حجت الاسلام احمد زنگنه

منزلت عقل

بررسی اجمالی منزلت عقل از دیدگاه استاد میرباقری

2 بهمن 1395 ساعت 11:27

مترجم : احمد زنگنه


به گزارش پایگاه اطلاع رسانی فرهنگستان علوم اسلامی قم، حجت الاسلام احمد زنگنه، دانش پژوه گروه فلسفه شدن فرهنگستان علوم اسلامی در مقاله ای به بررسی منزلت عقل از دیدگاه حجت الاسلام و المسلمین سید محمدمهدی میرباقری پرداختند.
متن حاضر برداشت مختصری از مقاله مذکور است که به این بحث را به صورت اجمالی مورد بررسی قرار داده است، امید است برداشت ازاین بحث پیچیده، به صواب باشد. 


***



۱- چیستی عقل و عقلانیت: 

بر اساس آیات و روایات واندیشه های فلسفی تعاریف مختلفی را می توان برای عقل ارایه کرد که با توجه به یک خصوصیت عام و شامل در دو دسته جای می گیرند. 


۱/۱- تعاریف سنخ اول : عقل،"قوه ای" از قوای ادراکی انسان و تحت حاکمیت نسبی اراده 

عقل قوه سنجش، محاسبه و فهم است و لزوماً فعلیت یافتن آن به غیر خودش نیز منوط است. عقل یا به تصرف الهی به فعلیت می رسد و یا به تصرفات غیر الهی و مادی. عقل در این منزلت مانند دیگر قوای ادراکی، موضوع سرپرستی است و تحت سرپرستی قرار می گیرد و در فعل فهمیدن کارآمدی خود را نشان می دهد. از یک سو حجت ظاهری می تابد تا عقل را نورانی کند و از سوی دیگر باطل هم رخ می نماید تا عقل را کدر نماید. به این ترتیب عقل در شناسایی و فهمیدن، پایگاهی به کلی مستقل نیست. عقلانیت مستقل از اراده نیست و اِعمال اراده حق و باطل دارد. لذا انسان نسبت به فهم خود از عالم هم مسئول است و مکلف به فهم حقانی و صحیح می باشد. بر این اساس عقلانیت مشترک و آزاد از اراده و اختیار شعاری بیش نخواهد بود. 

مبنایی که عقلانیت را ارادی نمی داند، آغاز مسئولیت انسان را تنها به بعد از فهم منتقل می کند. 


۲/۱- تعاریف سنخ دوم: عقل قوه ای نورانی و متاثر از عقل بالفعل معصوم (ع) 

در این دسته از تعاریف، عقل در عین حالی که همان قوه ادراکی است، از جنس نور است و برای فعلیت، به تصرف عقول کامله که مصداق آن حجج ظاهری هستند نیز محتاج است. قوه ای هم که تحت سرپرستی اراده های باطل قرار می گیرد و به فعلیت می رسد، جهل است و فعل او هم جهالت است. زیرا که عقل قوه سنجش و تمیز حق و باطل است و با ولایت باطل تناسب و سنخیتی ندارد. 

عقل نبی اکرم(ص) وسايرمعصومين(ع) از سنخ ديگری است و همسانی با عقل بشر غير معصوم ندارد؛ در هيچ گزاره ای فهم نبی اکرم(ص) با فهم ما برابر نيست؛ فهم آن حضرت از موضع اشراف بر هستی است و با ادراک محدود ما يکسان نيست. عقلی که خصلت عصمت دارد، عقل ما نيست. لذا بايد عقل را طبقه بندی کرد. عقل ما، قوه درک کليات و نور فطرتی است که پرتویی از شعاع وجودی نبی اکرم(ص) در وجود انسانها است. 

در حدیث عقل و جهل، اگر عقل که مخلوق اول است را به نبی اکرم(ص) تفسیر کنیم، جنود عقل، جنود نبی اکرم (ص) هستند تا توحید را در عالم بسط دهند و جنود جهل را کنار زنند. جنود عقل را خداوند به معصوم(ع) عطا کرده نه به غیرایشان و این جنود از طریق ایشان منتشر می‌شوند. پس اگر انسان به آن حضرت تولی داشته باشد می‌تواند به همان میزان، آن جنود را در خودش فعال سازد. 

