فرهنگستان علوم اسلامی قم 2 تير 1393 ساعت 15:49 https://www.foeq.ir/vdcgrt9n4ak9t.pra.html -------------------------------------------------- عنوان : «فلسفه چگونگی» راه نجات از رکود در «تحول علم» و «علم دینی» -------------------------------------------------- آنچه تا حال داشته ‏ایم «فلسفه‏ ی چیستی و چرایی» بوده است و فلسفه ‏ی چگونگی نداشته ‏ایم. چون فلسفه ‏ی چگونگی نداشته ‏ایم قدرت برنامه ‏ریزی هم نداشته ‏ایم. به همین مناسبت تمدن گذشته ‏ی اسلامی رو به افول رفت؛ چون در مقابل تمدنی قرار گرفت که فلسفه‏ ی چگونگی داشت. فلسفه‏ ی غرب با «نسبیت» برقرار کردن بین علوم تجربی، به فلسفه‏ ی چگونگی دست پیدا کرد. متن : به گزارش پایگاه اطلاع رسانی فرهنگستان علوم اسلامی قم، دکتر سید سعید زاهد زاهدانی، رئیس پژوهشکده تحول و ارتقای علوم انسانی و اجتماعی در دانشگاه شیراز در گفت‌وگویی به ضرورت تحول و ارتقای علوم انسانی و اجتماعی به عنوان لازمه دستیابی به تمدن نوین اسلامی و نقش جریانات حوزوی، خصوصا فرهنگستان علوم اسلامی و مرحوم علامه سید منیرالدین حسینی الهاشمی(ره) پرداخته است، که متن کامل این گفت‌وگو در ادامه می آید: پس از تاکیدات رهبر معظم انقلاب درباره درباره تحول علوم انسانی و درکل اسلامی سازی علوم نظرات متفاوتی شنیده می شود، عده ای قائل به بازسازی علوم انسانی مبتنی بر اسلام هستند و عده ای قائل به نوسازی علوم انسانی مبتنی بر اسلامند. نظر شما بعنوان مسئول پژوهشکده تحول و ارتقای علوم انسانی چیست؟ علوم انسانی علوم مدیریت فرد و جامعه هستند. به طور کلی، ما علم را می‏خواهیم برای قدرت تصرف پیدا کردن در موضوعات. شیمی، فیزیک و ... هر علمی که بشر به وجود آورده و پی‏گیر آن بوده است، برای ایجاد قدرت تصرف و دخالت در امور می‏باشد. قواعد را به دست بیاوریم تا بتوانیم با توجه به آن قواعد، اراده‏ی انسان را اعمال کنیم. علوم انسانی در غرب هم برای همین به وجود آمد. یک تحول ساختاری و سازمانی در غرب به وجود آمد که منجر به تمدن مدرن شد برای اینکه این تمدن مدرن را اوّل تفسیر و سپس هدایت کنند، علوم انسانی به وجود آمد. ما هم در ایران به دنبال تجدید تمدن اسلامی به صورت مترقی‏تر از آنچه در قبل بود هستیم؛ ناگزیریم که علوم انسانی متناسب با این مدیریت و نظم ‏دهی را داشته باشیم. علوم انسانی که در غرب شکل گرفته خودش را مبتنی بر واقعیت‏های قابل مشاهده می‏داند برای همه‏ ی علوم نگاه شان این گونه است. معتقد به این هستند که هر چیزی قابل مشاهده است آن را بررسی کنیم و فرمول‏هایش را به دست آوریم. امّا ما در اسلام معتقد هستیم که هر چیزی قابل مشاهده است، یک واقعیت غیبی پشت سرش می‏باشد که آن را حرکت می‏دهد یا موجب می‏شود یا تغییر می‏دهد که در رأس آن هم خداوند تبارک و تعالی است. بنابراین علوم انسانی که خودش را تنها به ظاهر مشغول می‏کند نمی‏تواند نیاز ما را که معتقد هستیم یک عالم غیبی هست که این ماده را تغییر می‏دهد تأمین کند. جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی؛ یعنی جان جهان غیب است و اگر بخواهیم یک