علم دینی
آنچه در این پرونده میخوانید دیدگاه صاحب نظران فرهنگستان علوم اسلامی قم در رابطه ی دین و علم می باشد.
 
 
 
 
کد مطلب: 512
گفتگو با علیرضا پیروزمند
منطق کلي‌نگر در طراحي الگوي پيشرفت عقيم است
قائم مقام فرهنگستان علوم اسلامی قم
تاریخ انتشار : دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۲ ساعت ۱۶:۰۹
 
اساساً منطق کلي‌نگر در ساحت طراحي الگوي پيشرفت راهي ندارد و عقيم از اين است که بتواند به الگوي پيشرفت پاسخگو باشد. اين عرض بنده به اين معنا نيست که اصلاً لازم نيست از منطق کلي‌نگر در طراحي الگوي پيشرفت استفاده کنيم. حتماً لازم است استفاده کنيم؛ چون اصلاً بدون انتزاع و بيان يک وجه مشترک، نمي‌توانيم حرف عمومي و عام و قاعده بزنيم.
 
پایگاه اطلاع رسانی فرهنگستان علوم اسلامی قم، حجت الاسلام عليرضا پيروزمند استاد حوزه و دانشگاه است که در عرصه منطق و روش توليد علم، مدل‌سازي اسلامي و نيز علم ديني نظريه‌هايي بديع و متفاوتي دارد. کتاب «رابطه منطقي دين و علوم کاربردي» از جمله آثار اوست. وي همکاري مستمري با نهادهاي تصميم‌ساز کشوري به‌ويژه شوراي عالي انقلاب فرهنگي دارد. در ادامه متن گفتگوی ویژه نامه گفتمان الگو با حجت الاسلام پيروزمند قائم مقام فرهنگستان علوم اسلامي قم و مسئول «گروه روش» اين مرکز می آید.

جايگاه روش در طراحي الگوي پيشرفت چيست؟

براي اينکه به طراحي الگوي پيشرفت دست پيدا کنيم و در مسيري که بايد بپيماييم، شتابزده عمل نکنيم و فرصت‌ها را هم از دست نداده باشيم. اگر بگوييم الگوي پيشرفت، آن نرم‌افزاري است که مهندسي اجتماعي، مهندسي تمدن اسلامي و مهندسي پيشرفت را امکان‌پذير مي‌کند، «روش» چه تأثيري در بحث ما خواهد داشت؟ کمي مفهوم الگوي پيشرفت را روشن‌تر کنيم.

در الگوي پيشرفت دو سطح مي‌توانيم پيش‌بيني کنيم؛ يک لايه، بحث سبک زندگي و تعيين آن چيزي است که اسمش را مي‌توانيم سبک زندگي بگذاريم. طراحي اين سبک زندگي زيربنا و موتور محرک و معنابخش به آن چيزي است که ما اسمش را پيشرفت اسلامي مي‌گذاريم. سبک زندگي اسلامي، آن قواره‌اي است که رفتارهاي مختلف فردي و اجتماعي حکومتي را در منظومه رفتارهاي فردي، اجتماعي و حکومتي بر محور تعاليم اسلام آرايش مي‌دهد. اگر اين را سبک زندگي گرفتيم، يعني لايه‌ رويين مقدمي و نرم نسبت به الگوي پيشرفت.

الگوي پيشرفت يک لايه‌ زيرين و سخت هم مي‌تواند داشته باشد. سخت به معني اينکه نمود، تجسم و تجسد بيشتري دارد و آن وقتي است که شما ساختارها و نظامات را طراحي مي‌کنيد. طراحي ساختارها و نظامات که زيربناي طراحي برنامه‌هاي پيشرفت هست، خودش زيربناي و اسکلت‌بندي مهم براي تحقق پيشرفت است؛ چون پيشرفت بايد بر اساس يک جريان نياز و ارضاء و توليد و مصرف، آن هم نه فقط توليد و مصرف اقتصادي، بلکه توليد و مصرف سياسي، توليد و مصرف فرهنگي، توليد و مصرف اجتماعي، بر محور تعاليم وحي، به شکل هماهنگي اتفاق بيفتد. اين حرکت يک بستر مي‌خواهد و بستر آن روابطي‌ هستند که اسمش را نظامات مي‌گذاريم.

