به گزارش
پایگاه اطلاع رسانی فرهنگستان علوم اسلامی قم، به نقل از گاهنامه تحلیلی- خبری کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی شماره 4،
حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پیروزمند در اولین جلسه ی کمیسیون جامعه شناسی اسلامی از کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی با عنوان
«روش های تحقیق در علوم انسانی اسلامی با تأکید بر علوم اجتماعی اسلامی» به بیان دیدگاه های خود در رابطه با روش تحقیق در علوم اسلامی پرداختند.
متن پیش رو بخشی از سخنان ایشان در این جلسه می باشد.
***
در مقدمه ما بحث خود را از اینجا آغاز میکنیم که پیش نیاز بررسی روش تحقیق این است که توجه کنیم علوم اجتماعی اسلامی به روش تحقیق مناسب نیاز دارد. روش تحقیق در علوم اجتماعی را مستقیم نمیتوانیم به آن دست پیدا کنیم. به بررسی فلسفهی روش تحقیق نیاز داریم و در فلسفهی روش تحقیق حداقل دو موضوع را باید بررسی کنیم. اول، تحلیل از واقیعت اجتماعی و دوم نظریهی معرفت شناسی مناسب است. بنابراین الگوی اولیهی کار ما اینگونه خواهد بود که از تحلیل واقیعت اجتماعی و نظریهی معرفت شناسی به تبیین روش تحقیق مناسب برسیم. گفتهایم که ریشههای اختلاف و عامل تفاهم در نقطهی مقابل اختلاف، دوگانههای زیر هستند. یعنی ما بررسی که داشتیم به نظر آمد که منشاء اختلافها به ارتباط عین و ذهن، عینیتگرا یا ذهنیتگرا یا نسبت بین عین و ذهن برقرار کردن است؛ جبری دیدن، اختیاری دیدن یا نسبت بین جبری یا اختیاری دیدن در واقعیت اجتماعی است؛ عقلانی دیدن یا تجربی دیدن یا نسبت بین عقلانیت و تجربه و چگونگی نسبت بین این دو، سه است.
دستگاه فکری پیشنهادی، قائل به جریان نظام اختیار در تحلیل معرفت است. نظامی که مشیّت ربوبی در رأس آن قرار گرفته است و ذیل آن ولات تاریخی. منظور ما از ولات تاریخی معصومین (عَلَیهِم صَلَواتُ الله) هستند و در رتبهی بعد بشر عادی قرار میگیرد. پس نقش جریان نظام اختیار را توجه دادهایم. دو، هم واقعیّت اجتماعی و هم معرفت و شناخت تابع این نظام اختیار پیدایش یافتهاند. بر این اساس تفکر قائل به جبر ساختاری و سلب اختیار همان اندازه مردود است که تفکر قائل به این که انسان تنها عامل تعیین کننده میباشد. سوم، در این دستگاه معرفت و واقعیّت علاوه براینکه محصول اراده هستند خود نیز فاعل تبعی محسوب میشوند. یعنی برای خود معرفت فاعلیّت قائل هستیم منتها این فاعلیّت با فاعلیّتی که برای انسان قائل هستیم متفاوت است. لذا به آن فاعلیّت تبعی میگوییم. فاعلیّت تبعی فاعلیّتی است که اختیار ندارد ولی یک حداقل از فاعلیّت در آن وجود دارد و این فاعلیّت تبعی را ما به نحو عمومی قائل هستیم. یعنی برای هر موجودی فاعلیّت قائل هستیم. منتها بین فاعلیّت در موجودات با فاعلیّت در انسان طبیعتاً تفاوت قائل میشویم. یعنی اگر که محصول اراده هم معرفت، هم واقعیّت شد و فاعلیّت فراگیر و عمومی شد به این ترتیب دوگانگی ذهن و عین منتفی میگردد و ذهن و عین مبتنی بر یک خاستگاه واحد و در یک نظام منسجم تعامل خواهند داشت. مقدمهی چهارم یا مفروض چهارم، از چگونگی اثبات اعتقادات اسلامی که بگذریم در ایجاد دانش اجتماعی، وحی مبنا و اساس تعقل و تجربه است.
