علم دینی
آنچه در این پرونده میخوانید دیدگاه صاحب نظران فرهنگستان علوم اسلامی قم در رابطه ی دین و علم می باشد.
 
 
 
 
کد مطلب: 218
حجت الاسلام والمسلمین پیروزمند:
مقایسه نسبت آزادی و عدالت در اسلام،لیبرالیسم و مارکسیسم
تاریخ انتشار : يکشنبه ۵ شهريور ۱۳۹۱ ساعت ۱۴:۵۱
 
این نوشتار به بررسی نسبت آزادی و عدالت در اسلام پرداخته است. توضیح منطق مرتبط کننده این دو به یکدیگر در اندیشه اسلامی از جمله مباحث مورد اهتمام بوده است.
 
پرداختن به بحث آزادی از جهات مختلفی اهمیت دارد. از جمله این زمینه ها می توان به رابطه آزادی و بقاء یک نظام اجتماعی اشاره نمود. در واقع، به دلیل آن که فقدان آزادی در جامعه منجر به تولید خمودگی و عدم پیشرفت می شود، پرداختن به این مسئله اهمیت می یابد.

این مسئله در حکومت اسلامی اهمیت بیشتری پیدا می کند به دلیل اینکه هم اسلام اهتمام بیشتری، به مفهوم آزادی به معنایی که در ادامه بیان خواهد شد، دارد و هم نظام اسلامی دارای دشمنانی است که در نبرد فرهنگی و اندیشه ای با آن، به غلط و از سر غرض ورزی، از ابتدای انقلاب اسلامی چنین القاء کردند که نظام اسلامی نمی تواند ضامن آزادی و آن باشد و هم چنین مدعی گردیده اند که آزادی فقط در بستر نظام دموکراسی قابلبیت تحقق دارد. به این ترتیب بررسی این مسئله، هم از بعد نظری و هم از جنبه عینی و عملی، حائز اهمیت است و به عنوان موضوعی زنده معمولاً توجه به علاقه مندان به اندیشه انقلاب اسلامی را به خود جلت کرده است.
در نوشتار پیش روی به مبحث ارتباط آزادی و عدالت می پردازیم. تلاش ما در این نوشتان آن است که به بررسی مقایسه ای میان دو مفهوم آزادی و عدالت و نیز مطالعه نسبت بین آن ها و اندیشه اسلامی و اندیشه های غیر اسلامی بپردازیم.

مفهوم آزادی
آزادی به چه معناست؟ آزادی به معنای قدرت بر انجام و نیز قدرت بر عدم انجام فعل است؛ یعنی انسان در شرایطی تصمیم گیری کند که اگ از وی سؤال شود چرا عملی را انجام داده یا ترک کرده است؟ در پاسخ، علت آن را به خود، و تصمیم خود، برگرداند. به زبان ساده تر بتواند بگوید که چون خودم
در اندیشه اسلامی آزادی، که ریشه در اختیار انسان دارد، برای به کمال رساندن انسان است. به دیگر سخن کارکرد آزادی تحقق کمال عبودیت در انسان است؛ بنابراین به همان نسبت است که انسان به ذات اقدس الهی مقرب تر می شود و بنده خالص تری می گردد آزادتر است.
خواستم و یا چون نخواستم این علم را انجام دادم یا ندادم. به این ترتیب باید گفت که خواست انسان در مفهوم آزادی موضوعیت دارد. طبعاً آنجایی که خواست انسان نباشد معنای مقابل آزادی یعنی «اجبار» تحقق پیدا می کند.

با لحاظ مقدمه ای که آمد به بررسی رویکرد اندیشه اسلامی به مفهوم آزادی می پردازیم. در اندیشه اسلامی، به نظر می آید، چند نکته باعث آن شده است که میان مفهوم آزادی با سایر مکاتب تفاوت ایجاد بشود.
ذیلاً به بررسی برخی از این نکات همت می گماریم:

خاستگاه آزادی: اختیار
نکته اول تفاوت گذار میان رویکرد اسلامی و غیر اسلام به آزادی در خاستگاه این مقوله است. خاستگاه آزادی به ریشه و مبدأ آزادی اشاره می کند.

