وضع دولت در ایران

فصلی نو در دولت سازی

ضرورت، امکان و الزامات تحقق دولت اسلامی در گفتگو با آیت الله میرباقری

24 ارديبهشت 1396 ساعت 9:00

آیت الله میرباقری از اندیشمندان نوگرای اسلامی و رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم است.
صبح یکی از روزهای بهمن ماه 1395در اتاق محقر و کوچکشان در دفتر فرهنگستان میزبان ما بودند. محور اصلی بحث ما با آیت الله میرباقری در مورد دولت اسلامی بود. در طول مصاحبه معلوم بود که دغدغه امروز ایشان پاسخگویی به این سوال است که چرا از پایگاه مذهب و دین باید به دولت سازی دست بزنیم.
ابتدا از ضرورت دولت اسلامی بحث کردند و در ادامه در مورد چرایی ناکامی دولت های بعد از انقلاب سخن گفتند. ایشان معتقدند جامعه ایران امروز بر سر راه انتخاب مدرن شدن یا نشدن بحران زده شده است. آیت الله میرباقری علت بسیاری از بحران‌های اجتماعی ایران را عدم تحقق فرآیند دولت اسلامی میدانند و به تعبیر خودشان «در چارچوب در ایستاده‌ایم!» نه بیرون می‌رویم و نه داخل آییم؛ نه از دولت مدرن دل می‌کنیم و نه مدرن می‌شویم.
بخش انتهایی گفتگو به بحث در مورد الزامات تحقق فرآیند دولت سازی اسلامی سپری شد. ایشان تربیت دولت مرد اسلامی و تحول در ساختار و نرم افزار اداره جامعه را از الزامات این مرحله برشمردند. از نظر ایشان درگیری همه جانبه بین کفر و ایمان از مولفه‌های اصلی دولت اسلامی است.


به گزارش پایگاه اطلاع رسانی فرهنگستان علوم اسلامی قم، حجت الاسلام و المسلمین سید محمدمهدی میرباقری، رییس فرهنگستان علوم اسلامی قم، در گفتگویی که در بهمن ماه سال گذشته داشتند به مبانی و لوازم دولت سازی اسلامی پرداختند این گفتگو که در ویژه نامه نوروز  1396 نشریه خردنامه به چاپ رسیده است به مناسبت فضای انتخاباتی کشور و جهت آگاهی بخشی بازنشر می گردد.
 



***




به عنوان سوال اول بفرمائید که تعریف شما از دولت اسلامی چیست و فرایند دولت سازی را چه می‌دانید؟ و اینکه اساسا چرا باید سراغ دولت سازی برویم؟

در نظرم این است در چارچوبی که رهبر بزرگوار انقلاب ترسیم کردند حرکت کنیم و رسیدن به اهداف اسلامی در جامعه را بر اساس انقلاب اسلامی، نظام اسلامی، دولت اسلامی و کشور و جامعه اسلامی و بعد از آن هم تاثیرگذاری در دنیای اسلام و حرکت به سمت یک دنیای اسلامی را دنبال کنیم.
اگر از این مسیر شروع کنیم قاعدتاً یک انقلاب اسلامی رخ داده است و متناسب با مبانی خود نظام‌سازی کرده است. الان ما در مرحله دولت‌سازی هستیم. اولا ضرورت دولت‌سازی چیست؟ ثانیا آیا ما ظرفیت دولت‌سازی داریم یا خیر؟ ظرفیتی در ایجاد دولت داریم یا باید از ایده دولت‌سازی دست برداریم؟ بر فرض اگر این ظرفیت وجود دارد آیا این دولت‌سازی ضرورت دارد یا خیر؟ اگر ضرورت دارد تفاوت این دولت با دولت مدرن و دولت های سنتی که در دنیا وجود داشتند در چیست؟ معیار اسلامیت برای این دولت چیست؟ این ها سوالاتی است که مناسب است حول بحث دولت سازی مورد بحث واقع شوند.
به عنوان نکته اول می‌خواهم این بحث را طرح کنم که به لحاظ ضرورت عینی ما نیاز به دولت اسلامی داریم. دولت اسلامی یک ضرورت نظری نیست بلکه یک ضرورت عینی است. یعنی انقلاب اسلامی و نظام اسلامی ما را ناچار می‌کند که به سمت دولت اسلامی حرکت کنیم. انقلاب اسلامی یک حرکت عمیق انسانی است که در جامعه جهانی اتفاق افتاده است و لزومی ندارد از اصل واقعیت انقلاب اسلامی و این که آیا چنین چیزی ممکن است یا خیر صحبت کنیم. انقلاب اسلامی ظرفیتی است که از لایه‌های باطنی جامعه ایمانی که هنوز سکولار نشده بود، یعنی تحت تاثیر دنیای مدرن و جامعه‌پردازی‌های مدرن قرار نگرفته بودند، بر اساس سرپرستی و ولایت دینی رخ داد و فعال شد. بخشی از این ظرفیت ها، ظرفیت های فطری و بخشی دیگر ظرفیت‌های ساخته شده در مسیر تاریخی ما هستند، یعنی در این انقلاب هم ظرفیت‌های فطری فعال شدند و هم از انباشت‌های تاریخی که پشت سر این جامعه ایمانی وجود دارد انتظاراتی ایجاد کرد که ذیل رهبری جامعه به فعلیت رسید. انقلاب مبتنی بر چنین دارایی، ابتدا با ساختارهای اجتماعی جامعه خود و بعد با نظم جهانی و فرهنگ جهانی درگیر شد.
به عبارت دیکر انقلاب اسلامی نتیجه یک سلسله انتظارات اجتماعی جامعه مومنین است که بر اساس عمق اقتضائات ایمانی و بر اساس فطرت و ظرفیت‌های تاریخی که به دنبال آن فعال شده بود، به وجود آمد. در عقم جامعه ما انتظاراتی ایجاد شده بود که با فضای اجتماعی محقق شده در آن زمان تناسب نداشت و وضعیت موجود را به چالش می کشید. در نهایت هم ساختارهای اجتماعی جامعه خود را شکست و یک نظم جدید را ایجاد کرد. بعد هم از مرزهای جغرافیایی خود عبور کرد و به مثابه یک حرکت فرهنگی و تمدنی وارد عرصه جهانی شد و بر موازنه جهانی اثرگذاشت. این امری است که پیش روی ماست، اتفاق افتاده و به اثبات احتیاج ندارد.
حالا اسلامی بودن این انقلاب به چیست؟ به این است که مطالبات و انتظاراتی که مردم داشتند مطالبات اسلامی بود. مردم به دنبال تحقق حاکمیت اسلامی و گسترش بندگی خداوند متعال بودند. یعنی اگر به دنبال عدالت، امنیت، آزادی و استقلال و امثال اینها هم بودند، همه در چارچوب فرهنگ اسلام بود. ریشه چنین مطالباتی ایمانی است و نوع انتظارات هم ایمانی است. مردم به دنبال تحقق منزلت برتری از خداپرستی در حیات اجتماعی بودند و اگر رفاه و عدالت و آزادی را می‌خواستند، همه در چارچوب دین بود.
به عنوان نمونه عرض می‌کنم، به یاد دارم در پایان دولت اصلاحات وقتی شکست خوردند و مردم در دوره بعد به نفع آنها رای ندادند، طرح کردند که ما گمان می‌کردیم که مردم آزادی می‌خواهند در حالی که مردم نان می‌خواستند! آنها در این تحلیل مردم را تحقیر می‌کردند، در حالی که واقعیت چنین نبود. مردم هم نان می‌خواستند و هم آزادی و هم رفاه؛ اما همه را در چارچوب اسلام می‌خواستند. این بود که آزادی هدیه شده از طرف آنها را نپذیرفتند؛ نه این که چون مسئله مردم نان بود با دولت اصلاحات کنار نیامدند؛ نه، مسئله مردم آزادی بود، اما آزادی را در چارچوب اسلام می‌خواستند.
توسعه اختیارات در محدوده فرهنگ اسلام و برای گسترش بندگی را می‌خواستند نه توسعه لیبرالیسم! این ها مطالبه مردم را بد فهمیده بودند. انقلاب اسلامی جوشش عمیقی است که وقتی به آزادی‌خواهی تبدیل می‌شود دنبال لیبرالیسم نیست و با آن سر سازش ندارد. وقتی به رفاه تبدیل می‌شود، رفاه سرمایه‌داری را نمی‌خواهد. وقتی عدالت را طلب می‌کند از جنس عدالت سوسیالیستی یا مکتب عدالت سرمایه‌داری نیست. وقتی امنیت را می‌خواهد امنیت روانی و اجتماعی مادی و امنیت تعریف شده در مسیر توسعه نیست. یک انتظاراتی حقیقی دیگری است که ریشه‌های عمیقی هم دارد و دانش مدرن هم از تحلیل آن عاجز است و برای همین است که نمی‌تواند آن را مهار و کنترل کند.
بعد از انقلاب اسلامی وقتی برای اولین بار اسلام‌گراها در الجزایر پیروز شدند و طیف دیگر نتیجه انتخابات را نپذیرفتند، غربی‌ها توجیه می‌کردند که این رای برخلاف دموکراسی است. دموکراسی مبتنی بر اومانیسم است و این اسلام‌خواهی است. درست هم می‌گفتند. در واقع یک نوع پارادوکس بود.
وقتی پیروزی اسلام‌گراها را قبول نکردند استاد ما می‌فرمودند این علامت شکست فلسفه ریاضیات غرب است. اگر ابزار محاسبات کمّی در فرمولیزه کردن رفتار حاکمیت و مردم، قدرت کنترل انگیزه‌ها را داشت؛ نباید آنها دموکراسی را نقض می‌کردند.
اینها را برای این عرض کردم که بدانیم انقلاب اسلامی و شکل گیری نوعی دیگر از مطالبات یک واقعیت است، اگرچه دانش مدرن از محاسبه و کنترل و هضم آن در دستگاه خود عاجز باشد. انتظاراتی که انقلاب اسلامی ایجاد کرده است از جنس انتظارات مادی که ذیل تحلیل سوسیالیست‌ها معطوف به سمت جامعه بی‌طبقه تعریف می شد نیست. حتی از جنس انتظاراتی که در توسعه لیبرالی هم وجود دارد، نیست. این واقعیتی است که در جهان اتفاق افتاده و به احیای تمدنی تبدیل شده است. این را دنیای مدرن با چشم خود دیده است و پیش از این با هوشمندی درک کرده است؛ آنها با شیطنت خود فهمیده اند که چه اتفاقی دارد می‌افتد.