بنابراین هر چند در تولید دانش اجتماعی اسلامی هر سه منبع وحی، عقل و تجربه هم زمان تأثیر گذار هستند اما تأثیر یکسانی ندارند و نقش وحی اصلی، نقش عقل فرعی و نقش تجربه تبعی است و بالاخره این که در نگرش تکاملی جریان ربوبیّت خداوند متعال که حافظ جهت در جامعه و تاریخ است در پیدایش و تکامل واقعیّت اجتماعی و نیز پیدایش تکامل معرفت و دانش اصلی شمرده میشود. واقعیّت را منقطع از جریان ولایت خداوند متعال نمیتوانیم تحلیل بکنیم. از این رو تفکراتی که واقعیت و معرفت را ماهیّات منتزع مستقل از هم تصور نموده است یا واقعیّت و معرفت را از نظاموارههای عاری از جهت ارزشی میدانند تبعاً نفی میشوند و مورد قبول قرار نمیگیرند.
- الف: مفروضات به تحلیل واقعیت بعد از معرفت به روش. اما واقعیّت اجتماعی یک: جامعه از برایند اردهی به هم پیوستن انسانها ذیل ولایت تکوینی و تاریخی شکل میگیرد. ولایت تاریخی یعنی افرادی که ولایت آنها امتداد تاریخی دارد، نفوذ تاریخی دارد، در تعیین جهت گیری تاریخ مؤثر است. و مصداقاً یعنی معصومین و انبیاء، ولایت اینها از ولایت بر جامعه، حوزهی نفوذ ولایت اینها فراتر است و ولایت اینها مبداء تاریخی دارد و در تکامل تاریخ مؤثر است. چون اینگونه است از این رو جامعهی اعتباری نبوده است و صرفاً بر اساس قرارداد اجتماعی شکل نمیگیرد. هر جامعه بر اساس نوع ولایتی که میپذیرد به گونهی خاصی به تاریخ پیوند میخورد و در نهایت یا در تبعیت از ولایت خدای متعال یا در تبعیت از ولایت طاغوت متولد شده است و به بقاء و تصرفات خود ادامه میدهد. بنابراین اصلاً ایجاد جامعه محصول نظام ولایت است منتها محصول ولایت نه فقط آدمهایی که ما دور و بر خود میبینیم بلکه همهی آدمهای در طول تاریخ و نه همهی آدمهای در سطح ما بلکه ارادههای مافوق ما هم در ایجاد این نظام سهیم هستند. بر این اساس محور تمایز جوامع، ولایت اجتماعی و ولایت تاریخی است که به آن تولی دارد و نیز تصرفاتی است که در پی این نوع تولی یا تبعیت انجام میدهند. واقعیت اجتماعی محصول این تولی و ولایت اجتماعی و تاریخی است. فرهنگ حاکم بر جوامع نیز مبتنی بر نظام ولایتی است که از آن تبعیت میکنند شکل میگیرد و محور تغییرات و پیشرفت جامعه واقع میشود.-آن فرهنگ- این هم گام دوم که تحلیل واقعیت احتماعی بود.
ب: فلسفهی روش تحقیق. در نظریهی معرفت شناسی هم خلاصهی دیدگاه خود را به این کیفیّت به عرض میرسانیم. یک: فاعل شناسا که البته مختار است در نظام ولایت اجتماعی، تاریخی، و تکوینی فرق میکنند و خود به عنوان عضوی از این نظام فاعلیّت دارای سهمی از فاعلیّت در ایجاد واقعیت و پیدایش معرفت است. فاعل شناسا خود در کیفیت شکل گیری معرفت سهم دارد. ولی سهم آن در مقایسه با فاعلیّت ربوبی و ارادههای تاریخی که مصداقاً معصومین گفتیم بسیار ناچیز است. این سهم ناچیز هم متناسب با دانشهای مختلف تغییر میکند. یعنی سهم آن باز در دانشهای مختلف یکسان نیست. دوم: با توجه به وجود دو نظام ولایت مستمر طاغوتی و الهی فاعل شناسا با استفاده از اختیار خود در تولی و فاعلیت در یکی از این دو نظام ادراک متفاوتی از واقعیت پیدا میکند. بنابراین درک فاعل شناسا از واقعیت صرفاً بازتاب جبری صورت اشیاء در ذهن نیست صرفاً بر اساس خواست او هم شکل نمیگیرد. بر این اساس تحلیل از واقعیت که همان موضوع مورد شناسایی است. خلاقیّت که ابتکار عمل و تأثیر فاعل شناسا در تحلیل از واقعیت و شناخت از واقعیت است و اعتبار علم که ارتباط بین فاعل شناسا و موضوع مورد شناسایی است بر بنیان واحد و هماهنگ کنندهی تحلیل میشود. پس ببینید تغییر معرفت شناسی ما سه ضلع پیدا کرد. هم تحلیل از واقعیت، هم تحلیل از فاعل شناسا، هم تحلیل از علم که از نسبت بین فاعل شناسا و واقعیت شکل میگیرد. هر سه دارد بر یک مبنا تحلیل میشود. پیوند سطوح ولایت در پیوستاری واحد و تاریخی این بنیان واحد را تشکیل میدهد. این بنیان واحدی که مبداء تحلیل هماهنگ این سه میشود. سطوح ولایتی که مشتمل است بر ولایت ربوبی، ولایت معصومین، ولایت انسان و فاعلیت غیر از انسان، اینها در یک پیوند و تقرب با هم سطوحی از ولایت را تشکیل میدهند.