از آنجا که تعاریف سنخ اول تبادر بهتری با اذهان فلسفی و علمی دارد بحث را برآن اساس ادامه خواهیم داد : 


۲- کارکرد قوه عقل 


۱/۲- عدم استقلال عقل به عنوان پایگاه شناسایی
 

به عنوان زمینه ابتدا به بستر کارآمدی عقل توجه می کنیم. بر اساس پیشین، کارکرد عقل در نسبت بین دو اراده است. اراده ای که عقل را سرپرستی می کند و اراده ای که تحت این ولایت سلوک می نماید و فهم خود را تحت قوانین متناسب با آن ولایت فعال می سازد. بنابراین عقل بدون حضور رسول، تعقلی ندارد و حتی نیازمندی خود به رسول را هم نمی یابد. در ابتدا، این رسول است که عقل را در می‌یابد و بر آن می‌تابد، نه این که عقل، رسول را اثبات کند. شکوفایی عقل و علم به "ولایت" است. آیا آدمی گمان می کند دانه ای را که در دل خاك مي‌نشاند «خود» سر بر مي‌كشد و به خورشيد مي‌رسد! تا پرتو وانرژي خورشيد به اين دانة نرسد، هرچند استعدادی برای آن فرض شود سر برنخواهد كشید. اگر عقل را به دست رسول الهي بسپارند، آنرا ابزار عبوديت مي‌كند، فهم را بارور می سازد و فهم ديگري مي‌كند؛ حس را به دست رسول بدهند، ديد را ديد ديگري مي‌كند؛ قلب را به دست رسولان بسپاريد، حيات و احساس را حیات واحساس ديگرمي‌كند. اما اگرآنها به دست ولات جور بسپارند، واژگونشان خواهد ساخت. 


۲/۲- ریشه اختلاف در افکار 

آیا عقل شاگردان افلاطون و ارسطو و هگل و ماركس و بوعلي و ملاصدرا و دیگران همه يكي بوده است؟ وآیا می شود گفت: همه «عاقل»بوده‌اند!. چرا بين فلاسفه اختلاف پيدا شده است؟ چون ولايت‌ها متفاوت است، يكي تولي به كانت و دكارت دارد و شاگرد آنها ست، يكي هم تولي به صدرالمتألهين دارد و شاگرد اين مكتب شده است. ابتدا سخن بر سر درست یا غلط بودن این فلسفه یا آن فلسفه نیست، بلکه سخن در اين است كه شكوفايي عقل تحت ولايت آنهم ولایت تاریخی است ؛ اگر اين تئوري‌ها و نظريه‌پردازي‌ها در طول تاريخ ارائه نشده بود آیا باز هم اين شاگردان مي‌توانستند اين تفكر را داشته باشند؟! در واقع، بحث این است که عقل، صبغه ولی را می‌گیرد. اگر زیر چتر انبیای الهی قرار بگیرد، نورانی می‌فهمد اما اگر ذیل ولایت باطل حرکت کند دستگاه فلسفی بی دینی می‌سازد. لذا شاگردان ملاصدرا غالبا صدرایی اند و شاگردان هگل، غالبا هگلی‌ و ... . 


۳/۲- عقل؛ نه "تعطیل" و نه "مستقل" 

انبیا مبعوث به عقلا هستند نه مجانین. پیامبران نیامده‌اند عقل و علم و معرفت را تعطیل کنند، بلکه آمده اند آنرا به شکل صحیح رشد دهند و نورانی سازند. به تعبیری اگر مناسک "جسم" را باید از انبیا گرفت، "عقل" هم باید مناسک خود را از انبیا بگیرد. 

هرچند فی الجمله اعتبار عقل ارسطویی پذیرفتنی است؛ چون کسی که عقل ندارد ممکن نیست مورد خطاب انبیا قرار گیرد، لکن اینگونه هم نیست که عقل، جدا از هدایت انبیا درست بفهمد. بستر و زمینه فهم وجود دارد اما انبیا آنرا به شکل صحیح فعّال می کنند و طواغیت آنرا به شکل غلط منفعل می سازند. مثل تولید فلسفه های مادی. 


۴/۲- کارکرد اولیه عقل، "منطق سازی"برای بندگی در مقام فهمیدن 

منکر منزلت عقل نباید بود لکن آنچه در این میان اهمیت دارد و باید در آن دقت شود، کارکرد اولیه و ثانویه عقل و پاسخگوئی به سوالاتی از این قبیل است که: آیا عقل در تحلیل جهان نقش مستقیم دارد؟ آیا باید ابتدائاً در تحلیل موضوعات دخالت داشته باشد؟ و یا نقش و کارکرد اولیه عقل در ابزار سازی برای بندگی در موضوع فهمیدن است؟ و به دنبال این تفکیک، حجیت عقل در مقام اول مطرح است یا در مقام دوم؟و.... 

عقل باید در تلاش باشد تا ببیند چگونه می توان بندگی خود را قاعده مند کرد. یعنی برای اینکه بتوان در نهایت، منظومه ادراکات خود را تابع دین قرار داد و فهم متاثر از دین باشد، می بایست قواعد قابل حجت در رسیدن به چنین فهمی را به دست آورد و این همان کارکرد و سهم عقل است. 


