گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پیروزمند

رزمایشی برای رهایی

رهایی، مهدویت و جهانی شدن از منظر اسلام

4 دی 1396 ساعت 9:13

چه کسی گفته است که ارتباطات حتماً باید به صورت فعلی باشد؟ به طور قطع نمی گوییم که حضرت حتماً از این بسترها استفاده می کند یا نمی کند. زیرا این ابزارهای مختلف و کیفیت ارتباطات فعلی زاییده فکر و اندیشه بشر است. ما در عین این که نمی خواهیم این فکر و تجربه را به کلی تخطئه کنیم و نادیده بگیریم، می گوییم بشر در گذشته خود هم تجربه های گوناگون داشته یعنی لزوماً از یک راه به یک مقصد نرسیده است. تجربه می تواند تکرار شود.


به گزارش پایگاه اطلاع رسانی فرهنگستان علوم اسلامی قم، چندی پیش حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پیروزمند، عضو هیأت علمی فرهنگستان علوم اسلامی قم، در مصاحبه ای با نشریه عصر اندیشه به بیان دیدگاه های خود در رابطه با فلسفه تاریخ شیعی و ظهور حضرت مهدی (عج) و جهانی شدن پرداختند.



***




با توجه به رویکرد جبرگرایانه اسلام به حرکت کلان تاریخ، آیا کارگزار رهایی بشر، انسان ها هستند یا این که ساختار نظام تکوین به گونه ای برنامه ریزی شده و جبری به سمت رهایی پیش می رود؟
نکته ای که مطرح کردید، در واقع موضوع بحث کلامی بسیار مهمی است و با توجه به سؤالاتی که مد نظرتان هست، قاعدتاً به بحث و تحلیل نظریه رهایی منجر خواهد شد. برای مشخص شدن محدوده بحث باید به دو گزاره در آموزه های دینی اشاره کرد که ظاهراً با هم سازگاری ندارند. یک گزاره این است که خدای متعال می فرماید: «ما خلقت هذا باطلاً» یا «انا لله و انا الیه راجعون» و یا در جایی دیگر «ان الارض یرثها عبادی الصالحون» و از این قبیل مضامین که به تعبیر شما نوعی جبرگرایی از آن استنباط می شود و بر این دلالت دارد که عالم خلقت و بشریت سرنوشت محتومی دارد و به سوی آن حرکت می کند. گزاره دیگر به اختیار بشر اشاره دارد که «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» یعنی خداوند سرنوشت را تغییر نمی دهد و این خود انسان است که تصمیم می گیرد چه شیوه ای یا سَمتی را انتخاب نماید. پرواضح است که علاوه بر ادله نقلی در خصوص اصل اختیار بشر، این موضوع یک اصل مُتّفق نه تنها در بین مسلمانان بلکه نزد پیروان همه ادیان توحیدی است.
لذا با قبول اصل اختیار این دوگانگی ایجاد می شود که اگر بشر اختیار دارد، پس باید تعیین کنندگی داشته باشد؛ اگر قرار است سرنوشت بشر محتوم باشد، پس اختیار جایگاهی ندارد. متکلمین و حکمای ما به طور مفصل به رفع این تناقض پرداخته اند و بنده این جا به طور اختصار به آن اشاره می کنم. می توانیم این دو گزاره را به گونه ای جمع کنیم بدون این که مجبور باشیم یکی از آن ها را کنار بزنیم و آن هم به این شکل که یک بحث، موضوع تأثیر اختیار انسان ـ چه اختیار فردی و چه اختیار جمعی ـ در مراحل تاریخ است و بحث دیگر تأثیر اختیار وی در غایت تاریخ و جهت گیری آن. اگر بتوان این دو موضوع را از هم تفکیک کرد، مسئله حل می شود. آن چه که اختیار بشر در آن تأثیری ندارد و منسوب به خدای متعال است، این است که هدایت عالم و تمشیت آن و غایت کل خلقت را انسان معین نمی کند. زیرا اگر قرار بود این موضوعات توسط انسان معین شود، تحت تأثیر هوس ها، اختلافات و فرهنگ های مختلف، هرج و مرج و پوچی واقع می شد. خدای متعال می فرماید: «ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون». با این مضامین و تعابیری از جمله این که «از من هستید و به سوی من بازخواهید گشت»، آشکار می گردد که از منظر اسلام عالم برای کمال خلق شده است و اگر به سوی کمال نرود، بیهوده می شود که این امر با حکمت و اراده و علم الهی سازگاری ندارد. این توضیحات مربوط به مقیاسی است که به خود حضرت حق تعلق دارد که به موجب آن عالم را هدایت می کند و اراده انسان ها در این حد که جهت گیری کل تاریخ را تغییر دهد و به سمت پوچی و نابودی ببرد تعلق نمی گیرد هم به دلایل سلبی و هم دلایل ایجابی. این تفاسیر مربوط به مقیاس الهی است. اما درون این فرآیند تاریخی که ما بدون ترس و واهمه می گوییم یک جهت گیری محتوم دارد، انسان ها و جوامع اختیاری دارند که بسیار تعیین کننده و مشهود است. این اختیار از سطوح جزئیِ زندگی فردی و محیط خانوادگی که ما معصیت می کنیم یا نمی کنیم تا سطح جامعه که آیا تظاهر و تجاهر به فسق را می پسندد یا خیر، جاری است. یک جامعه این امر را می پسندد، دنبال می کند، زمینه هایش را فراهم می سازد ولی جامعه ای نمی پذیرد و محدودیت ایجاد می کند. جامعه ای نظام سلطه و طاغوت را می پذیرد و جامعه ای نمی پذیرد.
شواهد تاریخیِ این امر حتی در زمان معاصر ما که مردم به عیان آن ها را دیده اند، فراوان یافت می شود. حتی بالاتر از این در روایات ما اشاره شده که با وجود قطعی بودنِ وعده ظهور حضرت حجت، تحقق آن به دلیل اختیار بشر به تأخیر افتاده است.
در اصول کافی روایت داریم که ظهور قرار بود در زمان امام صادق (ع) اتفاق بیفتد؛ لیکن چون شیعیان اهل سر نبودند و مطالبی را که نباید، افشا کردند، ظهور به تأخیر افتاده است. پس وعده ظهور منتفی نمی شود اما اختیار انسان ها آن قدر اثر دارد که واقعه ای تا این حد مهم وقطعی را تحت تأثیر قرار دهد. لذا به نظر می رسد این دوگانگی به شکل بیان شده قابل جمع است.

