یکی از موضوعات عرصه فلسفه فرهنگ، نسبت علم و فرهنگ است، این نسبت به معنای رابطه ای است که بین علم و فرهنگ وجود دارد. احاطه علم بر فرهنگ یکی از انواع ارتباط بین این دو مقوله است که رویکرد تهذیب علوم موجود، با رویکردی عقلانی و وحیانی به علم به دنبال بازخوانی علم و فرهنگ اسلامی است. یكی از طرفداران اصلی نظریه تهذیب علوم انسانی موجود، موسسه امام خمینی قم می‌باشد كه در این مقاله قرائت استاد اكبر میرسپاه به عنوان یكی از نظریه پردازان اصلی این موسسه بررسی شده است. ایشان معتقدند؛ هرچند توصیف علم به قید «اسلامی» چندان مئونه‌ای ندارد و به ادنی مناسبت امكان دارد، اما در نظریه تهذیب به این حداكتفا نمی‌شود و هدف بررسی چگونگی اسلامی شدن خود علم است نه اسلامی شدن علماء و یا كاربرد علم. در این نظریه مراد از علم، علم حصولی است نه علم حضوری و باز در بین علوم حصولی مرادعلم حقیقی است نه علم اعتباری. براساس این نظریه، دین اسلام، مصداق كامل دین حقیقی و الهی است و می‌تواند به همه شئون فردی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی، قضایی و بین المللی انسان، ارزش الهی بخشیده و آن را با خدا مرتبط سازد. چگونگی اسلامی كردن علوم در این نظریه به رو آوردن به علوم و تغییر آن با چهار شیوة «تصحیح، تكمیل، تهذیب و توجیه» براساس بینشهای اسلامی، تبیین می‌شود، هرچند این تغییرات منحصر در سطح گزاره‌های علمی نبوده و شامل روشها و مبانی هم می‌شود. در این مقاله ضمن ارایه گزارشی از نظریه تهذیب با تبیین استاد میرسپاه، در چهار قسمت «علم شناسی، دین شناسی، علم دینی و روشهای اسلامی كردن علوم» به ارزیابی این نظریه پرداخته شده است.

علم دینی
آنچه در این پرونده میخوانید دیدگاه صاحب نظران فرهنگستان علوم اسلامی قم در رابطه ی دین و علم می باشد.
 
 
 
کد مطلب: 872
حجت الاسلام یوسف حسین نژاد
رویکرد تهذیبی در علوم موجود
تاریخ انتشار : يکشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۰۹:۰۰
 
 
 به گزارش پایگاه اطلاع رسانی فرهنگستان علوم اسلامی قم، حجت الاسلام یوسف حسین نژاد، عضو هیأت علمی فرهنگستان علوم اسلامی قم، در مقاله ای به بررسی رویکرد تهذیبی در علوم موجود پرداختند.
این مقاله در کتاب تحول در علوم انسانی که در سال ۱۳۸۹ در همایش تحول علوم انسانی رونمایی شد، به چاپ رسیده است.
متن حاضر، که خلاصه ای از مقاله فوق الذکر است، به مناسبت سالگشت همایش تحول در علوم انسانی در این پایگاه اطلاع رسانی قرار داده می شود.
علاقه مندان می توانند برای دسترسی به اصل مقاله و خرید اینترنتی این کتاب به سایت اینترنتی انتشارات تمدن نوین، به آدرس http://nicbook.org مراجعه نمایند.




***




مقدمه
بعضی از اندیشمندان بر این اعتقادند كه آنچه نقیب العطاس در سال ۱۹۷۹ در مالزی و اسماعیل الفاروقی در سال ۱۹۸۱ تحت عنوان اسلامی گرداندن علوم انسانی مطرح كرده‌اند، با نظریه تهذیب علوم موجود توسط مؤسسه امام خمینی (ره) قم به یك معنا است؛ اما به نظر می‌رسد نظریه موسسه امام خمینی (ره) در «روش تحول» علوم انسانی و «هویت علم دینی» تفاوت های جدی با نظریه اسلامی گرداندن نقیب العطاس و اسماعیل الفاروقی دارد.
در اولین سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، حركتی برای تهذیب علوم دانشگاهی و اسلامی كردن علوم در حوزه علمیه قم و در مدرسه حقانی آغاز شد و به صورت مرور بر كتابهای دانشگاهی در رشته‌های علوم انسانی و معین كردن نقاط افتراق یا تخالف آنها با مباحث و مطالب دینی و سپس حذف چنین مواردی ادامه یافت. حاصل كار به صورت جزوه‌هایی در آمد كه مطالب آنها پیراسته از این موارد بود یا آن مطالب همراه با نقدی كوتاه و موردی مطرح شده بود. سپس همین فعالیت به صورت متشكل‌تر در بنیاد فرهنگی باقرالعلوم (علیه السلام) قم و در كتب علوم انسانی دانشگاهی (سمت) ادامه یافت و حاصل آن به صورت كتابهایی در حوزه‌های مختلف علوم انسانی منتشر شد. سرانجام، این دفتر، به صورت مستقل از سازمان سمت، تحت عنوان پژوهشكده حوزه و دانشگاه فعالیت خود را ادامه داد.
بی تردید موسسه در راه حق و در ادامه موسسه امام خمینی كه تحت اشراف حضرت آیت الله مصباح یزدی اداره می‌شود، در موازات پژوهشكده حوزه و دانشگاه و به دنبال اسلامی كردن علوم انسانی و تربیت نیروهای متعهد و متخصص در این راستا بوده است و نیز حضور علمی استاد مصباح یزدی در حركت مدرسه حقانی، بنیاد فرهنگی باقرالعلوم و پژوهشكده حوزه و دانشگاه بعنوان یكی از عناصر اصلی و خط دهنده غیر قابل انكار است.
یكی از شاگردان استاد مصباح یزدی، حجت الاسلام والمسلمین اكبر میرسپاه است كه از مدرسه حقانی تا دفتر همكاری حوزه و دانشگاه و در نهایت موسسه امام خمینی همفكر و همراه استاد بوده است و در پیگیری مسئله اسلامی كردن علوم پیشگام بوده و در این راه مداومت نموده است، به همین دلیل در این نوشته آقای میرسپاه بعنوان یكی از نظریه‌پردازان اصلی طرز تفكر موسسه امام خمینی تلقی شده و در بررسی نظریه رویكرد تهذیب علوم، نقطه تمركز، بررسی نظریه ایشان است. هرچند در جایی كه نظر ایشان در مسئله‌ای یافت نشد برای تكمیل بحث از نظرات دیگر اندیشمندان همفكر آقای میرسپاه استفاده می‌كنیم.

فصل اول ـ بررسی و توصیف دیدگاه تهذیب

اسناد كتبی زیادی درباره نظریه آقای میرسپاه توسط نگارنده یافت نشد و یافت نشدن به دلیل حضور شفاهی قوی و حضور كمرنگ ایشان در صحنه مقالات و كتب مربوط به علم دینی است. آنچه دست مایه اصلی برای نوشتن این مقاله شد، دو مصاحبه، یك نشست و یك مقاله از ایشان بود.
هدف از این نوشته تقریر نظریه ایشان و جبران ضعف حضور این نظریه در مكتوبات پیرامون علم دینی و طرح جدی نظریه‌ای است كه هرچند در بین نظریات علم دینی ظاهراً كم سر و صدا است. اما «حضور عملی» آن در كارهای پژوهشی و تربیت پژوهشگران و اساتید و نوشتن صدها؛ بلكه هزاران كتاب و مقاله توسط پژوهشگران پژوهشكدة حوزه و دانشگاه و موسسه عظیم امام خمینی قم چشمگیر و خارق العاده بوده است. هرچند در پایان به نقد اجمالی این نظریه، در حد یك ارزیابی كلی و بررسی نقاط قوت و ضعف پرداخته خواهد شد.

