای تولید ریاضیات و معادلات ریاضی دارید. فلسفه حیات دارید، فلسفه فیزیک دارید یعنی روشهای علوم هم مبتنی بر فلسفه روش و فلسفه تفکرند که تفکر علمی چگونه باید اتفاق بیافتد. این مبتنی بر فلسفه تفکر است. برنامهریزی هم همینطور است. تفکری که در عرصه برنامهریزی است، مبتنی بر یک فلسفه تفکر است. اگر این فلسفه تفکرها یا مبانی تفکر استنباطی و تفکر در حوزه معادله و برنامهریزی، این مبانی تفکر با هم تهافت داشته باشند، حتماً شما خروجی آنها را نمیتوانید ابعاد هم قرار دهید و هماهنگ کنید.
*باید فلسفه تفکر در این سه حوزه با هم منسجم شود
اگر میخواهید معارف استنباطی و معادله و مدل یعنی عقلانیت استنباطی، عقلانیت علمی و عقلانیت اداره، این سه عقلانیت بُعد هم بشوند، باید در مرتبه قبل روش علوم در این سه حوزه به صورت یک منظومه به هم پیوسته دیده شود. و الا اگر روش استنباط راه خودش را برود و روش معادله راه خودش را، اینها علوم موازی میشوند. بُعدِ هم نخواهند شد. میشوند همین که الان هست. اگر این روشها بخواهند هماهنگ شوند، باید فلسفه تفکر در این سه حوزه با هم منسجم شود. باید فلسفه تفکرها با روش تفکر استنباطی، روش تفکر علمی و روش تفکر برنامهریزی هماهنگ شود. برای اینکه این اتفاق بیافتد، شما نیاز به یک فلسفه تفکر عام دارید. فلسفه تفکر عام یا روش تفکر عام، روش عام عقلانیت اجتماعی، روش عام معرفت و فهم. بنابراین یک فلسفه تفکر عام بر فلسفههای تفکر مضاف به حوزه استنباط، معادله و مدل حاکم میشود. از دل این فلسفهها روش استنباط، معادله، مدل و روشهای هماهنگ بیرون میآید. این روشها امکان تعامل بین عرصههای علمی را برقرار میکند. و الا اگر روش استنباط شما روش دینی و مبتنی بر اعتقاد به غیب و عصمت و... است، روش علومتان مبتنی بر فلسفه پوزیتیویستی است که انکار غیب میکند و معتقد است علم همانی است که حیطه آزمایشگاه قابل مشاهده است و...، حتماً علم پوزیتیویستی شما پیشفرضهای دینی را قبول نخواهد کرد. نمیتوانید اینها را بُعد هم قرار دهید. وقتی شما میتوانید پژوهش در حوزه برنامهریزی، معادله و حوزه استنباط را به ابعاد هم تبدیل کنید که یک نظام پژوهشی هماهنگ بشود و اینها دائماً همدیگر را اصلاح کنند. بر هم قید بزنند. بشوند ابعاد یک پژوهش. ابعاد یک عقلانیت که فلسفه عقلانیت و تفکر اینها و روش تفکرشان هماهنگ شده باشد.
لذا ما در فرآیند دستیابی به علم دینی نیاز به چنین نرمافزاری داریم. آن نرمافزار فلسفه تفکر و عقلانیت عام و بعد فلسفه عقلانیت مضاف به حوزه استنباط و معادله و مدل را به دست میدهد و بعد از دل اینها روشهای این سه حوزه به صورت روشهای هماهنگ و منسجم به دست میآید. آن وقت اینها بُعد هم قرار خواهند گرفت.
آنگاه شما میتوانید تفقه دینی را به مقیاس سرپرستی جامعه تکامل ببخشید و وقتی ارتقا بخشیدید، بُعد معادلات و برنامهریزی قرار دهید. آنوقت میشود برنامهریزی را بُعد فقه قرار داد که در یک تعامل دائمی باشند. به تعبیری در هم ذوب شوند. اصلاً معنی وحدت حوزه و دانشگاه همین است. یعنی وحدت در کار و عمل است. اگر پژوهش آنها، آموزش آنها، پژوهش و آموزش هماهنگی نبود، دیگر هماهنگی بیمعناست.