نظام اسلامی
این حرکت در منطقه‌ای از جهان یک نظام خاصی را برای خود تعریف کرده است که مثلا در قانون اساسی تبلور پیدا کرده است. انقلاب به یک ساختار کلی و کلان برای جریان اراده‌ها و اختیارات و نظم اجتماعی خود دست پیدا کرد که در این ساختار هم طبیعتاً حاکمیت دین یکی از عوامل محوری آن است.
یعنی بر محوریت حاکمیت دین، این نظام تعریف شده است. ولو این که این نظامی است که برای دوران گذار است و اقتضائات دوران گذار، از جمله روح انتظارات اجتماعی در آن دیده می‌شود. و به یک معنا تجسد انتظارات اجتماعی است.
ممکن است کسانی بگویند ظرفیت این انقلاب و این جوشش و این نظام به پایان رسیده است و قابلیت تداوم ندارد و باید در جریان تجدد مستحیل شود. اما مگر جریان تجدد هم خودش نوعی انقلاب اجتماعی نیست؟ تجدد هم نوعی انقلاب اجتماعی است که بر علیه خدا و ادیان و معنویت. نمی‌خواهم بگویم همه کسانی که در آن دخیل بودند چنین بودند، نه! ولی جریان مدیریت آن چنین جریانی است. آنها هم این نظم را برای خودشان ایجاد کرده اند و در همین چارچوب انقلاب فلسفی و علمی و بعد هم انقلاب تکنولوژیک را صورت داده و ساختار و دولت و دیگر موارد را در بستر خود تولید کرده اند و به هرحال گام‌های فراوانی در این مسیر برداشته است.