در این دستگاه فکری اهمیت اصلی روش قاعدهمند سازی تولی فاعل شناسا به نظام ولایت الهی است که به تبع اسلامی شدن دانش را درپی دارد. نقش روش قاعدهمند سازی تولی فاعل شناسا به نظام ولایت الهی میشود. این یک نکته اول. نکتهی دوم روش تحقیق در این دستگاه فکری قدرت نقش هماهنگ سازی و ارتباط بخشی بین حوزههای مختلف را دارد. یعنی در یک حوزه باقی نمیماند. اختصاص و انحصار به یک حوزه ندارد. قدرت او، قدرت هماهنگ سازی بین این حوزهها است. ما قائل هستیم به اینکه در حوزهی علوم یا موضوعات نقلی و عقلی و تجربی برای هر کدام روش متفاوت و متمایز لازم است. اما نمیخواهیم در حوزهی امور عقلی روش نقلی را به کار بگیریم یا برعکس، یا بگوییم در حوزهی امور تجربی ما باید روش نقلی اجتهادی را بیاوریم در حوزهی تجربی به کار بگیریم این را نمیخواهیم بگوییم چنین که ممکن است بعضی برای اسلامی سازی به این سمت بروند. ولی میگوییم این سه حوزه که سه روش دارد باید روش آن یک جا هماهنگ بشود و روش هماهنگ کنندهی بالا دستی برای هماهنگ سازی این سه حوزهی روش لازم است. آن هم روش بالا دستی که بر اساس این مبنایی که گفتیم خود آن شکل گرفت. روش پیشنهادی منطق تکاملی است که مرحلهای کاملتر از منطق صوری و منطق سیستمی محسوب میشود. به دلیل این که جریان جهت، یعنی ربوبیت خدای متعال، ولایت خدای متعال، به دلیل این که برای جریان جهت در تولید دانش اجتماعی مناسب است چه چیزی مناسب است؟ آن منطق تکاملی است.
