علم دینی
آنچه در این پرونده میخوانید دیدگاه صاحب نظران فرهنگستان علوم اسلامی قم در رابطه ی دین و علم می باشد.
 
 
 
 
کد مطلب: 992
گفتگو با سید داوود ساجدی از قدیمی ترین شاگردان استاد
مردی در پی انقلاب آکادمیک اسلامی!
مصاحبه و تنظیم: حسین مهدیزاده
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۲۰
 
حاج آقا فقط یک شخصیت فکری نبودند و به عنوان یک شخصیت مبارزاتی و سیاسی هم مطرح بود و به همین دلیل ما نیز دائماً در هراس بودیم. آن زمان تصمیم گیرندگان اصلی،مراجع بودند؛ یعنی مراجع ثلاث قم، آیت الله مرعشی و گلپایگانی و شریعتمداری و حضرت امام از خارج کشور. حاج آقا حسینی به لحاظ اینکه خودشان آیت الله زاده بودند و از بیوت مراجع بودند مورد احترام و توجه بودند. به لحاظ سابقه ی ارتباطی و فرهنگی شان هم معمولاً ایشان را به عنوان یک طلبه فاضل و خوش فکر می شناختند که بعدها الحاق ایشان به جامعه مدرسین شاهد بر همین مطلب است.
 
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی فرهنگستان علوم اسلامی قم، در مصاحبه ای که به مناسبت دهمین سالگرد ارتحال استاد فقید سید منیرالدین حسینی الهاشمی توسط حجت الاسلام حسین مهدیزاده از آقای سید داوود ساجدی، عضو هیأت علمی فرهنگستان علوم اسلامی صورت گرفت ایشان به عنوان یکی از قدیمی ترین شاگردان استاد حسینی(ره) به بیان خاطرات و ناگفته هایی از بدو تشکیل فرهنگستان علوم اسلامی قم پرداختند.
لازم به ذکر است که این مصاحبه قبلا در کتاب اندیشه منیر، ضمیمه تحول در علوم انسانی ماهنامه سوره اندیشه نیز به چاپ رسیده است.




***



به عنوان مقدمه باید عرض کنم که در مجموع گفتگوهایی که با افراد مختلف و شاگردان مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی شد، همگی متفق القول بودند که برای شناخت سیر کاری و علمی مرحوم حسینی، قبل از انقلاب تا سالهای ابتدایی دهه ۶۰ که (منجر به شروع فعالیت فرهنگستان شد) تنها گزینه شما هستید.
اگر صلاح میدانید از زمینه آشنایی تان با مرحوم حسینی آغاز بفرمایید.

سال ۵۴ من دانشجوی زبان عربی در مدرسه عالی ترجمه که بعدا دانشگاه علامه طباطبایی شد، بودم. محور بحثهای مذهبی ها در آن زمان حرفهایی بود كه بیشتر ماركسیست‌ها مطرح می‌کردند. بالطبع در این درگیریها ما هم با یك سؤالاتی روبرو می شدیم كه گاهی پاسخش خیلی برایمان روشن نبود و دنبال این بودیم كه كسی را پیدا كنیم كه بتوانیم آنها را پاسخ دهد. من در تهران با مجامع مختلف مذهبی مرتبط بودم و سعی می کردم این سوالات را از طریق افراد مهمی که در این حوزه پاسخگوی جامعه بودند جواب بگیرم. منزل آقای فلسفی رفتم، به دیدار آقای فخرالدین حجازی در بنیاد بعثت رفتم؛ بعضی از جلسات مرحوم علامه جعفری شرکت می‌کردیم همینطور خیلی از بزرگان و علمای دیگر تهران اما به این نتیجه رسیدم که اینها کافی نیست!
قم همیشه جاذبۀ دیگری داشت که باعث شد نهایتاً به قم آمدیم و پیش یکی از آشنایانمان در قم، حجه الاسلام والمسلمین حاج سید جعفر كشفی رسیدم که در نظر ما، طلبه فاضل و روشنی بود و مسائل روز را هم می دانست و در عین حال خوش بیان و با سواد بودند.
ـ چه کسانی بودید که به قم آمدید؟
کسانی مثل آقای مهندس معلمی، اقای زیبایی نژاد و یک سری از دانشجویان دانشگاه علم و صنعت بودند. سابقه ی ارتباط بین من و آقای معلمی و زیبایی نژاد به هنرستان شیراز برمی گردد، بعد از اینکه یک یا دو جلسه به تنهایی آمدم، در ادامه این دوستان هم می آمدند. بعدا مرحوم شهید وهاج هم به ما ملحق شد. ایشان در درگیریهای روز ۲۲ بهمن سال ۵۷ به شهادت رسیدند. مردی که شیفته اسلام و اهلبیت بود. خدا رحمتش کند! از ما بزرگتر بود و زن و بچه داشت. یک ماشین خوبی هم داشت که از وقتی با ما همراه شد مشکل رفت و آمد ما به قم حل شده بود. یکی هم آقای سوادی بود که به قول خودش در آن زمان ها، مارکسیست اسلامی بود! فکر کرده بود من را ساواک شستشوی مغزی داده، به توصیه دوستان همشهری آمد که من را نجات دهد که خودش هم ماندگار شد! ایشان تنها کسی بود که بعدها در نوشتن قانون اساسی با بنده و مرحوم حاج آقا به اصفهان آمد البته داستانش را تعریف خواهم کرد.
اولین جلسه ای که قم آمدم خدمت آقای کشفی رسیدم. بعد از یک گفتگو ایشان به من گفتند که پاسخ شما کار من نیست و باید یک نفر دیگر را به شما معرفی کنم، نهایتاً هماهنگی کردند و از طریق اخویشان که الآن جزء فضلای قم هست، یک شب سرد زمستان رفتیم منزل مرحوم حاج آقای حسینی که در کوچه نوربخش در محله آبشار قم قرار داشت. وارد منزل که می شدیم یک راهرویی بود که از آنجا وارد حیات می شدیم، در این راهرو یک اتاق سمت چپ و یکی هم سمت راست بود. اتاق سمت چپ معمولاً اتاق بحث و بررسیهای عادی حاج آقا بود و معمولاً جلسات دائمی آنجا برگزار می شد و اتاق سمت راست یک مقداری مرتب تر و منظمتر بود و مهمانخانه ایشان بود. یادم هست آن شب زمستان هوا هم سرد بود و ما را هدایت کردند به اتاق سمت راستی که بخاری هم نداشت و هوا سرد بود. برای اولین بار بود که خدمت ایشان رسیدیم، حدود یک ساعت حرفهایم را زدم. ایشان خیلی خوش برخورد بودند و جاذبه همان یک جلسه ما را به این صورت گرفتار کرد!
آن شب سؤالاتی را طرح کردم و حاج آقا جواب دادند و بعد فرمودند این حرفهایی که شما می زنید با یک جلسه حل نمی شود و باید برای جلسات دیگر قرار بگذاریم. قرار گذاشتیم که جمعه هفته بعد بیائیم که دست بر قضا این جمعه ها همنیطور ادامه پیدا کرد تا اینکه ما با مرحوم حاج آقا ارتباط مستمر پیدا کردیم. تا مدتی برنامه این بود که صبحهای جمعه از تهران راه می افتادیم می آمدیم خدمت حاج آقا. عصرها هم خدمت آقای کشفی تجزیه و ترکیب و زبان عربی و منطق می خواندیم. کم کم برنامه هایمان یک مقداری جدی تر و بیشتر شد، تا اینکه دیگر از صبح تا عصر با مرحوم استاد بحث می کردیم و بحث های دیگر تعطیل شد.
- بحثهای علمی که آن زمان با مرحوم حسینی داشتید چه بود؟ برای گروههای دیگر هم همین بحثها را میگفتند؟
خط مشی كلی حاج آقا این بود كه برای جوانانی که خدمتشان میرسیدند ابتدا بحث «اجتهاد» را می گفتند، دلیلش هم این بود در آن سالها هم تغییر مواضع ایدئولوژیك در سازمان مجاهدین پیش آمده بود و هم جریان های انحرافی در تفسیر قرآن شكل گرفته بود. هر کسی به خودش اجازه میداد كه برود سراغ قرآن و فهم خودش را به اسلام نسبت دهد و آن را ملاك عمل قرار دهد. نکته مهم این بود که این رویه به عنوان یك جریان روشنفكری مطرح بود. مرحوم حاج آقا احساس وظیفه می‌كردند كه عظمت كار حوزه و عمق ارزشمندی فقاهت را تبیین كنند. برای اینکار مقایسه مدل مند و روشمندی انجام می دادند که استحكام روش فقاهتی را به ما می فهماند. مرحوم حاج آقا روی این بحث وقت زیادی میگذاشتند و به نظرم می‌رسد كه شاید شیرین‌ترین و بخصوص تأثیرگذارترین بحثهای حاج آقا برای دوستان همین بحث بود. در این سیر حاج آقا انواع اجتهاد را از منظر روش تقسیم می کردند به «اجتهاد ترجیحی» و «اجتهاد تخریجی». اجتهاد ترجیحی را به معنای روشهایی كه موجب رجحان بخشیدن به نظر و رأی در مقابل وحی می‌شود مطرح می¬كردند مثل «استحصان» و «استصلاح» و «قیاس» در مکاتب قدیمی تر و «دینامیزم قرآن» در مکاتب رایج در آن زمان. همه اینها رد می‌شد و نهایتاً وارد اجتهاد اصولی و اجتهاد مصطلح تحت عنوان «اجتهاد تخریجی» می¬شدند و در مقایسه با سایر متدهای تحقیقی نشان می‌دادند كه این روش از چه اتقانی برخوردار است. برای همه بسیار شیرین بود حتی برای حوزوی‌ها و آنهایی كه خودشان بحث‌های فقه و اصول را گذرانده بودند،‌چون هیچ كس نگاه این گونه‌ای به بحث اجتهاد نمی‌كرد.