اهميت روش در طراحي الگوي پيشرفت چيست؟ اگر الگوي پيشرفت را نقشه‌ راه حرکت، مانيفست عمومي و حاکم بر نظام در حرکت به سمت پيشرفت و تعالي تصور بکنيم، خود اين نقشه چگونه طراحي مي‌شود؟ پاسخ اين پرسش يک کلمه است: روش؛ يعني ما احتياج به يک «منطق بالادستي» داريم که به ما «قدرت گزينش» و «نسبت‌سنجي» بدهد. قابليت روش، علي‌الاصول هر جايي و در هر موضوعي چنين است؛ به همين دليل هم اهميت پيدا مي‌کند که قدرت شناسايي و پيوند اجزاي آن موضوع را با هم به ما مي‌دهد. روش تحقيق و روش پژوهش، براي چه اهميت پيدا مي‌کند؟ براي اينکه به من مي‌گويد تو چه اطلاعاتي را چگونه ترکيب کن تا به پاسخ مسئله و توليد دانش جديد برسي. اين قابليت روشن مي‌شود. در مباحث عقلي، روش به چه دليل اهميت دارد؛ چون مي‌گويد مقدمات را اين‌طور بچين، اين‌طور ارتباط بين مقدمات قياس برقرار بکن و اين‌طوري نتيجه بگير. اين کارکرد عمومي روش است.

وقتي اين کارکرد عمومي را در بحث الگوي پيشرفت مي‌آوريم و موضوعاتي مانند بهداشت و سلامت، آموزش و پرورش، برق، کسب و کار و فرهنگ و... را که تا به حال در همه‌ دنيا، براي برنامه‌هاي توسعه‌ خودشان انتخاب کردند، به صورت موضوعي کنار همديگر قرار مي‌دهيم، اهل فن را گرد يک ميز جمع مي‌کنيم و مي‌گوييم شما براي هرکدام از اين موضوعات، يک نقشه راه بياوريد و فکر کنيد که چگونه مي‌توان از درون آن الگوي پيشرفت اسلامي را استخراج کرد؟ اين تصور به نظر من ناقص است؛ زيرا با اين پرسش بنيادي روبه‌رو است که به چه دليل شما اين‌ها را «سرفصل‌هاي الگوي پيشرفت» انتخاب مي‌کنيد؟ چون در همه‌ دنيا وجود داشته؟ آيا اين سرفصل‌ها، نشان‌دهنده‌ و بازتاب‌دهنده‌ نظام نيازمندي‌هايي که در آن جامعه بوده و حساسيتي که هر جامعه نسبت به ارضاي کدام نياز داشته، نيست؟ من مثال را جايي که همه قبول دارند، مي‌برم تا شاهد بگيرم براي آنجايي که بعضي‌ها ممکن است قبول نداشته باشند. فرض کنيد در کشوري که کاکائو زياد دارد (محصول استراتژيکش کاکائو است)، وزارتخانه‌اي براي اين منظور ايجاد مي‌کنند. کشوري که نفت زياد دارد، وزارتخانه‌اي براي نفت تأسيس مي‌کند. کشوري که اصلاً نفت ندارد، دليل ندارد وزارت نفت درست بکند. پس يک وضعيت و بوم خاص، مبدأ اين شده که ما ساختاري را برايش پيش‌بيني کنيم؟ تا اين حدش خيلي واضح است، ولي وقتي کمي جلوتر مي‌رويم، مي‌گوييم مثلاً آموزش، پرورش، فرهنگ، اقتصاد؛ اين‌ها عنوان‌هاي عام است. وقتي ريزترش مي‌کنيم، مي‌گوييم وزارت کار، وزارت بهداشت، وزارت تعاون، وزارت بازرگاني، صنعت معدن و... آيا اين‌ها هيچ بار معنايي ندارند؟

ما گاهي با آن ساده برخورد مي‌کنيم؛ مثلاً مي‌گوييم مگر حوزه‌ صنعت، حوزه‌‌اي تأثيرگذار در اقتصاد نيست، بله هست؛ پس ما بايد برايش وزارتخانه داشته باشيم. اگر شما تعداد بيشتري از اين موضوعات را هم فهرست کنيد و مورد همين سؤال قرار بدهيد که چه نيازي به اين فهرست‌ها داريم، جواب مثبت خواهيد گرفت و بايد برايش سازمان بزنيم، ولي براي تمام منظومه‌ موضوعات اجتماعي که اين موضوعات، خود برگرفته‌اي از نيازمندي‌هاي اجتماعي است، وزن همسان قائل نيستيم. قسمت سخت‌ترش اين است که ممکن است براي موضوعي، يک تلقي قائل نباشيم؛ يعني شما بگوييد فرهنگ و در ژاپن و آمريکا هم بگويند فرهنگ، در هندوستان هم بگويند فرهنگ، ولي فرهنگي که شما دنبالش هستيد، چيست؟ جايگاهي که شما براي فرهنگ قائل مي‌شويد، متناسب با تعريفي که بيان مي‌کنيد، چيست؟ يک کلمه بگوييم فرهنگ و رد بشويم که حل نمي‌شود!