رویکرد های دولت اسلامی
یک رویکرد این است که دولت اسلامی اصلا معنا ندارد. چرا که انقلاب اسلامی در مقابل جریان تجدد محکوم به شکست است. بنابراین امروز دیگر دوران برنامه‌ریزی اجتماعی برای دولت سازی اسلامی نیست. این را توضیح دهم.
کسانی که با حرکت به سمت دولت اسلامی و دولت‌سازی دینی مخالف هستند دو دسته هستند. یک دسته کسانی هستند که اصلا دولت دینی را بی‌معنا می‌دانند در درون این طیف هم دو گروه وجود دارند. اول گروهی که یا قائل به ادیان الهی و توحید نیستند و اصل دین را نمی پذیرند و دولت دینی را به تبع نپذیرفتن اصل دین نمی پذیرند. گروه دوم اسلام و ادیان را می‌پذیرند و موحد و مسلمان و حتی شیعه هستند ولی معتقد به دین حداقلی هستند یعنی معتقد نیستند دین حاکمیت و حکومت دارد، چه رسد به این دولت‌سازی کند. این دسته اصلا طریق سعادت را از نظر هستی‌شناسی طریق تجدد می دانند. به عقیده این گروه مسیر ما برای رسیدن به سعادت از همین عرصه تجدد می‌گذرد. البته نمی خواهند بگویند که تجدد یک مسیر بدون خطاست، بلکه تجدد را هم طریقی می دانند که دائما خود را از درون اصلاح می‌کند.
البته گروه های میانه ای هم هستند که نه از دین حداقلی دفاع می کنند و نه حداکثری، بلکه از قرائتی از دین دفاع می کنند که صرفا دخالت‌هایی در همین تصویر ارائه شده از حیات اجتماعی در دستگاه مدرن را پیشنهاد می کنند و به تعبیر من به یک مدرنیته اخلاقی معتقد هستند. همه اینها کسانی هستند که اذعان دارند باید برای رسیدن به سعادت از دالان تجدد عبور کنیم.
اما دسته ای هستند که قبول ندارند که راه سعادت از دالان تجدد عبور می کند ولی احساس می‌کنند کاری هم نمی شود کرد! لذا ما به مسیر توسعه برگردیم بهتر از این است که دچار هرج و مرج اجتماعی شویم.
اینها معتقدند نظام اسلامی و انقلاب اسلامی نتوانسته است موفق شود و به همین دلیل باید مسیر توسعه را انتخاب کنیم. نمی‌خواهم نام ببریم اما حتما می‌دانید چه کسانی را می گویم! بالاصاله مسیر تجدد را مسیر خوبی نمی‌دانند اما می‌گویند ما ناچار به آن شده ایم و انقلاب اسلامی نتوانسته مسیر را باز کند. به تعبیر خودشان با انقلاب اسلامی دوران جدیدی شروع نشد و ما وارد عهد جدیدی نشدیم.
خلاصه اینکه هر دو اذعان دارند نباید دنبال حکومت دینی باشیم. یکی می گوید مطلوب نیست و دیگری می‌گوید ظرفیت کنونی ما کافی نیست و دوران تاریخی آن فرا نرسیده است.
اما چرا هر دو این نگاه ها ناصواب است؟ با گروه اول را بنده قبلا زیاد بحث گفته ام. اینکه آیا ما دولت اسلامی می‌خواهیم یا مسیر سعادت ما از مسیر یک دولت سکولار است، بحث‌ جدی است که نمی خواهم در این گفتگو به آن بپردازم.
اما این که آیا ما واقعا ظرفیت داریم یا خیر؟ من عرضم این است که انقلاب و جوشش و انتظاراتی که ایجاد شده که واقعا بین ما و جریان تجدد درگیری ایجاد کرده است و ملت ما نیز در طول قریب به ۴ دهه هنوز حاضر نیست در مسیر تجدد حرکت کند هم یک واقعیت است. چرا به اینکه جامعه ما حاضر نیست در مسیر تجدد هم قدم بر دارد توجه نمی کنیم؟
در طول این چهار دهه دولت‌های متعددی سرکار آمدند. این دولت‌ها همه توفیق نسبی داشتند و در عین حال ناکامی‌های جدی هم داشتند. علت این ناکامی ها چیست؟ علت این است که این دولت ها همه در اصل دولت مدرن هستند و الا ما که هنوز دولت‌سازی مبتنی بر نظام خود را تئوریزه نکرده ایم لذا دولت‌هایی که سرکار می‌آیند دنبال یک دولت مدرن هستند. یعنی می‌خواهند دولت مدرن ایجاد کنند و مدرن سازی کنند؛ اعم از دولت سازندگی و اصلاحات. یعنی به دنبال ایجاد دولت اسلامی نیستند. دغدغه تمدن اسلامی و عبور از این مرحله به مرحله بعد را ندارند.
البته آنهایی که در رده‌های بالاتر حکومت هستند خودشان را مقید به اسلام می‌دانند اما در رده های بعدی در بدنه کارشناسی دولت و تصمیم سازان کاملا علمی (به معنای سکولار آن) فکر می‌کنند و بر اساس دانش مدرن می‌اندیشند. اصلا ارتباط کار خود را با دین نمی‌فهمند که بخواهند دینی عمل کنند و در نتیجه دولت‌هایی شکل می‌گیرد که بیشتر گرته‌برداری از دولت مدرن است؛ آن هم گرته‌برداری ناقص. به این دلیل که مدل کامل آن در کشور ما قابل تعبیه نیست و با اقتضائات ما نمی‌سازد.
دولت‌هایی که به سمت مدرن‌سازی کشور حرکت می‌کنند در اوج نقطه‌ای که احساس می‌کنند موفق هستند معمولاً با ناکامی مواجه می‌شوند!
در فضای بعد از دولت سازندگی رای دادن مردم به دولت اصلاحات را بد قرائت کردند. در واقع به نظرم رای دادن به رئیس‌جمهور دولت اصلاحات از باب این نبود که مردم ادامه سازندگی را می‌خواستند. برخی این قرائت را داشتند که مردم طعم سازندگی را چشیدند و ادامه آن را می‌خواهند لذا به شخصی رای دادند که مدرنیزاسیون را وارد مرحله جدید کند و به اصلاحات بنیادین بپردازد و بنیادهای اساسی جامعه را به سمت تجدد تغییر دهد.
این که به دنبال اصلاحات رفتند تلقی این بود که ملت ادامه آن سازندگی را طلب میکنند و میخواهند از سازندگی اقتصادی و لیبرالیسم اقتصادی به سمت لیبرالیسم سیاسی حرکت کنند. طبق این تحلیل به سمت چالش با نظام و تغییر قانون اساسی حرکت کردند و دولت به جای این که در خدمت نظام باشد، دولتِ در چالش با نظام شد. به سمت تغییر قانون اساسی و به تعبیر خودشان به سمت تغییر نهادهای غیردموکراتیک رفتند. می‌خواستند در قانون‌ اساسی یکسان‌سازی ایجاد کنند و نهادهای غیردموکراتیک را بردارند. از ولایت فقیه گرفته تا بقیه نهادها. این به دلیل قرائت غلطی بود که لحاظ کرده بودند.
گمان کردند مردم سازندگی و لیبرالیسم اقتصادی را قبول کردند و اکنون دولتی می‌خواهند که کاملا به لحاظ سیاسی و فرهنگی دولتی لیبرال باشد. طبق این فرض اشتباه، به همین سمت حرکت کردند و در نهایت هم ناکام شدند. در پایان هم باز تحلیل غلط کردند و می‌گفتند ما گمان می‌کردیم مردم لیبرالیسم می‌خواهند و به دنبال آزادی هستند در حالی که مردم نان می‌خواستند. این هم باز جزو اشتباهات‌شان بود.
ابتدا تحلیل اینها از رای مردم تحلیل غلطی بود. مردم نظام اسلامی می‌خواستند و در صدد بودند مناسبات اسلامی‌تر شود. در مناسبات اسلامی دنبال عدالت، امنیت، آزادی، رفاه، تثبیت موقعیت بین المللی و اقتدار و عزت بودند. ولی آنها را در چارچوب فرهنگ دیگری دنبال می‌کردند. هم در آغاز، غلط قرائت کردند هم در پایان و روی کار امدن دولت بعد. ریشه رای به دولت آقای احمدی‌نژاد انگیزه‌های اقتصادی و دنبال نان بودن نبود.
اتفاقا دولت آقای احمدی‌نژاد هم این را تحویل نگرفت تا این نظام شکل‌گرفته قدری تئوریزه تر شود و به این سمت حرکت نکرد. با مدل دیگری به سمت ظهور حرکت می‌کرد و این مدل غیر از مدل انقلاب بود. الان هم دولتی که سرکار است شبیه دو دولت اصلاحات و سازندگی است. دولتی بر اساس ادبیات مدرن و با الگوی تعریف شده ی نئوکینزی می‌خواهد جامعه را اداره کند.
در این دولت‌ها در عین حال که کسانی که در راس حاکمیت هستند معمولا متعهد به اسلام هم هستند و می‌خواهند اسلام محقق شود و از اسلام تخلف نشود، اما دچار چالش می شوند، این چالش برای چیست؟ اگر جامعه دینی ما و انقلابی که کرده است و نظامی که ایجاد کرده است ظرفیت تداوم ندارد، چرا دولت ها یکی پس از دیگری می آیند و سعی دارند کشور را به سمت مدرن‌سازی پیش ببرند و موفق نمی‌شوند؟ چرا دولت‌ها با استقبال می‌آیند و با بداقبالی بازمی‌گردند و مردم از آنها رویگردان میشوند؟
آیا علت این نیست که انتظارات دیگری وجود دارد و مردم جنس دیگری از حاکمیت و دولت و مدیریت را می‌خواهند؟ تحلیل من این است که معنی این امر «ضرورت عینی حرکت به سمت دولت اسلامی» است. در صورتی که یک تحلیل خوب جامعه‌شناسانه انجام شود واضح می‌شود که این یک مطالبه اجتماعی است. مطالبه به‌ حقی هم هست. این به معنای زنده بودن انقلاب اسلامی است. تلقی حقیر این است که منشا بسیاری از بحران‌های ما هم همین است. به این صورت که لایه‌های عمیق جامعه تحت تاثیر فطرات و ظرفیت‌های «انباشت تاریخی ایمان» هستند. به هر ترتیب حادثه عاشورا و امثالهم برای جامعه مومنین یک ظرفیت تاریخی ایجاد کرده است.
ظرفیت‌هایی که وجود دارد به حدی رسیده که مطالبه یک نظام اجتماعی می‌کند و نظام جهانی مادی را به چالش می‌کشد. ما باید به سمتی برویم که در مقیاس کلان این انتظارات را در هر قدم بیشتر ساماندهی کنیم. در حد تبدیل کردن این مطالبات به یک انقلاب و شکستن ساختارهای اجتماعی حاکم و ایجاد نظم جدید و نظام اسلامی این اتفاق افتاده و مدیریت شده است. در طول این ۴ دهه هم جهت‌گیری‌ها حفظ شده است و اگر حفظ نمی‌شد حتما استحاله رخ می‌داد و برنامه‌ریزی کلان دولت‌ها نظام و انگیزه‌های انقلابی را تحلیل می برد؛ ام چنین نشد. به واقع ظرفیت‌های این نظام اجتماعی مطلوب موجود هستند.