بعد از این بحث معمولاً یا بحث‌های مربوط به اقتصاد بود كه در آن نقد اقتصاد سرمایه‌داری و اقتصاد ماركسیستی و سوسیالیستی و نهایتاً هم حرفهایی در مورد اقتصاد اسلامی زده می‌شد كه حداكثر کاری که آن زمان ایشان میکردند این بود که نمائی کلی از اقتصاد اسلامی را در قالب یك مجموعه‌ای به اسم جبر تعادلی طرح می‌كردند كه البته آن زمان هنوز پختگی و بلوغ خود را پیدا نكرده بود. گاهی هم بحثهای فلسفه را می‌فرمودند كه در این بحث از «تغایر و تغییر و تمییز» آغاز می‌كردند و آنجا هم عمدتاً فلسفه‌ی ماتریالیست دیالكتیك نقد جدی می‌شد و بعد هم بحث فلسفه اسلامی و اعتقادات را با شیوه خودشان كه از همان اول هم متفاوت با دیگران بود طرح می‌فرمودند. ایشان در فلسفه هیچ وقت از «بداهت» آغاز نمی‌كردند بلكه از «اختلاف» آغاز می‌كردند و بحث را به نتیجه می‌رسانند. گاهی هم بحث جامعه‌شناسی می‌فرمودند، در این جامعه شناسی هم بیشتر روی بحث‌های شناخت در دیدگاه‌ ماتریالیست دیالكتیك تمرکز میکردند و كتابهایی مثل مقدمه جامعه شناسی دكتر آریان‌پور، كه معروفترین كتاب جامعه شناختی و مطرح آن زمان و كتاب درسی دانشگاه هم بود را محور قرار میدادند.
اما در عین حال بحثهای حاج آقا همیشه سخت بود. همیشه ابداعی حرف می زدند و به همین خاطر اصطلاحاتشان ناآشنا بود. حتی کلمات و معانی را آن طوری که خودشان در نظر داشتند به کار می بردند و خیلی عرفی حرف نمی زدند. در واقع بیانشان غامض بود. خیلی برای ارائه دسته بندی شده بحث وقت نمی گذاشتند، بیشتر روی تقویت و عمق بخشی مفهوم متمرکز می شدند و لذا وقتی که ما بر روی یک مطلبی کار می کردیم و آن را دسته بندی می کردیم، ایشان می پذیرفتند و می گفتند اینطوری خیلی بهتر شد!
از ابتكارات و امتیازات بحثی ایشان این بود كه ایشان هیچ وقت طوری عمل نمی‌كردند كه من استادم و شما شاگرد، پس من می‌گویم و شما بنویسید؛ از اولین روزی كه آدم خدمت ایشان می‌رسید ایشان سعی می‌كردند به آدم بگویند بحثی است که داریم با هم به سامان می‌رسانیم؛ مباحثه می‌كردند به جای درس دادن! چیزی كه به نظرم می‌رسد منحصر به فرد است. این روش ایشان بود که در سالهای بعد هم ادامه پیدا كرد. از طرف دیگر حاج آقا همیشه می فرمودند که من متکفّل وضعیت اخلاقی شما نیستم و باید خدمت حضرت آیت الله راستی برسید! وقتی هم که با ایشان خدمت آیت الله راستی می رسیدیم، حاج آقا می رفتند دستبوسی ایشان. ما روشنفکر و دانشجو بودیم و فضای آن موقع هم ضد آخوندی بود. ولی وقتی ما می دیدیم که حاج آقا با آن قدرت علمی نسبت به استادشان آیت الله راستی حتماً دست می بوسند؛ بلکه نسبت به همه فقهایی که به تعبیر ایشان فقیه آل محمد (ص) بودند تواضع شدید می کنند و راحت دست می بوسند، طبعاً ما این کوچکی کردن را یاد می گرفتیم، اینها خیلی برکات تربیتی داشت.
- یک داستانی راجع به مطرح شدن اسم مرحوم حسینی در ذهن طلبه ها و دانشجویان آن دوره شنیدم که مربوط میشود به مباحثه ایشان با جامعه شناسی به اسم دکتر نعیمی. میشود آن را نقل بفرمایید؟
ما در شهر خودمان استهبان محفلی داشتیم که از اصلی‌ترین جلسات مذهبی شهر بود. یک سال در نیمه شعبان یک آقایی به نام دکتر احمد نعیمی که خان زاده ای ثروتمند از دوستان و هم سن و سالهای آقای کشفی بود آمده بود با بزرگان محفل مذهبی ما بحث کرده بود، و آنها را به چالش کشیده بود. دکتر نعیمی آن زمان دانشجوی دکترای جامعه شناسی بود و تحت تأثیر نظریات دکتر شریعتی بود. حتی می گفتند که با ایشان هم کاری دارد و بخشی از جزوات دکتر را جمع می کرده است. آدم بسیار حرّاف و در عین زرنگ و باهوشی بود و در بحث کردن توانمند. آقای کشفی به او گفته بود که باید به قم بیائی، او هم بعد از مدتی به قم آمده بود و با آقای کشفی خدمت حاج آقای حسینی رسیده بود. مدت جلسه نسبتاً طولانی شده بود، شاید هشت نُه ساعت! اما بعد از جلسه جمله ای به عنوان گزارش به جناب آقای کشفی گفته بود که حکایت از درماندگی و کم آوردن او در مقابله با حاج آقا داشت که من چون تعبیر زیبایی نیست نقل نمی کنم!
- غیر از شخصیت فکری چه صفات دیگری در مرحوم حسینی بارز بود؟ آیا در آن دوره اهل مبارزه هم بودند؟ در مبارزه با چه کسانی همراه بودند؟
البته آن زمان هم ما و هم حاج اقا این تعمد را داشتیم که خیلی فضولی در رفت و آمدهای حاج آقا نکنیم. قضیه، قضیه ی مبارزاتی بود پس هم برای ما مسئولیت داشت و هم برای ایشان. اینکه گروه های مبارزی مثل منصورون با حاج آقا ارتباط داشتند، اینها را باید از کسانی مثل آقای ذوالقدر سؤال کرد. چرا که گروه های دیگری هم بودند که با مرحوم حسینی رفت و آمد داشتند که ما آنها را نمی شناختیم ولی گاهی با هم برخورد داشتیم.
حاج آقا فقط یک شخصیت فکری نبودند و به عنوان یک شخصیت مبارزاتی و سیاسی هم مطرح بود و به همین دلیل ما نیز دائماً در هراس بودیم. آن زمان تصمیم گیرندگان اصلی،مراجع بودند؛ یعنی مراجع ثلاث قم، آیت الله مرعشی و گلپایگانی و شریعتمداری و حضرت امام از خارج کشور. حاج آقا حسینی به لحاظ اینکه خودشان آیت الله زاده بودند و از بیوت مراجع بودند مورد احترام و توجه بودند. به لحاظ سابقه ی ارتباطی و فرهنگی شان هم معمولاً ایشان را به عنوان یک طلبه فاضل و خوش فکر می شناختند که بعدها الحاق ایشان به جامعه مدرسین شاهد بر همین مطلب است.
در این دوره همفکر اصلی ایشان ایت‌الله شرعی بودند که واقعا حمایتهای ایشان از حاج آقا بسیار جدی بود. آیت الله شرعی از روحانیون خیلی با نفوذ به خصوص شهر قم بودند و موقعیت اجتماعی بالایی داشتند. حاج آقا حسینی مشاور اصلی آقای شرعی بودند و آیت الله شرعی نیز حامی اصلی حاج آقا حسینی.
ـ در تاریخچه فرهنگستان از شما به عنوان «قلم» و کاتب اندیشه مرحوم حسینی در آن سالها یاد میشود. این حد از ارتباط چگونه برقرار شد؟
من روی روش های ارائه مطلب از قبل و وقتی در شیراز و استهبان و تهران بودم کار کرده بودم. به خاطر همین شروع کردم به تقریر بحثهای ایشان. ولی اینطور نبوده که بنده به تنهایی باشم. کسانی مثل آقای ذوالقدر هم بودند که سابقه ی آشنایی شان با حاج آقا قبل از من است و مبارز هم بودند. بعضی از مباحث مرحوم حسینی در آن سالها هم به قلم ایشان است مثل جزوه معروف حاج آقا در اقتصاد به اسم «جبر تعادلی». یا مثلا مرحوم حجه الاسلام و المسلمین امامی و حجه الاسلام و المسلمین آشتیانی هم با حاج آقا درس و بحث داشتند. آقا مصطفی شرعی هم قبل از من با حاج آقا مباحثه داشتند و بعدا نسبت خانوادگی نیز پیدا کردند.
ـ سال ۵۶ و ۵۷ را چگونه گذراندید؟ آیا بحثها همان شکل قبل را داشت و فضای انقلاب بر برنامه عملی مرحوم سید منیرالدین تاثیری داشت؟
جلسات سالهای ۵۴ و ۵۵، بحث پیروزی و حکومت نبود و اصلاً احتمال جدی حکومت اسلامی هم نمی دادیم و با حضور هفته ای یک بار در قم بحثهای اقتصادی، جامعه شناسی و یا فلسفه مطرح و گفتگو می‌شد.ولی وقتی مبارزه از اواسط ۵۶ جدی تر شد و حرکت امام سرعت گرفت، مأموریت ما هم تغییر کرد. به این معنا که حاج آقای حسینی فرمودند به نظر می رسد انقلاب در حال پیروز شدن است و ما باید خودمان را برای حکومت آماده کنیم در حالی که دستمان خالیست!
ما تا آن زمان مشکلات فکری مان را رفع می کردیم تا بتوانیم پاسخگوی شبهات جاری جامعه¬مان باشیم چرا که موضوع فکری جامعه متدینین تا آن موقع پاسخگویی به «شبهه» بود. بحث ما تا آن زمان مسائل فلسفی و دقت های ایدئولوژیک بود. اما از این زمان قضیه عوض شد و مرحوم حاج آقا حسینی به این نتیجه رسیدند که چون مباحث جدیدی مورد نیاز است که روی آن کار نشده، باید برای ادای تکلیف روی آنها کار کنیم.