۱) تاریخچه ورود علوم انسانی غرب
آقای میرسپاه دربارة مواجهه جامعه علمی ایران با علوم انسانی غرب چنین معتقدند كه؛ مدتهای مدیدی گرایش غالب این بود كه علم،علم است و تقسیم آن به اسلامی و غیر اسلامی معنا ندارد، تا اینكه در حدود ۲۰۰ سال پیش میرزا تقی‌خان امیركبیر برای مشكل جهل و بی‌سوادی عموم مردم تصمیم گرفت یك اگاهی‌هایی برای مردم پدید آورد، وی تصور می‌كرد كه ما از نظر علمی، كشور عقب مانده یا عقب نگهداشته شده‌ایم، باید از كشورهای پیشرفته علوم مورد نیاز را بیاموزیم. لذا ابتدا بعضی از افراد را برای تحصیل علوم جدید به خارج از كشور می‌فرستادند، اما بعدها به دلیل امكان استحاله دانشجویان در فرهنگ غربی، دارالفنون را در تهران تأسیس كردند كه اساتید خارجی رسماً در آن به تدریس علوم جدید مشغول شدند. این علوم شامل، علوم پایه مانند فیزیك و شیمی و بعدها شاخه‌هایی از علوم انسانی مانند روان شناسی، اقتصاد و جامعه‌شناسی بود.
البته در این بحث ما كاری با سؤنیت و حسن نیت مسئولین این حركت نداریم، قراین تاریخی نشان می‌دهد كه در ظاهر خود امیركبیر سؤنیتی نداشته است و قصدش از این حركت، خدمتی به فرهنگ كشور ایران بوده است. اما، دربار و بین روشنفكران و روشنفكرنمایان آن روز، كسانی بودند كه اغراض سویی داشتند و از این كه این علوم باعث بی‌دینی مردم شود، خوشحال بودند. بعضی‌ها مانند تقی‌زاده صراحتاً می‌گفتند كه اگر قرار است ما پیشرفت كنیم باید از فرق سر تا نوك پا فرنگی شویم.
پس از تأسیس دارالفنون و آموزش بعضی از جوانان كشورمان در آنجا و بالاخره ورود علوم انسانی غربی به فضای فرهنگی كشورمان، بتدریج سه گرایش نسبت به این علوم پیدا شد. بعضی معقتد شدند كه اساساً این علوم مورد تأیید دین ما بوده و قرآن واحادیث نیز این علوم را تأیید می‌كند. بعضی دیگر بر این اعتقاد بودند كه این حرفها بر ضد دین است و باید در مقابل آن بایستیم و عده‌ای سوم نیز بی‌تفاوت بوده و می‌گفتند نباید با این مسایل كاری داشته باشیم، هركسی مسئول عمل خودش است.
هرچند سؤالهای خوبی در ذهن‌ها در آن زمان پیدا شد، اما با توجه به جو سیاسی دوران طاغوت این سؤالات و حرفها به فراموشی سپرده شد و زمینه‌ای فراهم شد كه حوزه‌های علمیه (بعنوان نمادسنت) و مدارس جدید و دانشگاه‌ها (به عنوان نماد تجدد) هر كدام در لاك خود فرو رفته از یكدیگر فاصله گرفتند. دستهایی هم در كار بود تا این فاصله را تشدید نموده و برخورد این دو نهاد را نسبت به هم منفی نموده تا اندیشمندان دانشگاه به تخریب و تحقیر علمای دین بپردازند و این مسئله باعث خشم علماء نسبت به دانشگاه می‌شد.
این مسایل ادامه داشت تا اینكه انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) فقیه و مجتهد جامع الشرایط، فیلسوف و عارف كامل و استاد اخلاق و ... به پیروزی رسید. پس از پیروزی انقلاب تصادم در دانشگاه‌ها شدت گرفت و گروه‌های مختلف در دانشگاه‌ها با یكدیگر درگیر شدند و كم كم این درگیری‌ها باعث بروز مسایلی شد كه موجب تعطیلی دانشگاه گردید.
پس از تعطیلی دانشگاه‌ها این بحث بصورت جدی مطرح شد كه ما با این علوم وارداتی غربی چه‌كنیم؟ چون انقلاب ما یك انقلاب اسلامی و با هویت فرهنگی بود. تعطیلی دانشگاه‌ها هم به قصد وقوع انقلاب فرهنگی بود، لذا به فرمان امام خمینی (ره) در ۲۳ خرداد ماه سال ۱۳۵۹ ستاد انقلاب فرهنگی، تشكیل شد. پس از تشكیل این ستاد خیلی سریع این سؤال پیش آمد كه ستاد می‌خواهد چكار كند؟ بعضی‌ها در این ستاد معتقد شدند كه می‌خواهیم علوم، اسلامی شود، اما عده‌ای هم مخالف با این كار بوده و می‌گفتند شما با این كار علم را به مسلخ می‌برید، علم اگر ایدئولوژیك شود ، دیگر علم نیست و علم با این كارها نابود می‌شود.
ستاد انقلاب فرهنگی كه بعدها به شورای انقلاب فرهنگی تغییر نام داد، در آن زمان دارای تركیب یكدستی نبود، بطوری كه بعضی از اعضاء آن به اسلامی‌كردن‌علوم اعتقادی نداشتند، لذا كارها به كندی پیش می‌رفت تا اینكه در ملاقات اعضاء این شورا با حضرت امام (ره) حضرت امام به ایشان پیشنهاد دادند كه برای رفع مشكلات خود به علماء حوزه مراجعه كنند. پس از مراجعه این شورا به جامعه مدرسین، قرار شد كه كسی به عنوان رابطه شورا و حوزه علمیه باشد و بتواند حرفهای اصیل دینی را به دانشگاه منتقل كند. در همین راستا آیت الله مصباح بعنوان این رابط انتخاب شد كه علاوه بر رأی ستاد و جامعه مدرسین به ایشان حضرت امام (ره) نیز یكسری پینشهادات و قیود آیت الله مصباح را امضاء كردند و كارها از سال ۱۳۶۱ تحت عنوان دفتر همكاری حوزه و دانشگاه شروع شد و بنده پی‌گیری این مباحث شدم.

۲) بررسی ماهیت علم
استاد میرسپاه در تبیین منظور از ماهیت علم مطالب متنوعی دارند كه می‌توان به آنها چنین اشاره نمود: «در تهذیب علوم، منظورمان از علم، علم حصولی است نه علم حضوری علم حصولی نیز به حقیقی و اعتباری قابل تقسیم است كه در این مبحث علوم اعتباری مانند صرف و نحو معانی و بیان كه جزو علوم اعتباری‌اند، چون دلالتشان لفظیه وضعیه یا وضعیه لفظیه است، این دسته از علوم، خارج از این بحث بوده و ما تنها راجع به علوم حقیقی بحث می‌كنیم؛ یعنی علومی كه وابسته به اعتبار معتبر نیستند و به لحاظ كردن یك شخص و به وضع یك واضع بستگی ندارد؛ بلكه حقایقی هستند كه ما آنها را كشف می‌كنیم. البته علوم ارزشی و دستوری مانند اخلاق و حقوق هم دارای ریشه‌های حقیقی بوده و جزو علوم حقیقی هستند».
پس از تعیین موضع بحث در تقسیمات علم حصولی، باید توجه داشت كه علم حصولی نیز دارای اصطلاحات مختلفی است كه از نظر وسعت و ضیق شمول مفهومی، بسیار متفاوت است. بنابر وسیع‌ترین اصطلاح، حتی به یك قضیه علم اطلاق می‌شود و همین كه یك قضیه مشتمل بر حكمی است و از ورای خود حكایت می‌كند، كافی است كه بر آن علم اطلاق كنیم. حتی منطقیین یك صورت ذهنی مطابق با واقع؛ یعنی تصور را علم می‌دانند، در حالیكه تصور علم نیست و مد نظر ما صرف یك تك قضیه هم نیست. بلكه علم عبارت است از مجموعه‌ای از قضایایی كه دارای محوری واحد (موضوع) است و با یكدیگر تناسب دارند و در نتیجه، یك منظومه معرفتی را تشكیل می‌دهند. بنابراین علم، هویت مجموعی دارد و باید آن را به صورت یك جریان نگریست.
همچنین آقای میرسپاه درباره روش علوم بر این نظرند كه؛ البته هر علمی موضوع خاص داشته و با روش خاصی نیز تحصیل می‌شود و این روش تنها منحصر در روش حسی و تجربی نمی‌شود، این اصطلاحی بود كه پوزیتیویستها مطرح كردند و براساس مبانی معرفت‌شناسانه هیچ وجه منطقی وجود ندارد كه روش تحصیل علم را تنها به تجربه و حس منحصر كنیم. پوزیتیویستها با روشهای به ظاهر علمی و با اصطلاح سازی وارد مباحث شدند، اما اغراض فاسدی داشتند و مدعی شدند كه هرچه غیر تجربی است، جهل و خرافات است، در حالیكه قسمت اعظم علوم ما با روشهای غیرتجربی حاصل می‌شود. بنابراین این منظومه معرفتی ممكن است با روش تجربی، روش تعقلی، روش شهودی و روش تعبدی (از طریق وحی) به دست آید.

