حجت الاسلام مصطفی جمالی
تحليل علم ديني از منظر معرفت شناسي
30 شهريور 1391 ساعت 20:34
تحليل چيستي علم ديني نوعاً با سه رويكرد صورت ميگيرد، گاه از منظر منطق و متدلوژی علم، گاه از منظر توسعه اجتماعی و گاه از منظر معرفت شناسی به این مسئله پرداخته می شود.
پایگاه اطلاع رسانی فرهنگستان علوم اسلامی قم/ تحولي كه در دنياي جديد مخصوصاً در حوزه علم در سيصد سال گذشته صورت گرفته شايد بتوان گفت تفاوتي جوهري با توسعه، جامعه پردازي، تمدن سازي و توليد علم در دنياي گذشته داشته است. تحولي كه تمامي حوزههاي حيات بشري را متأثر ساخته است و به صورتي هماهنگ به فرهنگ سازمان يافته، اقتصاد سازمان يافته، سياست سازمان يافته و علم سازمان يافته آن هم نه در سطح ملي بلكه در سطح جهاني دست يافته است و تمامي ابعاد حيات انساني حتي روابط فردي را تحت الشعاع خود قرار داده و «نظام تمايلات، نظام افكار و نظام رفتاري» خاصي را در قالبها و الگوهاي خاص زندگي حاكم كرده است.
به نظر ميرسد عوال مهم اين تحول عبارتند:
الف: حاكميت اصول و مباني خاص همچون اومانيسم نگاه شيء وارگي به عالم و آدم (ماترياليسم) سكولاريسم و ...
ب: تحول اهداف و تمايلات همچون رفاه طلبي
ج: تحول در دستگاه معرفت شناسي
شايد بتوان گفت اولين گام مغرب زمين در دستيابي به علوم كارآمد و ناظربه سرپرستي عينيت، دست شستن از پارادايمِ حاكم منطق و فلسفه ارسطويي در تحليل علم ميباشد و لذا با تحقيقات دانشمنداني امثال فرانسيس بيكن، دكارت، هيوم، كانت، پارادايم فوق شكسته شد و پارادايم جديدي شكل گرفت كه در سايه آن توانستند در تمامي حوزههاي علوم انساني، تجربي و طبيعي به دستاوردهاي بزرگي دست پيدا كنند، هر چند اين علوم، علومي سكولاري هستند كه توسعه مادي اين عالم را رقم زدهاند.
اما به نظر نگارنده توجه به اين نكته اساسي لازم است كه ماندن در حصار پارادايم منطق و فلسفه ارسطويي و مخصوصا دستگاه معرفت شناسي آن، مانع جدي بر سر راه، راهيابي به عينيت و علوم كارآمد است.
شايد بتوان گفت مشكل اساسي دستگاه معرفت شناسي مورد قبول حوزههاي علميه هم ماندن در پارادايم فوق است، هرچند تقريرهاي نو و جديدي در اين پارادايم از دستگاه معرفت شناسي ارسطويي صورت گرفته و گويا دستگاه جديدي ارائه دادهاند. در اينجا تنها به چند اشكال عمده دستگاه معرفت شناسي موجود اشاره ميگردد كه با وجود اين اشكالات علم ديني و يا كارآمدي آن با موانع جدي روبرو خواهد شد:
الف) دستگاه معرفتشناسي موجود تنها به تحليل چيستي عالم و واقعيت ميپردازد اما از تحليل چگونگي و شدن واقعيتها عاجز است و حال اينكه آنچه در توسعه اجتماعي مطرح است شدن و تغيير و تصرف در عينيت و حركت از وضعيت موجود به سمت وضعيت مطلوب است.
ب) اين دستگاه معرفت شناسي تنها با علوم حقيقي سر و كار دارد و خود اذعان دارد كه مباحث معرفت شناسي در حوزه علوم اعتباري و علوم تجربي قابل جريان نميباشد و اصلاً يقين و مطابقت و كاشفيت در اين دسته از علوم مطرح نميباشد.
