علم دینی
آنچه در این پرونده میخوانید دیدگاه صاحب نظران فرهنگستان علوم اسلامی قم در رابطه ی دین و علم می باشد.
 
 
 
 
کد مطلب: 579
ججت الاسلام دکتر مصطفی جمالی؛
مفهوم‌سازی، فرهنگ‌سازی و ظرفیت‌سازی برای تحقق تمدن اسلامی
تاریخ انتشار : سه شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۳ ساعت ۱۳:۴۲
 
آرمان تمدن اسلامی، رسالت سنگینی را بر دوش متفکران دینی گذاشته است و برای تحقق این آرمان باید با عقلانیت دینی و نه سكولار (نرم‌افزار تمدن اسلامی) نقشه‌ جامع مهندسی دقیق تمدن اسلامی جهت رسیدن به نرم‌افزارها و سخت‌افزارهای تمدن اسلامی را طراحی نمود
 
 به گزارش پایگاه اطلاع رسانی فرهنگستان علوم اسلامی قم، حجت‌الاسلام دکتر مصطفی جمالی، عضو هیئت علمی فرهنگستان علوم اسلامی قم در مقاله پیش‌رو بر آن است تا به الزامات و بایسته‌های تحقق تمدن اسلامی بپردازد. دکتر جمالی رسالت سنگین متفکران دینی را تدوین نقشه‌ جامع مهندسی تمدن اسلامی می‌داند. در همین راستا، وی در این مقاله سه الزام و بایسته‌ مهم «مفهوم‌سازی، فرهنگ‌سازی و ظرفیت‌سازی» برای تحقق تمدن اسلامی را مورد مداقه قرار داده است.



مقدمه
در نگاه فلسفه‌ تاریخ از دیدگاه اسلام، حركت جامعه‌ بشری نه بر اساس تكامل ماده و محصول تغییر ابزار و روابط تولیدی است، آن‌ چنان كه در فلسفه‌ تاریخ سوسیالیستی مطرح است و نه مراحل تكامل جامعه‌ بشری گذر از دوره‌ كشاورزی و رسیدن به دوره‌ صنعتی و سپس فراصنعتی و رسیدن به عصر فضا و عصر ارتباطات است آن‌ چنان كه در فلسفه‌ تاریخ لبیرال‌ دموكراسی مطرح می­‌شود؛ بلكه از نگاه دینی، سرحلقه­ های تكامل تاریخ با بعثت انبیای الهی رقم می ­خورد و مفهوم تكامل تاریخ هم جز قرب جامعه‌ بشری به پذیرفتن ولایت الهیه و نزدیكی به ظهور و ساحت تجلی دولت حقه‌ اهل بیت عصمت و طهارت(ع) نیست و در همین سیر تكامل تاریخ، درگیری دو جریان نور و ظلمت دائمی است.

به دیگر سخن، در عصر جدید و دنیای مدرن، تمدنی پا به عرصه گذاشته است كه صورت و باطنی بسیار متفاوت با تمدن­های گذشته و رقیب خود در اعصار گذشته دارد. تمدن مادی با تمام لوازم خود، اعم از «علوم، ساختارها و محصولات»، در سطوح مختلف «فردی، اجتماعی و تاریخی» و در ابعاد گوناگون «سیاسی، فرهنگی و اقتصادی»، داعیه‌ جهانی شدن دارد و به دنبال ایجاد سبک زندگی جدید و ساخت جهانی هماهنگ با مبانی و اهداف خود است.

مدرنیته، با تمام اصول و اهداف خود، دین نوظهور این تمدن است و با وعده­ های فراوان، دل و دیده‌ انسان‌ها را معطوف به خود كرده است؛ ولی با این همه، هنوز چند دهه از حیات این تمدن نگذشته است كه كوس رسوایی آن به هوا برخاسته و دچار بحران‌ها و پارادوكس‌های بسیاری گردیده و بشریت تشنه‌ معنویت و كرامت، به خوبی به سراب بودن این تمدن خیالی پی برده و خود را در منجلابی یافته است كه راه گریزی از آن یافت نمی­ شود.

وقوع انقلاب اسلامی، در عین ناباوری تمام تئوریسین­های مادی تاریخ، پاسخی است به نیاز بشر تحقیرشده و طالب معنویت. انقلاب اسلامی در زمانی رخ داد كه تمام ارزش­های انسانی رنگ باخته و توحید و خداپرستی (شعار محوری ادیان الهی) مورد هجمه‌ی تمدن مادی قرار گرفته بود. وقوع انقلاب اسلامی در این زمان، نه تنها حیات دوباره‌ اسلام را در بر داشت، بلكه در این دنیای بی­دین، نمونه ­ای از حكومت الهی مردمی را به عرصه‌ نمایش گذاشت تا تمامی مردمان جهان، آگاه شوند كه می ­توان به گونه‌ دیگری حكومت­داری كرد و الگوی جدیدی از حكومت بنا گذاشت؛ حكومتی كه مبتنی بر خواست و ایمان مردمی بنا نهاده شده است و متولیان آن، دین‌دارانی هستند كه جز اجرای دین خدا هدف دیگری ندارند. پیدایش انقلاب اسلامی و تحقق نظام اسلامی، آن‌ چنان كه مقام معظم رهبری هم فرموده ­اند،[۱]اولین گام‌های اساسی در ایجاد یك تمدن جدید در دنیای امروز است.

ایجاد شعارهای نوین، همچون دفاع از كرامت انسانی، عدالت اجتماعی و... در عرصه‌ جهانی و بین‌المللی و تغییر ادبیات سیاسی جهان و وارد كردن واژگانی همچون مستضعف و مستكبر، ایثار و شهادت و نیز تغییر نظام حساسیت­ها و تمایلات یك ملت، همه و همه برآمده از انقلاب سیاسی و تحقق نظام اسلامی و ساختارشكنی این نهضت الهی در سطوح خرد و كلان است، ولی با این همه، تحقق انقلاب اسلامی و نظام اسلامی اولین گام‌ها در ایجاد این تمدن الهی است و گام بعدی در تحقق و حركت به سمت ایجاد تمدن اسلامی و برپایی آن در سراسر عالم، شكل‌دهی «دولت اسلامی» است. اگر انقلاب و نظامی نتواند پس از تحقق چارچوب­های خود، دولتی اسلامی و الگوها و ادبیات اداره‌ی متناسب با آرمان‌ها و مبانی خود تأسیس كند، در درازمدت، از آن نظام جز پرچم و سرود ملی چیزی بر جای نخواهد ماند.

