علم دینی
آنچه در این پرونده میخوانید دیدگاه صاحب نظران فرهنگستان علوم اسلامی قم در رابطه ی دین و علم می باشد.
 
 
 
کد مطلب: 261
۵
حجت الاسلام علی محمدی/پژوهشگر گروه اصول فرهنگستان علوم اسلامی
جریان شناسی جبهه فکری تمدن اسلامی
حجت الاسلام علی محمدی
تاریخ انتشار : سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۰۷
 
«جبهه فکری تمدن اسلامی» را می توان امتداد جریان «تحول خواه مذهبی» در اواخر دوره قاجار دانست که در بستر نهضت سیاسی امام خمینی (ره) بالنده گردیده و بعد از انقلاب اسلامی در سال ۵۷، رسالت پشتیابی تئوریک از این حرکت بدیع را به عهده گرفت. این جبهه در عین تنوع زیادی که در درون خود دارد، دارای مشترکاتی است که مقومات آن محسوب می گردد. «جبهه فکری تمدن اسلامی» در طی سالهای اخیر روز به روز بر فروغ و دامنه طرفدارانش افزوده شده و درنتیجه شاهد جریان ها و تئوری های رقیب متعددی در درون خود گردیده است. نگارنده محترم در یک نگاه کلی جریان موجود در این جبهه فکری را به چهار دسته تقسیم نموده است که از نظر خوانندگان محترم می گذرد.
1. مقومات و شاخصه های جریان فکری تمدن اسلامی
الف ـ تفسیر «درگیری انقلاب اسلامی با مدرنیته»، از دریچه «درگیری تاریخی جبهه حق و باطل»؛
به این معنا که تاریخ همواره بستر درگیری دو جبهه حق و باطل است و درحال حاضر انقلاب اسلامی تعیّن جبهه حق است و تمدن مدرن، جبهه باطل را نمایندگی می کند. جبهه حق با پرچمداری انبیاء تلاش دارد تا ارزشهای الهی و انسانی را در سراسر جهان و در تمامی عرصه های حیات اجتماعی جاری کند و دنیا را به عنوان مقدمه ای برای زندگی ابدی و آخرتی انسان به حساب آورد و در مقابل، سردمداران جبهه باطل تلاش دارند تا با اصل قرار دادن مطامع دنیایی خود، جهانی هماهنگ با مطلوبیت های خود بسازند و با به استضعاف کشیدن دیگران، مانع شکوفایی و بالندگی استعدادهای بی شمار آنها گردند.

بنابراین در نگاه این دسته از متفکرین، انقلاب اسلامی نه برای تمسک و تصلب به سنتهای گذشته آمده ونه آمده تا از سنتها به طور کلی رها شود و هر تجددی را ارج نهد، چرا که اساساً مسئله انقلاب اسلامی «دعوای بی پایه سنت و تجدد» و با «جدال توهمی قدیم و جدید» نیست، بلکه انقلاب اسلامی آمده تا هر چه بیشتر ولایت الهیه و اولیای معصوم او را در عالم جاری کند و در این میان هم با سنتهای غیر الهی مخالف است و هم با تجددهای غیر مؤمنانه؛ هم دل در گرو سنتهای الهی دارد و هم بی گمان در پی تحول و ارتقاء مقیاس و دامنه پرستش خدای متعال است.

ب ـ اعتقاد به هماهنگی مؤلفه های مدرنیته بر محور «اومانیسم»، «راسیونالیسم» و «سکولاریسم»؛
به این معنا که عناصر تشکیل دهنده تمدن مدرن؛ اعم از انگیره، اهداف، مبانی، علم، روش، تکنولوژی، اندیشه های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی از هم گسیخته نیستند و در یک مجموعه شامل به نام مدرنیته با هم همسازند و هر یک، ضلعی از اضلاع سبک حیاتی را پوشش می دهند که بر محور اومانیسم، راسیونالیسم وسکولاریسم بنا گردیده است.

البته این بدان معنا نیست که امکان هرگونه برداشت و گزینشی از غرب منتفی است تا لازم بیاید که هر آنچه در دنیای مدرن پدید آمده را بالکل و در دم طرد نمود، بلکه این مطلب مقتضی این است که انقلاب اسلامی ماهیتاً در تضاد با دنیای مدرن است؛ یکی به بازگشت انسان به ولایت انبیاء دعوت می کند و یکی داعیه دار استقلال انسان در کسب سعادت است و لذا نه پیوستن به عالَم مدرن غایت انقلاب است و نه می توان ساده لوحانه به استخدام بی درد و سر عناصر اساسی تمدن مدرن دلخوش کرد.