تفسیر درستی از واقعیت‏های انسانی و اجتماعی داشته باشیم، باید واقعیت غیب را در مناسبات علمی‏مان در نظر بگیریم. علوم انسانی رایج نمی‏تواند این نیاز ما را برطرف کند. [ما ناگزیریم] بر اساس واقعیت غیب و مشهود قواعد اجتماعی و انسانی را به دست آوریم تا کمک کند برای تمدن‏سازی تمدن جدید اسلامی و همه‏اش هم در راستای مدیریت و خط‏مشی است که مقام معظم رهبری ارائه می‏کنند؛ زیرا ایشان مدیر جامعه هستند و نیازها را بیان می‏کنند که جامعه به چنین چیزی نیاز دارد و ما که در تحت ولایت ایشان قرار داریم اگر نرویم به دنبال رفع آن نیازها، در قیامت حجتی نداریم که در مقابل ایشان ارائه نماییم و ایشان می‏گویند که من خواستم ولی کسی مرا یاری نکرد. ما نزد خدا مجبوریم و وظیفه داریم که هر چه ایشان می‏فرمایند انجام دهیم و انشاءا... که خداوند هم برکت بدهد و ما به نتیجه برسیم. اشاره ‏ای فرمودید که آنچه در غرب به عنوان علوم انسانی مطرح است، یک پارامتری را در نظر نگرفته ‏اند و آن عالم غیب می‏باشد و ما می‏خواهیم بر اساس آن پارامتر عمل کنیم. آیا شما می‏خواهید علوم انسانی غرب را با این پارامتر بازخوانی کنید؟ یا اینکه می‏خواهید به پارامترهای غرب این پارامتر را هم اضافه نموده و از اوّل شروع کنید؟ ما برای اینکه واقعیت غیب و واقعیت مشهود را با هم ملاحظه کنیم، برخی تصورشان این است که دانش‏هایی که بر اساس واقعیت غیب بنا شده‏اند و دانش ‏هایی که بر اساس واقعیت مشهود هستند کنار هم بگذاریم و هر جایی هر کدامشان نقص داشت از آن دیگری قرض بگیریم و حرکتمان را پیش ببریم. در طول سالیان پس از انقلاب این دیدگاه رایج‏ ترین دیدگاه بوده است. امّا الآن که رفتارمان را و نتایج کارمان را ارزیابی می‏کنیم، متأسفانه به آن موفقیتی که می‏خواستیم نرسیده‏ایم. نه اینکه بی‏فایده بوده برکاتی داشته است؛ ولی ما را به آن هدف نرسانده است. باید به این نکته توجه کنیم که ما واقعیت غیب را از هیچ کس جز خدا نمی‏توانیم بشنویم؛ زیرا هیچ کس جز خداوند متعال غیب نمی‏داند و تنها سند معتبر دانش الهی هم قرآن کریم می‏باشد که سیره‏ی معصومین (ع) مفسر آن است. پس برای دریافت واقعیت غیب قطعاً باید به وحی مراجعه کنیم. برای دریافت واقعیت مشهود باید تجربه نماییم. از یک سو باید واقعیت غیب را مطالعه کنیم. از یک سو هم حتماً باید تجربه نماییم. عقل هم که بین این دو بایستی جمع ‏بندی و سربندی کند و کارکرد خاص خودش را دارد. بنابراین باید یک منطق و روش‏ شناسی جدیدی طراحی کنیم که وحی و عقل و تجربه را با هم ملاحظه نماید. یعنی الآن شما به دنبال آن هستید که به طور کلی پارامترها را از اوّل تعریف نموده و سپس شروع کنید؟ بله. حتی از قبل ‏تر. یعنی از منطق شروع کنیم؛ منطقی که بتواند هر سه این‏ هایی که ذکر کردم در کنار هم ببیند. و روش‏ شناسی که هر کدام از سه مورد را، وحی و عقل و تجربه را بتواند در خودش جمع کند؛ یعنی هم اکنون دانش ‏های حوزوی فعلی این کار را نمی‏تواند انجام دهد و از سوی دیگر، دانش‏ های دانشگاهی فعلی هم چنین کاری را نمی‏توانند انجام دهند. موزاییکی این‏ها را کنار هم گذاشتیم. باز هم دیدیم نشد. در دانشگاه رشته‏ ی معارف و الهیات وارد کردیم، یا دانشگاهی‏ ها رفتند در حوزه دیدیم که این ترکیب اتفاق نیفتاد. الآن به دنبال آن هستیم که یک منطقی درست کنیم که این سه تا را با هم ببیند و بر اساس آن مطالعه ‏ی انسانی و اجتماعی‏ مان را شکل بدهیم. طبیعتاً در این مسیر دانش ‏های موجود را دور نمی‏ریزیم. بالاخره این هم تجربه ‏ای است بر اساس بخشی از آن معیارهایی که ما در روش تحقیقمان لازم داریم؛ یعنی فقط بر اساس تجربه‏ ی محض به وجود آمده است و محصول آن هم دور ریختنی نیست. ولی این جور هم نیست که به‏ کارگرفتنی باشد به عنوان پایه‏ های اصلی کار ما؛ بلکه به عنوان یک مطالعه ‏ی تطبیقی. یک جریان مطالعه ‏ی تحقیقی تجربی و دستاورد علمی ناقص امّا به اصطلاح در موضوع تحقیق، این گونه به آن خواهیم نگریست. قبل از شما برخی از علما و فضلا بحثی را مطرح می‏کردند به نام شورای فقاهت با این منظور که در مسائل سیاسی و اجتماعی و حتی شرعی به یک نظر واحد برسند یعنی تنها علوم حوزوی را می‏دیدند. حالا شما می‏خواهید با پارامترهای دینی به سراغ علوم انسانی و اجتماعی بروید. این را توضیح بفرمایید. ببینید این گونه نیست. یک مبنای منطقی و روشی ساخته می‏شود که بخشی از صحتش به وحی بر می‏ گردد؛ یعنی علوم دینی و قرآن و سنت و احادیث و ... بخشی به عقل، یعنی مطالعات فکری و عقلی و فلسفی و بخشی هم به تجربه برمی‏گردد. این سه تا می‏شود مبنای حرکت فکر. در واقع، ترکیبی از این سه تا می‏شود مبنای حرکت فکری. و روش بر اساس این طراحی می‏گردد . بنابراین تمام علومی که الآن هستند به درد می‏خورند؛ اما این جور نیست که این‏ها بشوند مبنای حرکت. بحث، بحث نوآوری است؛ یعنی از همان ابتدا نوآوری در منطق، نوآوری در روش و همان فرمایش مقام رهبری یعنی جنبش نرم‏ افزاری. یعنی یک جنبش علمی اتفاق می‏افتد. در جنبش‏ های علمی تغییرات اتفاق می‏افتد. وقتی می‏خواهد تغییری اتفاق بیفتد دیگر هیچ چیزی به عنوان پایه قرار نمی‏گیرد؛ یعنی بگوییم که این ثابت و هیچ تغییری نمی‏کند و ما می‏ خواهیم بر اساس این تغییرات جدید را به وجود بیاوریم. این گونه نیست. تنها چیزی که ثابت است و قابل تغییر نیست، وحی الهی است. بقیه‏ ی علوم قابل تغییرند. پژوهشکده تحول و ارتقای علوم انسانی و اجتماعی دانشگاه شیراز تاکنون در این مسیر چقدر پیشرفت داشته‏ است؟ از لحاظ ساختاری بحمدالله پژوهشکده شکل ساختاری خودش را پیدا کرده و ۶ گروه علمی در آن به وجود آمده است شامل: اقتصاد اسلامی، جامعه‏شناسی اسلامی، روان‏شناسی و علوم تربیتی اسلامی، مدیریت اسلامی، فلسفه‏ ی اسلامی و روش تحقیق که هر کدام از این گروه‏ها حداقل ۵ نفر اعضای هیأت علمی دارند که با آن همکاری می‏کنند. در سال ۹۲ عمده بحث‏ های پژوهشکده بر روی روش تحقیق متمرکز می‏باشد و ما جلسات متعددی با اعضای شورای پژوهشی پژوهشکده داشته ‏ایم که تمام مذاکرات این افراد در مورد روش پژوهش ضبط گردیده است و انشاءالله سایت پژوهشکده تأسیس خواهد شد و این مذاکرات روی آن قرار خواهد گرفت. برای اینکه هر کس علاقه ‏مند است به آن