البته مسلم است كه تمدن‌سازی در یك فرآیند تاریخی شكل می­ گیرد و نباید انتظار داشت كه یك‌باره همه‌ لوازم آن احصاء گردد. برای همراهی جامعه‌ی جهانی و اقبال كشورهای همسو به تأسیس جامعه‌ تمدنی اسلام باید مدلی كارآمد در مقیاس كوچك و در اندازه‌ یك كشور اسلامی به وجود آید. این الگو می­ تواند دیگر دولت­ها را به پذیرش ساختار حكومتی مورد نظر ترغیب كند و حتی افكار عمومی جهان را به سمت وادارسازی دولتمردان خود برای بازخوانی چنین مدلی در كشور متبوع تشویق نماید. بدین شكل، آرام‌آرام زمینه برای شكل­ گیری تمدن عدل الهی آماده خواهد شد. به دیگر سخن، ایران اسلامی برای صدور انقلاب خود به اقصی نقاط جهان، باید به مدلی كارآمد و نقشه­ای جامع از شعار آرمانی خود، یعنی تمدن اسلامی، دست یابد. وجه همت کارگزاران نظام اسلامی باید به سمت شكل ­گیری تمدن اسلامی باشد و با این رویکرد، به پیشرفت و حرکت تکاملی انقلاب اسلامی بنگرند.


۱. چیستی تمدن

با توجه به رویکرد تمدنی در تحلیل گفتمان‏های انقلاب اسلامی، لازم است در ابتدا نگاهی به مفهوم تمدن داشته باشیم. در باب مفهوم تمدن، با تلقی‏های گوناگونی روبه‌رو هستیم كه نوعاً در تعریف‏ ها با رویكردهای مختلف روبه‌رو می‌شویم. اصولاً این اصطلاح از قرن هجده و در عصر روشنگری پدید آمد، هرچند واقعیت آن از گذشته موجود بوده است. در باب تعریف تمدن و فرهنگ دیدگاه‌های متفاوتی ذكر شده است.

بسیاری فرهنگ و تمدن را مترادف با یكدیگر قلمداد می‏ نمایند، از جمله ادوار تایلور كه در این‏ باره چنین می‏ گوید: «كلمه‌ فرهنگ یا تمدن به مفهوم وسیع كلمه، كه مردم‏ شناسان به كار می ‏برند، عبارت از تركیب پیچیده‏ ای شامل علوم، اعتقادات و هنر، اخلاق و قوانین و آداب و رسوم و عادات و اعمال دیگری است كه به وسیله‌ انسان در جامعه‌ خود به دست می ‏آید.»[۲] اما دیدگاه دیگر در باب تمدن، كه به نظر می ‏رسد دیدگاه دقیق‌تر و جامع‏‌تری است، آن است كه علاوه بر جنبه‌ نرم و فرهنگی حیات اجتماعی، مجموعه‌ عناصر اقتصادی، سیاسی، تكنیك‏ها، سازمان‏های اجتماعی و خلاصه جنبه‏ های سخت در یك جامعه را شامل می شود.

در فرهنگ لالاند (Laland) این گونه آمده است: «یك تمدن مجموعه‏ ای است از پدیده‏ های اجتماعی كه قابل انتقال‌اند و جنبه‏ های مذهبی، اخلاقی، زیباشناسی، فنی، علمی مشترك در یك جامعه یا چند جامعه‌ مرتبط با یكدیگر را به خود می‏ گیرند.»[۳] اما در باب مؤلفه ‏ها و اركان اصلی یك تمدن و سهم تأثیر هر یك در ساخت یك تمدن، برخی همچون ویل دورانت، قائل‌اند که عوامل تمدن عبارت‏ند از شرایط معرفت‏ الارضی، جغرافیایی، اقتصادی، زیستی، روانی، نظم سیاسی، وحدت زبانی و قانون اخلاقی و از نظر او، اهمیت عوامل و اوصاف و احوال اقتصادی در شكل‌دهی به یك تمدن، بیش از عوامل دیگر است.[۴] بعضی دیگر سازه ‏های یك تمدن را نظامات مختلفی همچون نظام اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، حقوقی، ارزشی، تاریخی و ... دانسته ‏اند.

اما به نظر می‏ رسد نگاه مقام معظم رهبری از قوت بالایی برخوردار است. در نگاه مقام معظم رهبری، تمدن نوین اسلامی از دو بُعد اساسی تشکیل می‏ گردد. یک بُعد آن بُعد ابزاری است که شامل تمامی برنامه‏ها، ساختارها و نهادها و حتی زیرساخت‏های آنان می‏‌شود که در برخی از فرمایشات رهبری به این بخش زیرساخت‏ها، اطلاق نرم‌افزار می‏ شود. اما بُعد دوم تمدن نوین اسلامی، بُعدی است که ظهور و بروز تمامی آن بُعد اول، در آن ظاهر می ‏شود و آن چیزی جز سبک زندگی عینی در جامعه نیست. «ما اگر پیشرفت همه ‏جانبه را به معنای تمدن‏ سازی نوین اسلامی بگیریم، بالاخره یك مصداق عینی و خارجی برای پیشرفت با مفهوم اسلامی وجود دارد. این جور بگوییم كه هدف ملت ایران و هدف انقلاب اسلامی، ایجاد یك تمدن نوین اسلامی است. این محاسبه‏ درستی است. این تمدن نوین دو بخش دارد: یك بخش، بخش ابزاری است. یك بخش دیگر، بخش متنی و اصلی و اساسی است. به هر دو بخش باید رسید.»[۵]