تفاوت رهایی بشر در اسلام با رهایی در اندیشه غرب که بیشتر در متون مارکسیستی و انتقادی مطرح می شود چیست؟ آیا ما در اسلام به دنبال «رهایی از» هستیم یا «رهایی برای»؟ اسلام چه تصویری از چشم انداز رهایی ترسیم می کند؟ به عبارت دیگر آیا رهایی صرفاً به معنای خلاص شدن انسان از قیود و محدودیت هاست یا نیل به یک سرمنزل مشخص هم در مفهوم رهایی مستتر است؟
بنابر مضامینی که از ادله شرعی و استدلال های عقلی بیان شد، خداوند عالم را برای کمال خلق کرده و کمال عالم در کمال پرستش خدای متعال و کمال عبودیت فردی و اجتماعی است. یعنی برای منظوری خلق شده ایم، برای منظوری باید زندگی کنیم، با هم باشیم، علم آموزی کنیم، تمدن بسازیم و حکومت تشکیل دهیم. همه این ها یک «برای...» دارد. وقتی «برای...» نباشد، یعنی پوچی، سردرگمی، انحطاط و بی هویتی. پس حتماً یک «برای...» وجود دارد؛ رهایی برای هدفی. لیکن در کلمه رهایی یک «از» جا افتاده است. یعنی وقتی می گوییم رهایی، یعنی ما در وضعیتی قرار داریم و می خواهیم از آن خارج شویم و به وضعیت بهتری برویم. خواه این وضعیت فعلی وضعیتی است که در مسیر بندگی خداوند بوده ایم یا وضعیتی است که در آن گرفتار معصیت و طغیان فردی و اجتماعی بوده ایم. لحاظ کردن این واقعیت خیلی مهم است که معمولاً چه فردِ ما و چه جامعه ما در هیچ شرایطی نبوده و نخواهد بود که در زمان قبل از ظهور بتواند ادعا کند توحید ناب و خالص را محقق ساخته است یا می سازد. لاجرم وقتی توحید ناب نیست، یعنی با شرک مخلوط گردیده و همراه با شیطنت و ظلمت شده است و این وضعیت حتماً رهایی جستنی است. پس حتماً باید «رهایی از...» داشته باشیم.
برای ملموس تر و کاربردی تر کردن بحث به این اشاره می کنیم که همان گونه که از قول مارکسیست ها بیان کردید، موضوع استعمار جهانیان توسط نظام سلطه در دوران معاصر یک واقعیت است. لذا ما ابایی از این نداریم  که این جنبه از سخن مارکسیست ها را تصدیق کنیم که باید از سیطره نظام سلطه رهایی پیدا کرد. حالا چه فرض کنیم طبق فرمایش شما بعد از رهایی باید بگوییم «که چه؟» ندارد یا تقریر دیگری بکنیم و بگوییم «که چه؟» هم دارد. خود مارکسیست ها جامعه بی طبقه کارگری را تعریف کردند. یعنی مطلوبیتی را تعریف می کنند و زمانی هم که نصف دنیا را گرفته بودند، آن قدر این شعارها زور و بُرش داشت که بر اساس آن جامعه، علم، تکنولوژی و شهر درست کردند. البته بنیانش مادی بود و آن غایتی که بیان می کردند، خود به نوعی گرفتار همان تله ای بود که نظام سلطه در آن گرفتار است و آن تله عبارت بود از خودخواهی و انانیت نفس. البته انانیت نفس به شکل جمعی. نظام های سرمایه داری و سوسیالیستی از این جهت مشترکند و در این نقطه به هم می رسند. لذا وقتی در اندیشه اسلامی به «رهایی از...» اشاره می کنیم، یعنی رهایی از هر قید و بندی که شیاطین جنی و انسی در هر شکل و قالبی به زندگی بشر زده اند که ممکن است در قالب علم باشد یا تکنولوژی یا محصولات، ابزارهای اطلاع رسانی، کتاب یا هر چیز دیگر. بنابر این «رهایی از...» و «رهایی برای...» هر دو با هم در اندیشه اسلامی معنا پیدا می کنند لکن چه چیزی محور تعیین این است که «رهایی از چه»؟ همان «برای...». یعنی برای این که ما می خواهیم به نقطه توحید ناب برسیم که «انا الیه راجعون» است، پس اوست که تعیین می کند از چه چیزی باید رهایی پیدا کنیم. از هر چیزی که با او مغایر است.