ج ـ رجوع به وحی، به عنوان مهمترین سرمایه معرفتی انسان؛
به این معنا که انسان، برای سعادت دنیوی و اخروی خود، مضطر به هدایت خداوند و ولایت و سرپرستی اولیای الهی است. همه سرمایه های انسان اعم از حس و تجربه اش، عقل و فلسفه اش، قلب و عرفانش نمی تواند کفاف بار سنگین سعادت انسان را بدهد و لاجرم انسان، محتاج به «رسالت»، «ولایت» و «امامت» است.

در هر صورت «جبهه فکری تمدن اسلامی» در طی سالهای اخیر روز به روز بر فروغ و دامنه طرفدارانش افزوده شده و درنتیجه شاهد جریان ها و تئوری های رقیب متعددی در درون خود گردیده است. در یک نگاه کلی جریان موجود در این جبهه فکری را به چهار دسته تقسیم نمود:

2. جریان شناسی جبهه فکری تمدن اسلامی
جریان اول: تئوری تهذیب گزاره ها و نظریه ها
اين رويكرد از ديرپاي ترين و با سابقه ترين رويكردهای فعال در عرصه فکری ـ فرهنگي انقلاب اسلامي است و حتي طرفداران این نظريه محدود به انديشمندان ايران اسلامي نيز نمي شود و فرهيختگانی از دنياي اسلام و حتي دنياي مسيحيت نیز به چنين رويكردي قائل هستند.اين رويكرد، وجه همت خويش را اصلاح گزاره ها و نظریه هاي علوم انسانی موجود قرار داده و قائل است كه بر اساس «نسبت محتواي اين گزاره ها با مفاهيم و آموزه هاي ديني» بايد دست به «تصحيح، تكميل، حذف و يا موجّه سازي» اين گزاره ها بزنيم. در میان مصاحبه شوندگان این کتاب، می توان حجت الاسلام و المسلمین میرسپاه را در زمره طرفداران این جریان دانست.

جریان دوم: تئوری های مبناگرا
این تئوری ـ که بخش اعظمی از طرفداران تحول در علوم انسانی مدرن، قائل به آنند ـ ، مدعی است که علوم انسانی مدرن و قواعد آن، مانند هر علم دیگری مبتنی بر یکسری مفاهیم پایه و بنیادین فلسفی و متافیزیک است که چارچوبه های نظری و تئوریک خود را از آنها می گیرد.

این مبانی بنیادین در علوم مدرن و به خصوص علوم انسانی آن، به خصوص در حوزه «هستی شناسی»، «انسان شناسی»، «معرفت شناسی»، منبعث از فلسفه های مادی و سکولار است که در تحلیل خود، ارتباط عالم دنیا با عالم غیب و ماوراء را بریده و به تحلیل های مبتنی بر تأثیر و تأثر عوامل محسوس و این دنیایی بسنده کرده است.

بر این اساس شالوده ادعای این تئوری این است که لایه های عمیقی از مفاهیم وجود دارد که هر علمی حتی علوم به ظاهر حسی و تجربی محض نیز خواسته یا ناخواسته به آنها تکیه دارد و از آنجا که این مفاهیم در حوزه مسائل «هستی شناسانه»، «انسان شناسانه»، «معرفت شناسانه» می باشند، دیگر نمی توانند نسبت به جهان بینی و انسان شناسی توحیدی خنثی باشند و لذا یا هماهنگ با آن بوده و یا در تضاد با آن هستند.

لذا این تئوری قائل است که برای تولید علوم انسانی دینی، لازم است تا به این لایه های بنیادین توجه نمود و با تکیه بر جهان بینی اسلامی، علوم انسانی را از این مبانی سیراب نمود. البته در خصوص این سؤال که «منظور از جهان بینی و یا مبانی اسلامی چیست؟» عده ای ـ که عمدتاً دانشگاهی می باشند ـ به مسئله ورود تخصصی نکرده و لذا پاسخ روشنی نیز نداده اند و در نتیجه مسئله در ابهام و کلیت خود رها شده است. از جمله این افراد می توان به «دکتر حداد عادل»، «دکتر مهدی گلشنی»، «دکتر خسرو باقری» و «دکتر موسی نجفی» اشاره کرد.