بخش سخت‌افزاری تمدن اسلامی، ابزاری برای رسیدن به هدف اصلی این تمدن، یعنی ساخت زیربنایی فرهنگ صحیح زندگی است و اکتفا به پیشرفت‏هایی که در زمینه‏های مختلف سیاسی، اقتصادی یا اجتماعی داشته‌ایم نباید ما را به این نتیجه برساند که به فرهنگ اسلامی نیز دست یافته‌ایم. تعریف سبک زندگی و تعیین راه‌های اصلاح آن، کار ساده‏ای نیست و نیاز به بررسی‏های کارشناسانه‌ نخبگان دانشگاه، حوزه و سایر دستگاه‌های مربوطه دارد و از طرف دیگر، تغییر آن نیز بسیار دشوار است؛ چرا که باید آداب و رسومی را تغییر داد که به عنوان یک فرهنگ در بین مردم رواج پیدا کرده‏ اند و باید به این مسئله توجه داشت که متأسفانه غرب‌گرایی در برخی عادت‏ها آن‌ چنان نفوذ کرده است که فرهنگ و آموزه‏ های اصیل اسلامی جای خود را به آن‌ها داده ‏اند.


نظریه‌ دین حداکثری مبنای تحقق تمدن اسلامی

مهم‌ترین مبنا در میان مبانی تمدن اسلامی، مبنای دین‌شناسی و تبیین ارتباط بین دین و نظریه‌ تمدن اسلامی است و در سایه‌ی تبیین همین مبناست که رسالت تمامی نخبگان و دلسوزان در قبال تحقق تمدن اسلامی به عنوان سنگربانان اسلام ناب مشخص می‌گردد. پرواضح است كه تحقق تمدن اسلامی و هدایت و سرپرستی آن بر اساس نگاه خاصی به دین اسلام صورت گرفته است؛ نگاهی كه امام راحل(ره) به عنوان «اسلام ناب» همواره مطرح می­ فرمودند و خلف صالح ایشان هم مبتنی بر همان نگاه به اسلام، خط سیر نظام اسلامی را تا رسیدن به تمدن نوین اسلامی ترسیم می­ فرمایند: «اسلام مورد نظر ما، همان اسلامی است كه امام عزیز در طول زندگی‌اش از آن دم زد و در ده سال درخشان آخر عمرش، با تمام وجود، خود برای آن سرمایه­گذاری كرد. اسلامی كه او به ما آموخت و در راه آن، حركت كرد. همه باید بر گرد محور اسلام و خط امام، متحد و مهربان باشند و با یكدیگر همكاری كنند تا هیچ مشكلی بر سر راه ما باقی نماند.»[۶]

از مهم‌ترین ویژگی­های خاص دین اسلام، خاتمیت و جامعیت آن است. ادیان گذشته، همچون مسیحیت و یهودیت، ادیانی برای مقطعی از بلوغ بشریت در طول تاریخ بوده‌اند؛ ولی دین اسلام، دینی برای تمامی بشریت تا انتهای تاریخ است و لازمه‌ی این خاتمیت هم جامعیت و كامل بودن دین اسلام است. بر این اساس، در نگاه بنیان‌گذار جمهوری اسلامی ایران، حضرت امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری، كه برخاسته از متن صریح آیات و روایات است، دین تنها بیانگر احكام روابط فردی ایشان با خدای متعال نیست؛ بلكه ضمن ارائه‌ی چنین احكامی، اركان بنای زندگی فردی و اجتماعی بشر را در همه‌ی شئون ارائه می­دهد.

به بیان دیگر، در نگاه ایشان، گستره‌ دین، گستره­ای حداكثری است؛ یعنی دین، جامع و كامل است و متولی سرپرستی و تكامل بشر در همه‌ شئون فردی و اجتماعی در كلیه‌ی نیازهای مادی و معنوی در جهت واحد است. دین برای عزلت‌نشینی و صرفاً ایجاد آرامش فردی نیست، بلكه دین اسلام، سیستمی جامع و كامل است كه خواستار اجرای عدالت در امور اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی و اجرای قوانین الهی جهت نیل جامعه به قرب الهی و پالایش اخلاقی، اعتقادی و رفتاری همه‌ افراد جامعه و در یك كلام تهذیب جامع اجتماعی است. به دیگر سخن، دین اسلام ایدئولوژی كامل و بی­ابهام و دارای طرح كلی و همه‌جانبه‌ای برای تمامی شئون حیات انسانی است. «مسائل فكری اسلام، به صورت پیوسته و به عنوان اجزای یك واحد مورد مطالعه قرار گیرد و هر یك به لحاظ آنكه جزئی از مجموعه­ دین و عنصری از این مركب و استوانه ­ای در این بنای استوار است و با دیگر اجزاء و عناصر، هماهنگ و مرتبط است و نه جدا و بی­ارتباط با دیگر اجزاء بررسی شود تا مجموعاً از شناخت این اصول، طرح كلی و همه‌ جانبه ­ای از دین به صورت یك ایدئولوژی كامل و بی‌ابهام و دارای ابعادی متناسب با زندگی چندبُعدی انسان، استنتاج شود.»[۷] «اسلام یك كل و یك مجموعه است، اسلام برای زندگی است، اسلام برای فرد و جامعه و برای دنیا و آخرت است و برخوردار از پشتوانه‌ی عقل می ­باشد. اسلام به علم، به عنوان یك ابزار كارآمد نگاه می ­كند، اما علم را بر ارزش‌های اسلامی و انسان مسلط نمی­ كند. این نوع تفكری است كه امروز جمهوری اسلامی به آن قائم است و مروج آن می­باشد و پرچم این تفكر اسلامی، در دست جمهوری اسلامی است.»[۸]

این نگاه حداكثری به دین، بر خلاف نگاه رایج غرب به دین و یا روشن‌فكران غرب‌زده است. در غرب و اروپا پس از رنسانس، به بهانه‌ عملكرد بد متولیان دین مسیحیت، دین از بسیاری از شئون اجتماعی‌ سیاسی كنار گذاشته شد و برای مشروعیت بخشیدن به این فریب و نیرنگ، فلسفه­ ها ساختند و نتیجه‌ی آن، شكل‌گیری جامعه ­ای كاملاً سكولار و خالی از دین گردید.