مبدأ آزادی در اندیشه اسلامی اختیار انسان است. انسان، به آن دلیل که مختار است، آزاد است.
پرواضح است که برای مکتب، معتقد به جبر در انسان و تاریخ، مانند اندیشه مارکسیسم افراطی، سخن از آزادی، سخن عبثی است.

نکته آن جا است که اختیار است که به انسان قدرت فعل و ترکت می دهد. حضور مفهوم اختیار در اندیشه اسلامی سبب شده که رویکرد به آزادی در آن شکلی نهادینه بیابد.

محک ارزیابی آزادی: مسئولیت
پذیرش اختیار ما را به سمت مفهومی دیگر سوق می هد: مسئولیت. در فرهنگ دینی، در مقابل اختیاری که به انسان داده شده است از او مسئولیت مطالبه می شود. به عنوان نمونه اگر انسان اختیار دراد که گناه بکند یا علم منجر به اجر معنوی انجام و ثواب انجام دهد، متناسب با انتخاب خود، مسئولیت عمل خویش را پذیرفته است. در اندیشه اسلامی، آزادی و مسئولیت پذیری دو روی یک سکه اند؛ هم از این روی نمی شود فردی در عین حال که خود را آزاد فرض می کند در قبال جامعه و امت اسلامی و نیز، در قبال خود قبول مسئولت ننماید. در واقع مسئولیت ملاکی مؤثر را برای ارزیابی مفهوم آزادی و نیز تحقق آن فراهم می آورد.

هدف از آزادی: تعالی بشر
نکته سوم، که تفاوت بین اندیشه اسلامی و غیر از آن را در مفهوم آزادی مشخص می کند، توجه به هدف آزادی است. آزادی برای چه؟ آزادی برای آزادی است یا آزادی غایت دارد و آن غایت ملاک تشخیص درستی یا نادرستی اِعمال آزادی را مشخص می سازد؟

در اندیشه اسلامی آزادی، که ریشه در اختیار انسان دارد، برای به کمال رساندن انسان است. به دیگر سخن کارکرد آزادی تحقق کمال عبودیت در انسان است؛ بنابراین به همان نسبت است که انسان به ذات اقدس الهی مقرب تر می شود و بنده خالص تری می گردد آزادتر است.

اینجا تفاوت جدی اندیشه اسلامی و غربی مشخص می شود: در اندیشه های غربی آزادی منافی «قید پذیری» معرفی می گردد. به این ترتیب وقتی که فرد آزاد است یعنی آزاد از قوانینی است که دیگری وضع می کند. به همین نسبت چنین فردی ترجیح می دهد که از امر ماوراء بشری
تمرکز اندیشه غربی بر آزادی فردی است. این از نظر ما نوع خاصی از تقلیل گرایی در فهم مفهوم آزادی است. نکته دیگر آن است که آن ها آزادی را برای تعالی و کمال عبودیت انسان نمی خواهند؛ بلکه، بر عکس، آزادی را برای گسترش تلذذ صرفاً مادی انسان می خواهد.
نیز آزاد باشد. مفهوم اسلامی آزادی، به دلیل آن که غایت دارد، با چنین تفکری سازگاری ندارد. غایت آزادی در اندیشه اسلامی تعالی انسان است. تعالی انسان به تقربش به ذات حضرت حق هست. به همین جهت آن آزادیای پذیرفته است که انسان را به خدا برساند: پس اولاض آزادی رها نیست. ثانیاً غایت آن کمال عبودیت است و در پی تعالی آدمی است؛ تعالی ای که به کمال عبودیت معنا می شود. بنابراین آن انتخاب و اختیاری موجّه است که به چنین غایتی منتهی می شود. با این توضیحات مشخص می شود که مطابق تعریفی که برای آزادی آمد (قدرت انجام یا عدم انجام کاری) هنگامی می توان از آزادی در اسلامی سخن گفت که تعریف پیش گفته بر اساس نکات تکمیلی بعدی فهم شود و در نظر گرفته گردند. به این ترتیب می توان آزادی را در اندیشه اسلامی به این گونه تعریف کرد «اعمال اخیتار انسان به مقصد معالی انسان و پذیرش مسئولیت این انتخاب برای طی این مسیر».