گفتیم ما مفاهیم ارزشی نیاز داریم. این مفاهیم ارزشی از طریق تحقیق کتابخانهای، منبع آن هم نقل است، کتاب سنت است، به دست میآید. با چه روشی؟ با روش فقه اجتماعی. بعد تبدیل مفاهیم ارزشی به اوصاف عینی در تحقیقات نظری باید بشود. عمدهی منبع و مستند یا تکیهها ما در اینجا عقل است. یعنی حالا عقل باید به کمک ما بیاید برای این که آن مفاهیم نقلی را به دانش تبدیل کنیم. آن را تبدیل به نظریهها کنیم، نظریههایی که چه کار میکنند؟ که نسبت بین اوصاف را در موضوع خود آن درست برقرار میکنند، این اوصاف را به عنوان متغییرهای موضوع مورد شناسایی قرار میدهند و نسبت بین آنها برقرار میکنند. روش آن چیست؟ روش پیشنهادی ما این است که ما احتیاج به یک روش تعریف و یک روش معادله داریم. روش تعریف چه کار میکند؟ روش تعریف به ما میگوید که در شناسایی هر موضوع چه متغییرهایی با چه نسبتی اگر برقرار شود توصیف و صحیحتر و جامعتری از موضوع واقع شده است. ما از این به عنوان روش تعریف یاد میکنیم. روش معادله روش ایجاد تغییر است. یعنی اگر چه تغییری ایجاد کنم آنگاه در نتیجه چه تغییری واقع خواهد شد. کجا را چهقدر عوض کنم نتیجه چهقدر تغییر خواهد کرد. این روش معادله میشود. در مرحلهی سوم که تبدیل اوصاف عینی به موضوعات عینی است با تحقیقات میدانی و تجربی، منتها روش آن روش شاخصه است. یعنی روش شاخصه به من امکان میدهد که ارتباط بین اوصاف و موضوعات برقرار کنم. بنابراین خلاصهی این صحبتی که کردیم با یک تبیین کاملتر این است که چرخهی مراحل تحقیق ما این میشود، استخراج مفاهیم ارزشی، تنظیم اوصاف عینی، تغییر موضوعات که البته این چرخه است. یعنی روی هم دیگر اثر دارد ولی اینکه سهم تأثیر مساوی ندارد. یعنی مفاهیم ارزشی در آن اصلی است، اوصاف فرعی است، موضوعات تبعی است ولی در عین حال تعامل دارند. این را یک متناظر سازی کردیم گفتیم میتوانیم اینطوری هم تعبیر کنیم بگوییم استخراج نظام مفاهیم ارزشی از اسلام یعنی مکتب حاکم بر هر علم، مکتب جامعه شناسی، مکتب به این اصطلاح. میتوانیم بگوییم مبتنی بر این مکتب ما باید اوصاف عینی به کیفیتی که عرض کردم یعنی تعریف و معادله بدهیم و از آن به نظام نظریات یا همان دانش تعبیر کنیم و بگوییم بر اساس آن نظام و نظریات ما باید نظام عینی و اجرایی بدهیم. مثلاً در حوزهی جامعه شناسی بگوییم ساختار اجتماعی ایران اسلامی باید چگونه باشد؟ وقتی میآیم ساختار مشخصی برای یک جامعهی مشخص ارائه میدهم یعنی دارم نظام اجرایی میدهم و هم باید موضوع متعین بشود و تبدیل به موضوع بشود.
در نظام مقایسه ما آمدیم یک الگو دادیم، یک الگوی مقایسه دادیم. آنجا گفتیم که محورهای اختلاف چه چیزی است یکی از آن محورهای اختلاف را مبنای الگو سازی برای مقایسه قرار دادیم. ما الان اندیشهها و جریانهای فکری مختلفی که امروز هم عزیزان دیگر میآیند و مطالب خود را بیان میکنند و عزیزانی که نیستند. خود این حرفها را چهطوری با هم مقایسه کنیم. اینجا یک الگویی پیشنهاد دادیم که خود این حرفها در چه قالبی با هم دیگر قابل مقایسه میشود. از جمله ما حرف خود را هم در این قالب ریختهایم.
پرسشهای اساتید در خصوص مطالب استاد پیروزمند:در ادامه بحث اساتید حاضر در نشست سوالات بنیادینی در خصوص مباحث ارائه شده طرح کردند و پاسخهایی ارائه شد. بخشی از این سوالات در اینجا ارائه می شود.
دکتر جمشیدیها عضو هیئت علمی دانشگاه تهران: آیا این مدل تحلیل تاکنون مصداقی در تمدن اسلامی داشته است یا نه؟ پیروزمند: من سؤال شما را با این سؤال پاسخ میدهم. اگر قرار بود مصداق داشته باشد پس ما دنبال چه چیزی هستیم؟ یعنی اگر جامعه شناسی اسلامی که موضوع مشترک ما است قبلاً محقق شده است پس ما دنبال چه چیزی هستیم؟ اگر... جملهی خود را کامل کنم. از این سؤال میخواهم این نتیجه را بگیرم میگویم همهی ما که دور این میز نشستهایم در این نقطه مشترک هستیم که یک کمبود میبینیم و داریم برای رفع این کمبود فکر میکنیم. پس اگر ما، بندهی دیگر دوستانی که بحثی را بخواهند بفرمایند، آمدند و گفتند که ما باید این فرایند را طی کنیم تا به جامعه شناسی اسلامی برسیم. کسی بیاید و بگوید این جامعه شناسی اسلامی که شما اینطور میگویید تا حالا تولید شده است. من هم میگویم نه، حق دارم نه بگویم.