ولی عده ای از این جریان، در مواجهه با این سؤال که منظور از مبانی دینی و اسلامی، مشخصاً آیا معارف فلسفی است و یا معارف نقلی و یا ترکیبی از ایندو، به اتخاذ موضع شفاف اقدام کرده و در نتیجه، گرایشات سه گانه ای را در درون این جریان فکری به وجود آورده اند.

گرایش اول: فلسفه های مضاف
مدعای کلی این تئوری این است که فلسفة حاکم و جاری بر علوم مدرن فلسفه ای مادی است. لذا بایست مبانی فلسفه اسلامی ـ که درحال حاضر فرد اکمل آن، «حکمت متعالیه» و مبنای «اصالت وجود» است ـ در علوم پایین دست جاری شود تا این علوم، وصف اسلامیت به خود بگیرند.

این تئوری برای اینکه «مفاهیم پایه ای اصالت وجود، در علوم کاربردی جریان یابند، راهکار «فلسفه های مضاف» را پیشنهاد می دهد. بر اساس این راهکار، فلسفه اصالت وجود (فلسفه هستی)، در اولین گام بایست فلسفه های مضاف به حقایق را که عبارتند از: فلسفه مجردات، فلسفة عوالم، فلسفة معرفت، فلسفه نفس، فلسفة انسان، فلسفة اخلاق، فلسفة سياسي، فلسفة حقوق، فلسفة دين، فلسفة هنر، فلسفة ذهن فراهم آورد و در گام بعدی، ساخت «فلسفه های مضاف به علوم» را متکفل شود. فلسفه های مضاف به علوم با توجه به روش و موضوع عبارتند از: علوم عقلي، علوم شهودي، علوم طبيعي، علوم انساني، علوم ادبي و علوم ديني.

پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه با مدیریت «حجت الاسلام و المسلمین صادقی رشاد» در حال حاضر مدافع اصلی این گرایش است و از افراد شاخص این گرایش در میان مصاحبه شونده های این کتاب نیز می توان به حجج اسلام «عبدالحسین خسروپناه»[۱] و «حسین سوزنچی» اشاره نمود.

گرایش دوم: «اجتهاد محور»
این گرایش بر خلاف تئوری فلسفه های مضاف، بیشترین همّ و غم خود را صرف استخراج مبانی علوم انسانی از میان قرآن و سنت کرده و لذا با توجه به برخی از کاستی های «روش فقاهت موجود»، به نوآوری ها و افق گشایی هایی در «حوزه استنباط احکام دینی» و یا «نحوه عینیت بخشی به احکام فقهی» رو آورده است. البته در این که «فقاهت موجود چگونه باید کارآمدتر شود؟» اختلاف زیادی بین طرفداران این گرایش وجود دارد که باید در جای خود بررسی شوند. از افراد شاخص این گرایش در میان مصاحبه شوندگان این کتاب می توان به «آیت الله حائری شیرازی»، «آیت الله هادوی تهرانی»، «آقای مهدی نصیری» و «حجت الاسلام و المسلمین واسطی» نام برد.

گرایش سوم: «ترکیبی»
این گرایش برای فراهم آوردن مبانی علوم اسلامی، تلاش می کند تا فرآورده های «تفلسف» و «اجتهاد» را به نحوی در کنار هم بنشاند و برای هر یک جایگاهی در منظومه معارف اسلامی قائل شود. البته باید توجه کرد که این بدان معنا نیست که گرایش «فلسفه های مضاف» و «اجتهاد محور» لزوماً مخالف استفاده توأمان معارف روایی و فلسفی اند، بلکه با توجه به راهکارهایی که این اندیشمندان ارائه می دهند، می توان حکم کرد که هر کدام یکی از دو طریق فلسفه و فقه را محور بحث خود قرار داده اند، برخلاف گرایش ترکیبی که به وضوح در تلاش است که نسبت بین معارف فلسفی و نقلی را هم زمان مشخص کنند.

از افراد شاخص گرایش ترکیبی می توان از «استاد جوادی آملی»[۲]، «استاد مصباح یزدی» و «حجت الاسلام و المسمین پارسانیا» نام برد.