پس از تعریف آزادی لازم است تا با هدف عینی ترسازی مباحث، به توضیح حوزه های آن بپردازیم. ذیل چنین هدفی می پرسیم که سطوح آزادی چیست؟

سه سطح برای آزادی می توان برشمرد: ۱. آزادی فردی ۲. آزادی مدنی ۳. آزادی بین المللی یا جهانی.

آنجایی که دامنه انتخاب ها به خود انسان بر می گردد و موضوع انتخاب انسان، تصرف در فعل دیگری و رفتار انسان دیگری نیست، آزادی فردی نام دارد، مثلاً اینکه بعد از اذان صبح نماز می خوانم یا نمی خوانم به این حوزه مربوط است. سطح دوم آزادی اجتماعی یا آزادی مدنی است. آزادی مدنی در آن انتخاب هایی است که موضوع انتخاب، تصرف در فعل دیگری است و موجب تصرف در انتخاب دیگری می گردد؛ مثل اینکه من به یک فردی در انتخابات رأی می دهم و به فرد دیگری رأی نمی دهم. هم زمان با من، دیگران هم رأی می دهند. رأی من یا مؤید رأی دیگری می شود یا مانع رأی دیگری. پس موضوع من تصرف در انتخاب دیگری است. مثال دیگر آن که ممکن است من حزب تشکیل دهم و این حزب بر اساس یک مرامنامه مواضعی را کند و رفتار سیاسی خاصی را از خود بروز دهد که بر آرای دیگران تأثیر گذارد.

هنگامی که موضع اعمال آزادی مناسبات فی مابین دو جامعه یا ملت است و موضوع فعل انسان منفرد نیست؛ بلکه ارتباط یک جامعه با یک جامعه دیگر مطرح است به ان آزادی بین المللی می گویند. به عنوان نمونه در چنین مواقعی سخن از ارتباط ایران با جامعه عراق و ... است.

در هر سه سطح پیش گفته (آزادی های فردی، اجتماعی میان جوامع در فضای بین المللی) باید خواستگاه، ملاک و غایتی که پیش تر برای این مفهوم در اندیشه اسلامی ارایه کردیم لحاظ شود.

تفاوت آزادی اسلامی با نظریه لیبرال دمکراسی
تمرکز اندیشه غربی بر آزادی فردی است. این از نظر ما نوع خاصی از تقلیل گرایی در فهم مفهوم آزادی است. نکته
هنگامی که غربیان مدعی می شوند که ما خیلی آزادیم، باید از آن ها پرسید بر اساس کدام معیار آزادید. آیا نه این است که قابلیت های انسانی خود را فراموش کرده اید و توانایی های آدمی را در حوزه مادیات محدود ساخته اید. برای ما آزادی در تحقق اختیار آدمی است؛ اختیاری که بستر تعالی و رشد انسان را فراهم می آورد. این تعالی از مسیر تبعیت از خدای متعالی و معصومین (ع) و نیز ولی فقیه، در زمان غیبت، میسر می شود.
دیگر آن است که آن ها آزادی را برای تعالی و کمال عبودیت انسان نمی خواهند؛ بلکه، بر عکس، آزادی را برای گسترش تلذذ صرفاً مادی انسان می خواهد. به این ترتیب می توان گفت که هم در سطح آزادی و هم در ملاک و خاستگاه آن میان دو تفکر تفاوت های مهمی وجود دارد. نتیجه آن هنگامی که نظری آزادی و محدوده آن را در نظام لیبرال دموکراسی، بر اساس معیارهای اندیشه اسلامی مورد مطالعه قرار می گیرد، در بسیاری از مواقع مصادیق معکوس و متفاوتی برای این مفهوم به دست می آید.