۳) بررسی ماهیت دین
قبل از طرح مفهوم علم دینی، طبعاً باید به بررسی ماهیت دین از دیدگاه تهذیب بپردازیم؛ امروز در عرف و فرهنگی كه در دنیا رایج است و خواه ناخواه فرهنگ ما را كما بیش تحت تأثیر قرار داده است، دین را امری می‌دانند كه انسان به ماورای عالم ماده اعتقاداتی داشته باشد و برای یك چیزهایی، قداستی قایل شود و نوعی مناسكی برای انجام آن وظیفه‌ای كه برای خودش معتقد است، انجام دهد. بهترین تعریفش این است كه انسان به خدا اعتقاد داشته باشد و اینكه باید در مقابل او كرنش كند. كسی كه چنین اعتقادی داشته باشد، دین دارد و اگر چنین نباشد، دین ندارد. البته دین معنی وسیعتری هم دارد؛ حتی انسان پرستی و بت پرستی را هم یك نوع دین تلقی می‌كنند و یا بودیسم را كه اعتقاد به خدا در آن وجود ندارد، دین می‌دانند. این یك اصطلاح عام‌تری است؛ ولی ما باید مشخص كنیم منظورمان از دین، آن چیزی نیست كه در بودیسم و دیگر ادیان باطل و جعلی مطرح است؛ دینی كه ما می‌گوییم لااقل باید سه عنصر اصلی داشته باشد؛ بر اساس اصطلاح معروف، اعتقاد به خدای متعال، اعتقاد به قیامت و پاداش نیك و بد اعمال و اینكه رابطه‌ای بین خدا و خلق هست كه راه را به او نشان می‌دهد.
براساس نظریه تهذیب؛ مصداق كامل دین هم دین اسلام است؛ یعنی دین اسلام چیزی است كه تمام شئون فردی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی، قضایی و بین‌المللی انسان را در برمی‌گیرد و صبغه خاصی به آن می‌دهد؛ «صِبغَةَ الله و مَن اَحسَنُ مِنَ الله صِبّغة» رنگی به زندگی آدم می‌خورد و آن رنگ این است كه انسان را با خدا ارتباط می‌دهد. دین حقیقی این است و بر همه چیز انسان هم اثر دارد، برخلاف آن چه رایج است كه دین برای مسجد، حسینیه و معابد است و یك امر شخصی است كه كسی می‌تواند بدان معتقد باشد یا نباشد، خیلی، چیز مهمی نیست، انسان می‌تواند امروز این دین را داشته باشد و فردا دین دیگری و پس فردا نیز دین جدیدی را انتخاب كند؛ یا سلیقه‌ای است؛ مانند رنگی كه انسان آن را نمی‌پسندد و می‌تواند آن را تغییر دهد؛ اینها مسائل شخصی انسان است ... این طور نیست كه دین فقط رابطه بین انسان و خدا و یا مربوط به اعتقادی دربارة آخرت باشد. دین جدی‌ترین مسئله در زندگی است.
براساس عقیده تهذیب، علم، معرفت مطابق با واقع و چیزی است كه كشف حقیقت می‌كند و دین هم این رنگی است كه به زندگی انسان زده می‌شود و ارزش دیگری بدان می‌بخشد، یعنی تمام شئون زندگی انسان، حتی خوراك، استراحت و لذت‌های زندگی‌اش را با خدا مرتبط می‌سازد. به عبارت دیگر دین اسلام مجموعة باورها و ارزشها و رفتارهایی است كه انسان را به كمال می‌رساند. مصداق كمال نهایی در فرهنگ اسلامی، تقرب به خداست. پس مجموعة باورها و ارزشها و رفتارهایی كه انسان را به سوی خدا و كمال نهایی و سعادت ابدی رهبری می‌كند، نام دین را بر آن می‌نهیم. آنچه خداوند از بندگانش خواسته و مقتضای ارادة تشریعی الهی قرار گرفته، دین نام دارد. خدا اراده فرموده كه بندگانش موحد باشند، پس اعتقادبه توحید از دین است. نیز خداوند اراده فرموده بندگانش معتقد به معاد باشند، پس اعتقاد به معاد جزء دین است، همچنین اعتقاد به ارزشها، رفتارهای فردی و اجتماعی و همه آنچه به گونه‌ای در كمال انسان به صورت مثبت دخالت دارد، جزء دین است.

۴) امكان اسلامی كردن علوم
استاد میرسپاه برای اثبات امكان تولید علم دینی بر این نظرند كه؛ معمولاً منظومه‌های معرفتی راكد و ثابت نیستند؛ چون به جهت رفع نیازهایی پدید می‌آیند، بعد مورد تدریس و تدقیق قرار می‌گیرند و در ضمن تحقیق محققین و تدریس مدرسین، فصلها و مسایلی به آن افزوده می‌شود و گاه یك سری مسایل از آن كاسته می‌شود، لذا می‌گوییم علم همانند آب جاری است نه راكد.
بعضی‌ها سادگی می‌كردند و می‌گفتند علم، علم است، مسلمان و نا مسلمان و اسلامی و غیراسلامی ندارد، دو ضربدر دو می‌شود؛ چهار و من چه مسلمان باشم یا نباشم نسبت به این قضیه علمی تفاوتی ندارد. یا گفته می‌شود كه علم كاری به عالم ندارد، و به این تعبیر علی (ع) متمسك می‌شدند كه «اُنظُر اِلی ما قالَ و لا تَنظُر الی مَن قال» و نتیجه می‌گیرند كه شما از محتوا استفاده كنید ولو گوینده كافر باشد، لذا توصیه می‌كنند كه شما علم و هدایت را دریافت كنید؛ ولو از اهل ضلال. واقعیت این است كه این عده بعضی از روایات را دیده و بعضی دیگر را ندیده‌اند.
و اقعیت این است كه هیچ «علم حصولی» نمی‌تواند مطلوب و هدف بالذات باشد؛ یعنی نمی‌شود گفت ما این علم را می‌آموزیم؛ صرفاً برای اینكه بیاموزیم. هرگز اینگونه نیست، آن «برای» و هدف، مسلماً چیز دیگری است. اینكه گفته می‌شود علم آموزی برای علم است، این یك دروغ بزرگ است، انسانها همیشه علم را برای اهدافی می‌آموزند، بینش انسانها در تعیین اهداف اثر دارد و این اهداف معلوم می‌سازد كه علم برای چه آموخته شود.

۵) معنای اسلامی كردن علوم
استاد میرسپاه اسلامی كردن علوم را چنین توصیف می‌كنند؛ تعبیر اسلامی برای چیزی به كار می‌رود كه انتسابی به اسلام دارد و به تعبیر دیگر به گونه‌ای با اسلام تماس دارد. در نسبت، ادنی مناسبت كافی است؛ علم اگر یك نسبت مختصری با دین داشته باشد، كافی است بگوییم علم دینی. حال وقتی منظومة معرفتی را اسلامی می‌شماریم، نفس این تعبیر چندان مئونه‌ای لازم ندارد، همین كه مطرح كنندگان آن مسلمان باشند، مجوز تعبیر حاصل است یا همین كه مطالب آن مورد پذیرش اسلام باشد یا محتوایش موید مطالبی از اسلام باشد و امثال اینها كه ادنی مناسبت را تأمین كند، این توصیف اشكالی ندارد. بنابراین كسانی كه از صرف توصیف یك علم به اسلامی بر آشفته می‌شوند و می‌پندارند كه این توصیف مؤنه بسیاری می‌خواهد بر صواب نیستند، هرچند ما در این مسئله نمی‌خواهیم به ادنی مناسبت اكتفا كنیم.
از ابتدایی كه كار اسلامی‌كردن علوم در دفتر همكاری حوزه و دانشگاه شروع شد، این بحث مطرح شد كه معنای اسلامی‌كردن علوم چیست؟ آیا می‌توان علم را به صفت «اسلامی» موصوف كرد؟ بعضی‌ها گفتند شاید اسلامی‌كردن‌عالمان و مسلمان شدن آنها منظور باشد. وقتی ما در پاسخ می‌گفتیم خیر، منظور، اسلامی‌كردن خود علم است. بعد بعضی‌ها با تمسخر می‌گفتند كه شما می‌خواهید فرضاً روان شناسی را جلوی خود گذاشته و به او بگویید؛ بگو اشهدان لا اله الا الله و ...
البته منظور ما از اسلامی‌كردن‌علوم، «بومی‌سازی» علم هم نیست؛ در بومی‌سازی یك نوع نسبیت‌گرایی دیده می‌شود كه ما آن را قبول نداریم، ما معتقدیم كه علم باید جهانی باشد نه بومی. معنا ندارد كه قواعد كلی‌ای كه نتیجه تحقیقات علمی است؛ فقط مربوط به ایران یا مسلمانان باشد، اگر حقیقتی هست، مربوط به همه است. بنابراین ما به دنبال اسلامی‌سازی «علم» هستیم كه این اسلامی‌‌سازی با جهانی بودن علم هم منافاتی ندارد.