پائیز ۵۷ و حدود اواخر آذر ماه، كه انقلاب سرعت گرفت و مبارزات یك مقدار علنی‌تر و درگیری‌ها بیشتر شد و دانشگاه ها هم تعطیل گردید، قرار شد كه ما کلا جمع کنیم و بیاییم قم مستقر شویم. به اتفاق آقای زیبایی نژاد و سردار حمیدزاده است و آقای سوادی و آقای ذوالقدر آمدیم قم و در منزل آقای کشفی و در همان کوچه نوربخش در محله آبشار مستقر شدیم. خانه خالی بود و آقای کشفی زن و بچه‌شان را برده بودند استهبان. مهمترین مشكلی كه آن زمان داشتیم سرمای زمستان بود و فقدان نفت و وسائل دیگر. یكی دو تا اجاق برقی داشتیم اما برق هم همیشه نبود! با پتو خودمان را گرم می‌کردیم.
كمتر از یك ماه قم بودیم و اوایل دی ماه قرار شد با حاج آقا برویم تهران مستقر شویم. یادم هست در آن روزهای آخری که قم بودیم حاج آقا با همان فکر فنی خودشان در زیرزمین منزلشان چند روز وقت گذاشته بودند، با ورق گالوانیزه چیزی شبیه بلندگو درست کرده بودند! و قصدشان این بو که در راهپیمائی ها برای شعار دادن از آن استفاده شود. یك چیزی شبیه یك بوق بلند مخروطی با دهانه یک متری كه نیاز به برق نداشت. البته چون هیکل خیلی بزرگی داشت بود هیچ وقت از آن استفاده نشد.
- این همان بوق انقلاب نیست که اولین گروه «الله اکبر» گوها در سال ۵۷ در قم استفاده کردند و حجه الاسلام معصومی (نماینده دوره اول مجلس) در خاطرات خود از آن یاد می کند؟
شاید! من ندیدم. موقع مطرح شدن قضیه الله اكبرها من در قم نبودم و در تهران بودم و نمی‌دانم اینجا چه اتفاقی افتاد.
بله، میگفتم که ما رفتیم و تهران مستقر شدیم منزل خواهر زادۀ حاج آقا، آقای رضازاده (استاندار سابق شیراز) در حوالی خیابان نیروی هوایی. تا پیروزی انقلاب آنجا مستقر بودیم.
در همین ایام که جریان مبارزه و انقلاب کوچه و بازار را گرفته بود، انحراف سازمان مجاهدین خلق نیز علنی و مردمی می‌شد، بنابراین نوعی احساس خلأ جدی ایجاد شده بود نسبت به ضرورت وجود یك گروه چریكی مذهبی سالم و مسلمان كه ضمن حركت مسلحانه، در عین حال محوریت امام و ولایت فقیه را نیز پذیرفته باشند چرا که سپاه هنوز وجود نداشت و ارتش هم که تکلیفش معلوم بود. به همین دلیل بحث ادغام هفت گروه مبارز تحت عنوان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی مطرح شد. طبعاً حاج آقا به دلیل ارتباط با برخی از افراد این گروهها مورد مشورت دائم قرار داشتند. بحث حول شرائط تشکیل و اداره این سازمان و افرادی که لازم بود در این سازمان جدید عضویت داشته باشند میگشت و بخشی از اوقات ما را اشغال می کرد. بعد هم که سازمان تشکیل شد، آقای ذوالقدر، زیبائی نژاد، حمید زاده و بنده در سازمان عضویت و حضور پیدا کردیم. این حضور ادامه یافت تا شهادت مرحوم مطهری و سالگرد دکتر شریعتی که اختلاف فکری شدید که میان دو گرایش سازمان پیش آمد و من نیز به اقتضای مسئولیتم در سازمان خیلی در این موضوع درگیر شده بودم و از زوایای آن مطلع گردیدم. بنابراین قبل از دیگران از سازمان خارج شدم. بعد از من هم سایر دوستان با تشکیل سپاه پاسداران از سازمان خارج و به عضویت سپاه در آمدند.
- میشه علت جدایی تان از سازمان را تعریف بفرمایید؟
جریان آن خیلی به این مصاحبه مربوط نیست و باید جداگانه گفته شود.
- پس قول تعریف آن را همین جا از شما میگیریم!
ان شاء الله.
به هرحال مباحثات ما در منزل آقای رضازاده دقیقاً تا روز ۲۱ بهمن ۵۷ ادامه یافت. گرچه از اوائل بهمن ماه که شور و شوق آمدن امام جامعه را پر کرده بود و احتمال سقوط حکومت پهلوی جدی تر می شد، حال و هوای بحثهای فکری را به شدت تحت تأثیر قرار می داد. اما ما وظیفه خود می دانستیم که تحت تأثیر احساسات و امورسیاسی دست از وظیفه فرهنگی که آنرا نیز مسئولیت انقلاب خودمان می دانستیم دست بر نداریم. با پیروزی انقلاب که مصادف با اسفند ماه ۵۷ می شد کارهای مشترک فرهنگی با دوستان قطع شد و هر کسی برای سامان بخشی به کارهای انقلاب به جایی رفت؛ منهم به استهبان رفتم. لذا برنامه فکری ما تا رفراندوم ۱۲ فروردین تعطیل بود.
بعد قرار شد دوباره در تهران مستقر شویم. خانه ای كه به كمك حاج آقای شرعی پیدا شد، منزل آقای حاج طرخانی بود در خیابان حافظ فعلی. حاج طرخانی همان اوایل سال ۵۸ قبل از مرحوم مطهری به وسیله فرقان ترور شد و ما بیشتر با اخوی دوم‌شان مرتبط شدیم.
حدود شش ماه در این منزل به صورت مشترک زندگی کردیم و عمدتا به درس و بحث و مشورت در مورد انقلاب و اقداماتی که لازم بود می پرداختیم. در این مدت در خدمت آقایان ذوالقدر، حمیدزاده، زیبایی نژاد، سوادی، مصطفی شرعی، و در بسیاری از مواقع حاج آقا معزالدین حسینی و مهندس شریف بودیم.مسائل مربوط به سازمان مجاهدین انقلاب و معرفی حاج آقا توسط حضرت امام برای شرکت در شورای اقتصاد در دولت بازرگان در این اثنا پیش آمد.
- مرحوم حسینی یک پیش نویس برای قانون اساسی نوشته بودند که ۵ قوه داشت و باعث ورود ایشان به موضوع قانون اساسی شد. داستان چه بود؟ از کجا آغاز شد؟
در آن زمان در کشور پیش‌نویسی برای قانون اساسی مطرح شده بود که نقل می‌شد آقای حبیبی نوشته‌اند. یك نسخه آن را هم آورده بودند جامعه مدرسین، كه حاج آقای شرعی به حاج آقای حسینی هم آن را دادند. مرحوم حسینی هم وقت گذاشتند و خواندند بعد فرموده بودند که این قانون اساسی بر اساس دموكراسی غربی نوشته شده و بیش از دو سومش به درد انقلاب ما نمی خورد. این پیش نویس را به بعضی از مراجع هم داده بودند و ایشان فقط یادداشت‌های اصلاحی جزئی در حواشی آن نوشته بودند و اصلاً به ساختار و شاكله‌ی كلی‌اش عنایتی نشده بود. این نظر موجب شد تا حاج آقای شرعی از حاج آقای حسنی بخواهند که آن را اصلاح کنند و وقتی گفته شد که این اصلاح به معنای نوشتن دوباره پیش‌نویس است حاج آقای شرعی اصرار کردند که بنویسید.
یك روز در منزل حاج طرخانی در این مورد بحث می‌كردیم. حاج آقای حسینی گفتند اگر بخواهیم خودمان پیش نویس بنویسیم، بایستی بلند شویم برویم یك جایی و خودمان را از همه مسائل جدا كنیم.
نهایتا قرار شد من و آقای سوادی و مرحوم حاج آقای حسینی برای این کار برویم. خصوصی با هم صحبت كردیم جایی برویم كه كمتر ما را بشناسند و كسی هم با خبر نشود. ۱۶ خرداد، بدون اینكه كسی با خبر شود رفتیم اصفهان و در خیابان مسجد سید، در هتل پرسپولیس مستقر شدیم؛ شبی صد تومان.
از همان روز اول هم كارمان را شروع كردیم. تنها منبعی که حاج آقا حسینی با خودشان آورده بودند روزنامه «برادران» ارگان حزب برادران بود که مربوط به زمان مرحوم ابوی‌شان بود و بحثهای جامعه و قانون اساسی و حقوق اساسی و... با قلم ایشان در آن مطرح شده بود.
در شاكله‌ی اصلی به این نتیجه رسیدیم كه قانون اساسی‌ باید پنج قوه‌ای باشد.
ـ این پنج قوه چه بود؟
سه قوه‌اش همین قوه «قضائیه»، «مجریه» و «مقننه» بود. یك قوه هم به عنوان قوه‌ی «مردم» گذاشتند و یک قوه هم قوه «رهبری». البته به جای قوه مقننه از قوه ممیزه. به معنای قوه کارشناسی نظام استفاده شد چرا که فکر می شد قانونگذاری منحصر به خداوند است.
استدلال پنج قوه بودن به فضای آن سالها برمی گردد. سال ۵۸ دائماً احساس ناامنی می‌شد که شخصی كودتا كند، نظر حاج آقای حسینی این بود كه اگر احیاناً ارتش یا قوه‌ی مجریه روبروی امام ایستاد، امام بتواند از قوه‌ی ملت استفاده كند و انقلاب را حفظ كند به این معنا كه مثلاً امام بتواند ورای همه قوانین و چارچوب‌ها فرمان بدهد و مردم قانوناً مجاز باشند، سلسله مراتب را زیرپا گذاشته و مستقیماً در حراست از انقلاب و دستاوردهای آن امام و رهبرشان را تبعیت کنند. به تعبیر دیگر مرحوم حاج آقا میخواستند «انقلاب دائمی» را نهادینه كنند؛ برخلاف آنچه در آن زمان مطرح بود! همه می‌گفتند حالا که انقلاب شد، شما دیگر باید دست از كارهای انقلابی به معنای دگرگونی‌های لحظه‌ای و وهله‌ای بردارید و به فضای ثبات و تثبیت وارد شوید. اما حاج آقای حسینی می فرمودند اگر بنا باشد ثبات و تثبیتِ نظام، خودش مسئله‌ای علیه نظام بشود، باید این اختیار و این قوه وجود داشته باشد که ولی فقیه و امام جامعه بتواند مستقیماً وارد بشود و از طریق مردم مسائل را حل و فصل كند.