در واقع، بر اساس اندیشه اسلامی، ما در میابیم که آنچه در غرب اتفاق افتاده است تحقق آزادی انسان نیست؛ بلکه تحقق اسارت انسان است.

نکته مهم آن است که آزادی به میزان گسترش نفوذ اختیار آدمی بستگی دارد و این گسترش نفوذ اختیار خود به میزانی است که انسان تابع اراده خداوند متعال شود از اسارت نفس خویش و نیز اسارت نفس سایر انسان ها آزاد گردد.

اندیشه فردگرای لیبرال می گوید من هرچه بیشتر مطرح باشم آزادترم؛ در حالی که در اندیشه اسلامی می گوییم من هرچه کمتر مطرح باشم آزادترم.

به زبان دیگر، هنگامی که غربیان مدعی می شوند که ما خیلی آزادیم، باید از آن ها پرسید بر اساس کدام معیار آزادید. آیا نه این است که قابلیت های انسانی خود را فراموش کرده اید و توانایی های آدمی را در حوزه مادیات محدود ساخته اید. برای ما آزادی در تحقق اختیار آدمی است؛ اختیاری که بستر تعالی و رشد انسان را فراهم می آورد. این تعالی از مسیر تبعیت از خدای متعالی و معصومین (ع) و نیز ولی فقیه، در زمان غیبت، میسر می شود.

عدالت
مفهوم عدالت نیز، هم چون مفهوم آزادی، بیانگر نگاهی صحیح و زیباست است. ای بسا کسی را نیابیم که با عدالت مخالف باشد. با این حال درک های متفاوتی را از این مفهوم می توان سراغ گرفت. پرسش آنجا است که منشأ این تفاوت های گسترده در شناخت و درک عدالت چیست؟ در پاسخ باید به تفاوت هایی اشاره کرد که در نگاه به مضامین شکل دهنده به عدالت در هر یک از این گفتمان ها مورد توجه قرار گرفته است. حاصل آن که برای عدالت تعاریف و مصادیق متفاوتی در نظر گرفته شده است. به این ترتیب است که جوامع مختلف همدیگر را متهم به عدم پایبندی به عدالت و بی عدالتی می کنند. طبعاً راه شناخت حق از باطل شناسایی گروه مشخصی از معیارها است که معنای عدالت را مشخص نماید و توانایی ما را در ارزیابی تحقق یا عدم تحقق عدالت معلوم نماید.

پیش از ورود به مبحث ملاک های عدالت لازم است تا توضیحی دیگر را به مطلب بالا اضافه کنیم. اگر اختلافات ما با غربیان در فهم عدالت ناشی از اختلاف مفهومی نبود؛ بلکه اختلاف در اطلاعات میدانی ریشه می گرفت مرتفع کردنش بسیار آسان تر بود. اما باید یادآور شویم که تفاوت هایی ما با ایشان بیش از هر چیز در اختلافات مفهوم است.

عدالت یعنی چه؟ در اندیشه مارکسیستی عدالت یعنی تساوی؛ همچنین در اندیشه لیبرال دموکراسی عدالت به معنای تساوی در فرصت های برابر است که ریشه در آزادی فردی دارد. اندیشه لیبرال دموکراسی می گوید انسان ها آزادند؛ اما از آنجایی جا که، به هر حال، محدودیت در امکانات وجود دارد باید تخصیص فرصت ها به صورت برابر باشد. به زبان دیگر، مطابق این اندیشه، اگر ما توانستیم گروهی از فرصت های برابر را در حوزه های اصلی ایجاد بکنیم (نظیر فرصت برابر در تحصیل، شغل استفاده از منابع و ... ) عدالت خواهد بود.