کارسازي ‌اين روش براي ما در طراحي الگوي پيشرفت چيست؟

اين است که بتواند به طراحي الگوي پيشرفت منطق بدهد. چه موقع منطق داده؟ وقتي که بتواند ضرورت، چيستي و جايگاه نقاط تأثيرگذار و نسبتي که با سائر عوامل پيدا مي‌کند را براي من پيدا کند تا بعد از اين بتوانم محتوا و مطلوبيت‌هايي در درون اين‌ها قرار دهم. اين هم قدم سوم. قدم چهارم بتوانم «معادله‌ تصرف» در اين متغيرها را پيدا بکنم تا بر اساس آن بتوانم نقشه‌ راه بدهم. معادله‌ تصرف در اين محتوا يعني چه؟ يعني اينکه من اگر مشکل حجاب و عفاف در جامعه پيدا مي‌کنم، بايد مستقيم به همين موضوع بپردازم تا حل بشود يا مي‌گويم اين حجاب و عفاف ريشه‌هايي دارد. سلامت و عدم سلامت در حوزه‌ حجاب و عفاف، زمينه‌ها، ريشه‌ها و عللي دارد. بخشي از آن در خانواده است، بخش ديگر در مدرسه و رسانه و بخش ديگر در اشتغال است. هر کدام از اين بخش‌ها نيز ارتباطي با همديگر دارند و تأثيراتشان روي همديگر اصلي و فرعي دارد. من با شناخت اين روابط به يک نتيجه مي‌رسم که بايد در حل مسئله‌ حجاب و عفاف از تحکيم خانواده و تقويت هوشمندي و قدرت پرورش در آن آغاز کرد. معادله‌ تصرف، اين‌چنين است.

در الگوي پيشرفت، وقتي مي‌توانيم نقشه‌ راه کلان حرکت نظام را به سمت پيشرفت تحويل بدهيم که توانسته باشيم متغيرهاي پيشرفت را درست بشناسيم، درست تعريف بکنيم، درست نسبت برقرار کنيم، معادله‌ تصرفش را بدانيم تا بتوانيم نقشه‌ راه بدهيم و آنچه همه‌ اين‌ها را امکان‌پذير مي‌کند، آن روش بالادستي است.

ميان توليد الگوي پيشرفت با مديريت‌پذير بودن علوم چه رابطه‌اي وجود دارد؟

اگر ما به رابطه‌ بين علوم عموماً و علوم انساني خصوصاً با الگوي پيشرفت توجه کنيم و در قدم دوم، مديريت‌پذير بودن يا نبودن علوم را مورد توجه قرار بدهيم، ارتباط بين مديريت‌پذير بودن با الگوي پيشرفت مشخص مي‌شود. اين توضيحي که راجع به الگوي پيشرفت عرض کردم، زمينه‌ مناسبي را فراهم کرد تا رابطه‌ بين الگوي پيشرفت را با علوم بيان بکنم. الگوي پيشرفت قرار شد شبکه‌اي را طراحي کند که نظامِ نيازمندي‌هاي ما بر مبناي فرهنگ اسلام به شکل دائم‌افزايي ارضاء بشود. براي اينکه اين اتفاق بيفتد، شما همزمان در حوزه‌هاي مختلف زندگي تدبير مي‌کنيد. وقتي داريد تدبير مي‌کنيد، يعني اينکه پذيرفته‌ايد پيشرفت امري مديريت‌پذير است. اگر کسي پيشرفت را امري مديريت‌پذير نداند، ضرورتي ندارد برايش الگو طراحي کند تا بخواهد بر اساس اين الگو، نقشه‌ راه بدهد و بر اساس اين نقشه‌ راه، هدف‌گذاري، سياست‌گذاري، برنامه‌ريزي و مراقبت بر اجرا کند.

