«فلسفه چگونگی» راه نجات از رکود در «تحول علم» و «علم دینی»
2 تير 1393 ساعت 15:49
آنچه تا حال داشته ایم «فلسفه ی چیستی و چرایی» بوده است و فلسفه ی چگونگی نداشته ایم. چون فلسفه ی چگونگی نداشته ایم قدرت برنامه ریزی هم نداشته ایم. به همین مناسبت تمدن گذشته ی اسلامی رو به افول رفت؛ چون در مقابل تمدنی قرار گرفت که فلسفه ی چگونگی داشت. فلسفه ی غرب با «نسبیت» برقرار کردن بین علوم تجربی، به فلسفه ی چگونگی دست پیدا کرد.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی فرهنگستان علوم اسلامی قم، دکتر سید سعید زاهد زاهدانی، رئیس پژوهشکده تحول و ارتقای علوم انسانی و اجتماعی در دانشگاه شیراز در گفتوگویی به ضرورت تحول و ارتقای علوم انسانی و اجتماعی به عنوان لازمه دستیابی به تمدن نوین اسلامی و نقش جریانات حوزوی، خصوصا فرهنگستان علوم اسلامی و مرحوم علامه سید منیرالدین حسینی الهاشمی(ره) پرداخته است، که متن کامل این گفتوگو در ادامه می آید:
پس از تاکیدات رهبر معظم انقلاب درباره درباره تحول علوم انسانی و درکل اسلامی سازی علوم نظرات متفاوتی شنیده می شود، عده ای قائل به بازسازی علوم انسانی مبتنی بر اسلام هستند و عده ای قائل به نوسازی علوم انسانی مبتنی بر اسلامند. نظر شما بعنوان مسئول پژوهشکده تحول و ارتقای علوم انسانی چیست؟
علوم انسانی علوم مدیریت فرد و جامعه هستند. به طور کلی، ما علم را میخواهیم برای قدرت تصرف پیدا کردن در موضوعات. شیمی، فیزیک و ... هر علمی که بشر به وجود آورده و پیگیر آن بوده است، برای ایجاد قدرت تصرف و دخالت در امور میباشد. قواعد را به دست بیاوریم تا بتوانیم با توجه به آن قواعد، ارادهی انسان را اعمال کنیم. علوم انسانی در غرب هم برای همین به وجود آمد. یک تحول ساختاری و سازمانی در غرب به وجود آمد که منجر به تمدن مدرن شد برای اینکه این تمدن مدرن را اوّل تفسیر و سپس هدایت کنند، علوم انسانی به وجود آمد. ما هم در ایران به دنبال تجدید تمدن اسلامی به صورت مترقیتر از آنچه در قبل بود هستیم؛ ناگزیریم که علوم انسانی متناسب با این مدیریت و نظم دهی را داشته باشیم. علوم انسانی که در غرب شکل گرفته خودش را مبتنی بر واقعیتهای قابل مشاهده میداند برای همه ی علوم نگاه شان این گونه است. معتقد به این هستند که هر چیزی قابل مشاهده است آن را بررسی کنیم و فرمولهایش را به دست آوریم.
امّا ما در اسلام معتقد هستیم که هر چیزی قابل مشاهده است، یک واقعیت غیبی پشت سرش میباشد که آن را حرکت میدهد یا موجب میشود یا تغییر میدهد که در رأس آن هم خداوند تبارک و تعالی است. بنابراین علوم انسانی که خودش را تنها به ظاهر مشغول میکند نمیتواند نیاز ما را که معتقد هستیم یک عالم غیبی هست که این ماده را تغییر میدهد تأمین کند. جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی؛ یعنی جان جهان غیب است و اگر بخواهیم یک تفسیر درستی از واقعیتهای انسانی و اجتماعی داشته باشیم، باید واقعیت غیب را در مناسبات علمیمان در نظر بگیریم. علوم انسانی رایج نمیتواند این نیاز ما را برطرف کند.
[ما ناگزیریم] بر اساس واقعیت غیب و مشهود قواعد اجتماعی و انسانی را به دست آوریم تا کمک کند برای تمدنسازی تمدن جدید اسلامی و همهاش هم در راستای مدیریت و خطمشی است که مقام معظم رهبری ارائه میکنند؛ زیرا ایشان مدیر جامعه هستند و نیازها را بیان میکنند که جامعه به چنین چیزی نیاز دارد و ما که در تحت ولایت ایشان قرار داریم اگر نرویم به دنبال رفع آن نیازها، در قیامت حجتی نداریم که در مقابل ایشان ارائه نماییم و ایشان میگویند که من خواستم ولی کسی مرا یاری نکرد. ما نزد خدا مجبوریم و وظیفه داریم که هر چه ایشان میفرمایند انجام دهیم و انشاءا... که خداوند هم برکت بدهد و ما به نتیجه برسیم.