جریان سوم: تئوری های فرا مبنا
این تئوری در بین نخبگانِ دانشگاهیِ جبهه فکری انقلاب اسلامی دارای بیشترین طرفدار است. ماحصل این تئوری این است که ضعف علوم مدرن فقط و فقط در مفاهیم بنیادین آن نیست که صرفاً با جایگزینی مفاهیم پایه ای اسلامی، مشکل حل شود. این تئوری قائل است که اساساً فرآیند تولید علم، یک فرآیند ذهنی نیست و در آن، تمامی ابعاد و اضلاع وجود انسان نقش ایفاء می کند و لذا علوم مدرن قبل از اینکه متأثر از فلسفه های مدرن باشد، محصول یک گرایش در اهداف و اغراض انسان مدرن است و این تغییر نگرش انسان مدرن به هستی، انسان و طبیعت بوده که پیدایش فلسفه های مدرن را ایجاب کرده است.

مضافاً اینکه این تئوری بحث را در اینجا متوقف نمی کند و معتقد است که نه تنها اهداف و اغراض فرد دانشمند در پیدایش اطلاعات، فلسفه ها و عقلانیت او تأثیرگذار است، بلکه اساساً فرآیند پیدایش علم، یک فرآیند اجتماعی است و فرد خواسته یا ناخواسته متأثر از شرایط روانی و انگیزشی جامعه خود است.

علاوه بر این، با توجه به «پیوستاری نظام مفاهیم یک جامعه» و «تأثر آن از غایات و اهداف اجتماعی»، طرفداران این تئوری به شدت بر روی «تعاریف و اصطلاحات مدرن» واکنش نشان می دهند و معتقدند وقتی جامعه ای بخواهد از فضای سکولار و امانیستی دنیای مدرن خود را منسلخ کند، می بایست متناسب با اهداف و نیازهای خویش، اقدام به بازتعریف تمامی «واژه ها و اصطلاحات» نماید. به عنوان مثال انقلاب اسلامی در تعریف هیچ یک از مقوله های انسان، خدا، حیات، نور، عقل، سعادت، دنیا، رفاه، امنیت، آزادی، عدالت، اخلاق، معاش، اقتصاد، سیاست، رهبر و غیره با دنیای مدرن نقطه اشتراک ندارد و باید با حساسیت زیاد، از انفعال در برابر تعاریف مدرن از این اصطلاحات اجتناب کرد.

با جستجویی در آرا و اندیشه های این گروه ـ که متأسفانه اغلب یکدیگر را نمی شناسند و از قرابت اندیشه ای دیگران با خود بی اطلاعند ـ می توان چند مؤلفه را به عنوان نقاط اشتراک این گروه فکری باز گو کرد:

ـ تأثیرپذیری «علم» از «حالات روحی و انگیزه های عاِلم»
به این معنا که شناخت هر فرد، متأثر از دلبستگی ها و دلمشغولی های اوست و لذا قائلین این جریان تأکید زیادی بر روی «ضرورت تقواورزی برای نیل به حقیقت» می کنند و معتقدند که کشف حقایق توسط عقل، مستلزم صفای باطن و تهذیب روحی عالِم است و به تعبیر دیگر «تقوا، شرط لازمِ فهم درست و صائب» می باشد.

ـ لزوم رجوع به کلمات وحی به عنوان تنها مرجع صلاحیت دار برای استخراج تعاریف و اصطلاحات

به این معنا که تنها منبعی که انسان با تمسک به آن می تواند خود را از قید و بند تعاریف و اصطلاحات خودساخته بشر برهاند، کلمات نورانی وحی است. لذا طرفداران این تئوری عمدتاً معتقدند که برای دستیابی به تعاریف و اصطلاحات جدید باید به قرآن و روایات اهل بیت علیهم السلام مراجعه کرد و با تأمل در کاربرد واژه ها در معارف وحیانی به استخراج «نظام مفاهیم دینی» مبادرت نمود.

از این رو اکثر قریب به اتفاق این اندیشمندان دارای «تأملات قرآنی» اند و به نوبه خود کوشیده اند که برخی از تعاریف و اصطلاحات قرآنی را به دست آورند. علاوه بر این، قابل توجه است که بیشتر این افراد به نوعی قائل به «روش شهودی» در برداشت از قرآن و روایات هستند و معتقدند که خود «روش برداشت» نیز با مراجعه مؤمنانه به کلمات وحی قابل اصطیاد است و برای بهره گیری از منابع وحیانی نیاز به منطق سازی مستقل و مبتنی بر مفروضات عرفی، عقلایی و یا عقلی (مانند علم اصول) نیست.