دکتر محمد رحیم عیوضی عضو هیئت علمی دانشگاه بین المللی امام خمینی: من سؤالی که دارم در واقع در قالب پیشنهاد است. از آنجایی که این حیطه در سه حوزهی، مسئله شناسی، موضوع شناسی و روش شناسی یک حوزهی جدید و نو است و در جامعه شناسی اسلامی کار هم نشده است. لذا گامهایی که برداشته میشود و بحثهایی که میشود در نهایت به حلقهی مفقودهی از این مسئله منتهی بشود. یعنی به هر حال الان بحث ما بحث روش شناسی است. قرار است این روش شناسی پلی باشد بین ماهیت موضوعات جامعه شناسی اسلامی و مشائلی که وجود دارد. حالا نقش این پل را در متدولوژی تلاش کنیم که این جا بیافتد.
-
پیروزمند: درست است من هم قبول دارم.
-
خانم دکتر جمیلی عضو هیئت علمی دانشگاه الزهرا: من اینطور برداشت کردم که به عبارت دیگر شما میخواهید این را بگویید که ما اول باید بر اساس فرامین الهی صفات ایجابی را برای یک مسئله، یک موضوع تعیین کنیم بعد میخواهیم وضعیت موجود را به وضعیت مطلوب تبدیل کنیم. مطلوب ما هم آن جامعهای است که به اصطلاح بر اساس فرامین الهی مطرح میشود.
-
پیروزمند: فرمایش شما درست است که ما باید بر اساس مفاهیم اسلامی مطلوبیتها را تعریف کنیم، وضعیت موجود را شناسایی کنیم و بعد هم بگوییم ما چگونه وضعیت موجود را به سمت ایدهال اسلامی تغییر بدهیم. این درست است این حرف درستی است و این نوع تبیین برای همهی تفکرها و دیدگاهها یک تبیین مشترک و قابل قبولی است. منتها تا اینجا درست است ولی کافی نیست. داریم قدم بعد را برمیداریم میگوییم حالا روش دارد به من میگوید که آن مطلوب خود را چهطوری تعریف کن. موجود خود را چهطوری بشناس و تغییر را چطوری بده و داریم میگوییم استفاده از روشهای متأثر از مثلاً مکاتب موجود فلسفهی علم، مثل تفسیری و اثباتی و غیر و ذالک که روشهای تحقیق در جامعه شناسی که هر کدام ریشه در یکی از این مکاتب دارند. به کار گیری آن روشها در پاسخ به این سؤال ما را به بیراهه میبرد. در جنبهی سلبی آن و درجنبهی ایجابی آن که حالا به بار نیامد چه کار کنیم. در جنبهی ایجابی بنا به عرضی که کردیم مدعای ما این بود که ما یک فلسفهی روش تحقیق جدیدی را بنیانگذاری کردیم، پیشنهاد دادیم که باید روی آن گفتگو بشود نواقص آن رفع بشود و بر اساس این فلسفهی روش تحقیق، یک روش تحقیقی را ولو به اجمال پیشنهاد بدهیم.