*جمع سه رویکرد پیشین در رویکرد فرهنگستان
در این شیوه هم تهذیب وجود دارد. قاعدتاً هم گزارهها و هم مبانی اصلاح میشوند. در این رویکرد آن نگرشی که در واقع نوعی جامعهشناسی معرفت است که میگوید باید بسترهای اجتماعی اصلاح شوند تا دانش اصلاح شود، آن هم هست. با آن منافاتی نمیبینیم. بلکه معتقدیم اصلاً بستر شکلگیری علم دینی، بستر انقلاب اسلامی است که مدعی ادارهی دینی جامعه است. نه مدعی دینداری خصوصی و یک دینداری معنویت حداقلی.
بنابراین به نظر ما میآید این رویکرد، رویکرد جامعی است که تألیف بین رویکردها نکرده. بعضی تألیف میکنند یعنی یک مقدار از این مبنا میگیرند یک مقدار از آن و بعد در کنار هم میگذارند. اگر مبانی متناقض است، از تألیف مبانی مختلف یک دستگاه جدید تولید نمیشود. باید مبانی شما یک مبانی جامعی باشد که همه مبانی در آن منحل شوند. ما معتقدیم مکتب فرهنگستان، مکتبی است که در آن رویکرد تهذیبی، رویکرد مبناگرا چه مبنا را اصلاح مبانی عرفانی قرار دهد چه مبانی فلسفی چه مبانی کلامی چه معتقد به فلسفه مضاف باشد چه معتقد به اعم از فلسفه و کلام مضاف باشد، چه روشش برای تولید فلسفه و مبانی مضاف به علم، روش فلسفی باشد چه اعم از روش فلسفی حکمی و روش اجتهادی باشد، همه اینها منحل میشوند.
ما هم معتقدیم اولاً باید یک مکتب مضاف به علوم استنباط شود. و این مکتب اعم از مکتب توصیفی، ارزشی و تکلیفی است. احکام توصیفی، ارزشی، تکلیفی ناظر به علم باید استنباط شوند. و این میطلبد که ظرفیت استنباط حوزه ارتقا پیدا کند. ما معتقدیم مقیاس استنباط فعلی حوزه پاسخگوی این مسئله نیست. در عین اتقان و حجیتی که دارد، در این مقیاس کار نمیشود. ثانیاً این مبانی در حوزه علم و برنامهریزی فرآوری شوند. این وقتی است که به صورت یک عقلانیت به هم پیوسته و ابعاد یک عقلانیت دیده شوند. این وقتی است که روش تفکر در این سه حوزه و فلسفه تفکر در این سه حوزه با هم هماهنگ شود و الا اگر مبانی تفکر در این سه حوزه به مبنا بازگشت نکند، محصول آنها را نمیشود هماهنگ کرد. خطوط موازی میشود. همین اتفاقی که الان دارد اتفاق میافتد، میافتد. خروجی آنها را بعد میخواهید با هم هماهنگ کنید که قابل هماهنگی نیست. الان شما میخواهید برنامهریزی مستند به مدلها و دانشهای سکولار را از طریق فقه ممیّزی کنید. این شدنی نیست. به همان چالش بین شورای نگهبان و مجلس ختم میشود. هر کجا این کار را بکنید، این چالش پیش میآید. در مجمع تشخیص مصلحت هم اگر بخواهید سخت بگیرید، باز این چالش آنجا هم میآید. یعنی چالش، چالش منطقی است. هر کجا بروید، هست. باید حل منطقی بشود. حل منطقی وقتی است که این سه حوزه به لحاظ روش و فلسفه روش یعنی فلسفه تفکر هماهنگ شوند و این هماهنگی وقتی است که یک فلسفه تفکر عام حاکم باشد.