۱/۴/۲- فرض داشتن منطق تعبد(منطق حجیت) و منطق تمرد 

واضح است که در اینجا در صدد بیان کارکرد عقل متعبد هستیم نه عقل متمرد. عقل غیر متعبد، روش تحقیق و قواعد عقلانی را به گونه ای می سازد که درنهایت به تأویل دین می انجامد؛ چنین تعقلی بر محور انانیت صورت می گیرد. 

پس اولین کار عقل طراحی منطق تعبد خود و سپس بر پایه آن به سراغ معرفت ها و ادراکات دیگر رفتن است. 

نقش داشتن عقل غیر از محوریت آن است. نباید پنداشت عقل در فهم و ادراک مستقلا حجت است و هر چه فهمید دینی است.عقل نباید به دنبال این باشد که " چگونه بفهمم" بلکه می بایست " چگونه متعبدانه بفهمم"را دنبال کند . یعنی چگونه می توان سنجش را که کار عقل است، تسلیم دین کرد. 

فیلسوفان بدون توجه به این کیف از کارکرد عقل به سراغ اثبات موجودیت عالم و روابط آن می روند و با همین دستگاه فلسفی خود خداوند را هم توصیف می کنند! اصالت وجودی به گونه ای و اصالت ماهوی به گونه ای دیگر. لذا به توصیفات بعضا متضادی نیز می رسند. 

عقل قوه ای از قوای درونی انسان است و قوای انسان تحت اراده او هستند. هر قوه ای برای رسیدن به فعلیت و تصرف در عینیت، مناسکی دارد؛ و به عبارت دیگر ملزم است از یک مجموعه قوانین پیروی کند. 

پذیرش ولایت الهی، مستلزم حاکمیت قواعد و مناسک عقلانی خاصی متناسب با این جهت گیری است؛ پذیرش ولایت طاغوت هم مناسک عقلانی دیگری را بر عقل حاکم می کند. 

بدیهی است آنچه بر عقل و عقلانیت حاکم است قوانین و قواعد و منطق عقلانیت است. و مبتنی بر همین قوانین است که جاعل این مناسک، در عقل تصرف نموده و آن را در جهت مطلوب سرپرستی می کند. اگر این قوانین متاثر از اراده جاعل باشد و انسان هم ولایت جاعل را به نسبتی بپذیرد، رفتار عقل و براهین عقلی او به همان نسبت متاثر ازجاعل خواهد شد. 


۲/۴/۲- عدم تابعیت صرف قوانین عقل از علیت تجریدی 

قانومند بودن عقل در افعال خود، به این معنا نیست که تابع صرف علیت عمل کند. حتی در منطق ارسطویی هم اراده و ایمان ارسطویی در منطق سازی جریان یافته است. و نمی توان گفت که قواعد حرکت عقل به تبع جهت گیری اراده شکل نگرفته است. در صورت علی بودن این قوانین ، فهم وتعقل به صورت جبری حاصل می شود و صغری و کبری و استدلال جبراً عمل می کند و همه انسانها (حداقل علمای فن) باید از موضوعات به یک نحوه فهم پیدا کنند؛ در حالی که اختلاف در فهم غیر قابل انکار است. بنابر این نمی توان گفت که فقط ارسطو است که می تواند مناسک عقل را تعریف کند. 

اراده ای که تولی به ولایت الهی نکند، متاثر از قوانین چنین ولایتی در حرکت عقلانی خود نخواهد بود لذا عالم را تابع ولایت دیگری می فهمد. همه ظرفیت عقل آن چیزی نیست که ارسطو بگوید. بله! صغری کبری داشتن را عقل با خود دارد ولی همه سخن در اینجاست که هگل هم صغری کبری دارد در حالی که به فلسفه او نمی توان اطلاق فلسفه ارسطویی کرد. 


۳- ارزش ادراکات عقلی: 


۱/۳- حجیت و اعتبار عقل در هر رتبه از عقلانیت وبازگشت صدق و کذب به حق و باطل 

اعتبار اين عقلانيت و معرفت، مادون ولايت حق و دين است. حجیت باطنی عقل را نباید انکار کرد و اساساً انبیا بدون وجود حجت باطنی کار به جایی نخواهند برد؛ لکن این حجیت به تبع حجت ظاهری است؛ به عبارت دیگر بحث از عدم حجیت عقل نیست بلکه بحث بر سر نسبت و رابطه این دو حجت است. آیا در عرض هم هستند و هر آنچه عقل بفهمد مورد قبول شرع هم هست یا با هم رابطه ترتبی دارند؟ همه سخن در این است که به تبع تمسک به حجج ظاهری، قواعدی بر عقل حاکم می شود که به حجیت عقل در فهم و سنجش منجر می گردد. 