موضوع حکومت جهانی همواره در تاریخ روابط بین الملل مطرح بوده اما هیچ گاه محقق نشده و در حد یک رویا باقی مانده است. اسلام چه نگاهی به حکومت جهانی دارد؟ آیا در نظام بین الملل کنونی، حکومت جهانی را قابل تحقق می دانید؟ به نظر شما آیا برای رهایی، شکل گیری یک حکومت جهانی ضروری است؟
برای روشن شدن بحث باید ابتدا دو موضوع را از هم جدا کنیم: حکومت جهانی را از جهانی سازی. غرض از چنین تفکیکی این است که وقتی می گوییم حکومت جهانی، یعنی همه دنیا باید تابع یک حاکمیتِ امروزی شوند که یک امام به تعبیر ما یا یک رئیس به تعبیر آن ها دارد. یک اتاق فرمان متمرکز و مشخص دارد که می گوید این کار را انجام بده و این کار را انجام نده؛ همه جا کارگزارانی را منصوب می کند و همه خود را ملزم می دانند که تابع او باشند. یعنی بشر به جایی می رسد که دیگر ایران و افغانستان برایش فرقی نمی کند و همه مثلاً تابع یک کشور شده اند. ولی وقتی می گوییم جهانی شدن به مفهومی که اکنون با آن زندگی و آن را تجربه می کنیم، به این معناست که یک چارچوب، مکتب، رویکرد یا ایدئولوژی واحدی وجود دارد هرچند که خود را به عنوان ایدئولوژی عرضه نکند. جهانی شدن یعنی این ایدئولوژی به صورت فراگیر در دنیا مطرح شود و بقیه آن را بپسندند و خود را ملزم بدانند به دلیل الزام قهری یا انتخابی از آن تبعیت نمایند ولو این که هر کشوری هم برای خود یک حکومت، مرز جغرافیایی و یا نظام سیاسی داشته باشد. حالا این تفکیک چه کمکی به ما می کند؟ این که ما می توانیم ابتدا جداگانه هریک را بررسی نموده و سپس به بیان ارتباط میان آن ها بپردازیم.
در گام اول می گوییم به نظر می رسد با محاسبات دنیایی نمی شود کسی تابع کسی شود و هرکس می خواهد مستقل باشد. پس حکومت واحد قابل تحقق و مورد توقع نیست. عجالتاً می پذیریم که بنا نیست این اتفاق رخ دهد. ولی پدیده دیگری وجود دارد که بشر طی دهه های اخیر در حال تجربه آن است و آن مفهوم جهانی سازی است. به گونه ای که همه آن را حس می کنند، در موردش کتاب و مقاله می نویسند، راجع به آن با هم سخن می گویند و تأیید و تکذیبش می کنند. سؤال این است که این مفهوم چیست؟ یعنی چه اتفاقی افتاده و چگونه اتفاق افتاده است؟ در بیان چیستی جهانی سازی اولین نکته این است که این پدیده توسط همه قابل لمس است. امروزه مرزهای جغرافیایی دولت ـ ملت به معنای اصلی خود ضعیف تر و کمرنگ تر می شوند و با تعابیر مختلفی چون عصر ارتباطات، دهکده جهانی و... از آن یاد می شود. این بدان معناست که پیوندها روز به روز مستحکم تر می گردد و به زعم برخی مستلزم آن است که ما دیگر از حقوق اسلامی یا حقوق بشر اسلامی سخن نگوییم بلکه از حقوق بشر صحبت کنیم؛ از هویت اسلامی حرفی به میان نیاوریم و به هویت انسانی بپردازیم؛ آموزش دینی یا اسلامی یا انقلابی را کنار بگذاریم و به آموزش برای شهروند جهانی اهتمام ورزیم. گویی انسان ها خود می پذیرند که همه عضو یک جامعه جهانی هستند و باید الزامات شهروندی را رعایت کنند. یعنی در فرض خوشبینانه بشر به این بلوغ رسیده است که ظرف زمین، ظرف زندگی همه ماست و بنابراین از محیط زیست گرفته تا بهداشت و لایه ازن باید در سایه تشریک مساعی همه مورد توجه قرار گیرد تا زندگی بهتری داشته باشیم. این یعنی جامعه جهانی.
پس قبل از حکومت جهانی، هر کس حکومت خود را دارد ولی جامعه جهانی را می پذیرد و به رسمیت می شناسد. در جامعه جهانی ما باید همکاری کنیم و برای ایجاد و شکل دهی به آن باید زیست مسالمت آمیز و عادلانه ای داشته باشیم تا زندگی مان پربهره تر گردد. به این جای بحث که می رسیم، کار قدری دشوار می شود. از این نظر که به این نگاه جهانی شدن پاسخ آری بدهیم یا خیر؟ هردو سمت محظورهایی دارد. اگر بگویم نه که نمی شود؛ اصلاً اگر بخواهیم هم ممکن نیست. اگر بگوییم بله هم وارد جریانی شده ایم که عنانش در دست ما نیست. پس با یک معمای بسیار تعیین کننده روبرو هستیم. موضوع رهایی که شما مطرح کردید، کاملاً به این بحث گره می خورد. یعنی اصلاً تکلیف سرنوشت بحث رهایی این جا روشن می شود: «رهایی از چه» و «رهایی برای چه»؟