چرا انقلاب اسلامی این ظرفیت را دارد؟ چرا گمان می‎کنید که مطالبه انقلاب اسلامی هنوز جذاب است و بستر دارایی‌های مومنین برای تحقق دولت اسلامی کافی است؟

سوال این است که مردم چه چیزی را می‌خواهند که به دولت آقای روحانی و به دولت آقای احمدی‌نژاد و به دولت اصلاحات و به دولت سازندگی و آقای هاشمی راضی نمی‌شوند. رای مردم به رئیس‌جمهور اصلاحات رای «علیه» سازندگی بود. اینها بد تفسیر کردند و خیال کردند رای به تکمیل سازندگی و تعمیر سازندگی است. این موضوع در انتها هم خود را نشان داد و همان ها گفتند آنچه ما می‌خواستیم نشد!
فضا به یک سمت غیرقابل پیش بینی هم رفت. شما این را چه طور تحلیل می‌کنید؟ من می‌گویم مطالبه‌ای نسبت به یک نظم حاکمیتی وجود دارد که هم نیازهای مردم را تامین کند و هم در چارچوب فطریات و انتظارات مبتنی بر ظرفیت های تاریخی جامعه مومنین حرکت کند. من نمی گویم که مردم از دغدغه رفاه آزاد هستند خیر؛ مردم راحتی و رفاه را میخواهند. اما این را در یک چارچوب مشخصی طلب میکنند و حاضر نیستند برای رسیدن به آن از مطالبات فطری و ظرفیت‌های تاریخی خود عبور کنند و روی آنها خط بکشند. علت خیلی از بحران‌های اجتماعی ما همین است که در دولت‌سازی در چارچوب در ایستاده‌ایم. نه بیرون می‌رویم و نه داخل آییم. نه از دولت مدرن دل می‌کنیم و نه مدرن می‌شویم.

شما معتقدید بعد از ۳۸ سال مردم همچنان تمنای همان چیزی را دارند که در انقلاب ۵۷ داشته اند. از طرفی در جای دیگری فرموده بودید که ملاک اصلی برای سنجش دولت اسلامی جدی بودن بحث نزاع حق و باطل است. الان مبتنی بر اراده‌ جمعی جامعه دولتی بر سر کار آمده است که با این ملاک تطابق چندانی ندارد. فرض جنابعالی با فضای عینی چگونه قابل جمع است؟

این تمنا در یک نگاه در حال شفاف‌تر شدن است. یک چالشی در جامعه ما وجود دارد. لایه‌هایی از جامعه ما طعم دنیای مدرن را چشیده است و لذات مدرن را می‌خواهد. با ادبیات مدرن و سبک زندگی مدرن مانوس است. این یعنی جامعه خالص نیست، اما همین جامعه لایه‌های باطنی‌تری دارد که علیه این لایه‌ها می‌شورد. همانند آدمی که خود علیه خود قیام می‌کند. در لایه‌هایی اسیر نفس است و گناه هم می‌کند اما خود علیه خود شورش می‌کند و هیچوقت آرام نیست.