دسترسی داشته باشد. علاوه بر آن دسترسی، همفکری هم بکند. در اینجا ۵ -۶ نفر بودند که این بحث را به وجود آوردند و این بحث که روی سایت قرار بگیرد، راه اظهارنظر را باز می‏گذاریم که در نهایت آن فکرهای تخصصی جمع بشود. تا همین اوایل زمستان بحث نقض روش‏ های موجود را داشتیم. روی این موضوع کار می ‏کردیم که چرا روش ‏های موجود نمی‏تواند نیازهای ما را برطرف کند. از ماه دی به بعد بنا داریم روی ایجاب کار کنیم؛ یعنی اینکه هر کس نظریه ‏ای دارد برای تولید علوم انسانی- اسلامی این‏ها را دعوت می‏کنیم تا بیایند که برای نخستین نفر حجت‏ الاسلام دکتر پارسانیا (از شاگردان آیت‏الله جوادی آملی) نظرشان را ارائه کردند مبتنی بر حکمت صدرایی و روشی که می‏شود بر اساس آن به وجود آورد. بعد دیگران هم که در کشور هستند و اندیشه‏ هایی دارند این‏ها را هم دعوت می‏کنیم که بحث‏های ایجابی خودشان را بیان کنند. در مورد روش‏هایی که وجود دارد یا اینکه روی آن فکر شده است این ها عرضه بشود و انشاءالله از اواخر بهار ۹۳ به فضل الهی جمع‏ بندی‏ های روش‏های تحقیقی که انجام بگیرد گروه ‏ها می‏توانند در این زمینه فعال‏ تر گردند. گروه‏ ها تا الآن فعالیت آن چنانی نداشته ‏اند؛ هر چند کارگاه‏ هایی مانند کارگاه نقد علوم انسانی و یا کارگاه روش ‏های تحقیق موجود برگزار شده است. به عنوان مثال، آقای پارسانیا که نظر خود را ارائه دادند، همه را دعوت کردیم که در آن جلسه شرکت کنند، مقالاتشان را برای گروه‏ ها فرستادیم تا قبل از ارائه مطالعه نمایند و بیایند در آن جلسه هم ‏اندیشی کنند؛ یعنی با توجه به یک پیش ‏زمینه‏ ی ذهنی حرفشان را بزنند. کار روی نظریه‏ ی ایشان هم ادامه پیدا می‏کند. از اوایل تابستان ۹۳ گروه‏ ها می‏توانند با عمق بیشتری وارد بخش‏ های تخصصی خودشان بشوند. انشاءالله در این فعالیت‏هایی که تا به حال انجام داده‏اید تا چه حد اجتهاد حوزوی را مدنظر قرار داده‏اید و قرار است از این به بعد مد نظر قرار گیرد؟ آیا بدون اجتهاد اسلامی می‏شود چنین کاری کرد؟ این در حالی است که در حوزه ‏های علمیه به نظرات خودشان هم نقدهای بسیار جدی و محکمی دارند. چه رسد به اینکه دانشگاهیان بخواهند در این زمینه وارد شوند. ما مدیریت می‏کنیم. ما ادعا نمی‏کنیم که قرار است ما چیزی را به وجود بیاوریم. یا حتی اعضای شورای پژوهشکده چنین ادعایی نداریم بلکه ما فقط کار را مدیریت می‏کنیم. نه اینکه بگوییم ما در دانشگاه می‏خواهیم چیزی به وجود بیاوریم و حوزه هم باید تابع ما باشد. اصلاً چنین چیزی نیست. موضوع این نیست که فقط دانشگاه بخواهد به تنهایی به نتیجه برسد؛ بلکه گفتیم که عقل و وحی و تجربه پایه‏ های اصلی تفکر ماست. بنابراین نیاز ما حتماً و حتماً برای ایجاد حوزه است. در جلسات ما یک روحانی شرکت می‏کند. از جناب آقای پارسانیا که از شاگردان درجه یک آیت الله جوادی آملی هستند دعوت می‏کنیم که تشریف بیاورند. به طور کلی، کارهایی که در این مدت انجام گرفته بدنه‏ ی اصلیش در حوزه است. در کل، بعد از انقلاب اسلامی موفق شده ‏ایم که سه جریان فکری در زمینه‏ی ترکیب واقعیت غیب و مشهود، داشته