حجت الاسلام احمد زنگنه؛

علامه حسینی ، فیلسوف عینیت اسلامی نه فیلسوف واقعیت

12 اسفند 1392 ساعت 13:41

مترجم : احمد زنگنه

علامه حسینی با توجه به ضرورت مهندسی اسلامی نظام اجتماعی و جریان دین در عینیت از سویی و پایه دین بودن فلسفه اسلامی و مبنا بودن آن نسبت به همه معارف دینی در ذهن و در عمل خارجی انسان از سوی دیگر بر آن شدند تا در غایت و همچنین موضوع فلسفه ای که قرار است مبنای رفتار ذهنی و عملی انسان و جامعه قرار گیرد تأمل دوباره ای نمایند.


پایگاه اطلاع رسانی فرهنگستان علوم اسلامی قم، در تحلیل رفتار علمی استاد علامه سیدمنیرالدین حسینی (ره) در حوزه نگرش‌های فلسفی ایشان، به نظر می‌رسد آنچه که حرکت فلسفی علامه حسینی را از جریان فلسفی موجود متمایز می‌کند، توجه قابل دقت ایشان به «غایت و مطلوب فلسفه اسلامی» است و شاید نقصی را که رهبر فرزانه انقلاب نسبت به فلسفه موجود ابراز داشته‌اند به همین نکته بازگشت نماید(۱).

مرحوم حسینی با توجه به ضرورت مهندسی اسلامی نظام اجتماعی و جریان دین در عینیت از سویی و پایه دین بودن فلسفه اسلامی و مبنا بودن آن نسبت به همه معارف دینی در ذهن و در عمل خارجی انسان از سوی دیگر(۲) بر آن شدند تا در غایت و همچنین موضوع فلسفه ای که قرار است مبنای رفتار ذهنی و عملی انسان و جامعه قرار گیرد تأمل دوباره ای نمایند.

در فلسفه اسلامی " شناخت واقعیت " از غیر واقیعت و نیز شناخت " علل تحقق " اشیاء و در نهایت شناخت علة العلل آنها به عنوان غایت فلسفه ذکر شده است. علامه حسینی به این نکته توجه می‌دهند که درک از واقعیت در ضمن واقعیات تعین یافته ممکن می‌گردد و نیز صرف توجه به اصل واقعیت اشیاء نمی تواند قدرت ما را در تصرف مطلوب در اشیاء و در جهت مهندسی نظام اجتماعی افزایش دهد. که اگر این گونه تلقی نمودیم، آنگاه از اساس حوزه فلسفه را از حوزه تصرفات عینی و مدیریت و مهندسی اجتماعی خارج نموده ایم به طوری که حتی فلسفه‌های مضاف هم دیگر در این حوزه چندان کارآمدی نخواهند داشت ؛ لذا آنچه که در نزد ایشان به عنوان غایت فلسفه مورد ملاحظه قرار می‌گیرد " شناخت عینیت " است نه واقعیت. یعنی یک نگاه فلسفی به عینیت داشتن یا به عبارتی " واقعیت متعینه " و نیز دقت در شناخت " علت تعین اشیاء "(۳) یعنی حضرت استاد به دنبال تحلیل فلسفی از تعین شیء یا خصوصیت شیء بوده اند نه اصل تحقق آن. به عبارت دیگر امر دایر است بین " تعین " و " تحقق ". و همه آنچه که در فلسفه اسلامی موجود بر آن تمرکز پیدا شده است، مسأله تحقق و وجود و موجودیت اشیاء بوده است. یعنی به علت تعین و علت خصوصیت و تغایر اشیاء توجهی نشده است. هر چند تلاش شده تا کثرت و دوئیت اشیاء را، هم بر پایه اصالت وجود و هم بر پایه اصالت ماهیت تبیین نمایند لکن همه آنچه که در این موضوع هم بیان شده است، ناظر به تحقق کثرت بوده نه تعین آنها.