اما به نظر می‌رسد که بعد از ۳۸ سال از انقلاب به نحیف‌ترین وضعیت نزاع حق و باطل رسیده ایم ؟

معلوم نیست. من معتقدم خیلی وضعیت ما در این نزاع خوب است و به یک قدرت منطقه ای اثرگذار به نفع حرکت اسلامی تبدیل شدیم.

از درون چطور؟

درون و بیرون را با هم ببینید. اگر چیزی در درون نباشد بیرونی اتفاق نمی‌افتد. از طرف دیگر می‌خواهم بگویم غرب هم کار خود را کرده است. امروز مثل وضعیتی است که سوار و مرکب هیچکدام همراه هم نمی‌شوند. نفس می‌خواهد راه خود را طی کند و راکب هم نمی‌خواهد راه نفس را برود و دائماً جنگ دارند. گناه می کند و در درون خود با گناهی که کرده، درگیر است. خطا می‌کند و با خطای خود درگیر است. گاهی توبه و استغفار می‌کند. گاهی از خودش بدش می‌آید و پشیمان است. و گاهی هم به وادی گناه پای می‌گذارد. به نظرم حیات اجتماعی جامعه ما در درگیری با تجدد، ، این چنین است.

آیا ضرورت دولت اسلامی برای مدیریت همین مسئله است؟

عرض من این است که لایه‌هایی از جامعه ما نمی‌خواهد تسلیم تجدد شود. یک لایه‌هایی هم فریفته تجدد است. نمیخواهم بگویم یک قشر در مقابل قشر دیگر قرار دارد بلکه «نوع» اقشار ما به نحوی آلوده غرب هستند. منتها میزان این آلودگی متفاوت است. مثل ویروسی که در همه وجود دارد اما در عده‌ای کمتر و در عده ای زیادتر نمود دارد. البته عده ای هم در خلوص کامل هستند اما تعدادشان زیاد نیست. جامعه ما آلوده است. اما معتقد هستم لایه‌های عمیق وجودی جامعه ما طالب دین خدا و فطرت هستند، لذا علیه «خود» می‌شورد و با انتخاب «خود» مقابله می‌کند و هنوز تکلیف خود را با خود مشخص نکرده است. من معتقدم این حرکت وجود دارد. علت بحران‌هایی هم که در جامعه شاهد آن هستیم به همین مسئله برمی‌گردد.
نه حاضر است از مدل پوشش غربی دست بردارد و نه حاضر است از ۲۲ بهمن دست بردارد. مانده چه کند؟ نه حاضر است به سمت فردیت برود و عواطف اجتماعی و اخلاق اجتماعی اسلامی را کنار بگذارد، نه حاضر است واقعا همان روابط اجتماعی اسلام را رعایت کند. بین این دو حرکت می‌کند. لایه‌های عمیقی در جامعه وجود دارد. فعلا نمی‌خواهم تحلیل کلامی و الهیاتی کنم، می‌خواهم واقعیت اجتماعی را بیان کنم.
علت این که غرب را به تردید و تحیّر می‌کشاند هم همین است. از یک سو می‌گوید کار تمام شد و ما با جنگ نرم کار را بردیم و احتیاجی به حمله و حرکت نظامی نیست، چرا که رفتارهای ظاهری و عکس‌العمل‌های ظاهری را می‌بیند. می‌بیند آنها پالس می‌دهند و اینها هم قبول می‌کنند. گاهی در رای‌شان ظاهر میشود، گاهی در سبک زندگی اینها وارد می‌شود. مثلا جامعه، دنیای مجازی جدیدی که آن‌ها تعریف کردند را می‌پذیرد. در ایران از فیس بوک استقبال می‌شود و فلان شبکه مجازی کاربران زیادی دارد؛ همه اینها باعث می‌شود تا نتیجه بگیرند که این مردم با ما هستند و فکر می‌کنند که ایران را تسخیر کرده اند. اما زمان انتخابات و ۲۲ بهمن و روز عاشورا که می‌شود میبینند معادلات‌شان به هم ریخته است. ۲۰ میلیون نفر به مشهد سفر می‌کنند به جمکران می‌آیند و به زیارت حضرت معصومه (س) می‌روند. در عین این که کنار دریا هم وجود دارد. همین حالت سبب شده تا نداند چه بکنند!

چرا راه‌حل دولت سازی است؟

من می‌خواهم بگویم مطالبه ای وجود دارد که می‌خواهد به نظم اجتماعی برسد. ما باید مدل نظم اجتماعی این مطالبه را برای دوران گذار و برای مردمی که لایه‌هایی از وجود آنها درگیر تجدد است، پیدا کنیم. مشکل کار ما دقیقا در همین جاست.

چرا باطن اراده جامعه را تعالی می‌دانید؟ چرا نمی‌گویید ایمان دارد از بین می‌رود؟

من می‌خواهم بگویم آن لایه باطنی‌تر است. لایه باطنی‌تر مردم لایه دنیاخواهی نیست. و الا در اوج رسیدن به تمدن مادی و عبور از دین نباید انقلاب دینی رخ میداد. ممکن است کسی تحلیل غلط کند و بگوید این انقلاب هم دینی نبود و مردم آزادی می‌خواستند و انقلاب مسیر دموکراسی خواهی را با سزارین به انقلاب اسلامی بدل کرد! این تحلیل غلط است. چون ادامه روند با این تحلیل سازگاری ندارد. دولت اصلاحات و دولت سازندگی آمدند و پس‌زده شدند. الان هم دولتی آمده که مدعی ارتباط با جامعه جهانی و طی کردن مسیر توسعه‌ همگام با جهان است و آنچنان موفق نیست.
اینجا عرض کنم که راه‌حل این جامعه هم دنبال‌روی از دولت های مدرن نیست. اگر کسی در مدرن‌سازی بخواهد از شیوه‌های غربی استفاده کند، با توجه به این که آنها از ما جلوتر هستند –جلوتر ارزشی منظور نیست بلکه زودتر پا به این میدان گذاشتند و اقتضائات آن را ایجاد کردند- به تبعیت و دنبال‌روی ختم می‌شود. نمی‌شود دنبال‌روی اتفاق نیفتد. این راه دنبال‌روی دارد. در صورتی که ما نمی‌توانیم در دولت سازی دنبال‌رو دیگران باشیم. چون اصلاً دولتی که ما می‌خواهیم جنسش متفاوت است.
از ضرورت عینی دولت اسلامی بحث کردم. این که ما ظرفیتش را داریم. ظرفیت ایجاد آن را هم داریم. حرفی که برخی می‌گویند که ما ناچار به تسلیم دربرابر توسعه هستیم، درست نیست.