این سیاست بی­ پایه و اساس، پس از آن، به دست غربی­ها و عوامل آن‌ها در دیگر نقاط جهان، به عنوان بهترین مدل حكومتی عرضه شد؛ به گونه­ ای كه حكومت­های لائیك، بهترین نوع حكومت معرفی گردید. انقلاب اسلامی در عمل، تز جدایی دین از سیاست را شكست و اثبات نمود كه نه تنها دین نسبت به حیات اجتماعی بی­تفاوت نیست، بلكه اساساً جز در سایه‌ دین نمی­توان نظام اجتماعی بر پایه‌ی عدل بنا كرد و جامعه را به توسعه و تكامل رساند. به ویژه دین اسلام كه اركان بنای نظام اجتماعی را به خوبی تبیین كرده است.

«در میان ادیان عالم، آن دینی كه ادعا می­ كند می ­تواند جامعه را به صورت همه‌جانبه بسازد، اسلام است. مسیحیت امروز و بقیه‌ی ادیان به طریق اولی، این ادعا را ندارند، لیكن اسلام ادعا می­ كند كه اركان بنای یك نظام اجتماعی را در اختیار دارد و می ­تواند این پایه ­ها و ركن­‌ها را بنشاند و بر اساس این پایه­ ها، یك نظام اجتماعی و یك جامعه‌ سالم و پیشرفته را بنا كند. ما بایستی در همهی بخش­ها، از جمله در مسئله‌ی كسب دانش و همچنین در پیوند با این مسئله، مسئله‌ زن و دانش، نشان بدهیم كه این امكان در اختیار اسلام است».[۹]

مهمترین دلیل بر دیدگاه حداکثری، دقت در معنای توحید است. بی‏تردید آنچه تمام پیامبران الهی، افراد بشر را به‏ سوی آن دعوت كرده ‏اند و موضوع اصلی رسالت ایشان بوده است، چیزی جز اصل توحید نیست، ولی توحید نیز صرفاً به اقرار به توحید در خالقیت و امثال آن ‏پایان نمی‏پذیرد تا ادعا شود كه سرانجام رسالت پیامبران چنین بوده است كه این ‏حقیقت را به مردم منتقل كنند كه او خدایی است كه عالم را آفریده، پس او عالم ‏است، غنی بالذات است و امثال آن. در حقیقت، گرچه همه‌ی این‌ها صحیح است، ولی كامل نیست؛ زیرا سرانجام رسالت پیامبران و نقطه‌ی ثقل دعوت ایشان «توحید و پرستش» است؛ به گونه ‏ای كه همه‌ی فروتنی و تحیر و تذلل بشر باید در برابر خدای متعال و بر اساس تسلیم محض در برابر او باشد.

از سویی دیگر، معنای پرستش و تسلیم محض جز این نیست كه تمامی شئون ‏زندگی انسان بر محور مشیت او باشند و با توجه به ولایت الهیه شكل گیرد. بر این ‏اساس، موحد كسی است كه نسبت به ولایت الهی تولی تام داشته باشد. بر این ‏اساس، احكام الهی هم چیزی جز «مناسبات جریان ولایت الهی» نیست. «نكته‌ مهم‏ این است كه همان گونه كه شرك در توحید، هرچند شرك خفی و اخفی در هیچ‏ دینی آسمانی پذیرفته‌ شده نیست، شرك در جریان ولایت الهیه هم پذیرفته‌ شده ‏نیست؛ زیرا شرك در ولایت الهی همانا شرك در توحید است. بنابراین معنا ندارد كه گفته شود عرصه ای از حیات انسان تحت ولایت الهی قرار دارد و عرصه‌ دیگر رها گشته یا به خود انسان واگذار شده است.

حتی عرصه‌ عیش‏ انسان، عرصه ‏ای نیست كه انسان در آن مجاز به شرك باشد؛ یعنی ابتهاج انسان در عیش مادی نیز از مجاری ولایت الهی و جریان رحمت حق به دست می ‏آید. به دیگر سخن، می ‏بایست همه‌ مجاری اراده‌ انسان (كه مجاری مسئولیت و تكلیف او هستند)، از باطنی‏ ترین اراده‏ ها در اعماق روح او كه اخلاق را می‏ سازد، تا اراده‌ او در حوزه‌ی اندیشه و محصولات علمی ‏اش، تا اراده‌ وی در حوزه‌ عمل، تسلیم محض ولایت الهی باشد. اگر جامعه ‏ای چنین بر محور ولایت الهی و مناسبات ولایت الهی، كه همانا احكام و دستورهای الهی هستند، قرار گرفت، همه‌ ‏شئون این جامعه، مظهر تجلی ولایت حضرت حق و ائمه‌ معصومین (علیهم السلام) می‏شود و به توحید می‏رسند. هر عرصه‌ی دیگری به جز این جامعه، تجلی‌گاه شیطان است ‏و مجرای ولایت ابلیس و نفسانیت و انانیت نفس خواهد بود.»[۱۰]

با این نگاه به دین، تفسیری دیگری از توسعه و تكامل جامعه به دست می­ آید. در جامعه‌ی اسلامی، همه‌ی شئون فردی و اجتماعی بر مبنای توحید سازمان‌دهی می­شود و كثرات حول محور توحید به وحدت و هماهنگی می ­رسند. «این مبنای توحید و اعتقاد به وحدانیت حضرت حق (جل و علا)، در تمام شئون فردی و اجتماعی جامعه­ای اسلامی تأثیر می­گذارد و جامعه را به صورت یك جامعه­ هماهنگ و مرتبط به یكدیگر و متصل و برخوردار از وحدت (وحدت جهت و وحدت حركت و وحدت هدف) می ­سازد.»[۱۱] البته مبتنی بر این نگاه، باید سیستمی جامع بر اساس آموزه­های دین اسلام طراحی شود تا بر اساس آن، بتوان تمامی ابعاد زندگی فردی و اجتماعی را سرپرستی كرد و از حیثیت جهانی اسلام در مقابل سیستم­های مادی و مدعی مدیریت همه‌جانبه‌ زندگی انسان‌ها دفاع كرد.