۱/۳- امکان اثبات ضرورت نبی و دین توسط عقل متعبد نه عقل مستقل 

حجيت انبياء نيز در مقام اثبات، به عقلي که تحت ولايت آنان قرار دارد، باز می گردد نه به عقل به ظاهر مستقل. يعني اگر انبياء نبودند عقل به صورت مستقل به ضرورت توحيد و بعثت نمی رسيد، انبياء آمدند تا «ليستادوهم ميثاق فطرته... و ليثيروا لهم دفائن العقول». اما اگر فعليت ادراکات انسان تحت ولايت باطل قرار گيرد همين جريان ظلماتِ موجود می شود که در آن منکر، معروف و معروف، منکرشده است واین جابه جائی عقلانی می نماید. 

بدون انبیا عقل حتی نیاز خود به نبی را هم نمی فهمد. عقل به دور از انبیاء، درکش از کمال، مادی خواهد بود. عقل در مقام فعليت، تحت سرپرستی و ولايت انبيا به ضرورت دين می رسد؛ چنانچه استعداد در دانه گندم هست ولی اگر نور خورشيد بر آن نتابد رويشی ندارد. بنا بر اين بستر و زمينه فهم وجود دارد و انبياء عقل را فعال می کنند و اين گونه نيست که عقل، مستقل از انبياء الهي قادر به اثبات نبوت باشد. روايتی که می فرمايد: «ان لله علي الناس حجتين...» نيز به نظر می رسد ترکيبي از دو حجت است؛ يعني هر گاه با حجت دروني و بيروني کار کنيد به فهم می رسيد و تحت ولايت حجت بيرونی، حجت درونی فعال وبه نتایج حقیقی می رسد. بر اين اساس، حقانيت تنها به وحي باز می گردد و هيچ منبعی در عرض وحی وجود ندارد و اين ايده، که دين اعم از عقل و نقل است، پذیرفتنی نيست ؛ عقل بشر، طريق تبعيت از دين است نه خود دين". 

در روایات ذیل آیه شریفه" ان الله یحول بین المرء و قلبه"، آمده است که انسان اراده انجام هر کاری که بکند می فهمد که خوب است یا بد؛ که با توجه به حائل شدن خدا بین انسان و قلب، معنایش این است که در صورت تسلیم، این گونه به او می فهمانند نه اینکه مستقلاً می فهمد. حضور و احاطه حضرت حق است که او درست می فهمد. این نکته که حجت درونی در طول حجت بیرونی است و ولایت، عقل را شکوفا می‌کند و این که جنود عقل از خانه نبی اکرم(ص) درعالم منتشر می‌شود، مثل رابطه خلیفه الله با انسان‌های دیگر است. معصوم (ع) خلیفه الله است و دیگران هم با تسلیم می‌توانند خلیفه الله شوند اما نکته مهم این است که در عرض معصوم (ع)، هیچ کس نمی تواند خلافت پیدا کند. خلافت در عرض معصوم (ع) بی معناست. همچنین باید توجه کرد که اولاً اين خلافت، جزئی است؛ ثانيا اين خلافت جزئی، تحت ولايت الهی اعطاء و محقق می شود. پس کماکان، خلیفه الله معصوم (ع) است و خدا خلافت اللهی را فقط به او داده است و تنها اوست که لیاقت دارد که خليفه الله نامیده شود. و اگر دیگران خلافت جزئیه پیدا می کنند از امام می گیرند و مستقلاً نمی توانند خلیفه شوند.
 

۳/۲- ضرورت تغییر در تبویب روایات باب عقل و باب حجت 

بر این اساس لازم است تا در تبویب روایات و مطالعه و دقت در آنها تجدید نظر کرد؛ زیرا ترتیب مطالعه روایات نیزدر فهم از آنها اثر می گذارد. اگر روایات باب عقل بر روایات باب حجت مقدم شود، لازمه اش این است که معارف دینی را و از جمله حجت ظاهری را هم باید با همین عقل شناخت و دلیل بزرگانی که باب عقل را مقدم دانسته اند هم همین است. و این همان رویکرد کلامی است. بدیهی است اگر از عقل شروع کردیم، آنگاه روایات را هم متاثر ازفلسفه تحلیل و تفسیر می کنیم. در حالیکه اگر از باب حجت آغاز کنیم، خواهیم دید که مصداق بسیاری از روایات باب عقل، همان حجت های ظاهری هستند.


کد مطلب: 747

آدرس مطلب: https://www.foeq.ir/vdcbuzbzprhba.iur.html

فرهنگستان علوم اسلامی قم  https://www.foeq.ir