علاوه بر این قوه‌ی بعدی را هم قوه‌ی ولایت فقیه گذاشته بودند. در پیش نویس اولیه آقای حبیبی چیزی به نام ولایت فقیه و شورای نگهبان و این حرفها نبود، یادم است كه قوه‌ی چهارم پیش نویس ما قوه رهبری بود. که این در آن زمان ساختار شکنانه بود! در آن فضا علیرغم همه عظمت و توانمندی امام، ‌اما دائماً امام را متهم می کردند و می‌خواستند ایشان را محدود كنند. اصلاً این فضا نبود كه امام میتواد حرف اول و آخر را بزند. معمولاً حقوقدان‌ها می‌آمدند و مشروعیت كارها را زیر سؤال می‌بردند؟! استدلال حقوقی می‌كردند كه این دیكتاتوری است و خلاف است! مرحوم حاج آقا به شدت دنبال این بودند كه بحث اقتدار ولایت فقیه و ولی فقیه را، به نحوی تبیین کنند که چیزی نتواند به او تنه بزند. تنها راهی هم كه به ذهنشان رسیده بود این بود كه ولی فقیه خودش باید یك قوه باشد در عرض و كنار سه قوه‌ی دیگر. البته بحمدالله قانون اساسی موجود از آن پیشنهاد حاج آقا بهتر هم شد و ولی فقیه حاكم بر قوا شد و نه هم عرض قوا! بخصوص در بازنگری قانون اساسی خیلی اصلاح شد كه هنوز هم به نظرم می‌رسد كه جای اصلاح و قوّت بخشیدن به آن هست. یك جاهایی كه هنوز رهبری حقیقتاً جایگاه امام در حكومت دینی را ندارد مثل بحث مجلس یعنی حاکمیت ولایت فقیه به خوبی پیش بینی و به و نهادینه نشده است. در مورد قوه اجرا هم شاید لازم باشد اصلاحاتی صورت گیرد.
به هر حال با تلاش زیاد، تهیه یک پیش‌نویس برای قانون اساسی تمام شد و به هر سختی که بود تا ۲۳ خرداد کار را به اتمام رساندیم. مرحوم حاج آقا همان روز از اصفهان برگشتند. بنای حاج آقا بر این بود که بروند خدمت افراد مؤثر و توضیح دهند كه قانون اساسی باید یك چیزی شبیه این باشد نه آنچه نوشته شده. البته گروه های دیگر هم همین تلاش را میکردند؛ از گروه‌های نهضت آزادی و جبهه ملی كه در كشور مطرح بودند و قدرت دست آنها بود گرفته تا گروه‌های مختلف مذهبی با گرایش‌های مختلف. وقتی به قم برگشتیم، با امكانات محدود تایپ و فتوكپی كه داشتیم سعی كردیم مطالبی كه نوشته شده بود را تكمیل و اصلاح و تكثیر كنیم و تعدادی كه لازم است فراهم بشود. حاج آقا هم مشغول رایزنی شدند. مرحوم حاج آق روز اول تیرماه با مرحوم آیت الله گلپایگانی ملاقات کردند. ایشان همه چیزهایی كه نوشته بودیم پسندیده بودند به جز «قوه مردم» که ملاحظاتی داشتند. مرحوم آیت الله گلپایگانی قدرت محاجه مردم را شمشیر دو لبه می‌دانستند، به خصوص اینکه بالاخره دیگران هم میتوانستند از این فرصت بر علیه نظام بهره ببرند.
بعد از این ملاقات مرحوم حاج آقا در ۳۰ تیر ۵۸ هم موفق شدند كه خدمت حضرت امام برسند و پیش‌نویس را به امام نشان بدهند و نگرانی هایشان را مطرح کنند.
ـ امام قم بودند یا تهران؟
آن موقع قم بودند.
- نظر امام چه بود؟
حضرت امام فرمایشی به این مضمون فرموده بودند كه به هر حال پیش نویس اصلی منتشر شده و مبنای کار قرار گرفته است، اما طبعاً قانون اساسی باید بر اساس اسلام نوشته شود، ولی شما هم بروید حرفهایتان را به همه بزنید و هم این چیزی كه نوشتیده اید را در روزنامه‌ها منتشر كنید و هم بدهید به آنهایی كه طرح‌ها را می‌گیرند و بررسی می‌كنند.
- بعد از این چه شد که مرحوم حسینی خودشان کاندیدای خبرگان قانون اساسی شد؟
بله. البته در ابتدا اصل بحث تشکیل خبرگان مورد سوال برخی قرار می‌گرفت. چون اصل چگونگی تصویب قانون اساسی هنوز مورد سوال بود. دعوا این بود كه مجلس مؤسّسان باید تشكیل بشود، یا خبرگان؟ مرحوم امام نظرشان روی مجلس خبرگان بود اما آقای شریعتمداری می گفت مجلس مؤسسان؛ یعنی مجلسی كه شیوخ در آن هستند و برای تأسیس نظام تصمیم گیری می‌كنند كه نظام چه باشد؟
روشن بود که نظر امام پیگیری شد. در این مدت همه گروهها و جناح‌های فعال در تلاش بودند که آدمهای مورد نظر خودشان به مجلس خبرگان بفرستند و رای بیاورند تا قانون مد نظر آنها تدوین شود. یك عده دنبال این بودند كه قانون اساسی بر اساس دموكراسی نوشته شود، عده‌ای هم دنبال این بودند كه قانون اساسی باید مبتنی بر شرع و هماهنگ و منطبق بر احكام و دستورات اسلام باشد. یك عده اساساً معتقد بودند كه قانون اساسی نمی‌خواهیم، چون ما قرآن و روایات و احكام داریم و دین نیازی به قانون اساسی ندارد. ما به آن گروه اول كاری نداشتیم. اما کسانی از بزرگان دین که فكر می کردند چون قرآن و احکام داریم. قانون اساسی نمی‌خواهیم و ممكن بود در خبرگان حاضر نشوند دغدغه حضور آنها در خبرگان را داشتیم. یادم نمی‌رود حاج آقا می‌فرمودند اگر بزرگانی مثل شهید مدنی، آقا مرتضی حائری، اقای دستغیب و اینها به هر دلیلی در خبرگان حضور پیدا نكنند و مجلس بدون علمای بزرگ و صاحب نظر برگزار شود، قانون اساسی از قوت لازم برخوردار نخواهد شد و كار آنطوری كه باید، جلو نخواهد رفت. لذا حاج آقا باز تصمیم گرفتند حركت كنند و در این فرصت محدود آمادگی ایجاد کنند.
قرار شد راه بیفتیم و یك مقدار خارج از قم فعالیت كنیم. در حوزه‌ای كه بیشتر مؤثر بودیم؛ در جنوب كشور. لذا باز تصمیم گرفته شد كه بنده و آقای مصطفی شرعی در خدمت حاج آقای حسینی باشیم. یك پیكان استیشن طوسی رنگ بود که حاج آقای شرعی از ستاد انقلاب قم در اختیار ما گذاشته بودند. عقبش را خواباندیم و یک تشك انداختیم. در مسیر برنامه این بود که معمولا یك نفر عقب می‌خوابید، دو نفر دیگر هم یكی رانندگی می‌كرد و دیگری هم با او حرف می‌زد. ۳۱ تیر ماه ۵۸ بود که راه افتادیم. اول مرداد اصفهان بودیم ابتدا جناب آقای پرورش را ملاقات کردیم و ایشان هم از حاج آقا خواستند که به جای ایشان در جمع جوانان سخنرانی کنند. شب هم آقای باهنر به اصفهان آمده بود به اتفاق آقای پرورش و حاج آقا خدمت ایشان بودیم. در آنجا هم حاج آقای حسینی بحث‌های مربوط به قانون اساسی را مطرح كردند. مرحوم شهید باهنر احترام می‌گذاشت ولی آنطوری كه من انتظار داشتم دقت نكرد، در عین حال گفت یك نسخه از قانون اساسی را به من بدهید پیگیری می‌كنم. دوم مرداد رفتیم شیراز. دیداری با شهید دستغیب داشتیم مرحوم دستغیب فرمودند كه ما چه نیازی به قانون اساسی داریم.‌ ما قرآن داریم و قرآن قانون اساسی است. حاج آقای حسینی سعی كردند كه ویژگی قانون اساسی را بیان کنند و تقریباً از شهید دستغیب قول گرفتند كه ایشان در مجلس خبرگان حاضر شوند. بعد تا ۲۰ مرداد و ایام تبلیغی انتخابات در شیراز ماندیم. مرحوم حاج آقا در باغچه ابویشان در بیرون شهر مستقر بودند و گروه ها و هیئتهای شیراز (که به جا مانده از حزب برادران بود) به دیدن ایشان می آمدند. در جلساتی هم که مربوط به خبرگان و انتخابات بود شرکت می‌کردیم.
۲۰ مرداد از شیراز به طرف اصفهان حركت كردیم، آقای ربانی شیرازی هماهنگ کرده بود که شب حاج آقای طاهری اصفهانی را ببینیم، ایشان هم خیلی احترام گذاشت و هم حرفها را دقیق شنید و بعد هم حاج آقای حسینی را تأیید کرد. به نظرم می‌رسد كه بعد هم با آیت الله خادمی اصفهانی ملاقات داشتیم كه جزء علمای بزرگ اصفهان بودند. خلاصه آن موقع دنبال این بودیم كه همه را هماهنگ كنیم كه روبروی روشنفكرهای آن زمان بایستیم.
۲۲ مرداد به یزد رفتیم و خدمت شهید آیت الله صدوقی رسیدیم. شیرین‌ترین دیدارهایی كه من در طول این مدت داشتم دیدار با شهید صدوقی بود. دیدار ما با ایشان برعکس شد و ایشان بود که به حاج آقا انرژی می داد! تقدیر و تشكر زیادی از حاج آقای حسینی كردند كه برای این کار راه افتادند و این مسیر را آمده اند. خیلی به ما انرژی داد و واقعا خستگی از تن ما در رفت.