ـ عدم اقبال به مدیریت سازماندهی شدة تولید علم

به این معنا که بیشتر صاحبان این اندیشه بر اساس «نظریة اجتماعی بودن تولید علم» معتقدند که اگر جامعه ایران اهدافی غیر از آرمانهای دنیای مدرن را بپذیرد و در مسیر اهداف جدید خود ایستادگی نماید، خود به خود فلسفه و علم دیگری متناسب با اقتضائات اهداف جدید به وجود خواهد آمد. و لذا این دسته ـ بر خلاف قائلین به تئوری های مبنا گرا که اولویت را به برنامه های پژوهشی برای جریان مبانی دینی در علوم می دهند ـ ، اولویت خود را «پروسه اجتماعیِ آگاهی بخشی در خصوص ماهیت تمدن مدرن» می دانند و «اعراض اجتماعی از پایه های تمدن مدرن» را اولین گام برای تولید علم دینی قلمداد می کنند.

از افراد شاخص طرفدارِ «تئوری فرا مفهمومی» می توان به جناب آقایان «دکتر محمد رجبی»، «دکتر حسن عباسی»، «دکتر حسین کچویان»، «دکتر سعید زیباکلام»، «دکتر ابراهیم فیاض»، «حجت الاسلام مهدی مشکی» و «دکتر علم الهدی» اشاره کرد و حتی «دکتر داوری اردکانی» ـ با تسامح در محور دوم ـ در این جریان فکری قرار می گیرد.

جریان چهارم: تئوری روش های مضاف
تئوري چهارم، تئوري روش هاي مضاف است. اين تئوري ۳۰ سال است كه از سوی دفتر فرهنگستان علوم اسلامي قم مورد توجه و پیگیری قرار داشته و دارد. مؤسس اين مجموعه، سيد منيرالدين حسيني الهاشمي؛ فرزند آيت الله سيد نورالدين حسيني شيرازي است. ايشان فعاليتهاي علمي خود را از قبل از انقلاب شروع كرد و در آن برهه تلاش نمود تا در برابر نفوذ انديشه هاي غیرمؤمنانه و به خصوص ماركسيستي در عرصه دين پژوهشي و برداشت از قرآن و روایات، از «حجيت روش اجتهاد اصوليين و فقهاي شيعه» دفاع كند و ناتمام بودن روشهايي مثل قياس، استصلاح، ديناميزم قرآن را نشان دهد.

در بعد از انقلاب اسلامي، مرحوم سيد منيرالدين حسینی به علت حضور در شوراهاي مختلف اقتصادي و به خصوص به خاطر حضور در مجلس خبرگان تدوین قانون اساسي متوجه مي شود كه نظام اسلامي در مسير اسلامي سازي مديريت اجتماعي با چالشي جدي مواجه است و آن برخوردار نبودن از «منطق انطباق» براي تشخيص مصاديق احكام كلي الهي است.

ايشان در مي يابد كه صرف حساسيت بر روي استنباط احكام كلي شريعت اسلام براي «حجيت عمل اجتماعي» كافي نيست و جريان اعتقادات در عمل، نيازمند برخورداري از دستگاه كارشناسيِ متناسب است تا بتواند موضوعات خارجي را هماهنگ با دستگاه اعتقادات اسلامی مورد ارزيابي و شناسايي قرار دهد. ايشان اين منطق «موضوع شناسي» را «منطق انطباق» مي نامد. بر اين اساس مسئله اصلی ايشان در سالهاي اوليه بعد از انقلاب، پی گیری «حجيت موضوع شناسي» در مديريت اجتماعي نظام اسلامي است.

ورود به طراحي «منطق انطباق» و «لزوم هماهنگي اين منطق با منطق اعتقادات نظري و منطق استنباط» به تدريج ايشان را متفطن اين مسئله كرد كه «هماهنگي علوم و اطلاعات موجود در جامعه»، مقتضي «هماهنگي منطق هاي علوم» (منطق های مضاف) است و هماهنگي منطق های مضاف نیز جز با دستيابي به «منطق عامی» كه بتواند پايگاه هماهنگ كننده و انسجام بخشِ منطق هاي خاص باشد، امكان پذير نيست.

از اين رو ايشان از اواسط دهه۶۰ فعاليت هاي تحقيقاتي خويش را بر روي دستيابي به منطقي عام براي انتظام بخشي به منطق استنباط احكام شرعي، منطق استنتاجات نظري و منطق انطباق عيني كرد و از اين رهگذر، پايه گذار مبنايي جديد براي منطق سازي به نام «فلسفه نظام ولايت» گرديد.