اشاره ای فرمودید که آنچه در غرب به عنوان علوم انسانی مطرح است، یک پارامتری را در نظر نگرفته اند و آن عالم غیب میباشد و ما میخواهیم بر اساس آن پارامتر عمل کنیم. آیا شما میخواهید علوم انسانی غرب را با این پارامتر بازخوانی کنید؟ یا اینکه میخواهید به پارامترهای غرب این پارامتر را هم اضافه نموده و از اوّل شروع کنید؟
ما برای اینکه واقعیت غیب و واقعیت مشهود را با هم ملاحظه کنیم، برخی تصورشان این است که دانشهایی که بر اساس واقعیت غیب بنا شدهاند و دانش هایی که بر اساس واقعیت مشهود هستند کنار هم بگذاریم و هر جایی هر کدامشان نقص داشت از آن دیگری قرض بگیریم و حرکتمان را پیش ببریم. در طول سالیان پس از انقلاب این دیدگاه رایج ترین دیدگاه بوده است. امّا الآن که رفتارمان را و نتایج کارمان را ارزیابی میکنیم، متأسفانه به آن موفقیتی که میخواستیم نرسیدهایم. نه اینکه بیفایده بوده برکاتی داشته است؛ ولی ما را به آن هدف نرسانده است. باید به این نکته توجه کنیم که ما واقعیت غیب را از هیچ کس جز خدا نمیتوانیم بشنویم؛ زیرا هیچ کس جز خداوند متعال غیب نمیداند و تنها سند معتبر دانش الهی هم قرآن کریم میباشد که سیرهی معصومین (ع) مفسر آن است. پس برای دریافت واقعیت غیب قطعاً باید به وحی مراجعه کنیم. برای دریافت واقعیت مشهود باید تجربه نماییم. از یک سو باید واقعیت غیب را مطالعه کنیم. از یک سو هم حتماً باید تجربه نماییم. عقل هم که بین این دو بایستی جمع بندی و سربندی کند و کارکرد خاص خودش را دارد. بنابراین باید یک منطق و روش شناسی جدیدی طراحی کنیم که وحی و عقل و تجربه را با هم ملاحظه نماید.
یعنی الآن شما به دنبال آن هستید که به طور کلی پارامترها را از اوّل تعریف نموده و سپس شروع کنید؟
بله. حتی از قبل تر. یعنی از منطق شروع کنیم؛ منطقی که بتواند هر سه این هایی که ذکر کردم در کنار هم ببیند. و روش شناسی که هر کدام از سه مورد را، وحی و عقل و تجربه را بتواند در خودش جمع کند؛ یعنی هم اکنون دانش های حوزوی فعلی این کار را نمیتواند انجام دهد و از سوی دیگر، دانش های دانشگاهی فعلی هم چنین کاری را نمیتوانند انجام دهند. موزاییکی اینها را کنار هم گذاشتیم. باز هم دیدیم نشد. در دانشگاه رشته ی معارف و الهیات وارد کردیم، یا دانشگاهی ها رفتند در حوزه دیدیم که این ترکیب اتفاق نیفتاد. الآن به دنبال آن هستیم که یک منطقی درست کنیم که این سه تا را با هم ببیند و بر اساس آن مطالعه ی انسانی و اجتماعی مان را شکل بدهیم. طبیعتاً در این مسیر دانش های موجود را دور نمیریزیم. بالاخره این هم تجربه ای است بر اساس بخشی از آن معیارهایی که ما در روش تحقیقمان لازم داریم؛ یعنی فقط بر اساس تجربه ی محض به وجود آمده است و محصول آن هم دور ریختنی نیست. ولی این جور هم نیست که به کارگرفتنی باشد به عنوان پایه های اصلی کار ما؛ بلکه به عنوان یک مطالعه ی تطبیقی. یک جریان مطالعه ی تحقیقی تجربی و دستاورد علمی ناقص امّا به اصطلاح در موضوع تحقیق، این گونه به آن خواهیم نگریست.
قبل از شما برخی از علما و فضلا بحثی را مطرح میکردند به نام شورای فقاهت با این منظور که در مسائل سیاسی و اجتماعی و حتی شرعی به یک نظر واحد برسند یعنی تنها علوم حوزوی را میدیدند. حالا شما میخواهید با پارامترهای دینی به سراغ علوم انسانی و اجتماعی بروید. این را توضیح بفرمایید.
ببینید این گونه نیست. یک مبنای منطقی و روشی ساخته میشود که بخشی از صحتش به وحی بر می گردد؛ یعنی علوم دینی و قرآن و سنت و احادیث و ... بخشی به عقل، یعنی مطالعات فکری و عقلی و فلسفی و بخشی هم به تجربه برمیگردد. این سه تا میشود مبنای حرکت فکر. در واقع، ترکیبی از این سه تا میشود مبنای حرکت فکری. و روش بر اساس این طراحی میگردد . بنابراین تمام علومی که الآن هستند به درد میخورند؛ اما این جور نیست که اینها بشوند مبنای حرکت. بحث، بحث نوآوری است؛ یعنی از همان ابتدا نوآوری در منطق، نوآوری در روش و همان فرمایش مقام رهبری یعنی جنبش نرم افزاری. یعنی یک جنبش علمی اتفاق میافتد. در جنبش های علمی تغییرات اتفاق میافتد. وقتی میخواهد تغییری اتفاق بیفتد دیگر هیچ چیزی به عنوان پایه قرار نمیگیرد؛ یعنی بگوییم که این ثابت و هیچ تغییری نمیکند و ما می خواهیم بر اساس این تغییرات جدید را به وجود بیاوریم. این گونه نیست. تنها چیزی که ثابت است و قابل تغییر نیست، وحی الهی است. بقیه ی علوم قابل تغییرند.