۶) شیوه اسلامی كردن علوم
اصلی‌ترین قسمت نظریه تهذیب علوم، روش شناسی این نظریه درباره تولید علوم اسلامی است كه آقای میرسپاه در این‌باره می‌نویسد: چنانچه كسی از چگونگی‌اسلامی‌شدن علوم سؤال كند، در جواب می‌گوییم، ما اسلام را حق می‌دانیم و معتقدیم كه این دین به انسانها یك بینش‌هایی می‌دهد و ما این بینشها را حق می‌دانیم و بر اساس آن به محتوای علوم نگریسته و آن را تغییر می‌دهیم، چگونه ممكن است اندیشه‌مندی هرچه را غیر از خداست، نیازمند به خداوند بلكه عین نیاز به او ببیند (فاطر، آیه ۱۵، صافات آیه ۹۶، زمر، آیه ۶۳) و نظام جهان را حكیمانه و عادلانه ببیند (الرحمن، آیه ۷، نساء آیه ۴۰، كهف آیه ۴۹) انسان را اولاً دارای فطرت مشترك بداند و ثانیاً این فطرت را الهی بشمارد (روم، آیه ۳۰) و هدف از آفرینش انسان را عبادت حق و قرب به او بداند (ذاریات، آیه ۵۶، بینه، آیه ۵، تغابن، آیه ۱۱) و جهاد در راه او را موجب راهیابی‌های عظیم به شمار آورد (عنكبوت، آیه ۶۹) ایمان و تقوا را جالب و جاذب بركات آسمانی و زمینی محسوب كند (اعراف، آیه ۹۶) و برطرف شدن تزلزل را در یاری خدا بداند (محمد، آیه ۷) و هیچ آفریده‌ای را بر قدرت نبیند (آل عمران، آیه ۱۶۰) در عین حال تحقیقات او «منظومه‌ای معرفتی» باشد كه تفاوت چشمگیر و غیر قابل اغماضی با منظومة معرفتی اندیشه‌مندی كه چنین بینشهایی ندارد، نداشته باشد؟
هرگاه یك پژوهشگر بر اساس بینش‌اسلامی، منظومه معرفتی علوم مختلف را بررسی كند، ممكن است یكی از تصرفات ذیل را انجام دهد:
یك ـ تصحیح؛گاهی به نظر می‌رسد قضایایی كه در یك علم بیان شده می‌بایست براساس بینش اسلامی، یك قیدی به آن اضافه شود كه اگر این قید اضافه شود، آن مطلب صحیح بوده و اگر اضافه نشود؛ آن مطلب غلط می‌شود این روش را «برخورد تصحیحی» می‌نامیم.
دو ـ تهذیب؛ در بعضی اوقات یك قضایا و آموزه‌هایی در یك علم یافت می‌شود كه ما براساس بینش اسلامی با كل آن مخالفیم؛ یعنی بگونه‌ای است كه با اضافه كردن قید یا قیودی نمی‌توان آن را پذیرفت؛ در این صورت اصل آن آموزه را باطل دانسته و آن را حذف می‌كنیم. این روش را «برخورد تهذیبی» می‌نامیم؛ یعنی ما علم را از وجود این گزاره‌ها پاك می‌كنیم.
سه ـ تكمیل؛گاهی براساس كتاب و سنت و بینش‌های اسلامی، مطالبی را به یك علم می‌افزائیم، این اضافه كردن غیر از قید زدن و تهذیب است، این روش را «برخورد تكمیلی» می‌نامیم.
چهار ـ توجیه؛ گاهی براساس معارف اسلامی، سیر و سلوك علم توجیه می‌شود؛ یعنی همانگونه كه قبلا گفته‌ایم؛ همیشه علم حصولی برای رسیدن به اهدافی تولید شده و آموخته می‌شود، معارف اسلامی در تعیین هدف دستیابی به علم و آموزش آن تأثیر می‌گذارد، این روش را «برخورد توجیهی» می‌نامیم.
به عبارت دیگر هر علمی یك نوع سیر و سلوك است، چنان كه ملاصدرا نیز اسم كتاب فلسفی خود را اسفارالاربعه یعنی سفرهای چهارگانه می‌گذارد، بدون شك هر سیر و سلوكی، جهتی دارد. زمانی كه ما بخواهیم با معارف اسلامی به این سیر و سلوك جهت بدهیم، این را برخورد توجیهی می‌نامیم.
چون هدف غایی همه مسلمانان قرب به خداست، این هدف باید در همه علوم مد نظر قرار گیرد. البته این قرب به خدا یك هدف‌نهایی است كه در همه جا حضور دارد؛ یعنی اهداف متوسط واهداف خرد و مشخص متناسب با قرب الهی در هر علم وجود دارد تا جایی كه آن اهداف مشخص در ارتباط با علومی مانند جامعه‌شناسی، اقتصاد و روان شناسی و دیگر علوم‌ انسانی طرح می‌گردد. عده‌ای كه دربارة معارف اسلامی و حتی اصل وجود خدا شك دارند، وقتی این حرفها را می‌شنوند، مسخره می‌كنند و فرضا می‌گویند؛ آیا شما جامعه‌شناسی می‌خوانید تا قرب به خدا پیدا كنید؟ !
این برخورد توجیهی، برخورد مهمی است، یك جامعه‌شناس منتقد بنام سی رایت میلز انتقاد می‌كرد و می‌گفت چرا جامعه‌شناسی اینگونه جهت‌دهی شده است كه جامعه‌شناسان این همه روی مسئله ادبیات كودكان وقت صرف می‌كنند، به جهت این‌كه مرفهین برای بچه‌های خود به آن نیاز دارند، اما سوء استفاده از كودكان در كارهای سخت در دنیا، آن هم ظالمانه به صورتی كه در یك وضعیت بهداشتی بد، بسیاری از آنها جان می‌سپارند، مورد غفلت مطالعات جامعه‌شناسان قرار گرفته است. ایشان معتقد بودند كه این گونه كار كردن بسیار ظالمانه است، وجدان كجا رفته است؟ انسانیت كجا رفته است؟!
غربی‌ها كوشش زیادی دارند كه برخورد توجیهی انجام نگیرد تا بتوانند از نخبگان علمی در جهتی كه خودشان می‌خواهند استفاده كنند. غربی‌ها القاء می‌كنند كه علم آموزی صرفاً برای دانشمندشدن است، در حالی كه درعمل اینگونه نیست و آنها برای حركتهای علمی خود مقاصدی دارند.
اگر علمی (منظومه معرفتی‌ای) چهار تحول و تغییر پیش گفته (تصحیح، تهذیب، تكمیل و توجیه) در آن رخ دهد، رنگ، بو و طعمی پیدا می‌كند كه نامش را اسلامی می‌گذاریم. جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، علوم تربیتی، اقتصاد و حتی فیزیك و شیمی بر این اساس قابل تغییر است.
این بحث، یك بحث معرفت شناختی است، پس در برابر آن نفیاً و اثباتاً باید از این دیدگاه، موضع گرفت. بنابراین نمی‌توان از خود عالمان علوم، این بحث را پی‌جست، مثلاً نباید از یك جامعه شناس، سؤال شود كه آیا شما درسی به نام جامعه‌شناسی‌اسلامی خوانده‌اید؛ زیرا جامعه‌شناسی‌اسلامی، یك شاخه از شاخه‌های جامعه‌شناسی در عرض جامعه‌شناسی شهری، روستایی و ... نیست؛ بلكه این تقسیمی است كه در ارتباط با معرفت جامعه شناختی مطرح است نه در ارتباط با شعبه‌های جامعه‌شناسی.
البته مطالعة گزاره‌های علوم و تصحیح، تهذیب، تكمیل یا توجیه آنها به معنای بررسی سرشاخه‌های علوم و بی‌توجهی به زیربناها نیست. بلكه توجه به این گزاره‌ها به جهت «مدیریت بهره‌وری» و استفاده بهینه از محتوای علمی علوم موجود است، برای مدیریت بهره‌وری نباید كارهای موازی و كارهای تكراری انجام شود. آنچه را كه عالمان علوم مختلف ـ ولو كفار ولو افرادی كه مسلمانند اما غیر از ما هستند ـ بدست آورده‌اند، سر تا پا غلط نیست. بفرمایش علی (ع): یؤخذ مِن هذا ضِعثٌ و مِنُ هذا ضِغثٌ فَیمز جان ؛ یعنی آنها حق و باطل را با هم ممزوج می‌كنند و به همین جهت از یك مقبولیتی برخوردار می‌شوند.
اگر حرف دانشمندان غربی سر تا پا غلط بود، نمی‌توانستند یك عده شاگردهای باهوش را جذب خودشان كنند. ما نباید بصورت ناخوداگاه و با نحوه برخوردمان، مغز آنها را كچ تلقی كنیم. بعضی از این اندیشمندان جزو نفرات اول كنكور بودند، مسئله دیگر اینكه همه این افراد، سیاسی و مغرض نیستند.
مثلاً یك دانشجو می‌گفت من وقتی حرفهای پارسونز را نگاه كردم، شیفته پارسونز شدم، آیا این شیفتگی معنایش این است كه سر تاپای حرف پارسونز غلط است و این جوان هم بی‌استعداد و بی توجه است؛ اما متاسفانه جذب شده است!! ما این معنا را قبول نداریم؛ می‌گوییم پاسونز هم وجهی از حقیقت را دیده است؛ ما هم مخالف شیفتگی هستیم و هم با غیر اصول گرایی مخالفیم.
اصول‌گرایی صحیح‌ترین نوع برخورد در این مسئله است، توجه به زیربناها و توجه به تحول در روش برای تحول در گزاره‌ها یك امر طبیعی و لازم است، فیلسوفانی مانند آیت الله مصباح هیچ‌گاه بی‌توجه به زیربناها و روشها نبوده‌اند و هیچ‌گاه قصد ما از تحول در علوم انسانی، تغییر سرشاخه‌ها و گزاره‌های تنها نیست. فرضاً ما در تعریف جامعه‌شناسی، به تعاریف جامعه‌شناسان پوزیتیویسم بسنده نكردیم؛ بلكه با دسته‌بندی آن تعاریف و ملاحظه مابه‌الاختلاف و مابه‌الاشتراك آنها و بررسی بینش‌های خود، تعریف جدیدی ارایه دادیم.
به عبارت علمی‌تر، علمی كه هویت مجموعی دارد و منظومه‌ای معرفتی است و به صورت یك جریان می‌باشد، چنین چیزی هرگز نمی‌تواند صرفاً مجموعه‌ای از بدیهیات باشد. این علوم مبادی و مسائلی دارند كه قطعاً مسایل آن بدیهی نیستند، البته مبادی علوم به دو بخش تصوری و تصدیقی تقسیم می‌شوند كه دراین بحث تنها مبادی تصدیقی مورد بحث است.
حال برای بررسی نحوه تغییر مبادی تصدیقی علوم باید به طبقه بندی علوم توجه شود. در طبقه بندی علوم، برخی علوم، پایه محسوب می‌شوند، منظور از علوم پایه در اینجا، علومی هستند كه خود بر علمی تكیه ندارند، بلكه علوم دیگر به گونه‌ای بر آنها متكی‌اند؛ مانند منطق، شناخت‌شناسی و فلسفه. علوم دیگری نیز هستند كه در همان حال كه ممكن است پایه‌ای برای برخی دیگر باشند، خود بر پایة علوم دیگر استوارند؛ مثل فیزیك، شیمی و زیست شناسی، مبادی تصدیقیه علوم پایه، بدیهی است و اگر چنین نباشد تركیبی از بدیهیات (اصول متعارفه) و اصول موضوعه است، اما مبادی تصدیقیه دیگر علوم سرتاپا بدیهی نیست. این سخن، لوازمی دارد:
اولاً: هیچ علمی همة وجوه و اجزایش بدیهی نیست، از این رو، هر علمی را باید از طریق تحصیل، واجد شد و در مورد هیچ علمی به جهتی كه ذكر شد؛ اشكال تحصیل حاصل مطرح نمی‌شود. حال كه چنین است؛ می‌گوییم: تحصیل علم، یك سلوك است؛ سلوك حقیقی با قوای ادراكی در ذهن، سلوك هم یك نوع عمل است. عمل نیز پیوسته مسبوق به انگیزه است و انگیزه به بینش‌های بنیادی وابسته است. پس با تحول بینش‌های بنیادی، انگیزه‌ها متحول می‌شوند و با تحول انگیزه‌ها، نحوة سلوك متحول می‌شود و با تحول نحوة سلوك، نحوه تحصیل علم تغییر می‌كند. به همین دلیل، رو آوردن به یك علم یا رشد بخش‌های مختلف یك علم، با اختلاف بینش‌های بنیادی متفاوت می‌شود. این حقیقتی است كه با توجه به تاریخ علوم و جغرافیای پیدایش و بالندگی آنها، به خوبی قابل فهم است.
ثانیاً: هیچ علمی نیست كه در طبقه‌بندی علوم، بیرون از طبقات قرار داشته باشد؛ یا در طبقات فوقانی قرار دارد یا در طبقات زیرین. اگر در طبقات فوقانی باشد، قطعاً ابتنای منطقی و معرفت شناختی بر طبقات زیرین دارد. بنابراین هر مكتبی در طبقات زیرین شكل گیرد یا انتخاب شود، در طبقات فوقانی تأثیر گذاشته و آنها را در حال و هوای خود نگه خواهد داشت.
البته علوم پایه ـ هر چند در طبقه زیرین هستند ـ نیز به گونه‌ای متأثر از علوم بعد از خود هستند، بی‌آنكه چنین تأثیری مستلزم دور باشد. البته نحوه تأثیر می‌تواند به گونه‌های مخلتفی باشد. بنابراین هیچ اشكالی ندارد كه حتی علوم پایه مثل منطق یا فلسفه تقسیم به اسلامی و غیراسلامی می‌شوند در حالی كه از نظر طبقه بندی منطق و فلسفه، قبل از معارف دینی قرار می‌گیرند.
بنابراین در این تأثیر و تأثر، قبول جواز تقسیم علوم فوقانی به اسلامی و غیراسلامی، امر مشكلی نیست. چرا كه طبقات فوقانی بر طبقات زیرین ابتنای منطقی و معرفت شناختی دارند.
لذا هر مكتبی در طبقات زیرین شكل گیرد یا انتخاب شود در علوم فوقانی تأثیر گذاشته و آنها را در حال و هوای خود نگه خواهد داشت. به عبارت دیگر در علوم فوقانی دو تغییر حتمی است:
الف ـ اصول موضوعه‌ای كه از آنها برای اثبات مسایل علم سود می‌بریم، تغییر خواهند كرد. یعنی هیچگاه كسی كه دیالكتیكی با مسایل برخورد می‌كند و كسی كه پراگماتیستی یا اگزیستانسیالیستی و یا بر طبق منطق كلاسیك برخورد می‌كند، هرگز از یك نوع اصول موضوعه استفاده نخواهند كرد.
ب ـ نحوه نگرش به پدیده‌ها و امور متفاوت خواهد بود. اینكه به آنها با این پیش فرض بنگریم كه حكیمانه تنظیم شده‌اند و هویت «از اویی و به سوی اویی» دارند با موقعی كه چنین پیش فرضی نداشته باشیم، به یك صورت نخواهد بود.