جامعه در تعامل با جهان و در تعامل با خودش، راهي را براي حرکت به جلو پيدا مي‌کند؛ پس ما وقتي سخن از الگوي پيشرفت مي‌گوييم، مديريت‌پذير بودن پيشرفت را پذيرفته‌ايم. حال اين الگو چگونه مي‌خواهد پيشرفت را مديريت کند؟ به اين کيفيت که بگويد در حوزه‌ اقتصاد مطلوبيت‌هاي شما اين است، ساختار اقتصادي‌تان را بايد اين‌طور طراحي کنيد، مشارکت مردم را در اقتصاد بايد اين‌طور پيش‌بيني کنيد، حاکميت بايد اين نقش را در حوزه‌ اقتصادي ايفا کند، تعاملتان با دنيا بايد اين‌طور باشد، نيازهاي واقعي اقتصادي‌تان را بايد اين‌طور بشناسيد و ده‌ها سؤال از اين قبيل. اين‌ها بايد در اختيار الگوي پيشرفت باشد تا بتواند طراحي کند؛ بنابراين علم به دو طريق در الگوي پيشرفت کارسازي دارد:

اولاً خودِ الگوي پيشرفت، منطق طراحي و مباني آن، همه‌ اين‌ها يک دانش‌ و مولود يک دانش‌اند. ثانياً الگوي پيشرفت به اقتضاي ماهيتش، به اندازه‌ بزرگي حوزه‌ زندگي، تنوع موضوع دارد و علوم، هر کدام نقطه‌اي از اين حوزه‌ زندگي را پاسخ مي‌دهند و آسيب‌شناسي مي‌کنند؛ يعني علم است که قطعات دروني الگوي پيشرفت را پشتيباني مي‌کند.

با اين دو مقدمه، پاسخ سؤال شما داده مي‌شود. مقدمه‌ اول اينکه وقتي از الگوي پيشرفت ياد مي‌کنيم، به معناي اين است که پيشرفت را مديريت‌پذير دانستيم. مقدمه‌ دوم اينکه الگوي پيشرفت حداقل به دو دليل وابسته‌ به علم است. حال مي‌رسيم به مديريت‌پذير بودن يا نبودن علم؟ اگر کسي علم را مديريت‌پذير نداند، بايد پيشرفت را هم مديريت‌پذير نداند؛ چون علم دارد با پاسخ‌گويي به اين جريان، ارضاي نياز مي‌کند. اگر قرار باشد اين پيشرفت را مديريت بکنيم، بايد دانش پشتيبانش را مديريت کرده باشيم. بايد انسان‌هايي را که در پيشرفت نقش‌آفريني مي‌کنند، توانسته باشيم مديريت بکنيم. مديريت که ابزار ديگري ندارد. بايد منابعي را که در پيشرفت هزينه مي‌شود، درست مديريت کنيم تا پيشرفت را مديريت کرده باشيم که رکني اجتناب‌ناپذير است.

مديريت پيشرفت، مديريت دانش است؛ يعني سفارش توليد دانش از کجا صادر مي‌شود؟ از جانب پيشرفت و بستر عيني که دارد در آن پيشرفت اتفاق مي‌افتد. اگر اين تقاضا را به رسميت نشناسيم، مي‌توانيم بگوييم که علم مديريت‌پذير نيست. علم راه خودش را مي‌رود، جامعه هم هر مقدار خواست و توانست، از آن استفاده مي‌کند، ولي مسير علم لازم نيست که خودش را مقيد به مسير پيشرفت کند.
اگر گفتيم عقل استفاده‌ بهينه از منابع انساني و امکاني را حکم مي‌کند، در واقع حکم مي‌کند به اينکه شما دانشي را توليد کنيد که به کار مي‌آيد و نافع به حال پيشرفت جامعه است. اگر اين‌طور است، پس ما مديريت‌پذير بودن جامعه را پذيرفته‌ايم. ما دانشي مي‌خواهيم که پيشرفت جامعه را تضمين، پشتيباني، تعريف و محقَّق بکند و اين يعني مديريت‌پذير دانستن دانش. حال اگر اين را نپذيريم، نمي‌توانيم دانش را به اين کيفيت مديريت کنيم و حتماً در طراحي يک الگوي پيشرفت با مشکل مواجه مي‌شويم. بر فرض طراحي هم که بکنيم، در تحقق‌بخشي الگوي پيشرفت، با تنگنا مواجه مي‌شويم.