پژوهشکده تحول و ارتقای علوم انسانی و اجتماعی دانشگاه شیراز تاکنون در این مسیر چقدر پیشرفت داشته است؟
از لحاظ ساختاری بحمدالله پژوهشکده شکل ساختاری خودش را پیدا کرده و ۶ گروه علمی در آن به وجود آمده است شامل: اقتصاد اسلامی، جامعهشناسی اسلامی، روانشناسی و علوم تربیتی اسلامی، مدیریت اسلامی، فلسفه ی اسلامی و روش تحقیق که هر کدام از این گروهها حداقل ۵ نفر اعضای هیأت علمی دارند که با آن همکاری میکنند. در سال ۹۲ عمده بحث های پژوهشکده بر روی روش تحقیق متمرکز میباشد و ما جلسات متعددی با اعضای شورای پژوهشی پژوهشکده داشته ایم که تمام مذاکرات این افراد در مورد روش پژوهش ضبط گردیده است و انشاءالله سایت پژوهشکده تأسیس خواهد شد و این مذاکرات روی آن قرار خواهد گرفت. برای اینکه هر کس علاقه مند است به آن دسترسی داشته باشد. علاوه بر آن دسترسی، همفکری هم بکند. در اینجا ۵ -۶ نفر بودند که این بحث را به وجود آوردند و این بحث که روی سایت قرار بگیرد، راه اظهارنظر را باز میگذاریم که در نهایت آن فکرهای تخصصی جمع بشود.
تا همین اوایل زمستان بحث نقض روش های موجود را داشتیم. روی این موضوع کار می کردیم که چرا روش های موجود نمیتواند نیازهای ما را برطرف کند. از ماه دی به بعد بنا داریم روی ایجاب کار کنیم؛ یعنی اینکه هر کس نظریه ای دارد برای تولید علوم انسانی- اسلامی اینها را دعوت میکنیم تا بیایند که برای نخستین نفر حجت الاسلام دکتر پارسانیا (از شاگردان آیتالله جوادی آملی) نظرشان را ارائه کردند مبتنی بر حکمت صدرایی و روشی که میشود بر اساس آن به وجود آورد.
بعد دیگران هم که در کشور هستند و اندیشه هایی دارند اینها را هم دعوت میکنیم که بحثهای ایجابی خودشان را بیان کنند. در مورد روشهایی که وجود دارد یا اینکه روی آن فکر شده است این ها عرضه بشود و انشاءالله از اواخر بهار ۹۳ به فضل الهی جمع بندی های روشهای تحقیقی که انجام بگیرد گروه ها میتوانند در این زمینه فعال تر گردند. گروه ها تا الآن فعالیت آن چنانی نداشته اند؛ هر چند کارگاه هایی مانند کارگاه نقد علوم انسانی و یا کارگاه روش های تحقیق موجود برگزار شده است. به عنوان مثال، آقای پارسانیا که نظر خود را ارائه دادند، همه را دعوت کردیم که در آن جلسه شرکت کنند، مقالاتشان را برای گروه ها فرستادیم تا قبل از ارائه مطالعه نمایند و بیایند در آن جلسه هم اندیشی کنند؛ یعنی با توجه به یک پیش زمینه ی ذهنی حرفشان را بزنند. کار روی نظریه ی ایشان هم ادامه پیدا میکند.
از اوایل تابستان ۹۳ گروه ها میتوانند با عمق بیشتری وارد بخش های تخصصی خودشان بشوند. انشاءالله
در این فعالیتهایی که تا به حال انجام دادهاید تا چه حد اجتهاد حوزوی را مدنظر قرار دادهاید و قرار است از این به بعد مد نظر قرار گیرد؟ آیا بدون اجتهاد اسلامی میشود چنین کاری کرد؟ این در حالی است که در حوزه های علمیه به نظرات خودشان هم نقدهای بسیار جدی و محکمی دارند. چه رسد به اینکه دانشگاهیان بخواهند در این زمینه وارد شوند.
ما مدیریت میکنیم. ما ادعا نمیکنیم که قرار است ما چیزی را به وجود بیاوریم. یا حتی اعضای شورای پژوهشکده چنین ادعایی نداریم بلکه ما فقط کار را مدیریت میکنیم. نه اینکه بگوییم ما در دانشگاه میخواهیم چیزی به وجود بیاوریم و حوزه هم باید تابع ما باشد. اصلاً چنین چیزی نیست. موضوع این نیست که فقط دانشگاه بخواهد به تنهایی به نتیجه برسد؛ بلکه گفتیم که عقل و وحی و تجربه پایه های اصلی تفکر ماست. بنابراین نیاز ما حتماً و حتماً برای ایجاد حوزه است. در جلسات ما یک روحانی شرکت میکند. از جناب آقای پارسانیا که از شاگردان درجه یک آیت الله جوادی آملی هستند دعوت میکنیم که تشریف بیاورند. به طور کلی، کارهایی که در این مدت انجام گرفته بدنه ی اصلیش در حوزه است.