این‌که بگوییم پرداختن به خصوصیت‌ها و تعینات، خروج موضوعی از یک بحث فلسفی دارد، در نگاه علامه حسینی کلام غیر قابل قبولی است. زیرا در فلسفه تعین ( در مقابل فلسفه تحقق ) آنچه که ما را از بحث فلسفی خارج می‌کند، بررسی تعینات مختلفه است همان طور که پرداختن به موجود خاص، خروج موضوعی از فلسفه واقعیت است و متولی آن علوم هستند نه فلسفه. در این جا هم دقت فلسفی به اصل تعین و علت تعین هیچ نقضی در آن وجود ندارد.

شاید بتوان یکی از مناشیء قدرت یافتن فلسفه‌های غرب در معین کردن تکلیف حاکم و محکوم را در همین "غایت‌شناسی فلسفی" ملاحظه نمود.

به این صورت که فلسفه غرب پی گیر تحلیل فلسفی از تعین است؛ البته با همان مبانی مادی خود در هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی که در این تحلیل به عنوان پیش فرض اتخاذ شده است. در حالی که فلسفه اسلامی پیگیر تحلیل و تبیین فلسفی از واقعیت در مقابل اعتباریت بوده است. نگاه فلسفی غرب به دنبال شناسایی واقعیت بماهی واقعیت نبوده و نیست بلکه به جهت تصرف در عینیت لازم دیده است که به تحلیل فلسفی از عینیت و تعینات بپردازد و اینکه رهبرانقلاب چنین ادعایی را نسبت به فلسفه غرب متذکر می‌شوند به همین دلیل است که اساساً فلسفه غرب از ابتدا به دنبال همین تکلیف دادن‌ها و تصرف کردن‌ها در نفوس و طبیعت بوده است که محتاج فلسفه شده است نه اینکه غایت فلسفی نزد غرب و مسلمانان چیز واحدی بوده لکن در تحلیل و تفسیرشان مختلف شده است.

اینکه ذهنیت فلسفی غرب امتداد سیاسی – اجتماعی یافته است و مانند ذهنیت فلسفه اسلامی در " ذهنیت مجرد از ایمان و معنویت "(۴) نمانده است معنایش این نسیت که ذهنیت فلسفی غرب مجرد از ایمان و معنویت نیست. بلکه با کفر و الحاد ممزوج است و در جهت " تحقق " و " ایجاد " و " وقوع " همین کفر و الحاد و طاغوت در صدد تصرف در اشیاء و " تعین بخشی " به آنها بر آمده است.

با دقت در همین نوع رویکرد فلسفی می‌توان اسلامیت و غیر اسلامیت فلسفه عینیت را اثبات نمود که البته پرداختن به این نکته در توان این نوشتار نیست.

" نظام ولایت "، حد فلسفه تعین اسلامی

از دستاوردهای حضرت استاد علامه حسینی در این زمینه این است که " نظام ولایت " در یک روند سلبی، به عنوان علت تعین یا حقیقت تعین اثبات می‌شود. همان طور که بر اساس دستگاه‌های فلسفی اصالت وجود و اصالت ماهیت، به ترتیب " وجود " و " ماهیت "، به عنوان حقیقت هستی ادعا شده و امر اصیل در تحقق اشیاء را یا وجود دانسته و یا ماهیت، در اینجا هم امر اصیل {البته}در تعین اشیاء، نظام ولایت معرفی گردیده است.

در اینجا تنها به این نکته اشاره می‌کنیم که در فلسفه تعین چیزی اثبات می‌شود که بی ارتباط با فلسفه واقعیت نیست و آن نکته این است که " نظام ولایت طریق جریان مشیت و اراده فاعل ما یشاء و علة العلل هستی در تعین اشیاء می‌باشد ". به طوری که بدون ملاحظه نظام ولایت نمی توان از ایمانی بودن و اسلامی شدن تصرفات و تعین بخشی به موجودات عالم اطمینان پیدا کرد.