اگر با جامعه جهانی همراه شویم، تکلیف «از چه» و «برای چه» را برای ما معین می کند. لذا با نگاه و ادبیاتی که این بحث در جامعه ما مطرح می شود، باید در یک رویکرد واقع بینانه همراهی را بپذیریم. البته باید تلاش کنیم سهم بیشتری داشته باشیم. ولی اگر بخواهیم ارزشی و ایدئولوژیک به موضوع بنگریم، نباید تسلیم همراهی با جامعه جهانی شویم که البته ظاهراً این نگاه راه به جایی نمی برد و به یک شعار یا آرمان دست نیافتنی و مانع پیشرفت تبدیل می شود. یعنی سردمداران جامعه جهانی از منظر خود چفت و بست مسائل را جوری محکم کرده اند که راه فراری برای کسی نگذاشته اند. با این تفاسیر بالأخره جهانی شدن آری یا خیر؟ برای پاسخ باید سؤال را یک پله عقب تر بیاوریم که آیا این جهانی شدنِ قابل لمس، قهری است؟ آیا تن دادن به آن یا وقوع قبلی آن قهری است؟ تا بعد بتوانیم بگوییم تن دادن به آن در آینده قهری است یا خیر؟ دو موضوع در این رابطه معمولاً تفکیک نمی شود که به نظر من تفکیک آن ها راهگشا خواهد بود: یک موضوع این است که آیا اصل جهانی شدن قابل توقف و انکار است؟ و موضوع دیگر به کیفیت، خصوصیات، ملاک ها و هدف جهانی شدن مربوط می شود. از دیدگاه اسلامی اصل جهانی شدن اجتناب ناپذیر است و کسی نمی تواند جلوی آن را بگیرد و آن کسانی هم که به بهانه واقع گرایی می گویند باید به فرایند موجودِ جهانی شدن تن داد، همین جنبه را در نظر می گیرند و از جنبه دیگر یعنی کیفیت آن غفلت می ورزند. بله اصل جهانی شدن قابل توقف نیست لکن کیفیت آن حتماً انتخابی است. زیرا بشر اختیار دارد و اراده جمعی بشر می تواند بر محور طاعت الهی شکل بگیرد یا بر محور طغیان الهی. بنابراین ما می توانیم به سمت یک جامعه جهانی برویم که در آن زیست بشر بر مدار توحید و دعوت انبیا و ارزش های الهی سامان می یابد و یا بالعکس. این مسیرها هر دو به جهانی شدن می انجامند ولی دو گونه زیست جهانی متفاوت را به ما عرضه می کنند.
می گویند وقتی می خواهید بگویید «جامعه جهانی» یا «جامعه جهانی اسلامی»، به مجرد این که صفت «اسلامی» را به آن اضافه کردید، دیگر جهانی بودن آن به هم می خورد. زیرا دیگر فقط خود شما هستید. پس این چه جهانی شدنی است؟ تنها اسمش جهانی شدن است. من معمولاً در مقابل این سؤالات یک سؤال مطرح می کنم و آن این که جریان فرهنگی دنیای غرب که در حال حاضر داعیه جهانی شدن هم دارد، چگونه تا پستوی خانه ما و اتاق خواب ما هم آمده است؟ با برچسب سکولاریسم و بت پرستی مدرن هم نیامده است. یعنی نمی گوید ای مسلمانان! اگر قرار است من را بپذیرید، باید خدا، پیغمبر، نماز و کعبه را کنار بگذارید. این پیام را صریح نمی گوید، بلکه خودش را پشت مفاهیمی پنهان می کند. مفاهیم جهانی را به گونه ای تعریف می کند که فرهنگ مادی به صورت ناپیدا در آن حلول کرده و سبک زندگی جوامعی که آن را پذیرفته اند، به صورت ناخودآگاه مادی می شود. یعنی همان چیزی را که می خواهند، در قالب تعاریف، مفاهیم، ضوابط و اسنادی می برند که غالب ملت ها حتی نخبگان نیز فریب آن ها را می خورند. با شعارهایی چون حقوق بشر، رفع تبعیض، ایجاد عدالت آموزشی، ایجاد عدالت محیطی، محیط زیست سالم و نظایر این ها. شعارهایی که پشت سر هم بیان می کنند و تا بخواهیم به اولی فکر کنیم، باید پاسخ دومی را بدهیم. حتی در جمهوری اسلامی آن هایی که ادعای انقلابی گری هم دارند و به نظام مقید هستند، در مقابل این مفاهیم خضوع می کنند و نهایتاً می گویند به قسمت هایی از آن حاشیه می زنیم.
غرض این است که فرهنگ مادی چگونه در حال نفوذ است و خود را جهانی می کند و کسی نمی پرسد که چگونه خودت را جهانی می کنی با وجود این که ضددینی یا در خوشبینانه ترین حالت غیردینی هستی. پس چرا ما نتوانیم؟ لازم نیست وقتی می گوییم جهانی سازی اسلامی، با برچسب تفکر شیعی یا اسلامی جلو برویم که دیگران بگویند ما مسیحی، یهودی یا هندو هستیم. زمانی که این حرف را در یک فضای تخیلی یا علمی می زدیم، شاید فهمش سخت بود که بتوان مفاهیم را طوری تعریف کرد که جهانی و توحیدی و قابل قبول برای همه حداقل موحدین باشد ولی در عین حال مُهر و نشان ما هم آشکارا بر روی این مفاهیم نباشد. ولی اکنون این حرف قابل فهم به نظر می رسد زیرا طرف مقابلش در جنبه منفی اتفاق افتاده است. پس چرا نشود در جنبه مثبت اتفاق بیفتد؟ جنبه مثبتش که ظرفیت به مراتب بیشتری دارد و با فطرت انسان ها سازگار است. این طرف که بحث می شود، امکان پذیر نیست، جنگ می شود، به اختلاف دامن می زند لکن در آن طرف که رخ می دهد، می گویند این مفاهیم از جمله حقوق بشر، هویت انسانی و اخلاق انسانی، مفاهیمی خوب و جهانی هستند و ما هم باید به کار ببریم!!!