مفهوم‌سازی

از مهم‌ترین الزامات مهندسی تمدن اسلامی مفهوم‌سازی در این افق است. به عبارت دیگر، با توجه به مبنای دین‌شناسی فوق‌الذکر، به راحتی می­ توان این نتیجه را گرفت كه اولین و مهم‌ترین رسالت نخبگان فرهنگی انقلاب اسلامی و مراکز علمی و پژوهشی، تبیین نظری و کارآمد چارچوب­ها، اهداف و الگوهای ناظر به تحقق تمدن اسلامی است تا بر اساس آن، جریان دین در تمام عرصه­ ها و سطوح حیات اجتماعی و تمدنی صورت گیرد. به دیگر سخن، سرپرستی، هدایت و تكامل نظام اسلامی تا رسیدن به تمدن اسلامی می بایست در چارچوب مبانی، آموزه‌ها و اهداف دین صورت گیرد.

در واقع قید اسلامیت در تمدن اسلامی به معنای شكل‌گیری ابعاد مختلف تمدن بر پایه‌ی آموزه‌های دین اسلام است. بر این اساس، جهت تحقق تمدن اسلامی به یك منظومه‌ معرفتی نیازمندیم كه در هسته‌ی آن، معارف اسلامی قرار دارد. به تعبیر دیگر، سه لایه‌ معرفتی برای شكل‌گیری تمدن اسلامی ضرورت پیدا می‌كند.

الف) نظام معارف دینی كه در حكم مبادی و مبانی لایه‌ی دوم هستند. منظور از این نظام معارف، مجموعه‌ آموزه‌های دینی در حوزه‌های مختلف «نظام توصیفات دینی، نظام احكام ارزشی، نظام احكام تكلیفی و حقوقی» است. بر این اساس، حوزه‌های علمیه نباید تنها به اجتهاد در حوزه‌ی احكام روابط فردی، آن هم در باب احكام تكلیفی آن بپردازند، بلكه باید فقه اكبر موضوع اجتهاد قرار گیرد و علاوه بر احكام تكلیفی، احكام ارزشی و اندیشه‌های توصیفی دین در دو حوزه‌ روابط فردی و اجتماعی به دست بیاید البته مشخص است كه علاوه بر ضرورت جریان حجیت در این نظام معارف دینی، كارآمدی آن هم باید مد نظر قرار بگیرد؛ یعنی ظرفیت سرپرستی و هدایت تولید و بسط نظام علوم و معارف لایه‌ دوم را داشته باشند. بر این اساس، باید فقه اسلامی مشتمل بر جوانب مختلف زندگی انسان در زمینه ­های فردی و اجتماعی شود و تنها به بیان احكام فردی اكتفا نكند. «ما باید فقه اسلامی را كه مشتمل بر جوانب مختلف زندگی انسان در زمینه ­های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فردی است در جامعه‌ خود پیاده كنیم و به تنظیم زندگی انسان‌ها از نظر آداب زندگی، وضع معیشتی، ارتباطات سیاسی، اجتماعی و خارجی بر مبنای اسلام بپردازیم.»[۱۲]

ب) نظام علوم هماهنگ، لایه‌ دوم از حوزه‌ی اطلاعات در راستای تحقق تمدن اسلامی است. علوم در شاخه‌های مختلف در مجموعه‌ عرضه‌كننده‌ معیارها و شاخصه‌هایی كارآمد، جهت شناسایی ابعاد مختلف عرصه‌های حیات مختلف فردی و اجتماعی هستند. این علوم از یك سو در مقام تولید و نظریه‌پردازی، مبتنی بر مبادی و مبانی خاصی شكل می‌گیرند و از سوی دیگر، در مقام داوری و اثبات كارآمدی، به آزمون تجربی نیازمند هستند.

بر اساس این نگاه، هماهنگی این لایه از اطلاعات با لایه‌ اول به خوبی مشخص می‌ شود. علوم اسلامی به معنای شكل‌گیری علوم بر اساس مبادی و مبانی برگرفته از منابع اسلامی است؛ هرچند علوم اسلامی هم باید در مقام آزمون‌پذیری، قابلیت جریان در عینیت را داشته باشند. بر این اساس، دانشگاه‌ها باید بتوانند بر اساس مبانی و اصول دینی، نرم­افزارها و علوم مورد نیاز اداره‌‌ی نظام را در تمامی رشته­ ها و شاخه ­های علوم تولید كنند. «ما نظامی را به وجود آوردیم؛ تفكری را به میدان نظام سیاسی و اجتماعی آوردیم؛ بر اساس آن، همه­ی دستگاه‌های خودمان را و اطراف قضایا را تجهیز كردیم و نخواستیم چیزی را قبول كنیم. البته نمی­ خواهم ادعا كنم كه ما هیچ الگوی بیگانه را قبول نكردیم و نپذیرفتیم؛ نه، بعضی از الگوها را قبول كردیم، به خاطر اینكه در آن‌ها حسنی مشاهده كردیم. بعضی از الگوها را قبول كردیم، به خاطر اینكه نتوانستیم خودمان را از آن‌ها خلاص كنیم؛ یعنی بر ما تحمیل شده كه مطمئناً این نوع دوم باید در برنامه قرار بگیرد كه این‌ها را ارائه كنیم و از مجموعه­ی كار خودمان بزداییم.»[۱۳]

ج) سومین لایه‌ از اطلاعات جهت تحقق عینی تمدن اسلامی، دستیابی به الگوها، مدل‌ها و ساختارها جهت جامعه‌پردازی است كه از یك سو مبتنی بر معیارهای علمی و از سوی دیگر، مبتنی بر شرایط و وضعیت حیات اجتماعی جهت رسیدن به وضعیت مطلوب است.