در کل، بعد از انقلاب اسلامی موفق شده ایم که سه جریان فکری در زمینهی ترکیب واقعیت غیب و مشهود، داشته باشیم. این سه مکتب فکری عبارتند از مکتب فکری آیت الله مصباح یزدی، مکتب فکری آیت الله جوادی آملی و مکتب فکری فرهنگستان (مرحوم آیت الله سید منیرالدین حسینی الهاشمی) است.
این سه مکتب روی این موضوع کار میکنند و کاری که ما در پژوهشکده می کنیم، این است که بحث های سه مکتب فوق را وارد دانشگاه نماییم، نظریات دانشگاهی را روی آنها و بازخورد دانشگاه نسبت به اندیشه های آنان را تدارک میبینیم. اگر در بین دانشگاهیان کسی هم حرف تازهای داشته باشد حتماً می شنویم. کارهای علمی و فکری مانند کارهای سیاسی نیستند که ما یک خط مشی خاصی را یا فرمی را دیکته کنیم و همه مجبور باشند از آن پیروی کنند. بحث های علمی و فکری اقناعی اند.
بنابراین همه ی اندیشه ها که عمده بحثها از آن حوزه است در اینجا روی آنان بحث و گفتوگو میشود و در نهایت امیدواریم گروهها اقناع بشوند. ممکن است ما مدتها بحث کنیم امّا اقناعی انجام نگیرد. این سه مکتبی که اشاره شد، پیروانی دارند و خود این سه مکتب دارند کارشان را انجام میدهند؛ بنابراین، انشاءالله عدهای از دانشگاه هم میآیند در این سه مکتب تقسیم میشوند و حرکت گسترش پیدا میکند. بنابراین، قطعاً ما از دانش های حوزوی از جمله فقه بینیاز نیستیم و به نظر میرسد نتایج بحث هایی که به وجود میآید، تغییرات و رشدهایی را در علوم حوزوی هم ایجاد کند و تأثیراتی را روی خود روش فقاهت هم داشته باشد فقه را تکمیل تر کند. به هر صورت، ادامه ی بحث و حرکت منوط به تزریق فکر و توافقات فکری است. ما اینجا نمی خواهیم حزب سیاسی درست کنیم و روشی را چاپ بزنیم و همگان ملزم به اجرای آن باشند. یک حوزه ی فکری است.
شما گفتید سه مکتب فکری وجود دارند. مکتب فکری آیت الله مصباح، مکتب فکری آیت الله جوادی آملی و مرحوم سید منیرالدین حسینی(فرهنگستان). در این مورد توضیحاتی ارائه کنید و شاخصه ها و تفاوت های آنها را بگویید. و بعد اینکه کسان دیگری هم داعیه دار مکتب فکری یا اینکه فعالیت های پژوهشی هستند. تعامل شما با این دسته چطور است؟ آیا آنها را قبول ندارید و کنار خواهید گذاشت؟
در مورد قسمت اوّل سؤال ابتدا توضیح بدهم. آیت الله مصباح یزدی نقطه ی تمرکز فعالیت هایشان بر روی علوم انسانی است. در علوم انسانی معتقدند که فلسفه ی اسلامی و انسان شناسی اسلامی زیربنا هستند. بر اساس این دو باید نگاه کنیم ببینیم علوم غربی چگونه بر اساس فلسفه ی خودش به وجود آمده و از همان راه با اتکا به فلسفه ی اسلامی و انسان شناسی اسلام پیش برویم؛ یعنی در بخشی متدولوژی را از غرب بگیریم. قائل به متدولوژی جدید در بخش تجربه نیستند. فقط میگویند که متد وحیانی و حوزوی باید بیاید و کمک کند به نظریه پردازیها و فلسفه و انسانشناسی و بعد در مطالعات تجربی از همین متدهای غربی استفاده کنیم. البته در جمعبندی اگر چیزی مغایر با دین به دست آمد کنار میگذاریم. باز مراجعه میکنیم به منابع دینی و آن جمع بندیهایی که با دین سازگار است به عنوان نتیجه ی کار اعلام می نماییم. این خلاصه ای از مکتب آیت الله مصباح یزدی بود.