اگر پشتوانه‌ اين الگوي پيشرفت بخواهد علوم باشد، خودِ اين علوم نياز به تحول دارد يا همين علوم و روش‌هاي موجود کفايت مي‌کند؟

با اين مقدمه که عرض کردم، پاسخ روشن است که حتماً تحول پيدا مي‌کند. وقتي هندسه‌ نيازمندي‌هاي جامعه را مبتني بر فرهنگ اسلامي متفاوت طراحي کرديد، دانش، محصولات، تمدن و فناوري متناسب با آن را نياز داريد. بنابراين اگر ما بگوييم عمده‌ترين کارِ دانش، حل مسئله است، اين مسئله از کجا مي‌آيد و از کجا تعريف و تعيين مي‌شود؟

اگر پذيرفتيم که مسئله‌ ما بر مرکزيت مفهوم پيشرفت موضوعيت پيدا مي‌کند، بايد علم متناسبي را توليد کنيم که پاسخ‌گوي اين نيازها باشد. اين يک دريچه‌ نگاه به مطلب است که داريم تغيير مسير توليد علم را -به‌ويژه در علوم انساني- مبتني بر محصول، دستاورد و نتيجه‌اي که از علم انتظار داريم، تقرير و بيان مي‌کنيم. يک ضلع ديگر ضرورت تحول علم اين است که از زاويه خاستگاه توليد علم که فرهنگ علم است، نگاه بکنيد. آنگاه مي‌بينيد يک فرهنگ جامع، غني، باثبات، تاريخي، جامع و مستند به آموزه‌هاي ديني داريد که در دانش‌هاي پايين‌دستي الهام، تأثير و القاي خودش را دارد.

تحول در علوم انساني، به چه معنا و چگونه است؟

معنا و نحوه‌اش باز همين‌جا معلوم مي‌شود که تحول در علوم انساني، در چند لايه تفکيک‌پذير است. همه‌اش هم درست و لازم است:
مرحله اول تحول علم اين است که ما در به‌کارگيري، آن را دستخوش تغيير بکنيم؛ يعني کارايي متناسب با نياز خودمان را از علم موجود بگيريم. تا اينجا ما تصرفي در خود علم نکرديم.

مرحله‌ دوم تصرف و تحول علم اين است که خصوصاً در حوزه‌ علوم انساني، موارد متناقض و معارض با اسلام را در نظريه‌هاي علم موجود بشناسيم.

مرحله‌ سوم اين است که در کنار ده‌ها نظريه‌اي که در هر علم وجود دارد، ما هم نظريه‌هاي خردي را در مسائل مختلف ارائه کنيم.

مرحله‌ چهارم اين است که بتوانيم منظومه‌ نظريه‌ها را دستخوش تغييرات بنيادي و اساسي کنيم. اين منظومه‌ نظريه‌ها وقتي تحول اساسي پيدا مي‌کند که دو سر طيف را سفت بچسبيم. از يک طرف نظام نيازمندي‌هاي جامعه‌ خود را با حفظ تغييراتي که در آن وجود دارد، درست بشناسيم که اسمش را مي‌توانيم «هندسه‌ نيازمندي‌ها» بگذاريم؛ البته هندسه‌ نيازمندي‌ها چيز ثابتي نيست. علم، يعني نظام علمي که در بين اين دو حوزه‌ جاذبه شکل مي‌گيرد و تنها علم اسلامي خواهد بود که بتواند مبتني بر معارف، بينش، اخلاق و احکام اسلامي از يک طرف و به‌منظور پاسخگويي به نيازمندي‌هاي رو به تزايد جامعه‌ اسلامي از طرف ديگر در آن مقطع تاريخي توليد شود.

اگر بخواهيم الگويي را براي پيشرفت توليد کنيم، چه مختصاتي را بايد براي روش تأثير اين الگو لحاظ کنيم؟

فکر کنم آن سؤال اولي که بنده پاسخ گفتم، به ميزان زيادي پاسخگوي همين سؤال بود. عرض کردم نمي‌شود انتظار داشت که پيشرفت تصادفي اتفاق بيفتد، بلکه بايد مديريتش کرد و وقتي خواستيم مديريتش بکنيم. درست است که تحول‌گرايان در پيشرفت بايد نقش‌آفرين باشند؛ اما اينکه چه نقشي را ايفا کنند، بايد تدبير بشود. نمي‌شود بگوييم تحول‌گرايان در پيشرفت، درون جامعه وجود دارند، هرکدامشان، هم يک ايده‌اي دارند و هم جامعه را به طرفي مي‌کشند. چون در اين شرايط جامعه نمي‌تواند انسجام پيدا کند.