عدالت در اندیشه اسلامی عدالت به قرار گرفتن هر چیز در جای خودش، متناسب با غایت الهی، تعریف
کارکرد عدالت در تعیین جایگاه متناسب هنگامی نتیجه بخش واقع می شود که آزادی به مثابه محرک متناسب فراهم باشد. به زبان دیگر آزادی قدرت حرکت ایجاد می کند و عدالت ساختار حرکت را معین می سازد.
شده است. باید پرسید که این تعریف با تعاریف غربی (مارکسیسم و لیبرالیسم) چه تفاوتی دارد؟ وقتی می گوییم تناسب قرارگرفتن یک چیز در جای خودش متناسب با هدف، چند الزام ایجاد می شود.

نخست آنکه لازم است تا تنوع و تفاوت پذیرفته شود؛ چرا که قرار نیست همه اجزاء جامعه کارکردی مشابه داشته باشند و مانند همدیگر طراحی گردیده باشند. به این ترتیب زمانی که از عدالت یاد می کنیم منظور یکسانی میان همگان در همه چیز نیست؛ بلکه منظور آن است که افراد امکانات، دانش ها، ساختارها و چیزهایی که اجزاء جامعه را تشکیل می دهند در جایگاه متناسب خود قرار گرفته باشد. مثلاً وسیله نقلیه ای می خواهیم که شخم بزند. طبعاً مکانیزم های طراحی شده برای آن باید با هدف مورد نظر متناسب باشد. اگر این تناسب احراز شود می گوییم این عادلانه است. تراکتور را بگذرایم روی خودروی شخصی مسافرت با آن از تهران به مشهد هرگز مقرون به صرفه نخواهد بود؛ هرچند آن موتور از موتورهای اتومبیل های شخصی بسیار قوی تر است. هم چنین موتور وسیله نقلیه شخصی را اگر بگذاریم روی تراکتور قدرت انجام کار را ندارد. کوتاه سخن آن که این ملاک و هدف است که عدالت و عدم عدالت را تعیین می کند.

در عدالت اجتماعی هم وضعیت به همین صورت است. در عدالت اجتماعی نگاه ما باید به هدف «پیشرفت اسلامی» و «تحقق ارزهای دینی» باشد. به این ترتیب جایگاه فرد یا رویکردی در ارتباط با نقش آفرینی آن در تحقق بخشی به این هدف است که مشخص می گردد. اگر، ذیل چنین دریافتی، برای هر فرد یا رویکرد متناسب با نقشی که دارد (یا می تواند داشته باشد) جایگاهش را معین کردید عادلانه است.

ذیل چنین نگاهی به عدالت در اسلام می توان به نقد نظریات لیبرال در باب عدالت پرداخت؛ نظریاتی که عدالت را در فرصت های برابر معرفی می کنند. واقعیت آن است که اعطای فرصت برابر، به دلیل عدم توجه به استعدادهای آدمی، راه به عدالت نمی برد. مثلاً اگر به کسی که تحصیلات تخصصی در حوزه دانش شیمی ندارد، با هدف ایجاد فرصت برابر برای همه، هم چون کسی که در این دانش صلاحیت دارد مجوز احداث آزمایشگاه بدهیم رفتار عادلانه ای انجام نداده ایم.

واقعیت آن است که ما باید فرصت متناسب بیندیشیم نه فرصت برابر. زیرا تحقق عدالت در گرو رویکرد به فرصت مناسب است نه ایجاد زمینه های یکسان فرصت در همه عرصه ها برای همه.

رابطه عدالت و آزادی
پس از توضیح معنای آزادی و عدالت، لازم است با به مبحث کلیدی و حساس «رابطه
در نظام های لیبرالیستی به بهانه آزادی، عدالت به حاشیه می رود و در نظام های مارکسیستی به بهانه عدالت، آزادی به حاشیه می رود. در واقع فهم چنین افراط و تفریط هایی زمانی میسر می شود که به کارکردهای نظام اسلامی در رویکرد به این دو مفهوم مهم توجه نماییم و دریابیم که چگونه در نظام اسلامی هیچ لزومی برای حاشیه رفتن هیچ کدام از این دو نیست.
عدالت و آزادی» بپردازیم. پرسش مهمی که در ابتدای توجه به این مبحث ذهن را می رباید پرسش از تقدم هر یک از این دو بر دیگری است: آیا عدالت بر آزادی مقدم است یا بر عکس، و یا آن که این دو در عرض هم قرار دارند؟

بر اساس آنچه پیش تر آمد مشخص می گردد که پاسخ گویی به پرسش بالا بدون معین کردن اینکه ما چه نظریه ای را در باب عدالت و آزادی می پذیریم میسر نیست. در واقع بر اساس هر مکتبی در نظریه های آزادی و عدالت یک نوع ارتباط تبیین و بیان می شود و صحیح می گردد.