آیت الله جوادی آملی معتقد هستند که ما باید براساس فلسفه ی اسلامی که به طور عمده همان فلسفه ی صدرایی هست حرکت کنیم و این حرکت در تمام علوم هم باید تسری پیدا کند و تفاوتی بین علوم انسانی و غیر آن وجود ندارد. در مورد علوم انسانی امروز و متداول معتقدند که چون بر اساس فلسفه ی اسلامی به وجود نیامده است پس نمیتواند نیازهای ما را برطرف کند و آن را کاملاً کنار میگذارند. در علوم تجربی مانند فیزیک و شیمی و مهندسی و پزشکی و ... معتقدند که چون این علوم نگاه تجربی دارند هر کدام مغایر با دین نباشد ما معتبر می شماریم؛ چون خدا کتاب طبیعت را هم نوشته است مانند کتاب قرآن که نوشته است. آنهایی که روی این کتاب طبیعت کار کرده و نتایجی به دست آورده اند در واقع دارند آیات الهی را برای ما توضیح میدهند. بنابراین در مورد علوم تجربی نظرشان غیر از علوم انسانی است. و میگویند اگر علمیت دارند به رسمیت می شناسیم. اگر علمیت ندارند به رسمیت نمیشناسیم. معتقدند که اگر علمی هست، اسلامی است. بنابراین به طور خلاصه، آیتالله جوادی آملی یک همچین نگاهی دارند.
دفتر فرهنگستان به طور عمده بر اساس اندیشه های مرحوم آیت الله سید منیرالدین حسینی الهاشمی شکل گرفته است. نظریه ی اصلی از آن ایشان است و کسانی که در فرهنگستان مشغول هستند و نظریات ایشان را نشر میدهند، معتقدند که فلسفه و به طور کلی علوم اسلامی گذشته ی ما کاربرد خودشان را از دست داده اند و الآن در مقطع زمانی هستیم که باید در آنها تحول ایجاد کنیم. نه اینکه اینها باطل بودند بلکه این علوم در زمان خودشان خوب عمل کردند امّا الآن که ما به مرحله ی نظامسازی اسلامی بعد از رنسانس رسیده ایم باید اینها را متحول کنیم و نیاز است که یک منطق و روش شناسی و فلسفه ی جدیدی را بسازیم.
در اصطلاح خودشان[فرهنگستان] آن را «فلسفه ی چگونگی» میگویند. یعنی آنچه ما تا حال داشته ایم «فلسفه ی چیستی و چرایی» بوده است و فلسفه ی چگونگی نداشته ایم. چون فلسفه ی چگونگی نداشته ایم قدرت برنامه ریزی هم نداشته ایم. به همین مناسبت تمدن گذشته ی اسلامی رو به افول رفت؛ چون در مقابل تمدنی قرار گرفت که فلسفه ی چگونگی داشت. فلسفه ی غرب با «نسبیت» برقرار کردن بین علوم تجربی، به فلسفه ی چگونگی دست پیدا کرد.
بنابراین آنها [غرب] توانسته اند یک تمدن بسازند. ما هم باید یک فلسفه ی چگونگی با توجه به مبانی اسلامی طراحی کنیم. این فلسفه ی چگونگی به ما کمک خواهد کرد در تنظیم مبانی روش شناسی، هستی شناسی، معرفت شناسی و ... . در مورد علوم جدید که مثل آیت الله جوادی آملی آن را اعم از علوم تجربی و انسانی می دانند و فرقی بین علوم انسانی و تجربی قائل نیستند، میگویند باید بر اساس فلسفه ی چگونگی به دست بیاوریم که در فلسفه ی اسلامی اثبات و طراحی میشود.
تفاوتهای این سه مکتب در این موارد بود که خیلی خلاصه گفته شد. امّا مکاتب و اشخاص دیگری که نظریه هایی داشته یا دارند معمولاً فرع بر این سه هستند؛ یعنی خیلی از این سه متمایز نیستند. یا در گروه اوّلی قرار میگیرند که روش تحقیق موجود را قبول میکنند یا در گروه دوم قرار میگیرند که بیشتر تأکیدشان بر علوم انسانی است و یا گروه سوم.
به هر صورت اگر حرف جدید وجود داشته باشد حماقت است اگر به آن توجه نشود. اگر کسی حرف جدیدی داشته باشد و بخواهیم حوزه ی فکری جدیدی درست کنیم و به آن گوش ندهیم از حماقت است. بنابراین هر کسی هر حرف جدیدی داشته باشد، باید در این دستگاه بیاید تا وجه تمایزها، اختلافات، تشابهات، نقاط ضعف و نقاط قوتش مطالعه بشود و در نهایت به سمت مقصود و مطلوبمان برویم.
این سه مکتبی را که عنوان کردید و نظریاتشان را بیان داشتید بیشتر در حوزهی پژوهشی و فلسفی است. امّا میبینیم که برخی از افراد و گروهها مثلاً حوزه ی سیاست یا اقتصاد یا ... ادعا دارند که با دیدگاه اسلامی به موشکافی پرداخته اند و مدل مدونی را به وجود آوردهایم که قابل عمل است و حتی نسبت به این سه جریان انتقادات تندی هم دارند.