۲۲ مرداد انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی برگزار شد و شهید دستغیب، مرحوم آیت الله ربانی شیرازی و آیت الله مکارم و مرحوم حاج آقا حسینی از شیراز رای آوردند. ۲۳ مرداد ماه به قم رسیدیم. یک راست خدمت آیت الله راستی رسیدیم و گزارش سفر را دادیم و روز ۲۴ مرداد خدمت آیت الله مرتضی حائری یزدی رسیدیم. ایشان هم با همان تواضع و بزرگواری و علمیت و تقدّس، بر اصل مطلب تأكید كردند.
- خبرگان قانون اساسی یک فصل از زندگی مرحوم سید منیرالدین حسینی بوده که اگرچه مهم است اما اهمیت ایشان از جنبه های فکری بعدی اوست که در فرهنگستان بروز کرد. اگر میشود لطف کیند و به این مرحله از زندگی ایشان اشاره کنید. بعد از خبرگان، مرحوم سید منیرالدین چه کرد؟
بعد از اینكه فعالیت ایشان در موضوع قانون اساسی به اتمام رسید، تقریباً یك دوره فطرت كوتاهی پیش آمد، بین كارهای گذشته و بعدی حاج آقا. تا آخر تابستان منزل حاج طرخانی بودیم و از اول پاییز هر کسی رفت دنبال کارهای خودش. من هم برگشتم به دانشكده که یک ماه بعدش در ۱۳ آبان ۵۸ لانه جاسوسی توسط دانشجویان تسخیر شد‌.
در همین فاصله یک روز آقا مصطفی شرعی تهران آمدند و با من صحبت كردند و گفتند که حاج آقا حسینی می‌گوید كه اگر می شود برگردم قم تا کارها دنبال شود. بعد از مدتی بالاخره تصمیم گرفتم که برگردم. اوایل بین قم و تهران رفت و آمد می‌کردم. می¬آمدم قم و جلساتی را تشکیل میدادیم تا ببینیم برنامه‌ چیست و قرار است چه کار کنیم؟ تا اینکه بالاخره در۳۰ / ۱۱ / ۵۸ اسباب کشی کردم به قم و در کوچه «سپاه» در خیابان صفاییه، طبقه پایین منزلی که حاج آقا معزالدین (اخوی آقا) مستاجر بود، مستقر شدم. آن موقع هم چون امكانات مالی نداشتم، آیت الله شرعی ۱۰ هزار تومان قرض دادند تا بتوانم در قم وسایل زندگی را بخرم. محل كارمان هم منزلی بود در نزدیکی کوچه نوربخش که مربوط به حاج آقای واحدی بود که به سوریه رفته بودند. طبقه‌ی همكف را تجهیز كردیم برای كارهای دفتر و طبقه‌ی پائین هم برای كارهای بایگانی‌ها و تكثیر و امثال آن. من بودم و مرحوم حاج آقا حسینی و آقای مصطفی شرعی. چند ماه بعد در اول تابستان ۵۹ هم آقای دکتر نجابت از انگلستان برگشتند و به ما ملحق شدند.
در همین برهه جریانات دانشگاه هم حاد شده و به هم ریخته شده بود. مسئولین دانشگاه ها اکثرا طاغوتی بودند بنابراین دانشجویان حاکم شده بودند. فضای دانشجویی هم به شدت سیاسی بود! و گروه‌ها سهم خواهی می‌کردند. گروه‌های سیاسی دانشگاه به ترتیب فعالیت: اول «انجمن اسلامی» بود، بعد «مجاهدین خلق» که اسمشان در دانشگاه «انجمن دانشجویان مسلمان» بود. بعد از آن توده‌ای‌ها بودند كه نمی‌دانم عنوان‌شان چه بود و بعد از آن هم «چریك‌های خلق». این چهار گروه اصلی بودند كه تقریباً همه جا وجود داشت و برخی جاها هم گروه های «پیكار» یا «اقلیت» یا طرفداران دکتر پیمان و دکتر سامی هم حضور داشتند. حداقل درگیری این بود كه هر كدام می‌خواستند دكّه‌ای داشته باشند و برای دكه‌ هم نشریه¬ای و بعد هم عضو گیری. فضای خیلی آلوده‌ای شده بود و از فضای درسی کاملا خارج بود و كم‌كم كار از تعارضات در گفتگو به اظهار قدرت و تعارض مسلحانه کشیده شده بود.
در اوایل تابستان که در منزل آقای واحدی مستقر بودیم و دانشگاهها نیز تعطیل شده بود دوستان متدینین و حزب اللهی دانشگاهی و انجمن اسلامی‌ِ آن زمان، دلواپسی اداره‌ی جریان انقلاب فرهنگی را داشتند و طبعاً به مراکز حوزوی مراجعه می‌كردند من جمله سراغ ما هم می‌آمدند. بعد از مدتی به دلیل ارتباطاتی كه حاج آقای حسینی با فعالین انقلابی و مذهبی و بخصوص فرهنگی تهران داشتند، جریان ارتباط دائمی با ایشان شكل گرفت به همین دلیل کسانی که با دغدغه نقلاب فرهنگی به قم می آمدند، معمولا با مرحوم حاج آقا ارتباط برقرار می کردند. شاید به یك معنا احساس می‌كردند كه هماهنگی و مفاهمه‌ی بیشتری با ایشان صورت می گیرد. این رفت و آمد‌ها با توجه به ارتباطی كه از طریق آیت الله شرعی و آیت الله راستی و ... با جامعه مدرسین بود موجب شد تا جامعه مدرسین تصمیم گرفت یك نشست سه روزه برگزار شود. تاریخ دقیق را نتوانستم از اسناد به دست بیاورم، ولی این نشست حدود خرداد ماه ۵۹ در فیضیه برگزار شد. برگزار کننده و دعوت كننده جامعه مدرسین بود و عمده اداره کار و برنامه ریزی بر عهده ما بود. البته اشخاصی هم بودند که از طرف نهادهای دیگر فعال بودند مثل حجه الاسلام یثربی (كه بعدها نماینده‌ی قم شدند) که از طرف دانشجویان قمی خیلی فعال با همایش مرتبط بودند.
در این نشست اساتید حوزه و دانشگاه شركت كردند. سخنران‌ها چند نفر از دانشگاه بودند و چند نفر از حوزه. كسانی كه از حوزه صحبت كردند، حضرت آیت الله العظمی نوری همدانی، حضرت آیت الله یزدی و حاج آقای حسینی بودند. در خاطرم هست که آیت الله یزدی و آیت الله نوری در مورد تعلیم و تربیت صحبت كردند. حتی به یاد دارم که آیت الله یزدی، عمده بحثشان در طبقه بندی مراتب تعلیم و تربیت بود.
اما موضوع سخنرانی حاج آقای حسینی نزدیك‌تر و مرتبط‌تر با بحث انقلاب فرهنگی بود. ایشان از ضرورت انقلاب فرهنگی و وابستگی نظام آموزشی موجود به غرب بحث كردند. به یاد دارم که ایشان تعبیر «افشاگری» را در مورد انقلاب فرهنگی به كار بردند. در فضایی که این کلمه برای شبنامه هایی که بر علیه اشخاص پخش می‌شد بکار می‌رفت یادم نمیرود که ایشان خیلی پرقدرت و با قاطعیت از اساتید دانشگاه می‌خواستند كه شما باید زوایا و ابعاد غیر دینی و ضد مذهبی كتب نیروی انسانی، روا نشناسی و جامعه شناسی را برای جامعه و به خصوص برای علمای حوزه تبیین كنید تا معلوم شود كه اینها ضد دین و پرورش دهنده‌ی عناصر غیر دینی هستند و با انقلاب سازگاری ندارند. تأكید می‌كردند كه اگر ما بخش‌هایی از منابع علوم انسانی را كه ضد دین هستند سانسور كنیم و حذف كنیم، تا ماهیت ضد دینی این علوم عریان نشود بزرگترین «خیانت» را كرده ایم و لذا میفرمودند که امروز وظیفه دانشگاهیان این است كه در این مورد افشاگری كنند تا ماهیت ضد دینی و ضد انسانی این علوم افشا شود.
حاصل این سمینار سه روزه در یك قطع‌نامه‌ منعكس شد كه در آن از رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران درخواست شده بود تا ستادی را برای پیگیری امر انقلاب فرهنگی تعیین و افرادی را منصوب کنند. به نظرم می‌رسد که همین نشست هم بهانه‌ای شد كه با فاصله‌ی كمی حضرت امام شش نفر را به عنوان ستاد عالی انقلاب فرهنگی معرفی فرمایند. البته شاید در خارج از این سمینار هم موضوع مطرح بوده ولی آنچه از نظر ما و در سطح اطلاعاتی که ما بدست میآوردیم اتفاق می‌افتاد همین بود.
بعد از سمینار سه روزه فیضیه، تا مدتی در نشست‌های خصوصی در حال بررسی این بودیم که چگونه یک مجموعه و مركزیتی برای عهده‌داری این كار در درون حوزه شکل بگیرد تا انقلاب فرهنگی ادامه یابد. به نظرمان رسید كه ما نیز وظیفه داریم موضوع را پیگیری کنیم. به این معنا که احساس شد باید در درون حوزه جایی به اسم «فرهنگستان» برای مدیریت این جریان مهم شکل بگیرد.