* جمع بندی نظریه تهذیب
خود استاد میرسپاه در پایان مقاله‌اش، نظریه‌ تهذیب را این چنین جمع بندی می‌كند؛
۱ـ وقتی سخن از اسلامی یا غیراسلامی بودن یك علم می‌رود؛ اسلامی یا غیراسلامی بودن خود آن علم مراد است نه علمای آن یا كاربرد آن علم.
۲ـ وقتی می‌گوییم یك علم، اسلامی است، هرگز نمی‌خواهیم به ادنی مناسبت اكتفا كنیم، هرچند ادنی مناسبت برای نسبت دادن آن به اسلام كافی است.
۳ـ دایره ادعای امكان تقسیم علم به اسلامی و غیر اسلامی، شامل جمیع علوم ـ به معنایی كه گذشت ـ می‌شود؛ اما ما را در این مقاله به علم پایه، مثل منطق و فلسفه و علوم نزدیك به پایه، مثل فیزیك و شیمی، كاری نیست. همچنین، سخن در اصل، راجع به علوم حقیقی است؛ اما علوم وضعی را نیز به همین طریق می‌توان قیاس كرد.
۴ـ معنای اسلامی كردن یك علم این است كه روآوردن به آن، رشد بخش‌های معینی از آن، مجموعه اصول موضوعة آن و نحوه نگرش به پدیده‌ها و امور واقع، همه براساس بینش‌های اسلامی، تصحیح شده باشند و در صورت عدم امكان تصحیح، علم مورد نظر از آن مسایل تهذیب شده باشد.
۵ـ مسائلی كه به مقتضای تعالیم كتاب و سنت باید به آن علم افزوده شود، افزوده شده باشند، پس علم مورد نظر ما، تكمیل نیز گشته است.
۶ـ تحصیل هر علمی، گونه‌ای سیر و سلوك است. در علم اسلامی این سیر و سلوك با معارف اسلامی توجیه شده است. علمی كه تصحیح، تهذیب، تكمیل و توجیه شده باشد؛ چگونه ممكن است دارای رنگ و بو وطعم ویژه‌ای نباشد؟ ذره‌ای به علمیت آن آسیب نرسیده است؛ چه در این فرآیند نه اختلاط و جابه جایی غلط روش‌ها مطرح است و نه كاستن واقع‌بینی؛ این ویژگی را كه از آنِ خودِ علم است. به اسلامی وصف می‌كنیم؛ نه عالمِ یا كاربرد آن علم را.
براساس متن مصاحبه با ایشان، نكات دیگری را می‌توان به این جمع بندی اضافه نمود:
۱ـ پوزیتیویستها مدعی بودند كه علم آن چیزی است كه تنها با روش تجربی بدست بیاید، این حرف غلط است، علم ممكن است با روش تجربی، روش تعقلی، روش شهودی و یا روش تعبدی به دست آید. البته شاید بگویند تعبد كه با علمی بودن سازگار نیست، اما تعبدی كه ریشه در تعقل داشته باشد و مبانی‌‌اش به اثبات رسیده باشد، هیچ اشكالی ندارد.
۲ـ در جای خودش ثابت شده است كه اگر به طرف علوم تعبدی نرویم خودمان را محروم كرده‌ایم؛ خودمان را از یك سلسله انوار (نورهای هدایت بخش) محروم كرده‌ایم.
۳ـ ما دین اسلام را حق می‌دانیم و معتقدیم این دین به ما بینش‌هایی می‌دهد كه براساس آنها می‌توان علوم را تهذیب نمود.
۴ـ در معرفت‌شناسی، یكسری مبانی یقینی و مشترك داریم كه جهانی است و مربوط به كشور یا ملت خاصی نیست، بنابراین نمی‌توان گفت كه هركسی برای خودش یك مبنایی دارد.
۵ـ كار علمی از علوم پایه؛ یعنی ابتدا از معرفت شناسی و منطق و فلسفه آغاز می‌شود و براساس طبقه‌بندی علوم به تدریج به جهان‌بینی اسلامی می‌رسد؛ بنابراین در نگاه درجة یك به علوم، تقدم تعبد بر معرفت‌شناسی، غلط است و چنانچه كسی به آن معتقد شود، مستلزم قبول پلورالیزم است و یك اندیشمند مسیحی اگزیستانسیالیست هم می‌تواند ادعا كند كه من براساس تعبد به مسیح و وجدان خودم به تحصیل علوم پایه و دیگر علوم پرداخته‌ام.