در نتیجه تا این  نقطه از بحث، جهانی شدن و جامعه جهانی را از حکومت جهانی تفکیک کردیم. همچنین گفتیم در جامعه جهانی، یک موضوع اصل جهانی شدن است و یک موضوع کیفیت آن. اصل آن غیرقابل توقف و انکارناپذیر است و این غیرقابل توقف بودن را هم به استناد روندنگاری تاریخی و هم به استناد دعوت انبیا می توان اثبات کرد. به ویژه بر اساس تعالیم شیعی و تعالیم جامعه مهدوی. ولی موضوع کیفیت آن قابل انتخاب است. ممکن است این سؤال پیش آید که ما با این که اذعان داریم جامعه غرب مسلط شده است، چگونه می خواهیم تغییر حاصل کنیم و به اصطلاح ورق را برگردانیم؟ حال می توان فرض هم کرد که اگر بشود و بتوانیم این کار را انجام دهیم، خوب است ولی آیا می توانیم؟ بنده عرض می کنم که بله می توانیم. برای این «می توانیم» دلایل فراوانی وجود دارد: اولاً خود وعده الهی به جامعه مهدوی. اشتباه است اگر درباره جامعه مهدوی این گونه فکر کنیم که ما شب می خوابیم و صبح برمی خیزیم و یک تحول عظیم اتفاق می افتد و حضرت ظهور می کنند و حکومت خوبان شکل می گیرد و بَدان نابود می شوند. این که به معنای واقعی تحول اتفاق می افتد، قابل انکار نیست لکن همان گونه که علما در خصوص عبارت «افضل الاعمال امتی انتظار الفرج» بحث کرده اند، منظور انتظار مثبت است. یعنی آمادگی و نه توقف. به محض این که می گوییم آمادگی، یعنی پذیرفته ایم این آمادگی برای چه چیزی است؟ آمادگی برای آن قیام بزرگ. برخی افراد این آمادگی را هم اشتباهاً به صورت فردی تعبیر می کنند و عقیده دارند باید در خانه ها مسلح باشیم تا وقتی حضرت ظهور کردند اعلام آمادگی کنیم. در صورتی که حرکت حضرت، حرکتی فردی نیست بلکه حرکتی است جهانی و اجتماعی و ما باید پیش از آن جامعه سازی و با هم حرکت کردن را آموخته و در واقع تمرین کرده باشیم.
ثانیاً توجه و رجوع به سنن الهی و قواعدی که خداوند در آیات شریف قرآن به آن ها اشاره کرده است. خداوند می فرماید: «کلاً نُمِدُّ هولاء و هولاء» یعنی من با کسی عقد اخوت نبسته ام و این گونه نیست که فقط به یک جبهه امدادرسانی کنم. حتی اهل طغیان هم اگر در جهت باطل خود تلاش و کوشش نمایند، من امدادشان می کنم و برای شما گروه مؤمنان هم یاری رسان خواهم بود:
«ان تنصروا الله ینصرکم.» به آن ها در ازای تلاش جمعی شان شرح صدر للکفر می دهم و به شما هم در قبال سعی تان شرح صدر للاسلام عطا می کنم. دلیل بسیاری از اتفاقاتی که اکنون می افتد همین شرح صدری است که للکفر وجود دارد. در صورتی که اگر اجتماع بر تقوی صورت بپذیرد، خداوند به گونه دیگری عمل می کند: «ولو ان اهل القری امنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء والارض»، «ان تتقوا الله یجعل لکم مخرجا»، «ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا.» این ها قواعد و سنن الهی هستند.
ثالثاً تجربه جمهوری اسلامی، انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی. راه دور نمی رویم که بگوییم مهدویت که دور و فهم و تجربه سنن الهی هم دشوار است. امام خمینی (ره) با چه توانی قیام کرد؟ با چه توانی جنگ را اداره نمود؟ مردم در حال حاضر با چه توانی در مقابل تحریم بی نظیر در کل دنیا ایستاده اند؟ مردم نه تنها ایستاده اند، بلکه به قدرت منطقه ای تبدیل شده اند. دشمنان به هر دری هم زدند، یا نتیجه نگرفتند یا نتیجه عکس گرفتند. شواهد این موضوع در عراق، سوریه، افغانستان و دیگر نواحی موجود است. در حساب و کتاب دنیایی، توان مالی و انسانی ما چقدر است؟ سرمایه فیزیکی، مالی، انسانی و دانشی ما در مقایسه چقدر است؟ ولی این تغییر اتفاق افتاده است با این که عده ای چشم هایشان را بسته اند و نمی بینند و دچار خودتحقیری و خودباختگی هستند. اگر با این معادله جلو برویم، اتفاق بزرگتری هم می افتد. سپس کیفیت جهانی شدن انتخابی و امکان پذیر است.
اکنون به بحث حکومت بپردازیم. حتی پیروان سایر ادیان که قائل به منجی هستند، می بایست ملتزم به ادبیات حکومت جهانی باشند و چون نبوده اند، کلاه سرشان رفته است. به همین دلیل مسیحیت در کلیسای کاتولیک محدود شده است. تبلیغ می کنند و در سراسر دنیا مُبلغ می فرستند و ظاهراً کسی هم مانع ایشان نمی شود، ولی در شکل دهی به فرهنگ جهانی چه سهمی دارند؟ پس حکومت جهانی با این اوصاف بله یا خیر؟ پاسخ این است که حکومت جهانی بله ولی به دست ما واقع نمی شود. ما این ادعا را نداریم که حکومت جهانی به دست ما واقع می شود. این امر تحت اختیار و اراده و نفوذ معصوم است که می تواند این اقتدار را ایجاد کند زیرا مؤیَد به تأیید الهی است که آن هم پس از یک فرآیند طولانی تاریخی رخ می دهد. لذا باید اتفاقاتی پیش آید تا آن واقعه بزرگ رخ دهد. تصور می کنم ما هم در جمهوری اسلامی به دنبال حکومت جهانی نیستیم که بگوییم می-خواهیم عراق و افغانستان یا حتی اروپا و آسیا را تحت سیطره حاکمیتی خود دربیاوریم. در گذشته هم چنین عزمی نبود، الان هم نیست و این دو امر با هم منافاتی ندارد.