توضيح بيشتر اينكه ايشان در تحقيقات خود در خصوص «منطق عام» دريافت كه «دلالت» موضوع مشترک همه منطق هاست و لذا «قواعد عام دلالت انسان از مقدمات به نتايج» مي تواند به عنوان منطقي شامل به نسبت منطق های مضاف ـ كه هر يك در برگيرندة قواعد دلالت، در مفاهيمي خاص هستند ـ به حساب آید. بر اين اساس ايشان تحقيقات خود را بر روي مسئله «دلالت» متمركز كرد و مدعي شد كه با توجه به مشترك بودن امر «دلالت» در تمامي منطق ها، دستيابي به «چیستی، چرايي و چگونگي دلالت» مي تواند پايگاهي براي ساخت «نظام جامع روش های مضاف» گردد.

سپس ايشان با توجه به اينكه «اعتباري محض دانستن دلالت» مي تواند به نفي مطلق صحيح و غلط منجر شود و همچنين موجب شيوع ترديد در تمامي مراتب ادراكات و اطلاعات گردد، نتيجه گرفت كه «علت دلالت»، ريشه در «علت تعينات و كيفيات» دارد و اين خصلت‏مندي تعينات و كيفيات خاص است كه سبب مي گردد انسان نتواند از هر دالي به هر مدلولي منتقل شود و از هر مقدمه اي، هر نتيجه اي را استنتاج نمايد. از طرفي نيز ایشان نتوانست نقش اراده انساني را در حركت از مقدمات به سمت نتايج ناديده بگیرد، چرا كه قائل شدن به «عليتي محض بودن پيدايش ادراكات و اطلاعات در آدمي»، نتيجه اي جز نفي مطلق صحيح و غلط و همچنين منتفي شدن هرگونه تفهیم و تفهّم نخواهد داشت.

ورود ايشان به «فلسفه تعين» براي پاسخ يابي سوال از «علت تعينات و كيفيات»، و همچنين «تعيين حدود و ثغور اراده در فرآيند پيدايش علم»، در نهايت منجر به توليد «مبناي فلسفي نظام ولايت» گرديد. به موجب اين مبنا، تعينات و كيفيات خارجي، نه مجموعه‏اي از ماهيات متباينه اند كه لباس وجود پوشيده اند (اصالت ماهیت) و نه وجوداتي هستند كه ما به الاختلاف آنها به ما به الاشتراكشان بر مي گردد (اصالت وجود)، بلكه مجموعه اي از فاعلهاي متعددند كه درون یک نظام به صورت شامل و مشمولي سامان يافته اند و از طريق فاعل هاي محوريِ نظام به مبدأ حول و قوه (كه فاعل مافوقيِ بيرون از اين نظام است) مرتبط مي شوند.

از اين رو «علت تعين اشياء»، به قرارگيري فاعليتي آنها در نسبت و جايگاه خاصي در ميان سایر فاعلیت ها بر می گردد. باید توجه کرد که بر اساس فلسفه نظام ولایت، در نظام فاعلیت ها، سطوح پایین تر، محکوم فاعلهای بالاتر بوده و در گستره خواست و مشیّت آنهاست که قدرت جولان و انتخاب دارند. به عبارت دیگر انسان در دایره ای که فاعل های برتر به او ظرفیت و سعه اختیار داده اند، مأذون در تصرف و انتخاب است، ولی در عین حال درهمین ظرف اختیار، محکوم الزامات مشیت او نیز هست و نمی تواند خود را از اقتضائات حضور او برهاند و اتفاقاً همین نفوذ و حضور قهری فاعل برتر در ظرف اختیار و اراده، و درعین حال امکان تخطی و استکبار انسان است که مصحّح امتحان و ابتلاء و عذاب و ثواب می گردد.

بر اين اساس، اراده انسان در نقطه آغازين حرکت خود، محفوف به خواست و الزامات اراده هاي برتر است و چه بخواهد و چه نخواهد در دامنه نفوذ آنهاست، ولي در عين حال محكوم عليتي آنها نيست و لذا مي تواند هم اين آيات و الزامات را بپذيرد و در مسير حركت خود، متولي به آنها باشد و هم مي تواند از آنها اعراض كرده و در فرآيند حركت خويش آنها را ناديده انگارد. لذا می توان تئوری معرفت شناسی دفتر فرهنگستان را «عقل متعبد» نامید، چرا که اراده در تمامي منزلت ها و در تمامي مراحل سنجش و تعقل (مانند سایر عرصه ها) مي بايست متولي به جريان ولايت حضرت حق و اولياي او باشد و جز به تسليم و تمسك به الزامات اراده و مشيت آنها انسان نمي تواند فهم درست و صائبي از حقايق عالم به دست آورد.