۷) راهبردها، برنامه وسازمان پیشنهادی
نگارنده از راهبردها و برنامه‌های مكتوب صاحبان نظریه تهذیب علوم بعنوان اسناد بالا دستی برنامه‌ریزی در موسسات مربوطه اطلاعی ندارد؛ اما با توجه به اینكه فعالیت موسسات مربوط مانند پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و موسسه امام خمینی در منظر همه و در محیط شهر مقدس قم در حال فعالیت هستند، استنباط خود را از راهبرد و برنامه وسازمان پیشنهادی این نظریه به قرار ذیل ارایه می‌كنم. هرچند به نظر می‌رسد فعالیت اكثر موسساتی كه در كشور به دنبال اسلامی كردن علوم هستند، متأثر از راهبردهای این دیدگاه است، ولو اینكه نانوشته است.
الف: راهبردهای این دیدگاه :
۱ـ جذب امكانات سخت افزاری و نرم افزاری و لوازم پژوهش
۲ـ تربیت نیروهای پژوهشگر و دارای تحصیلات دینی و علمی؛ بگونه‌ای كه اكثر دانش آموختگان این مراكز طلبه بوده و ضمن ادامه تحصیل در حوزه علمیه به تحصیل یك رشته از انواع رشته‌های علوم انسانی مانند روان شناسی، جامعه‌شناسی، اقتصاد و ... می‌پردازند.
۳ـ پالایش و تهذیب محتوای علوم انسانی از طریق عرضه به آموزه‌های دینی؛ همه پژوهشگران این مراكز سعی می‌كنند پس از یافتن تخصص در یك رشته علمی و مطالعه و بررسی یك مسئله در یك علم، بر مبنای روش تهذیب به اصلاح محتوای علوم انسانی پرداخته و نتیجه كار را به صورت مقاله یا كتاب ارایه دهند.
ب: برنامه و سازمان پینشهادی دیدگاه
۱ـ تأسیس مراكز آموزشی دوزیست (حوزوی و دانشگاهی) مانند موسسه امام خمینی: یعنی برای تسلط طلاب علوم دینی به علوم انسانی روز و پژوهش و تهذیب آن، تحصیل طلاب در دانشگاه در رشته‌های مربوطه نیاز بود كه موسسه امام خمینی، بخش بزرگی از فعالیت خود را به امر آموزش و آوردن دروس دانشگاهی در محیط حوزه علمیه قم اختصاص داده است تا به این نیاز به صورت متمركز پاسخ گوید.
۲ـ كنترل اساتید دانشگاه حداقل در عرصه معارف اسلامی از طریق نهادهای مربوطه تا باعث گزینش اساتید متعهد و متخصص در معارف اسلامی گردد.
۳ـ تدوین كتب درسی جدید در عرصه علوم انسانی؛ همانگونه كه قبلا اشاره شد، دفتر همكاری حوزه و دانشگاه كه بعدها به پژوهشكده و پژوهشگاه حوزه و دانشگاه ارتقاء یافت؛ در ارتباط با سازمان مطالعه و تدوین كتب علوم انسانی دانشگاه‌ها (سمت) به دنبال تدوین كتب درسی جدید و متناسب در عرصه علوم انسانی پرداخت.