يکي بگويد خصوصي‌سازي کنيم، يکي بگويد تعاوني‌ها را شکل بدهيم، يکي بگويد که اقتصاد بايد دولتي باشد، يکي بگويد در حوزه‌ سياسي مردم‌سالاري باشد، يکي بگويد بايد سلطنت باشد، ولو سلطنت ديني، يکي بگويد مردم‌سالاري ديني بايد باشد. همه هم بتوانند در مقام نظريه‌پردازي حرف‌هاي متنوعي بزنند که اشکالي هم ندارد، ولي سؤال شما اين است که تحول را به دست چه کسي بسپاريم؟ آيا مديريتش کنيم و منطقي بالاي سرش قرار بدهيم يا ندهيم؟ اگر منطق قرار ندهيم و مديريتش نکنيم، معني‌اش اين است که بگوييم ده نفرند، ده تا نظريه راجع به کل پيشرفت يا اجزاي پيشرفت است و هر کس توانست افرادي را دور خودش جمع بکند و امکاناتي را فراهم بکند، به همان طرفي که خودش مي‌خواهد، بکشد. در اين صورت هرج و مرج اجتماعي درست مي‌شود. براي اينکه اين قضيه اتفاق نيفتد، طبيعتاً مستلزم اين است که شما با مشارکت خودِ نخبگان، براي تحول‌آفرينان در عرصه‌ پيشرفت، نقش قائل بشويد و به اين ترتيب بتوانيد پيشرفت را مديريت کنيد. البته براي اينکه اين کار را بتوانيد انجام دهيد، بايد الگوي پيشرفت داشته باشيد. اينکه به سراغ الگوي پيشرفت، مقدم بر برنامه‌ پيشرفت مي‌رويم، به همين دليل است.

تفاوت روش کل‌نگر و کلي‌نگر در توليد الگوي پيشرفت اسلامي چيست؟

ابتدا بايد بدانيم روش کلي‌نگر و کل‌نگر چه تفاوتي با هم دارند تا ببينيم در الگوي پيشرفت چه تأثيري دارند؟ در روش «کلي‌نگر»، شما حرکت از کلي به جزئي را دنبال مي‌کنيد؛ يعني روش کلي‌نگر وجه مشترک موضوعات را مي‌گيرد و به سرفصل‌هاي کلي تبديل مي‌کند. فرض بفرماييد که مفهومي به اسم ميز درست مي‌کنيم. ميز مفهومي کلي است و به انواع اشيايي که قابليت اين را دارد که صندلي کنارش بگذارند و پشتش بنشينند، اطلاق مي‌شود؛ يعني وجه مشترکي براي انواع ميزهاي کوتاه، بلند، چوبي، فلزي، اداري، خانگي و امثال اين‌ها در ذهن خودش ترسيم مي‌کنيم و برايشان عنوان کلي و يک اسم مي‌گذاريم: ميز. البته خود عناوين کلي قابل کلي و جزئي هستند؛ يعني مي‌توانيم بين مفاهيم کلي دوباره کلي‌گيري کنيم و يک خصلت مشترک طراحي کنيم. به اين مي‌گويند کلي‌نگري. به آن منطقي که امکان اين انتزاع را به ما مي‌دهد، منطق کلي‌نگر مي‌گويند.

اما تفاوت روش «کل‌نگر» اين است که وجه مشترک اشياء را اخذ نمي‌کند، بلکه اشياء را به عنوان اجزاي يک کل مي‌بيند؛ يعني وقتي مي‌خواهد پديده‌اي را تحليل کند، به جاي اينکه خصلت مشترکش را بگيرد، اجزائش را معرفي مي‌کند و نسبتي بين اين اجزاء برقرار مي‌کند. اين را منطق کل‌نگر مي‌گويند. کل، يعني يک نظام به هم پيوسته‌اي از اجزاء.

منطق کل‌نگر، پديده را به عنوان يک نظام از اجزاء به هم پيوسته مي‌بيند. به هم پيوسته، يعني همان نسبت بين اجزاء. منطق کلي‌نگر شيء را مرکب نگاه نمي‌کند، بلکه يک وجه مشترک از آن انتزاع مي‌کند. آن‌جايي که من بر اساس يک خصلت مشترک عنوان انتزاعي درست مي‌کنم، کلي‌گيري مي‌کنم و آن منطقي که اين امکان را به من مي‌دهد، منطق کلي‌نگر است. وقتي که اجزاء و نسبت بين اجزاء را بيان مي‌کنم، کل‌نگري مي‌کنم و آن منطقي که امکان اين را به من مي‌دهد، منطق کل‌نگر است.