بر اساس نظریه اسلام، آزادی یعنی افزایش نفوذ اختیار انسان. افزایش نفوذی که دامنه انتخاب، بر اساس آن چه آمد، می تواند در عرصه های فردی، اجتماعی و جهانی باشد. غایتش هم قاعدتاً کمال عبودیت است. هم چنین آمد که مفهوم عدالت «رعایت تناسب جایگاه هر چیزی متناسب با هدف و غایت صحیح اسلامی» آن است که در نهایت چیزی نیست جز تقرب جامعه به ذات اقدس الهی و عبودیت اجتماعی.

بر اساس این دیدگاه، آزادی و عدالت در یک جا به هم می رسند و آن غایتشان است. به زبان دیگر همان چیزی که ملاک در تشخیص عدالت است و جهت گیری عدالت را معین می کند ملاک تشخیص آزادی نیز هست و آن را نیز معین می کند. به این ترتیب، مطابق اسلام، آزادی و عدالت نه تنها ستیز با هم نخواهند داشت؛ بلکه مکمل و مؤید هم خواهند بود.

توضیح بیش تر آن که کارکرد عدالت در تعیین جایگاه متناسب هنگامی نتیجه بخش واقع می شود که آزادی به مثابه محرک متناسب فراهم باشد. به زبان دیگر آزادی قدرت حرکت ایجاد می کند و عدالت ساختار حرکت را معین می سازد.

واقعیت آن است که حرکت به سمت عبودیت به هردو نیاز دارد؛ لذا عدالت بدون آزادی و آزادی بدون عدالت، به آن مقصد مشترکشان منتهی نمی شوند. بنابراین می توانیم بگوییم که آزادی به معنای گسترش حوزه نفوذ انسان محصول عدالت است؛ هم چنان که می توانیم بگوییم عدالت اثر آزادی است. یعنی آزادی اگر باشد عدالت امکان تحقق پیدا می کند.

از این منظر اگر به آنچه در نظام های لیبرالیستی و مارکسیستی اتفاق افتاده است بنگریم توانایی قابل توجهی برای نقد این مکاتب در رویکرد به آزادی و عدالت به دست می آوریم.

بر این اساس بسیار روشن خواهد بود که چرا در نظام های لیبرالیستی به بهانه آزادی، عدالت به حاشیه می رود و چرا در نظام های مارکسیستی به بهانه عدالت، آزادی به حاشیه می رود. در واقع فهم چنین افراط و تفریط هایی زمانی میسر می شود که به کارکردهای نظام اسلامی در رویکرد به این دو مفهوم مهم توجه نماییم و دریابیم که چگونه در نظام اسلامی هیچ لزومی برای حاشیه رفتن هیچ کدام از این دو نیست.

مطابق اسلام آزادی و عدالت دو بال پرواز برای نیل به یک غایت هستند. بنابراین هر کدام از این دو تضعیف شود، دیگری هم تضیعف می شود و در نتیجه غایت و هدف تضیعف می شود.

اگر این نظریه در باب عدالت و آزادی و نسبت بین عدالت و آزادی بپذیریم، آن وقت چتر آن بر سر خیلی از حوزه ها می افتد: در نظریه پردازی های جامعه شناسی، مدیریت، اقتصاد و در طراحی الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت.

البته جاری کردن این نظریه در لایه های علم و سپس در لایه های تصمیم، خود حوزه مجزایی است که توضیح آن مجال تازه ای را می طلبد. مجالی که در این مختصر فراهم نیست.
Share/Save/Bookmark