فرهنگ‌سازی

از دیگر الزامات تحقق تمدن اسلامی فرهنگ‌سازی در این راستاست. به دیگر سخن، هویت اصلی نظام اسلامی، فرهنگی است و لذا مسئولیت دین‏ شناسان و كارشناسان دینی در اداره‏ فرهنگ جامعه و تغذیه‌ی فرهنگی آن بسیار مهم است. آنچه در این میان توجه به آن بسیار مهم است ارتقای فرهنگ جامعه در جهت ایجاد مشارکت همگان در تحقق تمدن اسلامی است.


۴-۱. ارتقای فرهنگ عمومی

فرهنگ عمومی به معنای فرهنگی است كه آحاد جامعه آن را پذیرفته ‏اند. فرهنگ عمومی به معنای مجموعه‌ی نیازهای فرهنگی است كه عموم آحاد جامعه با آن روبه‌رو بوده و مبتلا به آن هستند. مسائل فرهنگی كه آحاد جامعه به‌ عنوان ارتباطات اجتماعی و زندگی روزمره‌ی خود با آن روبه‌رو بوده و باید روش و منش خاصی را در آن اتخاذ نمایند، در دایره‌ی فرهنگ عمومی قرار می‌گیرد. فرهنگ عمومی عرصه‌ای از فرهنگ است كه تولیدكننده و نیز مصرف‌كننده‌ی آن، عموم آحاد جامعه هستند و این صرف‌نظر از وابستگی آن‏ها به طبقه‌ اجتماعی خاصی و یا سطح تحصیلات و یا حرفه‌ آن‏هاست. آداب و معاشرت، مراعات حقوق دیگران، نظم، وجدان كاری، انضباط اجتماعی و مسائلی از این قبیل، در این مجموعه می‌گنجد. در جامعه‌ اسلامی، تحقق تمدن اسلامی و تکامل آن، تنها در سایه‌ ارتقای فرهنگ عمومی امکان‌پذیر است.

فرهنگ عمومی تحت تأثیر عوامل مختلفی شكل می‌گیرد كه از مهم‌ترین عوامل آن خانواده است. خانواده یكی از بسترهای تعیین‌كننده و تأثیرگذار در چیستی فرهنگ عمومی است. هرچند آموزش‌های تخصصی در خانواده اتفاق نمی‌افتد، اما آموزش عمومی در خانواده انجام می‌پذیرد. این آموزش‌ها در سنینی است كه كودك تأثیر بیشتری را از خانواده نسبت به محیط، جامعه و رسانه می‌پذیرد. بنابراین می‌توان گفت پایه‏ شخصیت افراد در خانواده گذارده می‌شود. هرچند با رشد شتابان تكنولوژی و وسایل ارتباط جمعی، این تأثیرگذاری در حال كم شدن است، اما در جوامع اسلامی، خانواده هنوز نقش مهمی را ایفا می‌نماید.


۴-۲. ارتقای فرهنگ تخصصی

دومین حوزه‌ فرهنگ‌سازی، حوزه‌ی فرهنگ تخصصی است، زیرا پس از فرهنگ عمومی، سطح دوم فرهنگ را فرهنگ تخصصی جامعه تشكیل می‏ دهد. نظریه‌ تمدن اسلامی و توجه به الزامات آن و ایجاد بستر پذیرش و تحقق آن، تنها در سایه‌ی بالندگی فرهنگ تخصصی امکان‌پذیر است. «فرهنگ تخصصی عبارت است از آن دسته ارتكازات و پذیرش‏های اجتماعی و مجموعه‏ی اطلاعات تخصصی که در مجموع امكان پاسخ‏گویی به مشكلات و معضلات و ناهنجاری‏های پیچیده ‏تر جامعه را امكان‏ پذیر می ‏سازد. مجموعه‌ تخصص‏های موجود در جامعه به ‏طور عمده در قالب ساختارها، مناصب و عمدتاً رشته‏های علمی مختلف تجلی می ‏یابد؛ به این دلیل كه هر چه بشر رو به جلو حركت كرده، توانسته مهارت‏ها را به صورت قاعده و قانون درآورده و اگر ریشه‌ تجربی نیز داشته است، آن را به شكل مكتوب و قابل ارائه و آموزش به سایرین انتقال داده است.

بنابراین تخصص‏ها و مهارت‏های جامعه، هم در قالب رشته ‏های علمی مختلف و هم به شكل رشته‏ های فنی و حرفه‏ای، قابل فراگیری هستند. توجه به ارتباط بین علم و فرهنگ در جامعه و تأثیرگذاری علوم تخصصی، در شكل ‏دهی به لایه‏ مهمی از فرهنگ نمایان می‏ شود. علم، خود ساكت و صامت به نظر می‏ رسد؛ اما با توجه به اینكه علم را عالمان فرامی‏ گیرند و عالمان فرهنگ‏سازان جامعه هستند، ارتباط بین علم و فرهنگ به خوبی نمایان می‏ شود.

علم، فرهنگ‏ساز است، زیرا ارتكاز می‏ آفریند و معیار ارزش‏گذاری و تعیین هنجار و ناهنجار در جامعه قرار می‏ گیرد. به دلیل ارزش و منزلتی كه علم در جوامع به عهده دارد، مطلبی كه از كرسی علمی و به ‏عنوان مطلب ثبت‌ شده‌ علمی به جامعه ارائه گردد، به سهولت و با اطمینان پذیرفته شده و مبدأ عمل قرار می ‏گیرد. برای مثال، كافی است كه خوردن سبزی‏‌ها و میوه‏ ها برای حفظ سلامتی به‏ عنوان یك قاعده‌ علمی ترویج شود. این امر به تدریج اما با اطمینان، به صورت یك فرهنگ در جامعه درمی‏آید. همچنین اگر ترویج شود كه خوردن چربی‌‏های نباتی یا شیرینی‏های غیرطبیعی برای سلامتی بدن مضر است، بلافاصله در عمل، زمینه اطمینان مردم به این توصیه ‏ها فراهم می ‏شود.