حال در الگوي پيشرفت، مسئله‌ ما چي است؟ همان‌طورکه عرض کردم، ما با اجزاي پيشرفت و ارتباط دادن آن‌ها با يکديگر سروکار داريم. اساساً منطق کلي‌نگر در ساحت طراحي الگوي پيشرفت راهي ندارد و عقيم از اين است که بتواند به الگوي پيشرفت پاسخگو باشد. اين عرض بنده به اين معنا نيست که اصلاً لازم نيست از منطق کلي‌نگر در طراحي الگوي پيشرفت استفاده کنيم. حتماً لازم است استفاده کنيم؛ چون اصلاً بدون انتزاع و بيان يک وجه مشترک، نمي‌توانيم حرف عمومي و عام و قاعده بزنيم. قاعده، قانون، الگو يعني انتزاع کردن، يعني راجع به يک امر که مي‌تواند مصاديق متعدد داشته باشد سخن گفتن. پس قهراً ما انتزاع داريم، کلي‌نگري داريم، از منطق کلي‌نگر بايد استفاده بکنيم، ولي اينکه فکر کنيم با منطق کلي‌نگر مي‌توان الگوي پيشرفت طراحي کرد، امکان‌پذير نخواهد بود. ما بايد قدرت و منطق مجموعي‌نگري داشته باشيم. يک کلمه هم من اينجا اضافه کنم. منطق مجموعه‌نگري که ما مي‌خواهيم از آن استفاده بکنيم، بايد قيدي بخورد و آن قيد اين است که بتواند مجموعه را «رو به تکامل» تحليل بکند. بنابراين ما منطق تکامل‌نگر و تکامل‌گرا لازم داريم که علاوه بر اينکه قدرت انتزاع و «مجموعه‌نگري» دارد، قدرت «تکامل‌نگري» هم داشته باشد. اين مي‌تواند منطقي پشتيبان در طراحي الگوي پيشرفت محسوب بشود.

مثالي داريد براي اينکه روشن شود کلي‌نگري در الگوي پيشرفت عقيم است؟

خيلي ساده است. اگر گفتم الگوي پيشرفت دارم، ولي نسبت بين اقتصاد و سياست را نتوانستم در آن طراحي و بيان کنم، نمي‌توانم طراحي الگو کنم. منطق کلي‌نگر، قدرت تعيين متغيرهاي پيشرفت را ندارد. اين منطق فقط به من مي‌گويد که از بين اين ده مورد، چه چيز برايش مهم است. من بر اين اساس يک خصلت مشترک روي اين‌ها مي‌گذارم و يک عنوان انتزاعي درست مي‌کنم. مثلاً او برايش تجارت مهم است، من مفهوم سود را انتزاع مي‌کنم. مي‌خواهد تجارت کند، مي‌گويم سود کسب و کار در فروش لوازم‌التحرير، فروش لوازم خانگي، فروش منزل و فروش... است. يک مفهوم سود برايش درست مي‌کنم. اين را بر چه اساسي گفتم؟ بر اساسي که او برايش درآمد مهم بود. چون برايش درآمد مهم بود، من از اين زاويه يک خصلت مشترک به موضوعات دادم. ولي اگر از همين منطق انتزاعي و کلي‌نگر سؤال کنيد که سود چگونه حاصل مي‌شود، نمي‌تواند جواب بدهد؛ يعني متغيرهايي که رعايتش باعث سود و رعايت نکردنش باعث زيان مي‌شود. چون بايد بگويد که سود به تجارت داخلي، تجارت خارجي، بازار ارز و ارتباط اين‌ها با همديگر مربوط است تا من به او بگويم که آيا سود مي‌کند يا نه؟ اين را منطق مجموعه‌نگر مي‌تواند جواب بدهد.

فرهنگستان علوم اسلامي در رابطه با توليد الگوي پيشرفت چه دستاوردهايي داشته است؟ و از کدام روشي‌هايي که بيان فرموديد، استفاده مي‌کند؟

از سه روش کلي‌نگر، کل‌نگر و تکامل‌نگر استفاده مي‌کند. طبيعتاً تلاش فرهنگستان اين بوده که روش سوم را پايه‌گذاري کند و در موضوعات مختلف بر اساس اين روش حرکت کند. خود اين روش هم بر يک بنيان فلسفي استوار است که از آن به عنوان «فلسفه‌ نظام ولايت» ياد مي‌کنيم.