راجع به اسم «فرهنگستان» مقدار زیادی بررسی شد. نام فرهنگستان بخاطر تصویری که از حرکت فرهنگی انقلاب داشتیم انتخاب شد. یعنی تصویرمان این بود که فرهنگستانی باید باشد كه بتواند تولید علوم اسلامی را در جامعه «سازماندهی» كند و جریان تولید نرم افزارها و سخت افزارهای مورد نیاز برای اداره حكومت اسلامی را اداره كند. با توضیحاتی که از دوستان دیگر بدست آوردیم معادل این كاری كه قصد انجام آن بود در دنیا، در جایی با نام «آکادمی‌« صورت می‌گرفت نه مراكز آموزشی و دانشگاه‌ها و نه حتی مجامع تحقیقاتی. آکادمی جایی است كه در یك گستره‌ی جامع و شاملی همه‌ی تحوّلات تحقیقاتی و پژوهشی را سرپرستی می کند. خودمان در این دقّت به این نتیجه رسیده بودیم كه عنوان «فرهنگستان» عنوان مناسبی است، اگرچه عنوان فرهنگستان در آن زمان برای مجموعه‌های كوچكی كه عهده‌دار امور تخصصی‌ای (مثل زبان فارسی، پزشکی و فلسفه و ...) هستند به کار می‌رفت. به نظر ما آنها این کلمه را خوب به كار نبرده بودند و این واژه‌ میتوانست معادل آكادمی باشد. برای این كه روی نام به نتیجه برسیم با شخصیت‌های مختلفی بحث شد. فراموش نمی‌كنم یک روز عصر خدمت شهید آیت الله بهشتی که آن زمان رئیس دیوان عالی كشور بودند رسیدیم، حاج آقای حسینی آنچه مورد نظرشان بود برای مرحوم آقای بهشتی توضیح دادند و ایشان هم استماع فرمودند. بعد اصل كار و ضرورت انجامش را مورد تأیید قرار دادند و ابراز همراهی کردند؛ اما میفرمودند نامش را بگذارید «مركز عالی تحقیقات» یا «مؤسسه عالی تحقیقات». به هر حال مرحوم حاج آقا در ادامه کار به این نتیجه رسیدند که «فرهنگستان» از همه مناسب تر است.
البته این نکته هم برای دوستان روشن بود که ما نمی‌توانیم تشكیل دهنده‌ی فرهنگستان باشیم بلکه فقط می‌توانیم مقدمات کار را فراهم كنیم. بنابراین فكر شد که ما چطور می‌توانیم امر پی‌ریزی فرهنگستان كه باید عهده‌دار تحقق انقلاب فرهنگی باشد را دنبال كنیم. یكی از كارهای مقدماتی كه انتخاب شد این بود كه ما بایستی یك «مجامعی» را در مراكز دانشگاهی‌ و فرهنگی‌ كشور برگزار کنیم تا بتوانیم ضرورت امر انقلاب فرهنگی و به تعبیری ضرورت فرهنگستان را اثبات كنیم. این بود كه تصمیم گرفته شد نام این مرکز را بگذاریم «دفتر مجامع مقدماتی فرهنگستان علوم اسلامی» و مشغول تشکیل مجامع مقدماتی شویم. ابتدا مکان مناسبی غیر از منزل آقای واحدی نداشتیم به همین خاطر مثل همیشه خدمت آیت الله شرعی مطرح شد و ایشان هم تامین امکانات را قبول کردند و در عمل هم تا آنجا كه در توانشان بود و تا سال‌های متمادی این پشتیبانی را ادامه دادند.
پس از اینكه به این جمع‌بندی رسیدیم، قرار شد اولین مجمع با دعوت جامعه مدرسین برگزار شود. آن زمان آقای دکتر عارفی وزیر علوم بودند بنابراین با وزارت علوم هماهنگی شد و نهایتاً تاریخ ۱۹/۱۰/۵۹ تا ۲/۱۱/۵۹ به عنوان زمان برگزاری مجمع اول انتخاب شد. برای افتتاحیه حاج آقا با كمك ایت الله مسعودی خمینی (تولیت آستانه حضرت معصومه) خدمت مرحوم علامه طباطبایی رسیدند ایشان هم پیامی را با خط خودشان نوشتند که آیت الله محمدی گیلانی پیام را در ابتدای این مجمع که «اولین مجمع مقدماتی فرهنگستان (آکادمی) علوم اسلامی» نامیده شد قرائت کردند و از لذا اولین مجمع مقدماتی فرهنگستان با پیام علامه طباطبایی، سخنرانی آیت الله محمدی گیلانی و نیز سخنرانی وزیر علوم وقت (دکتر عارفی)‌ در قم افتتاح شد.
به خاطر ارتباط و آشنایی که با ستاد انقلاب فرهنگی پیدا كرده بودیم، استقبال نسبتا خوبی از مجمع اول صورت گرفت. تعدادی از افراد مبرّز جامعه مدرسین هم در مجمع شركت كردند. اما عمده شرکت کنندگان از اساتید دانشگاهی بودند. محل برگزاری سالن هلال احمر قم روبروی دار الشفا بود؛ تنها سالن اجتماعات آن زمان در قم. سالن پر شد و با كمبود جا روبرو بودیم.
قبل از مجمع همه مباحث تنظیم شد و برنامه‌ی مناسبی تعیین گردید. صبح‌ها بیان بحث در اختیار حاج آقا حسینی بود و مباحثی كه از قبل طراحی شده بود ارائه می¬شد. چکیده و فهرست و در اغلب موضوعات جزوات کامل مباحث ایشان در اختیار شرکت کنندگان قرار داشت. عصر‌ها هم از خدمت آقایانی كه آن زمان احساس می‌شد می‌توانند كمكی برای این كار باشند استفاده شد. یكی دو جلسه عصرها را آیت الله منتظری آمدند و سخنرانی کردند و یكی دو جلسه هم آیت الله جوادی آملی. آقای دكتر رجایی خراسانی و دكتر عبدالکریم سروش هم در یک روز سخنرانی داشتند.
ما یکسری جزواتی در اسناد فرهنگستان دیدیم مربوط به مجامع. در قسمت مباحث مرحوم حسینی از بحث‌های اجتهاد شروع می‌شد و تا بحث ریاضیات و روش‌های سیستمی ادامه پیدا میکرد برنامه همیشه به همین منوال بود؟
بله کلیت کار یکی بود ولی اصلاح می‌شد. قبل از هر مجمع دقت می‌شد و دقیقاً بحث‌ها آماده می‌شدند و معمولاً یك جزوه شبیه یک مجله آماده می‌كردیم و فهرست تفصیلی همه مباحث در آن ذکر می‌شد. همراه با آن هم جزوات تشریحی و تبیینی داده می‌شد. مثلاً برنامه صبحها در مجمع اول به شرح ذیل بود:
- «مبانی قانونگذاری» که از مبانی قانونگذاری در اسلام و در غرب و نظام دمکراسی بحث می‌شد.
- «نظام آموزشی» و میزان وابستگی به غرب و از سه خصلت «تحبیب، تحقیر و انحلال» در این نظام صحبت می‌شد.
- «روش اجتهاد» به عنوان روش متقن دستیابی به وحی تشریح می‌گردید.
- «موضوع شناسی» كه آن زمان «مبانی شناخت موضوع» نامیده می‌شد. طی مباحثی نظیر
o تمیز، سنجش و منطق ریاضی
o سیستم سازی
o انواع موضوعات
o شناخت موضوع
و ضرورت مجموعه‌نگری در موضوع‌شناسی مطرح می‌گردید.
بعد از برگزاری اولین مجمع، مجمع دوم در تاریخ ۱۸/۰۱/۶۰ در دانشكده‌ی كشاورزی دانشگاه شیراز برگزار شد. در مجمع دوم، حضرت آیت الله جوادی قبول زحمت كردند و آن موقع به شیراز آمدند. نبابراین صبحها بحثهای مرحوم حاج آقای حسینی بود و اکثر عصرها هم ایشان افاضه می‌فرمودند و به این ترتیب مجمع دوم هم به روال کلی مجمع اول طی شد.
در همین فاصله چون درخواست همكاری از طرف افرادی كه در مجمع اول و دوم شركت كرده بودند نیز بالاگرفته بود و به دلیل اینكه دانشگاه ها تعطیل بود و ما هم میخواستیم زمان را از دست ندهیم، به این نتیجه رسیدیم كه دانشگاهیان علاقمند را در قم جمع و مباحث را با موضوعاتی نظیر تبیین ابعاد و ضرورت انقلاب فرهنگی و روشی كه باید به كار گرفته شود، ادامه دهیم. در ابتدا با تعداد محدودتری کار را آغاز کردیم یعنی تعدادی از افرادی كه در مجامع شرکت کرده بودند دعوت شدند. این انگیزه و علّت و ساختار اولیه «هفته‌های اقتصاد» بود.
در مجموع مباحث اقتصادی اقتصاد در دو دوره برگزار شد. دور اول از اردیبهشت سال ۶۰ آغاز شد و هر ۱۵ روز یکبار به مدت ۵ هفته برگزار شد. دور اول این مباحث با واقعه هفت تیر و شهادت شهید بهشتی و ۷۲تن نیمه کاره رها شد. چون حادثه‌ی مهم و سنگینی بود و احتمال اینكه برای انقلاب مشكل پیش بیاید كم نبود. البته در فاصله دور اول و دوم هفته های اقتصاد، از ۲۳/۳/۶۰ تا ۲۸/۳/۶۰ سومین مجمع مقدماتی در دانشگاه اصفهان نیز برگزار شد.
یعنی هم زمان هم هفته های اقتصاد برگزار می شد و هم مجامع مقدماتی؟
بله.
در مجمع سوم باز هم چند روز عصر را در خدمت آیت الله جوادی آملی بودیم و مرحوم حاج آقا هم صبح ها بحث را ارائه می‌كردند.
از ۱۷ تا ۲۳ مهرماه سال ۶۰ چهارمین مجمع مقدماتی در كرمان برگزار شد آقای دكتر نجفی به عنوان وزیر علوم برای افتتاح آمدند كه در تهران پرواز عادی لغو شد و به احترام ایشان و حاج آقا، هماهنگی شد و یك هواپیمای فالكن که در هوای ابری هم پرواز می کرد ما را به کرمان آورد.
در كرمان از اساتید حوزه کسی با ما نبود. فقط آقای معزالدین (اخوی حاج آقا) دو سه تا بحث آنجا ارائه كردند دکتر نجفی بعد از روز اول برگشتند ولی تعدادی از دوستانی كه از سازمان برنامه و بودجه آمده بودند ماندند مثل دكتر مشایخی و دكتر صادقی تهرانی.
- ارتباط مرحوم حسینی با سازمان برنامه و بودجه از چه طریقی برقرار شده بود؟
شاید زمینه این آشنایی را آقای توکلی فراهم کرده بود و یا شاید جلسات حاج آقا با مرحوم رجایی موجب این امر شد.