توجه كافی به این امر مشخص می ‏سازد كه علم و فرهنگ فقط در بین خواص اهل علم، فرهنگ‏ساز نیست، بلكه در بین آحاد جامعه نیز همین‏ گونه است. به عبارت دیگر، فرهنگ تخصصی جامعه به میزان زیادی شكل‏ دهنده‌ فرهنگ عمومی جامعه است. از آنجا كه ارتباط دین با معارف و فرهنگ مذهبی واضح و ناگسستنی است، آنچه در این بخش بیشتر مورد دقت قرار می‏گیرد ارتباط بین دین و فرهنگِ دینی با علوم جدید است؛ علومی كه امروزه در قالب رشته ‏های مختلف دانشگاهی مورد تعلیم و پژوهش قرار می‏گیرند. علوم اجتماعی، از قبیل مدیریت، جامعه ‏شناسی، حقوق و یا سایر علوم انسانی، مثل روان‌شناسی، اقتصاد، هنر، ادبیات، بازرگانی و یا علوم مهندسی، از قبیل معماری، طراحی، مهندسی، عمران، برق و یا علوم‏ پایه، همچون فیزیك، ریاضی، زیست، شیمی و مجموعه این رشته‏ ها و اطلاعات مربوط به آن‏ها، علوم تخصصی جامعه را تشكیل می‏ دهند كه سازنده‌ی فرهنگ تخصصی جامعه نیز هستند. بنابراین وقتی صحبت از فرهنگ تخصصی جامعه در باب تحقق تمدن اسلامی می‏ شود، باید ارتباط بین دین و علم در چنین گستره‏ای مورد بررسی قرار گیرد و لذا باید دین در تخصص دانشگاه حضور پیدا کند و تنها به تبیین معارف اسلامی در کنار دیگر علوم اکتفا نشود.


۴-۳. ارتقای فرهنگ بنیادی

سومین و عمیق‏ترین لایه‏ فرهنگ‌سازی، ارتقای «فرهنگ بنیادی» است. «فرهنگ بنیادی» عبارت از مفاهیم و ارتكازاتی است كه نسبت به فرهنگ عمومی و به ویژه فرهنگ تخصصی، از عمق بیشتری برخوردار است و پایه و مبنای فرهنگ تخصصی و بنیادی محسوب می‏ شود. به عبارت دیگر، در پاسخ به این پرسش كه فرهنگ تخصصی چگونه بارور شده و جهت تحولات خود را پیدا می‏ كند، می‏توان به ضرورت فرهنگ بنیادی پی برد.

«فرهنگ بنیادی» مجموعه‌ اموری است كه امكان تحول و بالندگی در فرهنگ تخصصی جامعه را فراهم می ‏نماید. هرچند اطلاعات و ارتكازاتی كه جزء فرهنگِ تخصصی هستند، بخش كاربردی، گسترده و مهمی از فرهنگ را به خود اختصاص می ‏دهند؛ اما این پرسش مهم همچنان باقی است كه چگونه می ‏توان فرهنگ تخصصی جامعه را به طور دائم رو به جلو بُرد و پویش و بالندگی آنرا حفظ نمود؟ در یك بررسی تاریخی نیز می ‏توان پرسشی را مطرح كرد، اینكه در گذشته تاریخ علم، تحولات علمی چگونه اتفاق افتاده‏ اند؟

با توجه به معیار ارائه‌ شده در تفكیك فرهنگ عمومی از فرهنگ تخصصی، می ‏توان مصادیق مهم و بارز فرهنگ بنیادی را به لایه‌ای از حوزه‏‌ی بینش معطوف نمود که ناظر به شکل‌گیری فلسفه‏ ها و روش‏هاست. فلسفه به معنای عام خود، از احكام «هستی» سخن می‏ گوید و تفكیك وجود وهمی را از وجود غیروهمی امكان ‏پذیر می‏ سازد. به همین دلیل، احكامی همچون مبدأ و منتهی داشتن هستی و ممكن یا واجب بودن هستی و... از درون فلسفه برمی ‏خیزد. اما در سال‏های اخیر، در كنار فلسفه‏ی عام، «فلسفه ‏های مضاف» نیز به لحاظ اهمیت‏شان در علوم پایین‌دستی مورد توجه ویژه قرار گرفته‌اند. لذا با عناوینی همچون فلسفه‏ اخلاق، فلسفهی فقه، فلسفه‏ دین، فلسفه‏ فیزیك، فلسفه‏ زیست، فلسفه‏ ریاضیات، فلسفه‏ هنر، فلسفهی حقوق، فلسفه تعلیم‌وتربیت و یا فلسفه‏ طب و امثال آن روبه ‏رو می‏ شویم. جدا شدن مجموعه‌ مباحثی تحت این عنوان، از بدنه‌ علوم یادشده و علوم مشابه آن، به طور دقیق به این دلیل است كه در این قبیل علوم، به نظریه ‏ها و مفاهیم پایه‏ علم اشاره می‏ شود.

به طور مثال، در فلسفهی فیزیك، به نظریه‏ های مرجع و مادری كه نسبت به ماده، انرژی و ارتباط بین ماده و انرژی نظر داده ‏اند، پرداخته می ‏شود. طبیعی است كه پرداختن به هر گونه اظهارنظری در خصوص این قبیل موضوع‏ ها، تأثیر مستقیم و فراگیری در تمام قضیه ‏ها، معادله‏ ها و نظریه ‏های فیزیكی دارد. مشابه این مسئله در سایر علوم نیز مصداق دارد. به همین دلیل، می ‏توان این قبیل علوم را علوم بنیادی محسوب نمود و نتایج مورد پذیرش آن‌ها را سازنده‏ی بخشی از فرهنگ بنیادی جامعه قلمداد كرد.