آیا چیرگی اسلام بر سایر ایدئولوژی ها و سبک های زندگی در عصر ظهور به معنای تمامیت خواهی و نادیده انگاشتن تفاوت ها و تکثرها نیست؟ چگونه می توان میان حاکمیت جهانی اسلام با تفاوت و تنوع های فکری جمع کرد؟
بنده بین آن چه به واسطه وجود حضرت ولی عصر اتفاق می افتد با آن چه قبل از آن می تواند رخ دهد تفکیک می کنم. امروزه ما به نوعی با همین سؤال مواجهیم که در اندیشه جمهوری اسلامی به دنبال چه هستیم؟ در جهت سلبی، همان بحثی که قبلاً داشتیم پیش می آید که دنیای غرب در راستای تفکر مادی اش چگونه جهانی سازی کرده و چگونه بحث تفاوت فرهنگ ها را در خود هضم نموده است؟ فرهنگ غرب به چینی، هندی و بودایی نمی گوید به چه چیزی اعتقاد داشته باشید و به چه چیزی نداشته باشید و به انجام رسومات و آیین ها و عادات آن ها کاری ندارد. پس ظاهراً تنوع را به رسمیت می شناسد ولی در واقع نه. یعنی تنوع ظاهری را از درون تهی می کند و به سمتی می برد که فقط از آن پوسته اش و شکل ظاهری اش مانده است و خاصیت سده های گذشته خود را ندارد و تبدیل به یک امر تشریفاتی، تزئینی و تاریخی می شود. در همین سند ملی آموزش که بر اساس سند ۲۰۳۰ تنظیم شد و نمایندگان کشور ما هم آن را امضا کرده اند، عبارتی وجود دارد که به باور من بسیار زیرکانه طراحی شده است و آن این که تنوع فرهنگ ها باید حفظ گردد و آموزش داده شود لکن در ادامه می گوید باید آموزش داده شود تا افراد نسبت به گذشته خود آشنا شوند اما آن چه که باید نسبت به آن الزام داشته باشند، حقوق بشر و محتویات این سند است. یعنی تنوع فرهنگی صرفاً در مقام آشنایی با سنت های گذشته است و به درد موزه می خورد و آن چه که اکنون باید با آن زندگی کنیم، همین سند پیش رو است. این تعجب برانگیز است که وقتی سخن از رشد اندیشه توحیدی و اسلامی به میان می آید، از زمین و زمان مانع می بارد؛ مانع نظری و مانع عملی. ولی برای طرف غربی که دارد کار خود را پیش می برد، همه درها باز است و همه چیز در امن و امان است و اتفاق بدی قرار نیست بیفتد و استقلال فرهنگی ما و بقیه سر جایش قرار دارد.
به شکل ایجابی تنوع فرهنگی قابل پذیرش است ولی باید آن را بر روی یک طیف در نظر بگیریم و بر اساس میزان نزدیکی و دوری به توحیدمحوری برای فرهنگ سطوح مختلف قائل شویم. وقتی جامعه را به صورت طیف ببینیم، یک دوگانگی سخت حل می شود که از یک طرف اگر بخواهیم اسلامی بنگریم، دیگران همراهی نمی کنند و اگر بخواهیم جهانی ببینیم، باید اسلام را حذف کنیم. این طیف بر مدار توحید است. در این صورت واقعیت درگیری بین جبهه حق و باطل را کتمان نمی کنیم که این موضوع تا زمان حضرت حجت ادامه دارد. یعنی قسط و عدل در مقابل ظلم و جور صف آرایی می کند تا نهایتاً در آن مقطع غالب شود. آن چه در زمان ظهور حضرت اتفاق می افتد با آن چه ما در این زمان در خوشبینانه ترین و بهترین حالت تجربه می کنیم قابل قیاس نیست. باید واقعاً تصریح کنیم که علم ما در خصوص اتفاقاتی که در آن مقطع می افتد بسیار ناچیز است و همین میزان اندک هم بر اساس تعالیم ائمه است. ولی تا این اندازه می دانیم که آن حکومت، حکومت صالحان است. یعنی آن هایی که اهل ظلم و جورند، در زیردست قرار می گیرند و مقهورند و قدرت عرض¬اندام ندارند و اختیاردار و سکاندار و فرمانده عالم صالحانند. حالا این که این امر چگونه و با چه کیفیتی تحقق می یابد، بر ما معلوم نیست.