آیا اینها از نظر شما پذیرفته شده هستند؟ مسأله ی بعد اینکه برخی آمده و ادعای این را داشته اند که مثلاً اقتصاد اسلامی را بیان کرده اند. امّا وقتی در آن تطور کنید، چیزی جز نقد سیستم های موجود نمیبینیم و شاید به همین دلیل بود که بعد از انقلاب دچار نوعی بی سر و سامانی و سردرگمی شدیم. و این شد که از غرب یا شرق آنچه را داشته اند گرفتیم. آیا تدبیری برای اینکه دوباره در دام این مسأله نیفتید در نظر دارید؟
اوّل اینکه در فضاهای علمی شیفتگی فکری یکی از ترمزهاست. یعنی اگر یک مطلبی به ذهن من رسید و به شکل کتاب یا مقاله درآمد، اگر بخواهم شیفته ی آن بشوم و هیچ نوع نقدی راجع به آن را نپذیرم و آن را حرف اوّل و آخر فرض کنم، یعنی مرگش را امضا کرده ام. چون به هر صورت دانش ما که حضوری نیست و تنها کتابی که میتوانیم بگوییم ابدی است قرآن کریم میب اشد. بقیه ی دانشها تغییر و تکامل پیدا میکند حتی باطل میشود. ممکن است امروز کارایی داشته باشد ولی چند مدت دیگر اصلاً به درد نخورد. پس این شیفتگی و اینکه آنچه نوشته ام ختم کلام است، نباید در ذهنیت ما راهی داشته باشد. دوم اینکه وقتی میگوییم فلسفه ی چیستی و چرایی تقریباً همین نکته درونش نهفته است. چیستی توضیح میدهد که این وجود چیست. چرایی میگوید این وجود چرا چنین است. و دیگر هیچ کمکی به ما نمی کند، خب حالا که چی؟ شناختیم، فهمیدیم چطور به دست آمده است، خب حالا میخواهیم عمل کنیم باید چه کار کنیم؟
فلسفه چیستی و چرایی نمیتواند اینجا به ما کمک کند. این بحث را به طور عمده فرهنگستانی ها میکنند که معتقد به «فلسفه ی چگونگی» هستند. میگویند تا ما فلسفه ی چگونگی نداشته باشیم نمیتوانیم از این دام رکود نجات پیدا کنیم.
فلسفه ی چگونگی به ما کمک میکند تا آنچه را شناختیم که چیست و چرا هست، تبدیل به عمل کنیم، چگونه تغییر میکند؟ این چگونگی را که به دست آوردیم میتوانیم برنامه ی اجرایی داشته باشیم. بنابراین در برنامه های فرهنگستان سه بخش مطالعاتی داریم یکی بخش مطالعاتی که شامل «مطالعات حوزوی» است، «مطالعات دانشگاهی» و «مطالعات اجرایی».
مطالعات حوزوی مبانی دینی را تمام میکند سپس مطالعات دانشگاهی مبتنی بر آن مبانی دینی که در حوزه پرورده میشود فرمول های نظری را به دست میآورد و آن بخش سوم فرمول های نظری را به فرمولهای کاربردی تبدیل میکند.
بنابراین با طراحی یک مدل سه وجهی در علم این ایرادی را که وارد شد جواب میدهد.
چیزی که شما گفتید در بخش دوم دوباره ما در همان دور میافتیم که در طول سالیان پس از انقلاب به آن دچار میشویم. حوزه کارش را انجام داده هر چند ناقص بوده است، و دانشگاه نیز کارش را هر چند ناقص انجام داده است. به عنوان مثال، در بیان مسائل دینی حوزه حداقل قائل به این است که ما این کار را انجام دادیم. آنچه که ما را با مشکل مواجه کرده در بخش دوم میباشد که وارد دانشگاه شده است تا فرمول های نظری آن را بیرون بیاورند. اینجاست که دانشگاه دوباره حول همان علوم غرب یا شرق برمیگردد.
زمانی مشکل ما حل خواهد شد که واقعیت غیب و مشهود را با هم ببینیم. در حوزه های ما تنها به واقعیت غیب و در دانشگاه ها تنها به واقعیت مشهود میپردازند؛ یعنی هر دوی اینها دچار نقص هستند. بنابراین نمیتوانیم بگوییم که حوزه کار خودش را انجام داده است. پس بایستی هر دو با هم ترکیب بشود؛ یعنی حوزه هم بایستی بر اساس واقعیت مشهود مسائلش را بیان کند. در واقع باید روشی بسازیم که حوزه در همان مبنا و روش کار کند و دانشگاه نیز با همان کار کند. امّا وظایفشان متفاوت است. وظیفه ی حوزه با همان مبانی منطقی و فلسفی و روش شناسی کار روی متون و استخراج زیربناهاست و دانشگاه نیز با همان روش کار روی نظریه پردازی یعنی تبدیل آن به فرمول های کلی و اجرایی کاربردی و دستگاه اجرا با همان روش تبدیل کردن فرمول های کاربردی به اجراست.
در بخش دوم وقتی وارد دانشگاه میشویم، چه چیزی قرار است که به دانشجو یاد داده شود؟ چون قرار است ساختمان را روی زیربنایی که حوزه میسازد بسازد. این دانشجویی که در دانشگاه درس میخواند درست است که زیربنا را دارد از حوزه میگیرد؛ ولی علوم را از غرب میگیرد و این ایجاد تناقض میکند. آیا این پژوهشکده میتواند دانشجوی مسلمان تربیت کند. زیرا تا وقتی من مسلمان واقعی نباشم نمیتوانم بیایم از نظر دینی نظریه پردازی کنم.