ج) نوعاً در اين دستگاه معرفت شناسي با روش قياسي به شناسايي واقعيت پرداخت ميشود، روش كلي به جزئي كه اين روش نوعاً روش انتزاعي و حيث نگر است كه محصول آن كلي نگري نسبت به عالم است و لذا «منطق كلي نگري» است و نه كل نگر و البته در اين كلي نگري هم اذعان دارد كه در مقام اثبات ارائه تعريف ذاتي از واقعيت ممكن نيست و تنها تعريف واقعيت به لوازم خاص و آثار امكان دارد. و حال اينكه آنچه در توسعه اجتماعي مدنظر است نگاه كل نگر ميباشد و لذا ميبينيم در مغرب زمين از روش قياسي عبور كرده به روش استقرايي (جزئي به كلي) رسيدند و از روش استقرايي هم گذر كرده به روش فرضيه ـ استنتاجي رسيدهاند.
هـ ) معيار صحت در اين دستگاه معرفت شناسي «تطابق باواقع» است و لذا علم كشف از واقع ميكند و صدق و كذب در علم مطرح ميباشد. البته اين كه علم انسان با خارج ارتباط دارد و از طريق فهم انسان ميتواند به خارج راه يابد و نبايد به دام سوفسطائيان افتاد مطلبي بديهي است كه موردقبول همگان است اما تمام سخن در تبيين اين امر بديهي است كه عليرغم تلاشهاي بسيار فلاسفه جهت تبيين اين امر بديهي تحت عناوين مختلفي همچون وجود ذهني، علم حضوري اتحاد علم و عالم و معلوم، اتحادي وجودي عوالم و ... هنوز اشكالات عديدي متوجه اين تلاشها ميباشد و لذا ميبينيم كه در نهايت امر مسئله تطابق هم بايد حل ميگردد و حال اينكه آنچه بديهي است ارتباط علم ما با خارج است و يا كاشفيت اجمالي علم است اما از بداهت موضوع نبايد به عنوان دليلي بر صحت يك تئوري خاص فلسفي در تحليل كاشفيت يا كاشفيت تفصيلي استفاده شود.
به نظر ميرسد رابطة تطابق صورت با خارج اصلاً توجيه بردار نميباشد پاسخ به اين سؤال با حمل اولي و شايع هم تنها فرار از سؤال و تكرار ادعا است. حتي بنابر اصالت وجود اگر وجود دو تا ميباشد و ماهيت هم تابع وجود است مطابقت دو چيز به چه معناست؟ آيا تطابق است يا تناسب؟
لذا رئاليسم خام كه تطابق مطلق را بين دو چيز برقرار ميكند، هيچ دليلي براي دفاع ندارد جز اينكه طرف مقابل را به ايدهآليسم متهم ميكند.
ز) براي نمونه گاه در تعريف و تحليل كاشفيت مطرح ميكنند «حضور مجرّد لمجرد» كه در باب اين تعريف سؤالات اساسي مطرح است.
اولاً: حضور در موجود مجرد معنا دارد و در مادي و غير مجرد معنا ندارد و به تعبير خود آقايان وجود مادي، گسترده و پخش است و اجزائش از خودش غايب است، حال سؤال اين است كه آيا وحدت اتصالي در موجودات مادي فرض نميشود؟ به نظر ميرسد ماده، مركبي پراكنده و فاقد اتصال و وحدت نميباشد.
ثانياً: اصلاً بحث مجرد و مادي از كجا آمده است! آيا امواج مجردند يا مادي؟ آيا اين تقسيمبندي بر پيشفرضهاي طبيعيات قديم متكي نيست؟
ثالثاً : نكته مهم ديگر اين است كه آيا اين حضور حضور علّيتي است يا حضور فاعليتي؟ اگر حضور عليتي باشد اشكالات فراواني متوجه ميشود.
۱ـ اين حضور عليتي را ميتوان در جاهاي ديگر مثلاً رايانه هوشمند هم مطرح نمود و حال اينكه معرفت و ادراك آنجا معنا ندارد.
۲ـ طبق اين تبيين از كشف ديگر سخن از جهتداري علوم معنا ندارد زيرا هم كافر و هم مؤمن كشف ميكنند و ايمان و كفر آنان در فرآيند عليتي فهم تأثيري ندارد. اما اگر عنصر اختيار و فاعليت به عنوان يك حداوليه ، وارد فضاي علم شود، طبعاً اختيار فاقد «جهت» نيست و همين جهت است كه كيف فهم را عوض ميكند. و لذا معيار اصلي علوم حق و باطل ميشوند و صدق و كذب را ميتوان معيار فرعي تلقي نمود.
کد مطلب: 301
آدرس مطلب: https://www.foeq.ir/vdchtznxd23nv.ft2.html
فرهنگستان علوم اسلامی قم https://www.foeq.ir