نسبت مهدویت با مدرنیته و تکنولوژی چیست؟ به نظر می رسد وقتی بخواهیم به مهدویت فکر کنیم، به همین سخت افزارِ ایجاد شده در دنیای غرب احتیاج داریم. از جمله زیرساخت های اطلاعات و ارتباطات، حمل و نقل و زیرساخت های جهانی سازی فرهنگ. چه بسا چیزی که ما با آن مشکل داریم، نرم افزار جهانی شدن است. یعنی شاید اگر نرم افزار تغییر کند، ما با همین سخت افزار بتوانیم آن الگوی مهدوی را پیاده سازیم. نظر شما چیست؟ آیا سخت افزار جهانی شدن و مدرنیته از نرم افزار غربی آن قابل انفکاک است؟ آیا نسبت مهدویت با تکنولوژی غربی را تباین می دانید یا این ها به نوعی قابل جمع هستند؟
باز هم باید تفکیکی قائل شویم. علم و زبان ما در خصوص این که حضرت در آن مقطع چه می کنند و آیا این تکنولوژی را می پذیرند یا خیر، الکن و قاصر است. باید این موضوع را به آن چه خود تجربه کرده ایم نزدیکتر سازیم و بر اساس آن ایده جهانی-شدنِ اسلامی که گفتم امکان پذیر است، تحلیل نماییم. آیا باید به راحتی بپذیریم که سخت افزارِ ایجاد شده توسط غرب ربطی به نرم افزار ندارد و به سهولت می تواند در خدمت نرم افزار ما قرار گیرد یا خیر؟ اگر بتوان رابطه بین فرهنگ با علم و تکنولوژی را نادیده گرفت و پیوند این دو عامل را از منظر حلول فرهنگ در علم و تکنولوژی منتفی دانست، پاسخ سؤال شما مثبت است و می توان گفت این ابزار تکنولوژیک صرفاً سخت افزار است و همین که ما محتوای خود را در آن قرار دهیم، به نتیجه جدیدی می رسیم. ولی اگر گفتیم تناسب دارد و انسان ابزار را متناسب با مقصد خود طراحی می کند، پاسخ متفاوت خواهد بود. پس این سؤال، سؤالی تعیین کننده است نه فقط برای این که در زمان ظهور چه اتفاقی می افتد، بلکه برای این که ما باید تکلیف خود را در قبال مظاهر مدرنیته و دنیای علم و تکنولوژی بدانیم. اگر بگوییم نسبت فرهنگ و تکنولوژی گسسته و تفکیک شده است، پس خیالمان راحت است و راحت هم استفاده می کنیم ولی اگر بگوییم این تکنولوژی در خدمت و تجلی و زاییده و میوه یک فرهنگ، اندیشه، ایدئولوژی یا یک رویکرد خاص به انسان و جهان و جامعه است، آن گاه محتاطانه تر با آن برخورد می کنیم.
البته در فرض دوم هم نباید نتیجه گیری کرد که باید همه این ابزارها را دور بریزیم و دوباره همه چیز را از نو بنیان گذاریم. ولی از سوی دیگر مهر تأیید زدن بر روی همه این ها هم قابل قبول نیست. بدیهی است وقتی ما این حرف ها را در زمان کنونی می زنیم، به طریق اولی در زمان حضرت هم مطرح می گردد. چه کسی گفته است که ارتباطات حتماً باید به صورت فعلی باشد؟ به طور قطع نمی گوییم که حضرت حتماً از این بسترها استفاده می کند یا نمی کند. زیرا این ابزارهای مختلف و کیفیت ارتباطات فعلی زاییده فکر و اندیشه بشر است. ما در عین این که نمی خواهیم این فکر و تجربه را به کلی تخطئه کنیم و نادیده بگیریم، می گوییم بشر در گذشته خود هم تجربه های گوناگون داشته یعنی لزوماً از یک راه به یک مقصد نرسیده است. تجربه می تواند تکرار شود. در روایات هست اگر کل علم ۲۵ حرف داشته باشد، تا زمان حضرت تنها دو حرف از آن کشف شده است. این یعنی ما به جبرِ حصاری که در اطرافمان وجود دارد، فکر می کنیم عبور از علم و تکنولوژی کنونی امکان پذیر نیست. در حالی که علم بشرِ امروز با صد سال پیش غیرقابل مقایسه است. کارهای امروز بشر در ارتباطات مجازی و آسمان و دریا در تخیل بشر صد سال پیش هم نمی گنجید. چه برسد به این که این امور بخواهد در آن زمان به واقعیت بپیوندد. وضع ما هم نسبت به اتفاقاتی که در ۵۰۰ سال بعد خواهد افتاد همین گونه است.