*شبکه اجتماعی
این دستگاهی که ما عرض کردیم، این رویکرد برای اینکه محقق شود، علاوه بر این نرمافزار نیاز به ابزار دیگری هم دارد. نیاز به شبکه اجتماعی هم دارد. باید مجموعه پژوهشها و آموزشها تبدیل به شبکهی به هم پیوسته شوند. اگر پژوهشهایی که در جامعه اتفاق میافتد، از طریق یک نرمافزار شبکه به هم متقوّم شوند، امکان تحقق چنین امری در مقیاس اجتماعی فراهم میشود. چون جامعه میخواهد عقلانیت استنباطی و معادله و اجرایی خودش را با هم هماهنگ کند، باید یک شبکه پژوهش اجتماعی ایجاد شود که نرمافزار این شبکه امکان چنین داد و ستدی را فراهم کند. غیر از نیاز به روش تحقیق هماهنگ در این حوزهها، غیر از نیاز به فلسفه تفکر هماهنگ در این حوزهها نیاز به یک ابزار بزرگ اجتماعی دارید که در مجموعه، گمانهزنیها و گزینش و پردازشهای اجتماعی را که در حوزه استنباط، معادله و مدل اتفاق میافتد، در جامعه هماهنگ میکند. شبکه، ابزار هماهنگسازی عقلانیت اجتماعی مبتنی بر نرمافزاری است که عرض کردیم آن نرمافزار ابزار هماهنگ فکر کردن جامعه است. تفکر استنباطی، معادله و مدل را هماهنگ میکند. همه کسانی که دارند تفکر میکنند، بر اساس آن نرمافزار هماهنگ تفکر میکنند. این هماهنگی اگر بخواهد اتفاق بیافتد، نیاز به یک شبکه اجتماعی دارد. بنابراین نرمافزار این شبکه هم باید تولید شود. بعد از تولید نرمافزارش، خود شبکه هم باید ایجاد شود. پس رسیدن به علم دینی یک چنین فرآیند طولانی را میطلبد.
*فلسفه شدن اسلامی
ما آن فلسفه تفکری که امکان تحقق جامعه دینی، امکان کنترل عینیت بر اساس دین و امکان جریان تعبد به دین را در کل عقلانیت اجتماعی فراهم میکند یعنی تمامیت عقلانیت اجتماعی را دینی میکند، متعبد به دین میکند، اسم این فلسفه تفکر را فلسفه شدن میگذاریم. فلسفهای است که امکان شکلگیری یک عقلانیت بزرگ اجتماعی مبتنی بر تعبد به وحی را فراهم میکند. اعم از عقلانیت استنباطی، عقلانیت علمی و عقلانیت برنامهریزی. این سه عقلانیت همه مبتنی بر تعبد به وحی شکل میگیرند و تعبد به وحی در کل عقلانیت اجتماعی ما جاری میشود. این عقلانیت متقوّم وقتی برنامهریزی کرد، برنامهریزی دینی میشود. امکان کنترل دینی جامعه یعنی هدایت و مدیریت تغییرات، کنترل تغییرات اجتماعی و برنامهریزی برای اصلاح اجتماعی مبتنی بر دین وقتی است که شما یک فلسفه تفکری داشته باشید که در آن منطقاً امکان تقیّد کل عقلانیت اجتماعی به دین فراهم باشد. اگر شما در فلسفه تفکرتان بتوانید منطقاً ارتباط عقلانیت اجتماعی در همه عرصهها را با تعبد دینی فراهم کنید، امکان اداره دینی جامعه فراهم میشود. به آن ابزار بزرگ ما فلسفه شدن اسلامی میگوییم.
اگر شما پارهای از عقلانیتها را بیرون بردید و گفتید اینها دینی و غیردینی ندارند، امکان جریان دین در همه عرصههای تصمیمگیری فراهم نمیشود. دین اگر بخواهد در همه عرصههای تصمیمگیری حضور پیدا کند، باید تمامیت عقلانیت اجتماعی، امکان تعبد به دین و خضوع در مقابل ساحت دین برایش فراهم شود. آن فلسفه تفکری که همه عرصههای عقلانیت را به خضوع در آستانه دین دعوت میکند، آن فلسفه تفکر پایگاه تولید عقلانیت دینی اعم از عقلانیت استنباطی و معادله و مدل است. اگر این اتفاق افتاد ما دیگر همه علوم را دینی میدانیم. نمیگوییم فقط عرصه استنباط که عبارت است از حکمت و عرفان و اخلاق و فقه فقط دینی است. همه علوم به این معنا میشوند دینی.