البته واضح است كه اين درستي فهم، تابعي از ميزان تسليم و تعبد اراده انساني است و از آنجا كه اراده انسان ها غير معصوم هيچ گاه نمي تواند صد درصد و كاملاً خالص باشد، آنچه كه «معيار اصلي» ارزيابي صحت و سقم ادراكات و معارف ماست، «حجيت» مي باشد؛ حجیت به مثابه مبنایی مابین «کاشفیت تام» و «نسبیت تام» است و بدین معناست که انسان بايد تلاش كند كه در تمامي حوزه ها و عرصه هاي وجودي خود، تابع نفوذ و حضور اراده هاي برتر حركت كند و تا سر حد وُسع، اراده و مشيت آنها را بر هر چيز ديگر مقدم بداريم. البته «حجيت» در حوزه هاي مختلفِ اراده انساني، متفاوت ظهور مي كند؛ در عرصه روحي نام «تعبد» به خود مي گيرد و خشوع روحي اصل مي شود و در عرصه سنجش «تقنين» ناميده مي شود و لازم است كه قاعده مندي با وسواس زياد دنبال شود و به ادراكات شهودي كه مجمل هستند اكتفا نگردد و تفصيل آنها از طريق «قواعد فهم» دنبال شود و در عرصه عمل نيز مي بايست ادراكات انسانهاي غير معصوم، «كارآمدي در جهت مطولبيت هاي فاعل هاي برتر» داشته باشد. لذا مي‏توان سه شاخص «تعبد، تقنين و كارآمدي در جهت» را سه شاخص «حجیت»، برای ارزیابی ادراکات دانست. باید توجه داشت که همه اين اقدامات براي اين است كه هر اراده و موضع گيري انسان مي تواند حق و يا باطل باشد و لذا براي كنترل و محاسبه درستي و نادرستي هر اراده در تمامي عرصه ها و ابعاد آن، مي بايست شاخص و معياري باشد تا امكان ارزيابي و درستي آزمايي فراهم آيد.

با به دست آمدن اين معيار در «فلسفه تعين»، در مسير اثباتي نوبت به «منطق دلالت» رسيده و مرحوم سيد منيرالدين حسینی به ساخت منطق عام پرداخته و سپس به طراحي زيرساختها و به تعبير خودش، فونداسيون منطقهای مضافِ سه گانه مبادرت ورزیده است و در حال حاضر نيز فعاليتهاي تحقيقاتي دفتر فرهنگستان با رياست حجت الاسلام و المسلمين استاد محمد مهدي ميرباقري در مرحله تكميل روش هاي مضاف قرار دارد. با توجه به جداول سه گانه آموزشي كه مرحوم حسيني در سال آخر حيات خويش طراحي نموده‏، مي توان «فلسفه تعين» را «روند دستيابي به فلسفه شدن اسلامي»، «منطق دلالت» را «اركان فلسفه شدن اسلامي» و «روش هاي مضاف» را «آثار فلسفه شدن اسلامي» ناميد.

به طور خلاصه و در يك نگاه مي توان پروژه تحقيقاتي دفتر فرهنگستان را «پروژه تهذيب عقلانيت از طريق تمركز بر حجيت روش های مضاف» ناميد. اين مجموعه معتقد است كه انقلاب اسلامي با تثبيت تئوري مؤمنانه «ولايت فقيه» توانست پای ولايت خداي متعال و اولياي معصومش را به عرصه مديريت كلان اجتماعي باز کند و حركت جامعه شيعه در مقياس حكومت را در جهت تكامل تاريخ قرار دهد و به تعبیر دیگر «انقلابی سياسي در جهت عصر ظهور» انجام دهد. اما علاوه بر اين، انقلاب اسلامي لازم است در گام دوم، به توليد ادراكات و معارفي متناسب با اين مرحله از تكامل جامعه شيعه بپردازد كه اين مهم نيز حاصل نمي شود جز با «تولي بيشتر به ولايت اولياي معصوم در عرصه عقلانیت و پر رنگ تر نمودن حضور معارف آن حضرات در منظومه معرفتی شیعه از طريق ملاحظه حجیت نظام روش های علوم». همچنين ايشان معتقدند كه دستيابي به «نظام روشهاي مضاف» كه شامل سه منطق تفقه (استناد)، منطق معادلات كاربردي (استنتاج) و مدل برنامه ريزي (انطباق) است مي تواند امكان نرم افزاري «اسلامي سازي اطلاعات و ادراكات جامعه شيعه» را از طريق «مديريت شبكه تحقيقات» فراهم آورد كه اين امر خود زمينه ساز جريان اسلاميت در تمامي زواياي عمل اجتماعي حكومت و جامعه شيعه خواهد بود.