کار پژوهشکدهی تحول، تبلیغات دین نیست. ما مسیر را شناسایی میکنیم. بر اساس مسیر، برنامه ها را طراحی مینماییم. بعداً این را به دانشجویان و یا طلاب جدید ارائه میکنیم تا بیایند در این ساختار کار کنند. در واقع ما مقدمه را برای ساختارسازی انجام میدهیم.
شما گفتید احیای تمدن اسلامی ولی پیشرفته تر را مد نظر دارید. آیا الگوی خاصی مد نظر دارید یا ندارید؟
این الگو را باید بسازیم. باید از درون همین علوم استخراج کنیم. وقتی توانستیم الگوی انسانی اجتماعی اسلام را بسازیم، میتوانیم الگوی آن تمدن را طراحی کنیم. شایان ذکر است که تمدن اسلامی را معمولاً از قرن دوم تا هفتم هجری ذکر میکنند. به هر صورت، بعد از آمدن دین مبین اسلام تغییر و تحولاتی در جامعه و علم و ... رخ داد که در نهایت آن بازتابی که در زندگی مردم و فرهنگ عمومی پیدا شد، لقب تمدن اسلامی به خودش گرفت.
آنچه به دست آمد اولاً بر اساس مقدورات زمان بود؛ ثانیاً با توجه به گسستی که پیدا شد بین دانش ائمه ی اطهار و دانش به اصطلاح دانشمندانی که در این تمدن مشغول کار بودند، آن تمدن ناب اسلامی که مورد نظر است شکل نگرفت. بایستی در تمدنسازی جدید این نکته ها را مدنظر قرار داد تا از آن مشکلات و نقاط ضعفی که در تمدن قبلی بود عبرت بگیریم و انشاءالله تمدن جدید را به گونه ای بسازیم که آن مشکلات را نداشته و مترقی تر باشد.
گفتید که ما بر اساس خواست رهبری پای کار آمدیم. آیا این فقط رفع تکلیف است؟
اینکه ما چنین گفتیم به این خاطر بود که ایشان مدیر جامعه هستند؛ مدیر جامعه طاقت و مقدورات جامعه را میشناسد و اگر دستوری میدهد بر اساس مقدورات اجتماعی است. اگر ایشان تشخیص دادند که الآن زمان تولید این علوم است هم نیازش و هم توانش وجود دارد. اگر کسانی که احساس توان میکنند خودشان را کنار بکشند، خلاف وظیفه عمل نموده اند. بنابراین مانند یک پدر که استعداد بچه هایش را تشخیص میدهد و هدایت میکند، ایشان نیز در بخش های مختلف استعدادهای جامعه را تشخیص میدهند و هدایت میکنند. خب فقط میتوانند بگویند و این ما هستیم که وظیفه داریم که وقتی ایشان فرمودند بدانیم که نیاز و مقدوراتش هست، بنابراین باید آستین را بالا بزنیم و به میدان بیاییم.
یک بحث دیگر بحث اجرایی شدن طرح هایی میباشد که شما قرار است در این پژوهشکده روی آن کار کنید. آیا فقط متکی به دولت هستید؟
هر طرح نظری اگر بخواهد اجرا بشود، نیاز به فرهنگسازی دارد. وقتی فرهنگسازی شد، باید پای اجرای آن هم بایستیم؛ یعنی به عنوان مثال، کمربند ایمنی پس از فرهنگسازی، پلیس باید بایستد و اگر کسی بخواهد آن را زیر پا بگذارد با او برخورد کند و جلویش را بگیرد. اگر به نظریه ای رسیدیم باید فرهنگسازی کنیم و این یعنی آن که متخصصان آن را قبول داشته باشند. که اگر نداشته باشند این کار را نمیکنند. بنابراین باید به نحو مقتضی فرهنگسازی انجام بگیرد. بعد که فرهنگسازی اتفاق افتاد، دستگاه های اجرایی به میدان بیایند و کنترل کنند تا از آن برنامه تخطی انجام نگیرد. اگر این اتفاق بیفتد میتوان امید داشت که اجرایی شود. وقتی مقام معظم رهبری میفرمایند که بایستی در دانشگاه حرکت کنیم، اگر ما حرکت نکنیم، حرفهای ایشان روی زمین میماند. اگر که ما حرفی را گفتیم و ابزار فرهنگسازی آن را هم به کار گرفتیم، ما تمام تلاش خودمان را کرده ایم اگر مجریان اجرا نکنند، خلاف وظیفه انجام دادهاند. در جامعه همه باید با هم حرکت کنند. احساس مسؤولیت و وظیفه همه باید با هم داشته باشند. اگر هر کسی بخواهد کار خودش را انجام دهد و همدیگر را هم قبول نداشته باشند و نخواهیم با هم همکاری کنیم، خب اجتماعی هم اتفاق نمیافتد. بنابراین یک ضرورت اجتماعی است که همه با هم حرکت و همکاری کنیم که این امر نیاز به یک مقدماتی دارد؛ اوّل همدلی و بعد همفکری میخواهد تا منجر به همکاری بشود. همدلی الحمدالله الآن وجود دارد و تقریباً امروز همه معتقدند که ما یک نقص برنامه ی علمی داریم این میشود همدلی. الآن همفکری هم دارد انجام میگیرد. که یکی از محمل های آن پژوهشکده ی تحول است. در پژوهشکده ما همفکری میکنیم تا در نهایت به یک جمعبندی برسیم. پس از اینکه یک فکر واحدی به وجود آمد، باید مبنای همکاری در عمل شکل بگیرد. که باید فرهنگسازی و تبلیغش انجام گیرد تا اجرا بشود.