*معنای دینی شدن علوم نقلی شدنِ آنها نیست
در عین اینکه معنای دینی شدنشان نقلی شدنشان هم نیست. نمیگوییم همه علوم میشوند نقلی و همه عقلانیت، عقلانیت نقلی است. اینطور نیست. در عین حال تمامیت عقلانیت، دینی است. اگر تمامیت عقلانیت جامعه دینی نشود، اداره دینی جامعه ممکن نیست.
*تمامیت عقلانیت جامعه دینی نشود، در عرض دین، طبقه مرجع خواهید داشت
اگر تمامیت عقلانیت جامعه دینی نشود، حتماً شما در عرض دین، طبقه مرجع خواهید داشت. انبیاء تنها طبقه مرجع نیستند. آنوقت در نسبت بین مرجعیت آنها دعوا میشود که کجا جای دین است، کجا جای دانشمندان است و کجا جای حکما و فلاسفه است. در حالی که اگر شما کل عقلانیت اجتماعی را تحت سرپرستی دین بردید، هم دین در همه عرصهها حضور دارد، هم عقلانیت نظری کار میکند، هم عقلانیت تجربی کار میکند، هم برنامهریزی کار میکند. همه این عقلانیتها کار میکنند ولی تحت سرپرستی دین.
ما معتقدیم دینی شدن جامعه منوط به این است که دین بر تمامیت عقلانیت جامعه حاکم شود. حکومت به معنی مدیریت و سرپرستی است. این وقتی است که فلسفه عقلانیت تفکر شما بتواند همه عرصههای تفکر را خاضع در مقابل دین کند. یعنی حتی تفکر ریاضی شما در مقابل دین خضوع کند و الا ریاضیدانها دانششان منطقاً از حوزه دین بیرون میرود. اگر هم مثل استاد بزرگوار آیتالله جوادی آملی اسمش را دینی بگذارید، چیزی حل نمیشود. اسمش را دینی گذاشتهاید. میگویید در کشف آیات تکوینی است، پس دین است. ولی تحت سیطره دین و مدیریت انبیا قرار نمیگیرد. دستگاه موازی با انبیا است. به هر اندازه که شما استقلال درست کنید، دایره نفوذ انبیا و دین را محدود کردهاید.
*حکمت و حکومت هم از معرفتشناسی آغاز میکند
شما کتاب حکمت و حکومت آقای حائری را ببینید. چگونه حکومت دینی را نفی میکند. میگوید به جای ولایت فقیه باید وکالت حکیم را قائل شد. نه ولایت است نه از آنِ فقیه. از کجا شروع میکند؟ از معرفتشناسی. آغاز کتابِ ایشان از معرفتشناسی است. یک آیه قرآن در اول کتاب آورده که این است:«إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ.» بعد هستی و استی. میگویند شما در همه علوم از هستی و استی بحث میکنید. فلسفه از هستی و دانشها از استی. فرق فلسفه و دانشهای نظری با عملی این است که فلسفه و دانشهای نظری از هستیها و استیهای غیرمقدور بحث میکنند، فلسفه و دانشهای عملی از هستیها و استیهای مقدور. بعد هم میگویند پایگاه صحت آنها هیچ ربطی به دین ندارد. معیار صحتش به ضرورتهای منطقی و ریاضی و تجربی برمیگردد. پس صحت علوم عملی و نظری ربطی به دین ندارد. از همین جا بنای اصلی نفی حکومت دینی را میگذارند. میگویند اگر جامعه، علمی اداره میشود، این ربطی به دین ندارد. پس کسی منطقاً باید حاکم باشد که این علوم را بلد است نه فقیه.