از افراد شاخص حال حاضر این تئوری می توان از «حجت الاسلام و المسلمین محمدمهدی میرباقری» و «حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پیروزمند» نام برد. علاوه براین، اندیشمندان دیگری هستند که قرابت اندیشه ای زیادی با جریان روش های مضاف دارند، هرچند موضع آنها در خصوص برخی مدعیات دفتر فرهنگستان مشخص نیست، ولی در هر صورت با جریان های دیگر فاصلة بیشتری دارند، چرا که در عین توجه به ارزش های اجتماعی مدرن حاکم بر علوم انسانی موجود، در حوزه معرفت شناسی، وحی را حاکم بر عقل و تجربه بشر می دانند و علاوه بر این دو، طریق جریان ارزشها و مبانی اسلامی در علوم را اصلاح روش های تحقیق می دانند. از جمله این افراد می توان به «دکتر سید سعید زاهد زاهدانی»، «حجت الاسلام و المسلمین هادی صادقی»، «حجت الاسلام و المسلمین برنجکار» و «دکتر مسعود درخشان» اشاره کرد.


پی نوشت:
[1] . البته این طبقه بندی ناظر به یکی از قرائتها از نظریه جناب استاد جوادی است که در آن تقریر، ایشان عقل را در عرضِ نقل، و هر دو را در ذیل وحی تعریف می کنند.
مولف : علی محمدی
Share/Save/Bookmark
 


طلبه کرجی
۱۳۹۱-۱۰-۱۳ ۱۵:۳۳:۴۲
سلام علیکم
مقاله جنابعالی را مطالعه کردم.
سوال مطروحه این است که دو بخش اصلی این متن یعنی مقومات و جریانات در پاسخ به چه سوالی طرح شدند؟ و رابطه این دو چیست؟ (43)
 
United States
۱۳۹۱-۱۲-۱۰ ۱۶:۰۳:۱۶
واقعا مایه ی تاسفه که دکتر داوری با حسن عباسی در یک گروه قرار گرفته اند

شهوت حضرات برای جریانشناسی کار رو به اینجا رسونده ها! (82)
 
محسن
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۱-۱۲-۲۰ ۱۵:۰۹:۲۹
ما فقط بلدیم زود قضاوت کنیم (87)
 
مهدی
۱۳۹۲-۰۳-۱۶ ۰۵:۲۷:۵۵
با سلام
جدای از انگیزه های عالی بزرگانی مانند استاد میرباقری و عزیزان دیگر باید اعتراف کرد که نارسایی وحشتناکی در ادبیات صاحبان این اندیشه وجود دارد که مخاطبان را در فهم نظریات ایشان ناکام گذاشته و توان برقراری ارتباط منطقی با اهل علم و دانش را به سطح نازلی کاهش میدهد .به نظر می رسد استفاده از واژه ها و اصطلاحات با دقت علمی انجام نمی شود و بعضا از اصلاحاتی تاسیسی بدون توضیح کافی استفاده می شود. نمونه ضعف دقت های علمی در بحث بالا این است که در توضیح دیدگاه فرهنگستان عرصه حکمت نظری با حکمت عملی خلط شده و مثلا مخاطب در نمیابد که منظور از این واقعیات خارجی منظور اشیا و ماهیات موجود هستند یا حقایق و واقعیات اجتماعی و انسانی .انشاالله موفق باشین . (93)
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۰۳-۲۵ ۱۷:۵۶:۳۱
ظاهرا این مقدمه ی یک کتاب بوده. امیدوارم کتابش هم در بیاید. با تشکر از ارائه ی بی دریغ تلاش های پژهشی تون برای عموم. (296)