در مورد فرهنگسازی و اجرا، دولت و مجلس و مجمع تشخیص مصلحت نظام و ... هر کدام خود یک پژوهشکدهای دارند که گاه نتیجه ی این پژوهشها به صورت قانون هم درمیآید. امّا میبینیم که اجرا نمیشود. چه فکری برای اجرایی کردن آن کرده اید؟
مشکل در همفکری است. اگر این همفکری حل بشود به مرحله ی اجرا هم درمی آید. پس ابتدا باید روی همفکری کار کنیم. اینکه برخی میگویند هر کسی برای خودش یک اتاق فکر دارد، نشان دهنده ی این است که این همفکری اتفاق نیفتاده است. اوّل باید با این اتاق های فکر نشست بگذارند و در این نشست حرفشان را بزنند و دیگران نقدهای خودشان را بکنند. اگر نقدها را پذیرفتند و اصلاح انجام گرفت، اجرایش هم می کنند. مهم این است که همفکری اتفاق بیفتد. بنابراین نمیشود که بنده بدون مقدمه در پژوهشکده نظریه ای را بپردازم و سپس توقع این را داشته باشم که همه بیایند این را اجرا کنند، این نمیشود؛ بلکه باید آن را طرحش کنم، همفکری را نیز ایجاد نمایم؛ اگر این همفکری ایجاد شد، امکان اجرا شدنش هم فراهم میشود؛ ولی در این راه نیز باید گفت که هر کسی باید وظیفه ی خودش را انجام دهد. اگر در سطح جامعه بخشی کارش را انجام دهد و بخشی انجام ندهد کاری انجام نمیگیرد.
چرا نام پژوهشکده ی شما پسوند و پیشوند اسلامی ندارد؟
این مسأله در آن مستتر است. تحول یعنی آنکه این چیزی که هست نیاز ما را برطرف نمی کند. ارتقا یعنی آنکه این چیزی که هست تنها به واقعیت مشهود نظر دارد و وقتی به واقعیت غیب نیز بپردازد تکمیل میشود و ارتقا مییابد. بنابراین با توجه به این دو کلمه ما را به آن سمت میبرد. اما اسم اسلامی نگاشتیم؛ زیرا نمی توانیم ادعا کنیم آنچه ارائه مین ماییم نهایت حرف خداست؛ بلکه ما بهره ای میبریم. تمام رساله های عملیه که نوشته میشود نهایت تلاش مجتهد روی آن انجام می پذیرد و حجت خودش را تمام میکند. از مرحله ی ابتهال هم میگذرد کتاب چاپ میشود؛ امّا مجتهد پشت رساله مینویسد «عمل به این رساله انشاءالله مجزی است». یعنی باز اگر خدا بخواهد این حرف درست است. بنابراین ما برای اینکه ادعای بزرگی نداشته باشیم و خودمان را با این ادعای بزرگ به هلاکت نینداخته باشیم، نام اسلامی را نیاوردیم؛ امّا پروسه ی تحول و ارتقا مسیری جز اسلامی شدن ندارد.
شما به سه مکتب اشاره فرمودید و نظراتشان را هم بیان داشتید. دو تا از این مکاتب معتقد به تسری در سایر علوم بودند؛ در حالی که اسم پژوهشکدهی شما، پژوهشکدهی تحول و ارتقای علوم انسانی و اجتماعی است. آیا فعالیت های شما در سایر علوم غیر از انسانی و اجتماعی هم تسری پیدا میکند؟
فعلاً وظیفه ی ما در این بخش است. آن هم بنا به فرموده ی مقام معظم رهبری؛ زیرا ایشان فرموده اند که در علوم انسانی کار کنید. معنی اش این است که مقدورات اجتماعی فعلاً این حیطه را برای ما باز گذاشته است. انشاءالله وقتی ایشان دستور دادند که در همه ی علوم، ما هم میگوییم سمعاً و طاعتاً.
پس شما چشماندازی برای سایر علوم ندارید؟
فعلاً نداریم. مگر اینکه رهبری دستور بدهند. یعنی بگویند که وقت آن رسیده که به سایر علوم هم وارد شوید. ما هم می گوییم چشم/. پایان
کد مطلب: 544
آدرس مطلب: https://www.foeq.ir/vdcgrt9n4ak9t.pra.html
فرهنگستان علوم اسلامی قم https://www.foeq.ir