استدلال ما در مقابل آن دسته از علمای شیعه که قائل به نوعی انتظار فرجِ سکولار هستند و تمایلی به قیام سیاسی و تشکیل حکومت پیش از ظهور ندارند چیست؟
با مطالبی که پیشتر در خصوص غایت عالم، سنن الهی و واقعیتِ تجربه شده توسط جمهوری اسلامی ارائه گردید، پاسخ این سؤال آشکار می شود. اگر قرار است در رکاب حضرت باشیم، باید مثل کسی که می خواهد به مسابقه شنا برود از قبل تمرین کنیم. در غیر این صورت نمی توانیم با دیگران هماوردی کنیم. زمان ظهور حضرت که زمان یاد گرفتن نیست، زمان عمل کردن و رزم است. زمان ظهور رزمایش نیست، رزم واقعی است. پس برای این که بتوانیم رزم کنیم، باید رزمایشی انجام داده باشیم. دور از انتظار است کسی بدون آمادگی بتواند در رکاب حضرت باشد. لذا آن کسانی را که به این اندیشه اصرار دارند باید به تأمل در همین موارد دعوت کرد. تأمل در گذشته تاریخ، سنن الهی، واقعیت های موجود و آینده مهدویت. این قبیل افراد تلقی نادرستی از حرکت انتظار فعال پیدا کرده اند که مانع از اندیشه صحیح شان شده است. آن ها فکر می کنند ما قرار است در زمان قبل از ظهور کاری را انجام دهیم که خود حضرت در زمان ظهورشان مسئول انجام آن است. آن ها چنین می اندیشند که منظور از تشکیل حکومت یعنی ما قدرت داریم زمین را از عدل و داد پر کنیم. از این موضع می گویند ما قرار نیست این کار را انجام دهیم و از پذیرش هر پرچمی هم که تاکنون بلند شده است امتناع ورزیده اند. بله اگر جمهوری اسلامی یا هر کسی در هر زمانی این ادعا را داشته باشد، حتماً باید آن را نپذیرفت و نباید همراهی کرد.
لکن باید توجه داشت که بنای ما در خوشبینانه ترین حالت ممکن بر رزمایش است نه ایجاد حکومتی در مقیاس حکومت حضرت. حضرات معصومین هم نه تنها رزمایش را نفی ونهی نکرده اند، بلکه به استناد قرائن و شواهدی تأیید هم نموده اند. لذا هم به شکل ایجابی از نظر این که مسئولیت ما چیست و هم به شکل سلبی از نظر این که در مقابلِ دست روی دست گذاشتن ما، نظام استکبار و شرک دست روی دست نمی گذارد، باید انتظار فعال را برگزینیم. زیرا اگر ما انتظار را به گونه ای دیگر تعریف کنیم، غرب منتظر ما نمی ایستد و این امر را هم تاریخ نشان داده و هم ادله نقلی آن را تأیید می کند و نتیجه این می شود که عرصه را روز به روز بر ما تنگ تر می کنند و دیگر مجال انجام عبادات فردی هم از ما گرفته خواهد شد.


کد مطلب: 984

آدرس مطلب: https://www.foeq.ir/vdcebe8oijh8v.9bj.html

فرهنگستان علوم اسلامی قم  https://www.foeq.ir