دکتر حسین بستان عضو هیئت علمی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه: ببخشید به عبارت دیگر ما در این روش شناسی که شما فرمودید که میگویید کارایی ندارد ما به لحاظ تکنیک از همهی اینها میتوانیم استفاده بکنیم. تکنیکهای مختلفی را ارائه میکنیم مثلاً تجربههای زیستی همان برداشتهای تفسیری است که خیلی نزدیک به واقعیت است. از خود واقعیت ما میتوانیم اطلاعاتی را اخذ کنیم و جریان شناسی کنیم. پس ما اینجا به یک فلسفه نیاز داریم این بایدها و نبایدها را شما میگویید که از آنها نباید بگیریم. بایدها و نبایدها باید مبتنی بر احکام و به اصطلاح مطلوبیتهای الهی باشد. درست است؟
-
پیروزمند: ببینید اینکه آن بایدها و نبایدها را باید بگوییم درست، ولی وقتی که میخواهیم بر اساس آن بایدها و نبایدها توصیف کنیم و تغییر بدهیم. در روش توصیف و روش تغییر و نتیجهی توصیف و نتیجهی تغییر چه تفاوتی بین روش ما و دیگران وجود دارد بحث اینجا تعیین کننده میشود. اینکه می فرمایید آنها یک تکنیکهایی دارند که در روش تحقیق استفاده میکنند باز اگر بالاجمال پاسخ بدهیم میتوانیم هم پاسخ مثبت بدهیم، بگوییم بله ما بالاجمال از تکنیکهایی که وجود دارد استفاده هم میکنیم. ولی اگر بخواهیم به تفصیل جواب بدهیم میگوییم نه، چرا نه میگوییم؟ برای اینکه میگوییم که اتفاقاً اگر بیاییم تفاوت روشهای موجود را وا کاوی کنیم روشی که نگرش پوزیتیویستی در تعیین واقعیت اجتماعی به کار میبرد و روشی که تفسیری به واقعیت اجتماعی بکار میبرد متفاوت شده است. مثلاً روش مردم شناسی و پدیدار شناسی که الان مبتنی بر نگرش تفصیلی است و به آن بیشتر بها داده میشود و پرداخته میشود در نگرش پوزیتیویستی اینطوری نیست. این نشانگر چه چیزی است؟ نشانگر این است که روش تحقیق صرفاً یک تکنیکهای تجربی فراگیر و عام نیست و جمعی از فعالیتها و اقدامات و قواعد است که وقتی جمع آن را ببینید و ترکیب آن را ببینید مبتنی بر یک فلسفهی روش تحقیق است که آن در فلسفهی روش تحقیق بنا به عرضی که ما اینجا داشتیم مبتنی است بر تحلیلی از واقعیت اجتماعی و تحلیلی از معرفت¬شناسی است که اگر شما اینجا موضع متفاوت داشتید باید در روش تحقیق انتظار داشته باشید که، یعنی چگونگی تبیین و چگونگی تغییر و چرایی تغییر متفاوت ظاهر میشود.
دکتر رفیعی عضو هیئت علمی دانشگاه علم و صنعت: چیزی که از همان اسلایدهای اول مشخص بود این بود که واقعیت اعم از واقعیت حیات اجتماعی و واقعیت خارج از حیات اجتماعی و یا فراتر از حیات اجتماعی در دیدگاه شما فوق العاده وابسته به اراده است. یعنی تماماً وابسته به اراده است. من میخواهم بگویم با این نسبیگرایی هستی شناسانه ما اصلاً الان روی چه چیزی بند هستیم؟ یعنی الان کجا ایستادهایم. حالا نسبیگرایی معرفت شناسانه یکطورهایی ممکن است قابل تحملتر باشد. پژوهشگر اجتماعی از منظر شما بیش از اینکه عالم به واقعیت حیات اجتماعی باشد خالق پدیدههای اجتماعی است. یعنی انگار پژوهشگر اجتماعی دارد یک نظامی از بایدها و نبایدها تولید میکند یا باید تولید کند که براساس آن حیات اجتماعی تولید بشود. با این معنا عالم اجتماعی و انسانی همان عالم دین است. یعنی همان چیزی بود که ما تا به حال به عالم دین نسبت میدادیم. یعنی فکر میکردیم تمام گذارههای باید و نبایدی که ما با یک خلق حیات انسانی به آن نیازمند هستیم مثلاً دین باید تولید کند حالا در سنت اسلامی ما فقه و اخلاق و امثال اینها مسئولیتی را حالا مبتنی بر مبنای فلسفی و کلامی برعهده داشتند. ولی در هر صورت الان دارد یک همچین اتفاقی میافتد میخواهم بدانم به این اتفاق شما تن میدهید؟ یعنی دیگر از این پس ما وقتی که از علم دینی صحبت میکنیم یعنی معارف اسلامی صحبت میکنیم، علوم اسلامی صحبت میکنیم داریم از علوم انسانی اجتماعی اسلامی صحبت میکنیم این همان چیز است اصل کار این شد. یعنی ما دیگر یک شیفت بکنیم از آن چیزی که در سنت اسلامی به نام علوم اسلامی میشناختیم به این چیزی که حالا اسم آن را علوم اجتماعی و انسانی میگذاریم که آن گیر بعدی را پیدا میکند که باز در فرمایش آقای بستان بود که فرض کنیم یک مقطع از آن مسیر تحول تاریخی ما بایستیم، یک برشی بزنیم و فرض بکنیم که فهم این مقطع برای ما مهم باشد. چون فرض علوم اجتماعی این است. یعنی یک روند را ببریم، یک لحظه بایستیم و میخواهیم این لحظه را بفهمیم کجا است. یعنی تبیین بکنیم، توصیف بکنیم، فرض کنیم اینها برای ما مهم باشد. یک فواید عقلایی در آن بار باشد. چون فرض بر این است که اینطور است. این چنین دانشی را شما چهطور باید خلق بکنید؟
-
پیروزمند: این فرض، این نسبتگرایی هستی شناسانه که پای ما را از روی همه چیز بر میدارد و زیر پای ما را سست میکند در صورتی است که اختیار فاعل شناسا را در ایجاد علم و پیدایش علم مطلق کنیم چه اینکه کردهاند و باز تأکید میکنم و تکرار میکنم که نظر ما ابداً این نیست. ولو اینکه بعضی به غلط تصور آنها از عرایض ما این بوده است و به جد هم نگران شدهاند از این که نسبیتگرایی که در معرفت شناسی مثلاً تفسیری پیدا میشود در نگاه شما هم ایجاد میشود. چرا این نیست؟ به دلیل این که عرض کردم ما داریم میگوییم علم محصول نظام فاعلیت است نه فاعلیت فاعل شناسا فقط، نه فاعلیت اجتماعی و فرهنگی که باز بعضی در زمینه معرفت شناسیهای موجود گفتند. میگویند علم یک پدیدهی تاریخی است، پدیدهی اجتماعی است. میگوییم خوب اگر تاریخی و اجتماعی است چه کسی این را ساخته است؟ میگوید همین آدمها، همین ماها اعتبار کردیم، تأمل کردیم، عقلانیت کردیم این علم شد. این را هم ما نمیگوییم. میگوییم این هم وجود دارد ولی محدود به این نیست. ما داریم بحث را عمیقتر میکنیم میگوییم چه ارادهی من فاعل شناسا، چه ارادههای اجتماعی، چه امتداد تاریخی به این ارادههای تاریخی بدهید همهی اینها یا ذیل ولایت الهی است یا ولایت شیطانی است. محور قرار و ثباتی که شما دنبال آن میگردید مشیت ربوبی است جای دیگر دنبال آن نگردید. قیوم عالم ذات حق است جای دیگر دنبال آن نگردید. سفتی این بشقاب و نمیدانم این میز ما را فریب ندهد سفتی این به خود آن نیست. .. بنابراین ابداً نسبیت از آن در نمیآید. ولی تغییر در میآید. تکامل در میآید. انعطاف در میآید. تنوع جهت در میآید. یعنی میگوییم این واقعیت دارد دائماً و دائماً تغییر میکند و ساخته میشود و در ساخته شدن آن دو نظام ولایت هم زمان دارند فعالیت میکنند. دستگاه ابلیس دارد متناسب با خود او واقعیت سازی میکند. دستگاه الهی هم دارد واقعیت سازی میکند و در عمل این دو تا با هم درگیرند، و هم واقعیت دارند، هم پویایی دارند. آنها به خود هم بند نیستند.
نکتهی دوم اینکه پژوهشگر پس خالق یا عالم میشود و شما این توصیف را کجا جا میدهید و کجا به آن اهمیت میدهید و روش شما کجا پاسخ این را در میآورد؟ باز این هم به اجمال عرض کردم که تفکیک بین اینکه عالم است یه خالق تفکیک درستی نیست. علم برای علم، توصیف برای توصیف را کسی قائل نیست. اگر هم مدعی باشد، واقعیت ندارد. بله نحلههایی هستند که بگویند ما توصیف میکنیم کاری هم به باید و نباید نداریم. باید از هست جدا است. علم هست را میگوید باید را هر کسی متناسب با مکتب خود برود چه باید بگوید.