باشیم. این سه مکتب فکری عبارتند از مکتب فکری آیت الله مصباح یزدی، مکتب فکری آیت الله جوادی آملی و مکتب فکری فرهنگستان (مرحوم آیت الله سید منیرالدین حسینی الهاشمی) است. این سه مکتب روی این موضوع کار می‏کنند و کاری که ما در پژوهشکده می‏ کنیم، این است که بحث‏ های سه مکتب فوق را وارد دانشگاه نماییم، نظریات دانشگاهی را روی آن‏ها و بازخورد دانشگاه نسبت به اندیشه‏ های آنان را تدارک می‏بینیم. اگر در بین دانشگاهیان کسی هم حرف تازه‏ای داشته باشد حتماً می‏ شنویم. کارهای علمی و فکری مانند کارهای سیاسی نیستند که ما یک خط ‏مشی خاصی را یا فرمی را دیکته کنیم و همه مجبور باشند از آن پیروی کنند. بحث‏ های علمی و فکری اقناعی اند. بنابراین همه ‏ی اندیشه‏ ها که عمده بحث‏ها از آن حوزه است در اینجا روی آنان بحث و گفت‏وگو می‏شود و در نهایت امیدواریم گروه‏ها اقناع بشوند. ممکن است ما مدت‏ها بحث کنیم امّا اقناعی انجام نگیرد. این سه مکتبی که اشاره شد، پیروانی دارند و خود این سه مکتب دارند کارشان را انجام می‏دهند؛ بنابراین، انشاءالله عده‏ای از دانشگاه هم می‏آیند در این سه مکتب تقسیم می‏شوند و حرکت گسترش پیدا می‏کند. بنابراین، قطعاً ما از دانش‏ های حوزوی از جمله فقه بی‏نیاز نیستیم و به نظر می‏رسد نتایج بحث‏ هایی که به وجود می‏آید، تغییرات و رشدهایی را در علوم حوزوی هم ایجاد کند و تأثیراتی را روی خود روش فقاهت هم داشته باشد فقه را تکمیل ‏تر کند. به هر صورت، ادامه‏ ی بحث و حرکت منوط به تزریق فکر و توافقات فکری است. ما اینجا نمی‏ خواهیم حزب سیاسی درست کنیم و روشی را چاپ بزنیم و همگان ملزم به اجرای آن باشند. یک حوزه ‏ی فکری است. شما گفتید سه مکتب فکری وجود دارند. مکتب فکری آیت الله مصباح، مکتب فکری آیت الله جوادی آملی و مرحوم سید منیرالدین حسینی(فرهنگستان). در این مورد توضیحاتی ارائه کنید و شاخصه‏ ها و تفاوت‏ های آن‏ها را بگویید. و بعد اینکه کسان دیگری هم داعیه ‏دار مکتب فکری یا اینکه فعالیت ‏های پژوهشی هستند. تعامل شما با این دسته چطور است؟ آیا آن‏ها را قبول ندارید و کنار خواهید گذاشت؟ در مورد قسمت اوّل سؤال ابتدا توضیح بدهم. آیت‏ الله مصباح یزدی نقطه‏ ی تمرکز فعالیت‏ هایشان بر روی علوم انسانی است. در علوم انسانی معتقدند که فلسفه ‏ی اسلامی و انسان‏ شناسی اسلامی زیربنا هستند. بر اساس این دو باید نگاه کنیم ببینیم علوم غربی چگونه بر اساس فلسفه ‏ی خودش به وجود آمده و از همان راه با اتکا به فلسفه‏ ی اسلامی و انسان‏ شناسی اسلام پیش برویم؛ یعنی در بخشی متدولوژی را از غرب بگیریم. قائل به متدولوژی جدید در بخش تجربه نیستند. فقط می‏گویند که متد وحیانی و حوزوی باید بیاید و کمک کند به نظریه‏ پردازی‏ها و فلسفه و انسان‏شناسی و بعد در مطالعات تجربی از همین متدهای غربی استفاده کنیم. البته در جمع‏بندی اگر چیزی مغایر با دین به دست آمد کنار می‏گذاریم. باز مراجعه می‏کنیم به منابع دینی و آن جمع‏ بندی‏هایی که با دین سازگار است به عنوان نتیجه ی کار اعلام می‏ نماییم. این خلاصه‏ ای از مکتب آیت الله مصباح یزدی