در حوزه‌ روش‏ها نیز مسئله به همین ترتیب است. برای اثبات بنیادی بودن بحث از روش‏ها، توضیح این نكته ضروری است كه تولید علوم، به ویژه در دنیای معاصر، روشمند صورت می‏پذیرد. عصری كه در آن علوم به صورت تصادفی، اتفاقی و با تجربه ‏های شخصی و ساده به دست می‏ آمدند، پشت سر نهاده شده است. به همین دلیل، یكی از مباحث مهمِ فلسفه‏ی علم در دنیای معاصر، بحث از روش تولیدِ معرفت است. اهمیت این بحث، محدود به حوزه‏ روشِ علم به معنای علوم تجربی نیست، بلكه در حوزه‏ی علوم دینی نیز این مسئله مصداق دارد. به همین دلیل، در كنار فقه، با روش فقاهت آشنا می‏ شویم و علمِ اصول به عنوان روش استنباط، بنیان و اساس نتایج فقهی را تشكیل می‏ دهد. در حوزه‏ی عمل و اجرا نیز به شكل روش‏مندی به تنظیم برنامه‏ های توسعه و مهندسی اجتماعی پرداخته می‏ شود. در این عرصه، چیستی مدل برنامه نقش تعیین ‏كننده ‏ای دارد. طبیعی است كه اگر در روشِ متدلوژی علم، روش استقرایی، قیاسی و یا تركیبی از این دو با روش نظریه ‏پردازی پذیرفته شود، هر كدام، نتایج متفاوتی را در بدنهی علم به بار می‏آورند.

در روش استنباط نیز اینكه مثلاً روش اخباری‌گری را برای استحضار از ادلهی شرعی مورد پذیرش قرار دهیم یا روش اصولیین را روش متقن و برتر بدانیم، نتایج متفاوتی از حوزه‏ی استنباطات فقهی بیرون می‏آید. در مدل‏های توسعه نیز مبتنی بر اینكه به توسعه متوازن و پایدار در همه‌ی ابعاد نظر شود یا به بخشی از ابعاد توسعه اهمیت اصلی داده شود، نتایج متفاوتی در مهندسی اجتماعی حاصل می ‏شود. برای مثال، باید اولویت را به سیاست، یا فرهنگ و یا اقتصاد داد؟ و در عرصه‏ی اقتصاد، اولویت را باید به صنعت، كشاورزی و یا خدمات داد؟ گردش پول و اعتبار در جامعه چگونه صورت پذیرد؟ موازنه‌ صادرات و واردات در جامعه با چه مدلی طراحی شود؟ و... مسائلی هستند كه مدل برنامه‏ ریزی، پاسخ‌گوی آن است. به این دلیل است كه چیستی مدل برنامه، نقش پایه و بنیادی در تنظیم برنامه ‏های توسعه ایفا می‏ نماید. در كنار موضوع ‏های یادشده، موضوع‏هایی از قبیل رابطه‌ وحی و عقل، رابطه‌ دین و تكنولوژی، رابطه‏ دین و علم (به معنای عام و جامع آن) در دستهی موضوع‏های بنیادی قرار می‏ گیرد.

با توجه به مفهوم و مصادیق فرهنگ بنیادی، لزوم حضور دین و حوزه‌های علمیه در شکل‌گیری این لایه از فرهنگ جهت تبیین نظریه‌ تمدن اسلامی بسیار ضروری است.


ظرفیت‌سازی

از دیگر الزامات تحقق تمدن اسلامی، ظرفیت‌سازی و پرورش نیروهای کارآمد متناسب با رسالت انقلاب اسلامی در تحقق تمدن اسلامی است، البته با توجه به پیچیدگی‌های امر اداره و حکومت‌داری در دنیای امروز و با توجه به وابسته شدن ابعاد مختلف توسعه و پیشرفت، نوع حضور و سطح حضور نیروهای انقلابی و نخبه در مسئله‌ تحقق تمدن اسلامی و اداره‌ نظام اسلامی، هم از لحاظ کمی و هم از لحاظ کیفی، بسیار متنوع می‌تواند باشد. از یک منظر، این حضور می‌تواند هم در قالب مدیریت و هم مشاركت و مشاورت رخ دهد.


نتیجه‌گیری

آرمان تمدن اسلامی، رسالت سنگینی را بر دوش متفکران دینی گذاشته است و برای تحقق این آرمان باید با عقلانیت دینی و نه سكولار (نرم‌افزار تمدن اسلامی) نقشه‌ جامع مهندسی دقیق تمدن اسلامی جهت رسیدن به نرم‌افزارها و سخت‌افزارهای تمدن اسلامی را طراحی نمود و گام‌ به‌گام در تحقق آن پیش رفت که در این مقاله به سه الزام مهمِ «مفهوم‌سازی، فرهنگ‌سازی و ظرفیت‌سازی» اشاره گردید.



پی نوشتها:

[۱]. مقام معظم رهبری، ۲۱ آذر ۷۹.
[۲]. روح‌الامینی، زمینه‌‏ی فرهنگ‌شناسی، ۱۳۷۹، ص ۴۸.
[۳]. ساروخانی، دایره‌المعارف علوم اجتماعی، ۱۳۷۵، ج ۱، ص ۹۹.
[۴]. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ۱۳۷۰، ج ۱، ص ۳۰۷.
[۵]. مقام معظم رهبری، ۲۳ مهر ۱۳۹۱.
[۶]. مقام معظم رهبری، «حدیث ولایت»، ص ۲۷۴، ۲۱ تیر ۱۳۶۸.
[۷]. مقام معظم رهبری، «طرح كلی اندیشه‌ی اسلامی در قرآن، ص ۲ و ۳، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۷.
[۸]. مقام معظم رهبری، روزنامه‌ی كیهان، ۱۶ خرداد ۱۳۷۴.
[۹]. مقام معظم رهبری، «حدیث ولایت»، ج ۳، ص ۱۴۴ و ۱۴۳، ۲۶ دی ۶۸.
[۱۰]. میرباقری، سید مهدی، مهندسی تمدن اسلامی، ص ۱۲.
[۱۱]. مقام معظم رهبری، «حدیث ولایت»، ج ۳، ص ۷۵، ۲۹ آذر ۱۳۶۸.
[۱۲]. مقام معظم رهبری، «روزنامه‌ی جمهوری»، ۳ اسفند ۱۳۷۰.
[۱۳]. مقام معظم رهبری، ۲۵ مرداد ۱۳۷۹.



*منبع: فصلنامه علوم انسانی اسلامی صدرا، شماره ۱۱ و ۱۲، پاییز و زمستان ۹۳


101
Share/Save/Bookmark