- ارتباط با دولت و مرحوم شهید رجایی چگونه از کی و چگونه فراهم شد؟
ارتباط داستانی حاج آقا با مرحوم شهید رجایی از طریق دوستان و آشنایان مشترک چون مرحوم شهید اسلامی بود. مدت این ارتباط کوتاه و در زمان نخست وزیری سالهای ۵۹ و ۶۰ آن مرحوم بود که برای برگزاری جلساتی هفتگی حاج آقا از قم به تهران می‌رفتند و در همان ساختمان نخست وزیری، خیابان پاستور جلسه با ایشان برگزار می‌شد. مرحوم رجایی در طول همین مدت کوتاه نسبت به حاج آقا علاقه پیدا کرده و نسبت به ایشان احترام خاصی قائل بود. چون مشکلات امنیتی زیاد بود، مرحوم رجایی اتومییل اختصاصی خودشان را برای بردن حاج آقا به پلیس راه ابتدای اتوبان می‌فرستادند و حاج آقا با استفاده از این اتومبیل برای جلسه می رفتند.
ارتباط با سازمان برنامه هم از روزهای پایانی ریاست آقای خیّر و از ابتدای ریاست دکتر بانکی بر سازمان برنامه شروع شد. در اولین جلسه حاج آقای شرعی نیز حضور داشتند، شاید ایشان زمینه ساز این ارتباط بودند.
به هر حال آقای بانكی وقتی با حاج آقا آشنا شد می‌گفتند که اگر ما بتوانیم معاونت برنامه ریزی را شورایی کنیم خیلی خوب است حتی یكی دو بار هم پیشنهاد شد كه حاج آقا بیاید عهده‌دار این كار بشود، ولی اینها جدّی و یا عملی نبود. تا اینكه به هر حال با دستور آقای بانكی معاون اصلی ایشان (اقای دكتر مشایخی) و برخی دیگر هفته‌ای یك بار به صورت مستمر جلساتی با حضور حاج آقای حسینی در سازمان برنامه برگزار می‌شد در این جلسات که بیش از یک سال ادامه پیدا کرد مباحث مربوط به برنامه‌ریزی و اصلاح امور کشور در نگاهی کلان و نیز مبانی تنظیم امور بحث و بررسی می شد. علی القاعده شرح این جلسات در اسناد من موجود است.
- به تصمیمات آن جلسه ترتیب اثر داده می‌شد یا در حد تئوریك بود؟
نه، اول كار فكر می‌شد كه کار اسلامی شدن سازمان برنامه و بودجه با همین جلسات انجام خواهد شد ولی بعد كه جلسات شكل گرفت معلوم شد كه این حرفها به این سرعت به درد اجرا نمی‌خورد. مباحث بیشتر بحث‌های كلان نظری بود. لذا برگزاری جلسات تأثیری در روند اجرا نداشت. اما به یاد دارم که همه با علاقه شركت می‌كردند.
- سرنوشت مجامع مقدماتی و هفته های اقتصاد چه شد؟
در فاصله مجامع و هفته های اقتصاد بحث‌های دفتر نیز ادامه داشت. عمده‌ترین بحثی را كه در آن زمان حاج آقا ارائه کردند بحث‌های «اختیار و آگاهی» بود که ذیل بحثی با عنوان «منشأ اشتباه» مطرح شد و تا بهمن‌ ۶۰ به مدت چهار پنج ماه به طول انجامید. در این فاصله هم برنامه‌ریزی شد و عده‌ای مجدداً دعوت شدند. دور دوم هفته‌های هفته های اقتصاد از ۱۵ / ۱۲ / ۶۰ ، شروع شد اما این بار ماهی یکبار و تا ۰۵ / ۰۳ / ۶۲ به مدت ۱۳هفته ادامه پیدا كرد. در شروع دور دوم هفته‌های اقتصاد حاج آقای طباطبائی امام جمعه فعلی اصفهان چند جلسه ای شبها فلسفه می‌گفتند.
- دور دوم هفته های اقتصاد چه تفاوتی با دور اول داشت؟
در دور اول تجربه کمتر بود و افراد محدودتری شركت می‌كردند و جای ما هم محدودتر بود. براساس تجربه‌ای كه به دست آمد و دقّت‌هایی كه شد، هم نسبت به افراد تجدید نظر شد و هم تعداد افراد زیادتر شدند و برنامه‌ها هم اصلاح و منظم‌تر شد. در دور دوم حدود ۱۰۰ نفر آمدند و رفتند. که از اینها ‌ تعدادی از هفته اول بودند و تعدادی نیز از طریق بخشنامه ای که آقای دکتر نجفی به عنوان وزیر علوم به دانشگاهها ارائه کردند جذب شدند كه از این تعدادی كه شرکت کردند چیزی حدود ۴۰ تا ۵۰ نفرشان افراد ثابتی بودند كه حضور مستمر داشتند، بقیه محدود آمدند و رفتند. تعدادی از این دوستان همکاریشان با دفتر تا مدتها پس از دوره‌های اقتصاد ادامه یافت، مثلا دكتر مسعود درخشان . دوست ایشان آقای دكتر فرزین‌وش (كه مدتی رئیس دانشكده اقتصاد دانشگاه تهران بود). آقای دكتر قنبری، آقایان اسداللهی، برادران شركاء، روغنی زنجانی، ستاری فر، دكتر محمدزاده، دکتر نهاوندیان، صفوی، دکتر اعرابی، دکتر سید محسن میرباقری، مهندس پرور و مهندس غلامحسین نجابت، مهندس شفیع‌خانی و طالع‌زاده، معلمی، ‌افضلی، برقعی، دکتر زاهد و... از شیراز می‌آمدند. یك عده دوستان دیگر هم آمده بودند كه بعدها با ما ماندند مثل آقای جاجرمی، آقای افكاری، آقای صیف، آقای محمد نجفی. از آقایان علمای حوزه هم مرحوم حاج آقای امامی، حاج آقای آشتیانی، حاج آقای حسینی بوشهری (آقای بوشهری دو سه جلسه اول را آمدند) و افرادی دیگر.
- آقای دکتر مسعود درخشان کی به فرهنگستان ملحق شد؟
ایشان دور دوم مباحث هفته های اقتصاد را کامل شركت داشتند. در فاصله دور اول و دوم به جمع ما پیوستند.
- طریقه‌ی آشنایی‌شان چطور بود؟
ایشان انگلستان بودند و از طریق برخی از دوستانشان که در مجامع و هفته ها شرکت میکردند با دفتر آشنا شدند و پس از معرفی ایشان به دفتر و هماهنگی‌هایی که صورت گرفت مستقیماً به قم آمد. وقتی به قم آمدند منزلی گرفتند و در قم مستقر شدند.
حجه الاسلام میرباقری (رئیس فعلی فرهنگستان) آن موقع نبودند؟
خیر! ایشان آن زمان در كارهای معمولی حوزه‌ی مشغول بودند گرچه دورادور با همدیگر ارتباط داشتیم اما ایشان با دفتر همکاری نداشتند، ولی اخوی بزرگشان سید محسن میرباقری حضور داشتند.
در تاریخ ۰۵/۰۳/۶۱ مجمع پنجم را در دانشگاه تبریز برگزار كردیم که البته زمان آن کوتاه شد و از یک هفته به ۳ روز تقلیل پیدا کرده بود.
- یعنی هر چه شرایط انقلاب پیش می رفت امکان شما در کارهای بلند مدت با اساتید کمتر میشد؟
بله.
- هفته‌های اقتصاد با برنامه‌ریزی تعطیل شد یا منجر شد به پایان تعطیلی دانشگاه‌ها؟
خیر. دقیقاً برنامه‌ریزی شده بود که بحث تا مبانی اقتصاد، اسلامی ادامه پیدا کند. البته چون دانشگاه‌ها هم باز شده بود امکان ادامه فعالیت‌ها به شکل قبل وجود نداشت و نوع برنامه‌ریزی عوض شد.
در مجموع برای ادامه کار به این نتیجه رسیدیم که با همه افراد صحبت شود كه چه كسانی آمادگی دارند ادامه بدهند و در قم بمانند و چه كسانی نمی‌توانند! تقریباً یك نظر سنجی كردیم و اطلاعات را به دست آوردیم، تعدادی از افراد انتخاب كردند كه بمانند و عضو ثابت باشند و تعدادی هم گفتند كه ما به صورت پاره‌وقت می‌توانیم بیائیم.
بر این اساس بود كه حدودا در اردیبهشت سال ۶۲ سازمان دائمی برای دفتر فكر شد و به یک معنا کار دفتر فرهنگستان را پس از یک دوره دو ساله مقدماتی آغاز کردیم. اولین سازماندهی این بود که یك گروه «اقتصاد نظری» به سرپرستی مهندس معلمی و یک گروه «اقتصاد عملی» به مسئولیت بنده و یك گروه «اجتهاد» به سرپرستی دکتر نجابت تشکیل شد. بعد هم کسانی را که مانده بودند بین این سه گروه تقسیم کردیم. همكارانی که از دانشگاه‌ ها یا وزارتخانه ها آمده بودند و در مجموع تجارب اجرایی و کارشناسی داشتند در گروه اقتصاد عملی فعال شدند که مثلاً آقای دكتر درخشان، دکتر نهاوندیان، آقای امیری مقدم و ... اعضاء گروه اقتصاد عملی بودند. بعد برنامه‌ریزی شد که حاج آقای حسینی چه روزهایی با كدام گروه باشند و وقت‌شان چطور توزیع بشود. و بالاخره بعد از این كه در خرداد ماه نشست سیزدهم برگزار شد، به طور جدی كار در قالب گروه‌های فوق آغاز شد.
آخرین مجمع مقدماتی نیز در شهریور سال ۱۳۶۲ مجدداً در قم برگزار شد. دستور کار این مجمع جمع‌بندی مجامع بود بنابراین عمده مباحث آن گزارش مجامع انجام شده به وسیله‌ی مرحوم حاج آقا، آقای دكتر درخشان و دكتر نجابت بود. به منوال گذشته نیز از بزرگان نیز دعوت شده بود که در طول مجمع سخنرانی داشته باشند. آیت‌الله مهدوی كنی و آیت الله خزعلی سخنران مهمان در این مجمع بودند. پرونده «مجامع مقدماتی فرهنگستان علوم اسلامی» هم با ششمین مجمع بسته شد.