فصل دوم: تحلیل و ارزیابی این دیدگاه
نظریه تهذیب آنگونه كه استاد میرسپاه قرائت می‌كند، قوتهای زیادی دارد؛ هرچند به نظر نگارنده ضعف‌هایی نیز دارد كه در این قسمت به برخی از نكات قوت و ضعف اشاره می‌كنیم.
۱) نكات قوت
برای ارایه مطالب بصورت روشن قوتها را در سه جنبه اصلی این بحث؛ یعنی علم‌شناسی، دین‌شناسی و ماهیت علم دینی دسته‌بندی می‌كنیم. هرچند یكی از زوایای اصلی دیگر این بحث؛ معرفت شناسی است كه در این نوشته مختصر مجال بررسی آن نیست.
الف ـ در عرصه دین‌شناسی؛در دیدگاه تهذیبی، از مفهوم دین حداقلی تبری جسته می‌شود و اینگونه توصیف نمی‌شود كه دین تنها برای هدایت انسان به سوی زندگی اخروی و سعادت اخروی است، بلكه در یك نگرش حداكثری، معتقد است كه دین اسلام چیزی است كه به تمام شئون زندگی انسان؛ اعم از فردی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی، قضایی و بین المللی رنگ جدید و ارزش جدید بخشیده و همه این شئون را با خدا مرتبط می‌سازد.
ب ـ در عرصه علم‌شناسی؛ در دیدگاه تهذیبی‌ها با این حال كه علم را كشف از واقع می‌دانند، اما به دلیل قبول دخالت عناصر غیر معرفتی مانند اخلاقیات و ارزشها در علم؛ برخوردی منفعلانه نسبت به علم سكولار ندارند تا آن را مانند وحی منزل، فرض نموده و برای رشد علم تنها به فكر ترجمه افكار شرقی و غربی باشند؛ بلكه علم را ثابت ندانسته و از مقوله‌ای قابل تغییر و تحول دانسته و با طرد علم سكولار به دنبال دستیابی به علوم و فرهنگ اسلامی هستند.
از سوی دیگر معتقد به امكان جهت دهی به علم بوده و معتقدند كلیه علوم از چهار جنبة؛ یعنی كارآمدی، محتوا، روشها و حتی مبانی قابل جهت دهی براساس بینش‌های اسلامی است.
ج ـ در عرصه علم دینی؛در این دیدگاه، با حصر روش علمی در روش تجربی، انگونه كه پوزیتیویستها طرفدار آن هستند، مخالفت شده و ضمن اصل دانستن روش تعبدی (بهره‌گیری از كتاب و سنت به روش اجتهادی) نسبت به روشهای تجربی، شهودی و تعقلی، دخالت دین در علم را تنها به گردآوری محدود نمی‌كند و معتقد است كه نه تنها دین در داوری دخالت می‌كند و از این طریق علم را دینی می‌كند؛ بلكه اساساً تفكیك این دو در واقعیت ممكن نیست و همیشه گردآوری براساس یك داوری خاص صورت می‌پذیرد.
علاوه براین، تهذیبی‌ها معتقدند دین اسلام می‌تواند در تمام طبقات علوم؛ یعنی علوم پایه، علوم میانی و علوم روبنایی دخالت نموده و به آن رنگ اسلامی بدهد و حتی علاوه بر جهت دهی كاربری علوم، آموزه‌ها، روشها و حتی مبانی علوم را تغییر دهد و ارزشهای دینی را بر آن حاكم كند.

۲) نكات ضعف
الف ـ در عرصه دین‌شناسی؛در دیدگاه تهذیبی جامعیت دین اسلام فرض شده است و این خود، نقطه قوت این دیدگاه محسوب می‌شود؛ اما به لوازم این جامعیت توجه نمی‌شود؛ بگونه‌ای كه دین در یك موضع انفعالی نسبت به جریان پرشتاب تولید علوم سكولار، نقش یك ماشین امضاء را می‌یابد كه براساس قاعده «توجیه» در مواجهه با علوم و گزاره‌های علمی سه راه حل بیشتر ندارد:
الف ـ در صورت مخالفت قطعیه هر جزیی از علوم با اسلام آن را رد كند و آن را تأیید نكند.
ب ـ در صورت احراز موافقت قطعیه هر جزء، آن را تأیید كرده و امضاء كند.
ج ـ در صورت مشكوك بودن یا مظنون بودن موافقت و مخالفت اسلام با هرجزء، نسبت به آن مسكوت بماند.
نقش دین در این صورت، همانند این است كه در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران یك فیلم غربی یا شرقی، علاوه بر سانسور بعضی از بخشهای فیلم، از طریق تصحیح و تكمیل بعضی بخشها به گونه‌ای تغییر یابد و در نهایت این فرآیند به معنای ساخت فیلم اسلامی تلقی شود، در حالیكه به نظر می رسد می‌بایست براساس اموزه‌های دین یك كارگردان متعهد با یك فیلم نامه جدید و بازیگران متعهد و شیوة ابتكاری جدید و ... فیلم سازی شود؛ یعنی دین باید در موضع فعال خود سازنده مبانی، روشها و محتوای علوم جدید باشد.
ب ـ در عرصة علم شناسی؛ در نظریه تهذیب با «نگاه بخشی» به علم و رشته‌های علمی نگریسته می‌شود، به همین دلیل در روش اسلامی كردن علوم، پاكسازی و اصلاح گزاره‌های علمی غرب تحت قالب تصحیح، تكمیل، تهذیب و توجیه پیشنهاد می‌شود؛ یا تصور می‌شود كه بعضی از اجزاء و محتوای علوم انسانی غربی صحیح بوده و بعضی از اجزاء ناصحیح است و یا اذعان می‌شود كه بهرحال همه اندیشه‌های متفكران غربی هم باطل نیست و ایشان هم بهره‌ای از حقیقت برده‌اند و مطالب آنها مخلوطی از مباحث صحیح و مباحث غلط است.
در حالیكه به نظر می‌رسد وحدت كثرات مختلف در یك رشته علمی؛ اعم از «غایت، موضوع، مسایل، روش و مبانی» آن بصورت وحدت حقیقی است نه وحدت انضمامی یعنی نحوه تركیب اجزای مختلف علم به صورت انحلالی است؛ مانند وجود گاز اكسیژن در آب نه تركیب انضمامی مانند معدن طلا كه بگوییم طلا و خاك با هم مخلوط شده و باید از این معدن استخراج شود و خاك و طلا از هم جدا شود. به عبارت دیگر حضور مبانی (پارادایمها، پیش‌فرضها، اصول موضوعه‌ها) و روش و حتی غایات در تك تك گزاره‌های علوم انسانی غربی بگونه‌ای است كه این امور «بُعد» آن گزاره‌ها شده و جدا كردن آن ابعاد از آن گزاره‌ها غیر ممكن است و مانند این است كه بخواهیم طول یا عرض را از یك جسم طبیعی جدا كنیم و یا دربارة آب بگوییم باید اكسیژن از هیدروژن جدا شود.
از دیگر سو، براساس نظریه تهذیب، دین در مقام «ثبوت» هرگز بر علم مقدم نیست، چون كاشفیت ذاتی علم است و علم تنها در مقام «اثبات» به دلیل دخالت اخلاقیات و اعتباریات از جمله ارزشها، قابلیت دینی شدن را دارد.
در حالی كه به نظر می‌رسد برای حكومت دین بر علم و وحی بر عقل، می‌بایست منطق حقانیت بر فكر حاكم شود و ما در حوزه عمل فكری پیش از آنكه به منطق اكتشاف فكر كنیم به منطق عبودیت بیاندیشیم و منطق عبودیت را بر منطق كشف حاكم كنیم، به طوری كه منطقی كه بر فهم حاكم می‌شود، منطق حجیت و عبادت باشد تا مسئله اصلی این شود كه ما چگونه عمل فهم خود را سامان‌دهی كنیم كه بستر بندگی خدای متعال باشد و محصول آن حقانی شود.
ج ـ در عرصه علم دینی؛چهار نكته در پیدایش علم دینی مهم به نظر می‌رسد كه در نظریه تهذیب علوم و یا حداقل در قرائت استاد میرسپاه به آن كم توجه شده است؛
اول ـ روش استنباط اصول موضوعه و اثبات حجیت آن؛چنانچه بخواهیم علوم، دینی گردد، بی‌تردید می‌بایست نسبتِ «مبانی، روشها، اصول موضوعه» و حتی محتوای علوم را با دین تمام كنیم تا به حجیت برسد و این مستلزم اجتهاد در این مسایل و تولید روش اجتهاد متناسب با این نوع از موضوعات است كه قطعا چنین چیزی نیز ممكن نیست، مگر این كه از فرآیند «تعبد، قاعده‌مندی و تفاهم» عبور كند؛ یعنی براساس تعبد به دین و كتاب و سنت شكل گیرد و قواعد این روش استنباط نیز نوشته شود و بالاخره این قواعد، در مواجه با نقد و بررسی نخبگان علمی حوزه و مجتهدین قرار گرفته و ظرفیت تفاهم با مجتهدین را داشته باشد.
هرچند در نوشته و سخنرانی‌های معتقدین به نظریه تهذیب از جمله آیت الله مصباح بر اهمیت دقتهای اجتهادی در مسئله تولید علم دینی تأكید شده است، اما تاكنون نظریه منسجمی در این رابطه ارایه نگشته است. چگونه می‌شود دربارة ارایه یك نظریه پیرامون فروعات فقهی؛ مانند اجاره یك مكان و شرایط عقد اجاره، یك استاد در دروس خارج فقه، ساعتها بحث و بررسی می‌كند، یا اینكه از صدر اسلام تا به امروز شاید هزاران استاد درس خارج، راجع به آن فرع فقهی كتاب و مقاله نوشته‌اند، و همه ما به درستی اذعان داریم كه این دقتها لازم است، اما تولید گزاره‌های علمی، روشها یا مبانی آن هم با قید اسلامی، نیاز به ‏«بحث و بررسی نسبت به روش استنباط» و ربط آن با اسلام و متون دینی، مخصوصاً كتاب و سنت ندارد؟!
بعضی از اندیشمندان بر این اعتقادند كه «روش استنباط احكام حكومتی غیر از استنباط احكام فردی است و لازمه آن تكامل در علم اصول می‌باشد؛ یعنی احكام توزیع «قدرت، ثروت و اطلاعات» و نحوه تولید «قدرت، ثروت و اطلاعات» و نحوه مصرف آنها باید معلوم شود. بنابراین باید روش استنباط دیگری داشته باشید تا احكام این امور مشخص شود.
دوم ـ روش تولید معادله و منطق علم دینی؛ چنانچه بخواهیم علم دینی تولید نماییم، می‌بایست علاوه بر روش حجیت، به روش تولید علم دینی نیز برسیم؛ یعنی مجموعه‌ای از قواعد علمی كه با تركیب آنها با یكدیگر معادله‌ای طراحی كنیم كه در بین منابع مختلف شناخت؛ یعنی وحی، عقل، شهود و حس، «وحی» حاكم شود و دیگر منابع، در یك طبقه‌بندی جایگاه خود را پیدا كنند و مجموعه مبانی، اصول موضوعه و روشهای خاص هر موضوع، آنهم با وصف اسلامی در آن معادله حضور داشته باشد تا بصورت «جمعی» و حتی «اجتماعی» بتوانیم علاقه‌مندان به اسلام ناب محمدی (ص) و انقلاب‌ اسلامی را به صورت علمی هدایت كنیم تا وقتی محصلان علوم دینی و علوم دانشگاهی در انبوهی از رشته‌های مختلف پیرامون موضوعات متفاوت می‌اندیشند، براساس یك منطق علمی، دینی بیاندیشند و براساس آن معادلات دینی؛ اشتباهات خود را تشخیص بدهند و این معادلات همانند «معیار» تشخیص «صحیح از غلط» در اختیار ایشان باشد.
به نظر می‌رسد براساس نظریه تهذیب و به كارگیری چهار عمل اصلی آن؛ یعنی تصحیح، حذف، تكمیل و توجیه، تنها یك سری افراد خاص كه از نظر تحصیلات حوزوی در حد اجتهاد باشند؛ آن هم با كار فردی یا حداكثر با كار گروهی ـ كه لزوماً افراد گروه نیز باید، هم دانش حوزوی و هم دانش دانشگاهی در رشتة مربوطه را داشته باشند ـ بتوان احتمالاتی را ابداع نمود كه تا دلایل استنباطی و دلایل علمی آن، برای نخبگان علمی بازگو نگردد و در معرض نقد و بررسی ایشان قرار نگیرد، امكان تفاهم علمی و ارایه آن به جامعه به عنوان تولیدات آموزه‌های جدید اسلامی فراهم نمی‌آید.
هرچند اتخاذ چنین روشی ممكن باشد، با این كارهای گروهی و محفلی نمی‌توان در مقابل موج سهمگین و پرسرعت تولیدات علوم انسانی غرب و شرق ایستاد و با اثرات مخرب آن بر فرهنگ انقلابی كشور مبارزه نمود و «ابزاری» به دست پژوهشگران حوزه و دانشگاه داد كه در مقابل این هجمه‌ها، به تولید علم دینی بپردازند، شاید یكی از عوامل پر رنگ نبودن حضور این نظریه در عرصه نظریات علم دینی در كشور همین نقطه ضعف باشد.
سوم ـ روش تولید برنامه و مدل پیشرفت اسلامی؛ چنانچه بخواهیم اجتهاد و كارشناسی دینی به نتیجه برسد و نخبگان علمی كشور به غایت تولید علم دینی برسند كه اداره جامعه و افراد، بر مبنای دین مقدس اسلام است و كارآمدی علم دینی را در عمل مشاهد كنند و آموزه‌های علم دینی در قفسه كتابخانه‌ها خاك نخورد، می‌بایست روش تولید مدل پیشرفت اسلامی در مقابل مدل توسعه غربی تولید گردد، امروز الگوهایی برای طراحی نحوه برنامه اجتماعی توسعه وجود دارد كه توسط دولتها برای نوشتن برنامه‌های پنج ساله كشور از آن استفاده می‌شود كه همه می‌دانند این الگوها برگرفته از بینش‌های اسلامی نیست.
حال جای این سؤال وجود دارد كه طراحان نظریه تهذیب علوم كه خود معتقدند علم حصولی همیشه برای رسیدن به غایتی تحصیل می‌شود و ادعای علم آموختن برای علم، غلط است، برای اجرای دستورات دین و اجرائیات هماهنگ با علم دینی و همچنین نسبت به معادلات حاكم بر تولید برنامه و مدل پیشرفت اسلامی چه اندیشیده‌اند؟!
چهارم ـ نظام فکری برای هماهنگی‌ روشهای سه‌گانه؛
چنانچه بخواهیم علم دینی تولید كنیم، می‌بایست در جایی، نسبت منطق‌های سه‌گانه را معین نموده و آنها را با یكدیگر هماهنگ كنیم. براین اساس ما سه چیز لازم داریم؛ استناد به دین، ربط به كارآمدی و نسخه دادن كه این سه كار توسط سه منطق صورت می‌گیرد: ۱ـ منطق استنباط از دین ۲ـ منطق تولید معادلات علمی ۳ـ منطق اداره. البته این منطقها باید بر یك مبنای واحد اسلامی تأسیس بشوند. زیرا هماهنگی بین این سه منطق ضروری است؛ یعنی بهنجاری آنها به صورت اتفاقی انجام نمی‌گیرد. همین نقش را در علوم مدرن (غربی)، فلسفه نسبیت بر عهده دارد. فلسفه نسبیت در غرب، به مثابه فلسفه چگونه آنها، متكفل ارایه تحلیل از «تبدیل وشدن حركتها» است كه همین نسبیت به وضوح در علوم پایه غربی حضور دارد و از این طریق در سایر علوم نیز جریان می‌یابد.