همین که شما یک دستگاه موازی مقابل انبیا درست میکنید، باید به آنها سهم بدهید. دخالت دین را حتماً به اینها قید میزنید. اگر معیار صحت علم موازی با دین بود، ربطی به دین نداشت، منطق فهمش هم هیچ ربطی به دین نداشت، طبیعتاً این میشود دستگاه موازی. عالمان میشوند طبقه مرجع موازی با دین. دین حق ندارد آنها را ممیزی کند. به نظر من این حرف ایشان حرف کاملاً درستی است؛ مبتنی بر مبانی معرفتشناختی حوزه هم هست. مبانی دیگری هم برای نفی حکومت دینی میگذارند. بنیان جامعهشناختی میگذارند، تحلیل جامعهشناختی میکنند از شکلگیری جامعه و تکامل جامعه بشر، بنیان فلسفه حقوقی میگذارند و... که من خواستم معرفتشناسیاش را بگویم. در معرفتشناسی شما اگر حوزه معرفتی موازی با وحی تعریف کردید که معیار صحت و منطق تکثیرش هیچج ارتباطی به وحی ندارد، بعد نمیتوانید خروجیاش را مقید به وحی کنید. علم است، معیار صحتش هم با خودش است، چه کار دارد دین در آن دخالت کند. با ایشان میگوید حکمت عمل و نظر هم هیچ فرقی با هم نمیکند. هیچ کدام معیار صحتشان به دین برنمیگردد. پس دانشهای عملی هم جدای از دین قابل تولیدند. بر اساس آنها جامعه اداره میشود. دین چه کاره است؟
*جمعبندی
حالا اینهایی که من تا اینجا تقدیم کردم اجمالی از ضرورت بحث بود و یک اجمالی از جریانشناسی. ما با منکرین علم دینی فعلاً بحثی نداریم. آنهایی که منکر علم دینی هستند، معمولاً منکر حکومت دینی هم هستند. اما کسانی که معتقد به حکومت دینی هستند، الان فیالجمله قائل به علم دینی هم هستند. در اثر یک تجربه و رفت و برگشت 37، 38 ساله رسیدهاند به این ضرورت که حکومت دینی نیاز به علم دینی دارد و فیالجملهاش قابل قبول است. رویکردهایی که در بین این جمعیت است، سه رویکرد تهذیبی، مبناگرا و پارادایمگراست که مقصودم از پارادایم اعم از پارادایمهای عملی و نظری است. یعنی رویکردی که میگوید مجموع بسترها باید فراهم شود تا علم دینی تولید شود. رویکرد جامعی که ما عرض کردیم، همه رویکردها را تحت پوشش خودش قرار میدهد و در این رویکرد دین حاکم بر کل عقلانیت اجتماعی و عقلانیت اجتماعی مبنای برنامهریزی و زندگی اجتماعی و تصمیمسازی و تصمیمگیری اجتماعی میشود. دین در همه عرصهها حاکم است. حاکمیت دین در همهی عرصههای عقلانیت وقتی است که فلسفه تفکر و فلسفه فرهنگ شما اجازه چنین امری را بدهد.
ما معتقدیم یک فلسفه تفکری در فرهنگستان تولید شده که امکان حاکمیت منطقی دین نه حاکمیت سیاسی را به دست میدهد. چون حاکمیت بر عرصه عقلانیت باید حاکمیت منطقی باشد. این فلسفه تفکر امکان منطقی حاکمیت دین بر عرصه عقلانیت را فراهم میکند. به عبارت دیگر حاکمیت دین و تعبد به وحی بر عقلانیت اجتماعی را اعم از عقلانیت استنباطی، عقلانیت معادله و کاربردی و عقلانیت برنامهریزی تئوریزه میکند. این فلسفه شدن فرهنگستان است. کارش تئوریزه کردن حاکمیت دین بر تمامیت عقلانیت اجتماعی است.
اما این تفکر یک مبانیای دارد که حالا در یک جلسه دیگری اجازه بدهید بحث کنیم. مبانی هستیشناسانه دارد، مبانی معرفتشناسانه دارد، مبانی دینشناسانه هم دارد. این سه مبنا را بحث کنیم و بعد ببینیم نقدهایی که به این تفکر شده اعم از حوزه معرفتشناسی، دینشناسی و هستیشناسی نقدهای واردی هستند یا نه. آن نقدها را هم انشاءالله مورد بررسی قرار میدهیم. این طبیعتاً نیاز به یک جلسه دیگری دارد که بحث مبانی و پاسخگویی به نقدهایی که در نسبت به مبانی ما در حوزه هستیشناسی و معرفتشناسی و دینشناسی وارد شده را مورد دقت قرار دهیم.