چرا تساهل فرهنگی راه‌حل نجات نیست؟ یعنی با فرض این تعارضی که شما میفرمایید و نقشی که برای مدیریت این تعارضات و انتظارات جامعه برای دولت قائلیم چرا دولتی برای همزیستی با این تعارضات نداشته باشیم؟

یعنی ایمان را به نفع توسعه تغییر دهد یا برعکس؟ همزیستی یعنی اینکه همین بحران را دائما حفظ کنیم. ایمان و کفر با هم نمی‌توانند همزیست شوند. یا شما راکب و مرکوب را با هم همراه می‌کنید و نفسانیات غلبه پیدا می‌کند و انسان مدرن می سازد یا اینکه ایمان انسان مومن را توسعه می‌دهید. اگر بخواهید ایمان را توسعه دهید مناسبات ایمانی را باید در حیات اجتماعی او بسازید و برای این کار باید دولت سازی و تمدن‌سازی کنید.
البته این دولت‌سازی هرگز به معنای دولت مدرنی که بر اساس ۴ مولفه حاکمیت، حکومت، سرزمین و جمعیت تعریف می‌شود، نیست. دولت مطلوب ما دولتی که عوامل شکل گیری آن جنگ و بحران‌های اجتماعی و اقتصادی و فئودالیزم و پروتستانتیسم و رویگردانی از دین است، نیست. اینها هیچکدام عوامل و مولفه‌های شکل‌دهنده دولت اسلامی نیستند. پیدایش دولت اسلامی بر اساس آن ۴ مولفه و فرایند تاثیر جنگ بر دولت سازی و بحران‌های اجتماعی و اقتصادی و فئودالیزم و عوامل فرهنگی همانند پروتستانتیسم، نیست. چنین دولی نسازیم، ما نباید مسیر دولت‌سازی را از غرب الگوبرداری کنیم و مثلا اگر پروتستانتیسم قسمتی از فرآیند تشکیل دولت غربی بوده شما هم برای تشکیل دولت اسلامی، پروتستانتیسم اسلامی درست کنید و به سمت پروتستانتیسم اسلامی بروید. این غلط است! در دولت اصلاحات چنین کردند. بحث های مربوط به اصلاح قرائت دین همان پروتستانتیسم اسلامی است. از این حرف‌ها زیاد زده شد. اینها شکست خورد. چرا توفیق پیدا نکرد؟ چه تحلیل عمیقی توان توصیف این مسئله را دارد؟
البته عرض کردم بحران‌هایی هم درست شده است. از یک سو لایه‌هایی از جامعه به سرعت مدرن می‌شود چرا که حاکمیت غربی هم هجوم خود را افزایش داده است. جنگ را با ما جدی کرده است. جنگ را وارد عرصه نرم‌افزاری کرده است. لایه‌هایی را تحت تاثیر قرار می‌دهد و از ما قربانی هم می‌گیرد. قتلگاه‌هایی هم برای ما درست کرده است.
یک زمانی تهاجم و شبیخون بود و الان قتلگاه درست کرده است. تله می‌سازد. تله فرهنگی درست کرده است و از ما به شدت قربانی می‌گیرد. تا اینجا بحثی نیست ولی آیا موفق است؟ اگر موفق است چرا آن سوی عالم دارد بهم می‌ریزد؟ الان امریکا رقبایی دارد از جمله چین و روسیه. اما با آنها جنگ تمدنی ندارد. با چه کسی جنگ تمدنی دارد؟ ایدئولوژی او را چه کسی به چالش کشیده است.
فیلسوفان اجتماعی خودشان می‌گویند بحران های اجتماعی به دلیل همین چالش و شکست ایدئولوژیک است. پس این طور نیست که صرفا آن‌ها با ما وارد جنگ نرم شده اند و ما با آنها جنگ نرم نداشته ایم. ما آن‌ها را تا مرز چالش و جنگ تمدنی پیش بردیم تا جایی که حاضر شدند اردو‌کشی نظامی کنند. آنها هیچگاه با روسیه و چین جنگ نظامی نمی‌کنند. اختلاف آن‌ها سر میزان سهم‌خواهی در جهان مادی است. اما چون دعوای ما تمدنی است، با ما جنگ تمدنی دارند. اردوکشی نظامی می‌کنند. این طور نیست که بگوئیم جنگ نرم آمد و تمام شد! این را در جواب کسانی که می‌گویند ما مجبوریم تسلیم توسعه شویم و تغییر موضع دادند عرض می‌کنم.
اینها خیال می‌کردند انقلاب اسلامی که پیروز شد، در خلا پیروز شد و عهد جدید رسید. این گونه نیست. انقلاب در دنیای مدرن پیروز شده است و باید راه خود را ادامه دهد و به سمت جنگ جهانی فرهنگی حرکت کند. به میزانی که آنجا فتوحات اتفاق می‌افتد راه جدید پیدا می‌شود. خیال می‌کردند عهد جدید شروع شده و همه چیز گل و بلبل می‌شود. بعد دیدند که وارد جنگ‌های بزرگ شدیم و تله‌هایی بر سر راه ما گذاشتند و قربانی‌هایی از ما گرفتند و وقتی قربانی‌ها به حجم انبوه رسید اینها گفتند تمام شد و تسلیم توسعه شوید. این چه حرفی است؟ اگر آنها از ما قربانی گرفتند ما هم از آنها قربانی گرفتیم.

آنها به تاریخ تشیع استناد میکنند و می‌گویند شما در طول تاریخ شیعه هیچگاه برای کم شدن قربانی در جنگ هیچگاه به سمت مرکز قدرت سیاسی حرکت نکرده بودید. الان هم برای حل مشکلات نباید به هسته قدرت سیاسی که تحت کنترل شیاطین و طاغوتیان است نزدیک می شدید. حتی معتقدند این ورود باعث شده است که ما بیشتر هم قربانی بدهیم.