نتیجه گیری
بر اساس نظریه تهذیب برای اسلامی كردن علوم و بازخوانی علم و فرهنگ اسلامی می‌بایست مبتنی بر بینش‌های اسلامی، با چهار شیوه‌ی«تصحیح، تكمیل، تهذیب و توجیه» به تغییر و تصرف در محتوای علوم غربی یا شرقی بپردازیم، هرچند این تغییرات منحصر در سطح گزاره‌ها نبوده و شامل روشها و مبانی هم می‌شود.
در نكات قوت این دیدگاه طرح شد كه نگاه حداكثری به دین و اینكه دین می‌تواند همه شئون زندگی فردی و اجتماعی بشر را با خدا مرتبط سازد و اینكه علم مقوله‌ای قابل تغییر بوده و براساس بینش‌های اسلامی امكان تغییر كارآمدی، محتوا، روشها و مبانی علوم، وجود دارد. همچنین این دیدگاه با حصر روش علمی در روش تجربی مخالف بوده و روش تعبدی را نسبت به دیگر روشها (تجربی، شهودی و تعقلی) اصل می‌داند.
در نكات ضعف نیز طرح شد كه براساس این دیدگاه دین در یك موضع انفعالی نسبت به جریان پرشتاب تولید علوم سكولار قرار گرفته و تبدیل به یك ماشین امضاء می‌شود. همچنین نظریه تهذیب با نگاه بخشی به علم و رشته‌های علمی، بعضی از اجزاء علم غربی را صحیح و بعضی را ناصحیح می‌داند، در حالی كه وحدت كثرات مختلف یك رشته علمی (غایت، موضوع، مسایل، روش و مبانی) به صورت وحدت حقیقی است نه وحدت انضمامی؛ یعنی این امور در گزاره‌ها بصورت یك «بُعد» حضور دارد نه «جزء».
تولید علم دینی لوازمی دارد كه در نظریه تهذیب به آنها كم توجهی شده است. ۱ـ روش استنباط اصول موضوعه و اثبات حجیت آن ۲ـ روش تولید معادله و منطق علم دینی ۳ـ روش تولید برنامه و مدل پیشرفت اسلامی ۴ـ نظام فکری برای هماهنگی روشهای سه گانه.
Share/Save/Bookmark