- اما مهمترین سوال آشنایان با فرهنگستان این است که تولید فلسفه جدید از کی در دستور کار مرحوم حاج آقای حسینی و مرکز علمی او قرار گرفت؟
قبلا هم اشاره کردم که اساساً مرحوم حاج آقا در بحث های فلسفی و دنباله‌رو روش عادی حوزه نبودند و هیچگاه از «بداهت» آغاز نمی كردند بلکه براساس نگاه سیستمی و منطق خودشان، بحث را از «اختلاف» و «تمیز» آغاز می كردند و می گفتند که این حدی است که کسی نمیتواند نفی کند. بخشی از این بحثها بعدها توسط مرحوم حجه الاسلام و المسلمین آقای امامی به صورت كتاب تدوین شد. البته مرحوم حاج آقا از ابتدا به دنبال این نبودند که فلسفه‌ی جدیدی تولید شود. قبل از انقلاب كه خدمت ایشان می‌رسیدیم. ابتدا ایشان «روشهای اجتهاد» را می‌فرمودند، نتیجه بحث اجتهاد این بود كه ما در حوزه با روشی روبرو هستیم كه به لحاظ قوّت اصلاً قابل مقایسه با روش‌های تحقیقی دیگر نیست. تبیین می فرمودند این روش، روش بسیار متقنی است و می‌تواند با دقیق‌ترین شكل ممكن ما را به منابع وحی متصل كند. به تعبیر دیگر حاج آقا روش اصولیین را طوری توضیح می‌دادند كه نتیجه‌اش این می‌شد كه انسان به شدّت معتقد به فقاهت می‌شد و می‌فهمید كه راه‌های دیگر برای فهم وحی از ادله‌ی شرعی، قابل استفاده نیستند و این تنها راه و دقیق‌ترین راهی است كه حتی در مقایسه با روش‌های علمی از اتقان و ارزش و قوّت بالاتری برخوردار است. بعد بطور طبیعی این سؤال مطرح می‌شد که اگر این روش اینقدر قوّت و اتقان دارد، پس چرا ما این همه مشکلات داریم و اسلام حاکمیت ندارد؟‌
قبل از انقلاب جمع بندی و تحلیل حاج آقا این بود که بزرگانی كه به این روش مجهزند، این روش را در موضوعاتی كه باید به كار ببرند به كار نمی‌برند و در جزئیات و مسائل ریزی كه اهمیت زیادی ندارد استفاده می‌شود و به مسائل اجتماعی نمی‌پردازند. در حالی كه این ابزار قوّت فهم مسائل كلان اجتماعی و حل مشكلات عموم مسلمین را دارد. نگاه ایشان تا انقلاب و شکل¬گیری نهادهای انقلابی همین بود. اما وقتی جلوتر آمدیم و حضرت امام به عنوان محوری‌ترین و قوی‌ترین و عالم‌ترین و متقی‌ترین فقیه بر تارک این نظام قرار گرفتند و نهادهایی مثل شورای نگهبان تشکیل شد که بهترین فقهای آن زمان که به لحاظ تجربه به مسائل اجتماعی هم مسلط بودند در آن جای گرفتند، ولی مشكلات حل نشد، از خودمان می پرسیدیم که پس چرا با این روش عالی (اجتهاد) که در اختیارشان است، نمی‌توانند کشور را براساس اسلام و به نحو مطلوب اداره کنند؟ به نظر بنده این مسئله باعث شد که حاج آقای حسینی به یك فهم جدید برسند و آن فهم این بود كه بحث این نیست كه آدم ها نمی‌خواهند اسلام را اجرا کنند؛ مشکل پیچیدگی خود موضوع و در اختیار نداشتند ابزار شناخت موضوع است.
یعنی مسئله این نسیت که فقها در کاربرد روش اجتهاد کوتاهی می‌کنند. بلکه مشکل اینجاست که علاوه بر احکام که به وسیله فقها و با بکارگیری روش اجتهاد حاصل می‌شود، اجرای آنها در جامعه مستلزم در اختیار داشتن کارشناسی و تخصص هاست که این کارشناسی‌ها و این تخصص‌ها موجود نیست. و با عبارت دقیق‌تر به تدریج روشن شد که موضوع‌شناسی‌ها، تخصص‌ها و کارشناسی‌های موجود نمی تواند در خدمت اجرای احکام دینی قرار گیرد. اگر صاحبان این تخصص ها و کارشناسی‌ها، همه مسلمان، نماز شب خوان و تابع رهبر و امام امت باشند، اما تخصص و کارشناسی آنها از خصوصیاتی برخوردار است که با اسلام سازگار نیست و با استفاده از آنها نمی‌توان اسلام را پیاده کرد.
در این راستا برای ما قطعی و مسلم شده بود که علوم و تخصص‌های موجود به دلیل اینکه در بستر تمدن مادی غرب شکل گرفته حامل ارزشها و ایدئولوژی غیردینی است و ما برای اداره جامعه بر اساس اسلام، علاوه بر روش اجتهاد، نیازمند علوم و تخصص هایی هستیم که هماهنگ با فرهنگ و معارف اسلامی باشند و ناگزیر باید روش‌ها و مدلها اداره و تنظیم امور جامعه براساس معارف اسلامی را خود طراحی و تولید کنیم.
از آن زمان این نگاه جدید برای مرحوم حاج آقا شکل گرفت اما این مسئله آن قدر غریب بود كه وقتی ما عنوان دفتر را «فرهنگستان علوم اسلامی» گذاشتیم، خیلی‌ها این كلمه را درست نمی‌نوشتند. گاهی می‌نوشتند «علوم انسانی» و یا اینكه یك عده فكرشان این بود كه ما وقتی می‌گوئیم علوم اسلامی یعنی می‌خواهیم بگوئیم كه بیائید فقه و كلام و لمعه كه در حوزه هست را بخوانید و اصول و كفایه بخوانید! وقتی ما توضیح می‌دادیم موضوع کار ما كل علوم و نرم‌افزارهای اداره است، با تعجب می‌گفتند كه مگر علوم هم اسلامی و غیر اسلامی دارد؟
از توفیقات مهمی كه امروز خدا نصیب كرده و ما از ان بهره می‌گیریم اینست كه امروز جامعه به جایی رسیده است، که در بسیاری از موارد علم دینی و علم غیر دینی را باور دارد.
براساس این نگرش که اداره کردن جامعه اسلامی نیازمند در اختیار داشتند علوم و نرم‌افزارهای اسلامی است، گروه «اقتصاد نظری» فعالیت‌های پژوهشی خود را آغاز کرده، اعضای این گروه عمدتاً در آن زمان دانشجویانی بودند که دانشگاه را رها و با انگیزه‌های قوی دینی و انقلابی برای انجام وظیفه به جمع دفتر در قم پیوسته بودند. دوستانی چون آقایان جاجرمی، سلیمی، امیری،‌ سیف، جلالی و ...
یکی از رایج ترین بحثها در آن زمان، بررسی ارتباط دانش ها و ارزش‌ها و به تعبیری ارتباط علم و فلسفه بود. کتاب دانش و ارزش آقای سروش در همان دوران منتشر شده و مورد مطالعه نقد و بررسی قرار گرفت. مبتنی بر نگرش «قطعیت‌ تأثیرپذیری توصیفات از ارزشها» و الهی یا مادی دانستن علوم، این اندیشه از طرف استاد مطرح و تأکید می‌شد که اگر ما برای استناد احکام و فرامین دینی به منابع وحی، نیازمند منطقی به نام «منطق استناد» یا اجتهاد هستیم تا بتواند ما را با صحت و اطمینان به منابع وحی متصل کند و از تحمیل نظرات خودشان و یا دیگران بر وحی پیشگیری نماید؛ و نیز اگر برای تبیین چرائی هستی و ضرورت و قطعیت تعبد به وحی و حقانیت پرستش خداوند به روشی که ایشان از آن به «روش استنتاج» یاد می کردند محتاجیم، برای تحقق احکام اسلام و اجرای اسلام در جامعه نیز به منطق و روشی به نام «روش انطباق» نیازمندیم. اصطلاح انطباق از این رو انتخاب شده بود که ما برای اجرای اسلام، محتاج روشی بودیم و هستیم که امکان انطباق «موضوعات کلی متعلَّق حکم کلی» بر مصادیق و موضوعات خارجی را از طریق شناخت صحیح آنها فراهم سازد.
مرحوم استاد، از یک طرف وجود این سه منطق یعنی منطق «استنتاج، استناد و انطباق» را لازم و ضروری برای اداره و تنظیم امور جامعه براساس اسلام می دانستند و از طرف دیگر معتقد بودند، نمی شود که این سه منطق برای وصول به «یک» عمل خارجی لازم باشد اما خود این منطقها از طریق تبعیت از منطق و فلسفه‌ای واحد با یکدیگر هماهنگ نباشند. لذا بر پایه این استدلال روشن می شد که ما ابتدا نیازمند به منطق شاملی هستیم که سه منطق مورد بحث را بتواند تغذیه و با یکدیگر هماهنگ سازد تا حاصل و نتیجه بکارگیری این سه منطق در تبیین و ادامه چرائی، چیستی و چگونگی زندگی براساس اسلام امری هماهنگ و همساز با یکدیگر باشد، طبعاً در این ارتباط توانمندی و ظرفیت منطق صوری و فلسفه رایج موجود در عهده‌داری چنین امر مهمی مورد دقت قرار می‌گرفت به عبارت دیگر وقتی بررسی و تأکید می‌شد که هر یک از منطق‌های سه گانه مورد نیاز برای اداره جامعه مبتنی بر فلسفه ای است، ضرورت هماهنگی این فلسفه ها از طریق منطقی جامع و حاکم مطرح می‌شد و منطق صوری و فلسفه رایج نیز از این نقطه نظر نقد و بررسی می‌گردید.
اینها مباحثی بود که در آن زمان آغاز و به تدریج در قالب فلسفه شدن و منطق های مضاف و به شکل بحثهای رایج سالهای اخیر دنبال شد و به لطف الهی، دفتر در این زمینه به نتایج ارزشمندی نیز دست یافت.
Share/Save/Bookmark