اما در خصوص الگوي پيشرفت ما چه دستاوردي داشته‌ايم؟ ما در زيرساخت‌ها و مقدمات ‌الگوي پيشرفت، قدم‌هاي مقدماتي را برداشتيم، ولي طراحي خود الگوي پيشرفت هنوز در دستور کارمان قرار نگرفته و خودمان هم بدون وجود يک سفارش و پشتيباني مؤثر از جانب حاکميت، توانايي ورود به اين موضوع را نداريم. اما اينکه مي‌گويم زيربناهاي کار، منظورم همين است که فرهنگستان قدرت پايه‌گذاري و روش عام مدل‌سازي را پياده کرده است. روش عام مدل‌سازي به معني اينکه مي‌تواند در موضوعات مختلف معادله و قاعده‌ مدل‌سازي را بيان بکند. مدل‌سازي به چه معنا هست و چگونه يک بحث مجزا و مستقلي را مي‌طلبد؟ يعني همين که متغيرهاي موضوع و نسبتِ بين متغيرها را بتواند تشخيص بدهد و مدل کند. طبيعتاً روش زيربنايي را در طراحي الگوي پيشرفت مي‌تواند در اختيار قرار بدهد؛ البته آن روش، براي اينکه در طراحي الگوي پيشرفت به‌کار گرفته شود، خودش مراحلي دارد و کارهاي اضافه‌اي بايد در آن انجام بپذيرد. اين جزء تحقيقاتي مي‌شود که بايد در توليد الگوي پيشرفت به آن دست پيدا کرد.

با توجه به نکته‌اي که درباره روش کل‌نگر و کلي‌نگر فرموديد، آيا اين دو روش در تأمين آرمان‌ها و اهداف انقلاب اسلامي، تفاوتي با يکديگر دارند يا خير؟

اگر بخواهيم بر اساس منطق کلي‌نگر که من از آن به عنوان منطق انتزاعي هم ياد مي‌کنم، وارد حوزه‌ نظام‌سازي به شکل عام و طراحي الگوي پيشرفته به شکل خاص بشويم، حتماً با بحران روبه‌رو مي‌شويم. علتش هم کاملاً واضح است، چون نسبت‌ها را نمي‌توانيم تحليل کنيم. ارتباط‌ها را نمي‌توانيم ببينيم. اگر نتوانم نسبت بين سياست و فرهنگ، فرهنگ و اقتصاد، سياست خارجي و سياست داخلي، امنيت و آزادي، آزادي و عدالت، مردم‌سالاري و ولايت، ولايت فقيه و ده‌ها مسئله از اين قبيل را ببينم، نمي‌توانم پيشرفتش را ببينم، نمي‌توانم از تکامل اجتماعي تفسير داشته باشم، نمي‌توانم قدرت پيش‌بيني داشته باشم، نمي‌توانم قدرت سياست‌گذاري داشته باشم. اين روش و مهم‌تر از آن، اين نگرش انتزاعي -يعني نگرش کلي‌گرايانه‌اي که حيثيات را از هم تفکيک مي‌کند و قدرت برقراري نسبت بين حيثيات و ارتباط بين موضوعات را ندارد- در عيني که در جاي خودش کارايي دارد، اما اکتفا کردن به آن حتماً هم جامعه‌ و هم نظام مديريت اجتماعي را با بن‌بست روبه‌رو مي‌کند. اما روش کل‌نگر و تکامل‌نگري به دليل ماهيت موضوع در مديريت اجتماعي و توليد علم، اقتضاء مي‌کند که بتوانيم نظام ببينيم، اجزاء ببينيم، روابط را ببينيم، تغييرات را ببينيم، تکامل را ببينيم. به همين دليل در دنياي غرب به روش سيستمي خيلي اهميت داده‌اند. زيرا مفهوم و اهميت کل‌نگري را فهم کردند و روزبه‌روز ادبيات آن را به‌عنوان يک دانش پشتيبان و زيربنايي غني‌تر کردند. البته ما مبتني بر اسلام و اهدافي که نظام اسلامي دارد، بايد اين منطق را تکامل ببخشيم.
Share/Save/Bookmark