خیر. اصلا این گونه نیست. اگر نمی‌آمدیم که هیچ چیزی از ما باقی نمی‌گذاشتند! مگر دروازه‌های تمدن را به سوی ما باز نکردند؟ مگر دولت خود ما دنبال سکولاریزاسیون نبود؟ اینها خواب هستند. خیال می‌کنند اگر آن روند در دنیا ادامه می‌یافت و ما وارد میدان انقلاب نمی شدیم، چیزی برای ما باقی می‌ماند. ما در طول این مدت قربانی دادیم و قربانی هم گرفتیم. پیروزی های فراوانی هم داشتیم و نیروهای خیلی خوبی هم ساختیم.
این تلفات هم سطوحی دارد و برخی تلفات خیلی عمیقی نیست. به نسبت جمعیت، میزانی که در دوران قبل از انقلاب آدم ملحد داشتیم از الان بیشتر بود. بخش اعظم فضای روشنفکری ما الحادی بود. چه توده‌‌ای ها و چه غیر توده ای ها. اینها را فراموش کردیم و حرف‌های بی حساب و کتاب می‌زنیم. نه آمار درست می‌دهیم و نه حرف‌های علمی می‌زنیم و تنها می‌گوییم باید تسلیم توسعه شد. چون دوران عهد دینی را در فضای خلا و بیرون از کش مکش و نزاع با جریان رقیب تصویر می کردیم.
ما ناچار هستیم قدری نظم خود را متعین‌تر کنیم. منظومه خود را کامل‌تر کنیم. این مرحله‌ای است که یکی از اجزاء آن دولت سازی اسلامی است، یعنی دولتی که نیروهای آن اسلامی‌تر هستند. یعنی نه فقط تربیت خصوصی اینها خوب است بلکه انسان‌های ولایت‌محور هستند و تربیت اینها تربیت ولایی است. درگیری حق و ایمان را می‌فهمند. دولت‌مرد اسلامی، دولت‌مردی است که در میدان درگیر اسلام و کفر این درگیری را بهتر حس می‌کند. رشد روحی او نه فقط رشد ذهنی، به حدی رسیده که احساس بهتری از این درگیر دارد. رشد عقلی او به جایی رسیده است که میدان‌های این درگیری را بهتر تصور می‌کند. مهارت او به حدی رسیده که در این میدان خوب عمل می‌کند. در مقیاس دولت منظور است نه در مقیاس عمل شخصی! دولت مردی که دغدغه تمدن اسلامی دارد نه دغدغه توسعه. پیشرفت را اسلامی می‌فهمد نه مادی! دولت‌مردی که عدالت را در چارچوب عدالت اسلامی طلب می‌کند. این مطالبات در روح او وجود دارد و برای این کار هم آگاهی و مهارت‌ دارد. می‌تواند مجموعه اینها را بکار گیرد و در مسیر هدایت دولت اسلامی قدم بردارد. ما دولت‌مرد اسلامی می‌خواهیم. دولت‌مرد اسلامی کاری که در این منصب انجام می‌دهد متناسب با اسلام است. یعنی حساسیت‌ها، درک و مهارت های او متناسب با منصبش، در مسیر غلبه اسلام باشد.
دولت مرد اسلامی کسی است که رفتارش با مردم، رفتار و برخوردش با قدرت‌های مادی متناسب با همین مقاصد است. مرحله دولت سازی اسلامی به این معنا است. هم ساختار دولت باید متناسب با مطالبات در دوران گذار باشد. مثل قانون اساسی ما که نظام دوران گذار ماست. نظام ما نظام دوره گذاز است. دولت هم باید دولت دوران گذار باشد. هم به لحاظ ساختاری و هم به لحاظ نیروی انسانی و هم نرم‌افزار اداره باید چنین باشد.
اگر دولت‌مردان ما طوری باشند که اندیشه اینها اندیشه توسعه تجدد باشد؛ این عقلانیت دولت اسلامی نیست. انگیزه‌های اینها به جای آنکه هرچه دشمنی دشمنان‌ خودآگاهانه‌تر و گسترده‌تر می‌شود، قوی‌تر و عمیق تر شود، برعکس در میدان درگیری افول می کند ضعیف تر می شود، چنین دولت مردانی به درد دولت اسلامی نمی‌خورند. دولت‌مردان دولت اسلامی دولت‌مردان دارای احساس و تفکر و مهارت‌ها برای تحقق جامعه دینی و کشور اسلامی هستند. برای پیشبرد مقاصد دنیای اسلام در درگیری با کفر هستند. تربیت شدند برای این که مدیریت اسلام بر جهان حاکم شود.
مدیر موفق امریکایی که مدعی مدیریت جهانی است، کیست؟ مدیری است که احساس هویت و برتری کند و الا مدیر موفق در امریکا نیست. ممکن است به درد ریاست جمهوری بورکینافاسو بخورد ولی به درد ریاست جمهوری امریکای مدعی مدیریت جهانی نمی‌خورد. امریکایی مدعی رهبری جهانی حتی ریاستش نباید درون‌گرا باشد. دولت‌مردان ما کاملا باید دولتمردانی باشند که به برتری موازنه اسلام بیانیشند و تامین رفاه و امنیت و آزادی‌های عمومی را هم با جدیت و قوت اما در همین مدار دنبال کنند. پس دولت‌مردان ما باید دولتمردان خاصی باشند. در مقیاس و تصدی گری خود باید با تربیت و آگاهی‌ها و پرورش روحی و ذهنی و مهارتی خاص باشند.
مناصب دولتی و ساختار دولت باید متناسب با این اهداف در دوران گذار تعریف شود. قانون اساسی ما با چنین منطقی نظام اسلامی را ایجاد کرده است. در قانون اساسی ما دستی در ساختارهای نظام‌های دموکراتیک و سوسیالیستی برده شده و نظام ما ترکیب‌سازی است که در آن سعی شده محوری در آن ایجاد شود که بقیه عوامل زیرمجموعه او باشند. اگر این محور دینی نبود موازنه به نفع دموکراسی تغییر می‌کرد. در دولت هم باید همین اتفاق بیفتد و ساختار دولت باید اصلاح شود. مقصود ما از دولت صرفا قوه مجریه نیست بلکه حاکمیت مراد است و باید ساختار آن متناسب با هدف تعریف و اصلاح شود. نیروهای انسانی متناسب با این هدف باید به لحاظ پرورشی و آگاهی و ایده تربیت شوند. نرم‌افزار اداره آن هم تولید شود.
اجمال این امر چنین است. ما نیاز جدی به فکر نو داریم. هم در عرصه دانشگاه و هم در عرصه فقاهت. مبتنی بر این آرمان هم فکر نو در عرصه فقاهت می‌خواهیم و هم در عرصه دانشگاه نیاز به فکر نو داریم. منتهی با ضوابطی که بیان می‌شود. منظور از فقه نو این نیست که آن را از تعبد به وحی رها کرده و به سمت فقه پویای مدرن برویم. این گونه نیست بلکه مراد این است که بر اساس چارچوب‌های اصیل خود مسائل نو را حل کنیم. مبتنی بر فرهنگ اهل بیت و معارف قران و اسلام مسائل خود را حل کنیم.
در حوزه علم هم لااقل در حوزه علوم انسانی نیاز به فکر نو داریم. در این امر هم نیاز داریم که ظرفیت های مردم را فعال کنیم و به نیروهای مردمی بها دهیم. هم نیاز به فضای نخبگانی داریم و هم در این عرصه باید از مردم استفاده کرد. باید ایمان داشته باشیم که اگر مردم مومن را فعال کنیم خداوند عطا خواهد کرد و محصولات خوبی خواهیم داشت.
اگر خواستید بحث می کنیم که دولت اسلامی چه تفاوتی با دولت غیراسلامی دارد؟ اجمالا اشاره کردم که نه مولفه ها و نه فرایند شکل گیری اینها شبیه دولت‌های مدرن نیست. فرایند شکل گیری دولت اسلامی از انقلاب اسلامی و نظام اسلامی در درون یک نزاع و جنگ بزرگ بین ایمان و کفر است. دولت اسلامی دولتی است که قدرت حفظ جامعه اسلامی را در این درگیری همه جانبه دارد. ساخت و ماهیت و نرم‌افزار و نیروی انسانی ان باید به گونه ای باشد که بتواند دنیای اسلام و جامعه مومنین را حفظ کند و پیش ببرد.
درگیری همه جانبه بین کفر و ایمان از مولفه‌هایی است که در ساخت دولت اسلامی دخیل است. دولتی که به این درگیری فکر نمی‌کند دولت اسلامی نیست. دولتی که می‌خواهد به سمت انحلال در جامعه جهانی حرکت کند دولت اسلامی نیست. این مسیر به تبعیت و دنبال‌روی ختم می‌شود. دولتی که نرم‌افزار آن نرم‌افزار جهانی شدن و در دراز مدت استحاله در تمدن مادی است، دولت اسلامی نیست. همه هم نماز شب خوان باشند این دولت اسلامی نیست. دولت مرد آن هم دولتمرد اسلامی نیست. مسلمان خوبی است اما دولت‌مرد اسلامی نیست.
همانطور که یک کارگر محترم، دولت مرد اسلامی نیست، چون مهارت‌ها و اگاهی‌ها و دیگر لوازم را ندارد؛ آن کسانی هم که حساسیت‌های روحی دولت‌مرد اسلامی و تقوای مورد نیاز آن منزلت را ندارند، دولت مرد اسلامی نیستند.