تأمل در نوع انتقاد‌های علامه حسینی از فلسفه اسلامی، زمینه‌ساز تکامل فلسفه موجود

به عنوان مطلب پایانی در این نوشتار باید به تولید " منطق نظام ولایت " توسط علامه حسینی اشاره نمود به طوری که همین منطق و توجه به آن، زمینه ساز تحول در فلسفه اسلامی و تکامل آن می‌باشد و عموم نقد هایی که حضرت استاد به فلسفه موجود دارند ناظر به تغییر رویکرد منطقی در نگاه فلسفی به عینیت است.

به نظر می‌رسد جریان فلسفی علامه طباطبایی که به نوبه خود تقریری جدید از مبانی صدرالمتألهین می‌باشد اگر با چنین رویکردی به طور جدی به آن پرداخته شود امید است تا در جهت تکامل و جریان فلسفه اسلامی درعینیت راهگشا گردد. همان طور که رهبر انقلاب، عدم توجه به " جریان فلسفی علامه طباطبایی " را نوعی غفلت از سوی عالمان حکمت و فلسفه می‌دانند (۵).

در خاتمه به فرازی دیگر از بیانات رهبر انقلاب در زمینه تکامل و جریان فلسفه اشاره می‌کنیم. ایشان می‌فرمایند:
"... مى توان در مبانى موجود فلسفىِ ما نقاط مهمّى را پیدا کرد که اگر گسترش داده شود و تعمیق گردد، جریان هاى بسیار فیّاضى را در خارج از محیط ذهنیّت به وجود مى آورد و تکلیف جامعه و حکومت و اقتصاد را معیّن مى کند. دنبال اینها بگردید، این نقاط را مشخّص و رویشان کار کنید ؛ آنگاه یک " دستگاه فلسفى " درست کنید" (۶).

پی‌نوشت‌ها

۱. نقص فلسفه ى ما این نیست که ذهنى است - فلسفه طبعاً با ذهن و عقل سروکار دارد - نقص فلسفه ى ما این است که این ذهنیّت، امتداد سیاسى و اجتماعى ندارد. اما فلسفه ى ما به طور کلّى در زمینه ى "ذهنیّاتِ مجرّد "باقى مى ماند و امتداد پیدا نمى کند. (بیانات در جمع فضلای حوزه علمیه قم ۲۹/۱۰/۱۳۸۲)
۲. فلسفه ى اسلامى - همان طور که شما فرمودید و درست هم گفتید - فقه اکبر است؛ پایه ى دین است؛
مبناى همه ى معارف دینى در ذهن و عمل خارجى انسان است؛ لذا این باید گسترش و استحکام پیدا کند و برویَد و این به کار و تلاش احتیاج دارد(بیانات در جمع فضلای حوزه علمیه قم ۲۹/۱۰/۱۳۸۲).
۳. یا علت خصوصیت یا علت تغایر
۴. اشاره به بیانات رهبری در جمع فضلای حوزه علمیه قم ۲۹/۱۰/۱۳۸۲ . ایشان درباره ذهنیت مجرد ، به دو نکته اشاره نموده اند: یکی اینکه وقتی می گوییم مجرد است یعنی اینکه به طور کلی امتداد سیاسی و اجتماعی در جامعه پیدا نکرده است .(ناظر به آثار این چنین ذهنیتی ) و دیگر اینکه مجرد از ایمان و معنویت است ( ناظر به ارکان و مقومات این چنین ذهنیتی ) . در جمع این دو تعبیر چنین می توان گفت که چون مجرد از ایمان و معنویت است باعث شده تا در جهت ایمان و ارزشهای ایمانی امتدادی نیابد .
۵. ..."آقاى طباطبایى فرد فعّالى بود؛ بنابراین جریان فلسفى اى که به وسیله ى ایشان پایه گذارى شد، باید به شکل وسیعى گسترش پیدا مى کرد، که نکرده است."(بیانات در جمع فضلای حوزه علمیه قم۲۹/۱۰/۱۳۸۲).

۶ . (بیانات در جمع فضلای حوزه علمیه قم۲۹/۱۰/۱۳۸۲)


کد مطلب: 523

آدرس مطلب: https://www.foeq.ir/vdcd2s0k6yt0x.a2y.html

فرهنگستان علوم اسلامی قم  https://www.foeq.ir