ما چگونه باید به مشخصه های دولت اسلامی و دولت‌مرد اسلامی و ساختار دولت اسلامی و نرم افزار آن و در نهایت خود آن نرم افزار و برنامه دست پیدا کنیم؟

سنگ بنای همه این تعاریف آنجاست که باید دید اهداف دولت اسلامی چیست و چه مولفه‌هایی دارد. چیزی که روشن است این است که دولت اسلامی حتما دولت توسعه نیست. دولتی است که به پیشرفت اسلامی فکر می‌کند حتما دولتی است که درگیری مستمر بین کفر و ایمان را می‌فهمد و مدیریت می‌کند. حتما دولتی است که مفاهیمی همچون عدالت، امنیت، آزادی، رفاه و رفع تبعیض و فقر و سواد و اگاهی را در چارچوب فرهنگ اسلام فهم می‌کند نه در چارچوب ادبیات توسعه. هم نیاز به تربیت خاص و هم نیاز به نرم‌افزارهای خاص داریم و نرم افزارهای ما نیاز به فکر نو دارد. هم در حوزه فقاهت و هم در حوزه علوم و هم در حوزه برنامه ریزی احتیاج به فکر نو هست.
این فکر نو هم با فعالسازی نخبگانی و هم با استفاده از بدنه عمومی مردم اتفاق می‌افتد. اینها ایده های کلانی است که می‌توانم عرض کنم و اگر بپرسید در عرصه تفقه چه اتفاقی باید رخ دهد، می گوییم باید به فقه حکومت دست یابیم. فقه از فقه موضوعات به نظامات و بعد به فقه حکومت و مدیریت باید ارتقا پیدا کند. در حوزه علوم هم علوم پایه و منطق‌ها و فلسفه منطق‌ها باید تحول پیدا کند تا به علوم تخصصی و کاربردی برسد. در حوزه برنامه ریزی هم برنامه‌ریزی‌های توسعه، برنامه‌ریزی‌های اجرایی و قوانین جاری حتما باید اسلامی شود.
از برنامه‌ریزی در مقیاس استراتژیک تا برنامه‌ریزی‌های اجرایی و ریل گذاری‌های اجرایی و عمومی باید اسلامی سازی صورت گیرد. در حوزه علوم هم از دانش های پایه تا کاربردی این مسیر باید طی شود. و در حوزه فقاهت هم از ابزار و منطق فقاهت و تفقه دینی تا عرصه حکمت و عرفان و فقه باید دستخوش تحول شوند به این معنا که «مقیاس» اینها از مقیاس موضوعات به نظامات و حکومت ارتقا یابد. از مقیاس فرد به مقیاس جامعه و توسعه اجتماعی ارتقا یابد.
بنابراین یک تحولات نرم‌افزاری و جامع می‌خواهیم. این محتاج فکر نو و پرورش نخبگانی و استفاده از ظرفیت عمومی مردم و تربیت خاصی است. هم در مقیاس دولت‌مردان و مدیران دولت‌ها و هم در مقیاس تصمیم‌سازان تربیت جدیدی می‌خواهیم که در آن انسان‌ها به سمت ایجاد این دولت و نرم‌افزارها حرکت می‌کنند. از آدم‌های تربیت شده غرب‌گرا، علم دینی و نرم‌افزارهای دولت اسلامی حاصل نخواهد شد. اگر یک حوزه ی غیرانقلابی تربیت کنیم از آن نرم‌افزارهای اداره اسلامی پیدا نخواهد شد.
اگر دولت‌مردانی تربیت کنیم که در رفتارهای خود پاک‌دست و خوش نیت هستند اما مدیریت در مقیاس تمدنی را نفهمند و دغدغه شان ایجاد تمدن اسلامی و عبور دادن مومنین از چالش تمدنی معاصر نباشد در تراز دولت‌مرد اسلامی نخواهند بود. ما هم به «ایمان به مردم» نیاز داریم و هم «تربیت خاص» می‌خواهیم و هم «تفکر نو». هر سه باید باشد تا به سمت دولت‌سازی اسلامی برویم. والحمدالله رب العالمین


کد مطلب: 861

آدرس مطلب: https://www.foeq.ir/vdciczav2t1aq.bct.html

فرهنگستان علوم اسلامی قم  https://www.foeq.ir