بود. آیت الله جوادی آملی معتقد هستند که ما باید براساس فلسفه ‏ی اسلامی که به طور عمده همان فلسفه ‏ی صدرایی هست حرکت کنیم و این حرکت در تمام علوم هم باید تسری پیدا کند و تفاوتی بین علوم انسانی و غیر آن وجود ندارد. در مورد علوم انسانی امروز و متداول معتقدند که چون بر اساس فلسفه‏ ی اسلامی به وجود نیامده است پس نمی‏تواند نیازهای ما را برطرف کند و آن را کاملاً کنار می‏گذارند. در علوم تجربی مانند فیزیک و شیمی و مهندسی و پزشکی و ... معتقدند که چون این علوم نگاه تجربی دارند هر کدام مغایر با دین نباشد ما معتبر می ‏شماریم؛ چون خدا کتاب طبیعت را هم نوشته است مانند کتاب قرآن که نوشته است. آن‏هایی که روی این کتاب طبیعت کار کرده‏ و نتایجی به دست آورده ‏اند در واقع دارند آیات الهی را برای ما توضیح می‏دهند. بنابراین در مورد علوم تجربی نظرشان غیر از علوم انسانی است. و می‏گویند اگر علمیت دارند به رسمیت می‏ شناسیم. اگر علمیت ندارند به رسمیت نمی‏شناسیم. معتقدند که اگر علمی هست، اسلامی است. بنابراین به طور خلاصه، آیت‏الله جوادی آملی یک همچین نگاهی دارند. دفتر فرهنگستان به طور عمده بر اساس اندیشه‏ های مرحوم آیت‏ الله سید منیرالدین حسینی ‏الهاشمی شکل گرفته است. نظریه ‏ی اصلی از آن ایشان است و کسانی که در فرهنگستان مشغول هستند و نظریات ایشان را نشر می‏دهند، معتقدند که فلسفه و به طور کلی علوم اسلامی گذشته‏ ی ما کاربرد خودشان را از دست داده ‏اند و الآن در مقطع زمانی هستیم که باید در آن‏ها تحول ایجاد کنیم. نه اینکه این‏ها باطل بودند بلکه این علوم در زمان خودشان خوب عمل کردند امّا الآن که ما به مرحله ‏ی نظام‏سازی اسلامی بعد از رنسانس رسیده ‏ایم باید این‏ها را متحول کنیم و نیاز است که یک منطق و روش‏ شناسی و فلسفه ‏ی جدیدی را بسازیم. در اصطلاح خودشان[فرهنگستان] آن را «فلسفه‏ ی چگونگی» می‏گویند. یعنی آنچه ما تا حال داشته ‏ایم «فلسفه‏ ی چیستی و چرایی» بوده است و فلسفه ‏ی چگونگی نداشته ‏ایم. چون فلسفه ‏ی چگونگی نداشته ‏ایم قدرت برنامه ‏ریزی هم نداشته ‏ایم. به همین مناسبت تمدن گذشته ‏ی اسلامی رو به افول رفت؛ چون در مقابل تمدنی قرار گرفت که فلسفه‏ ی چگونگی داشت. فلسفه‏ ی غرب با «نسبیت» برقرار کردن بین علوم تجربی، به فلسفه‏ ی چگونگی دست پیدا کرد. بنابراین آن‏ها [غرب] توانسته‏ اند یک تمدن بسازند. ما هم باید یک فلسفه‏ ی چگونگی با توجه به مبانی اسلامی طراحی کنیم. این فلسفه‏ ی چگونگی به ما کمک خواهد کرد در تنظیم مبانی روش‏ شناسی، هستی‏ شناسی، معرفت شناسی و ... . در مورد علوم جدید که مثل آیت الله جوادی آملی آن را اعم از علوم تجربی و انسانی می‏ دانند و فرقی بین علوم انسانی و تجربی قائل نیستند، می‏گویند باید بر اساس فلسفه‏ ی چگونگی به دست بیاوریم که در فلسفه‏ ی اسلامی اثبات و طراحی می‏شود. تفاوت‏های این سه مکتب در این موارد بود که خیلی خلاصه گفته شد. امّا مکاتب و اشخاص دیگری که نظریه‏ هایی داشته یا دارند معمولاً فرع بر این سه هستند؛ یعنی خیلی از این سه متمایز نیستند. یا در گروه اوّلی قرار می‏گیرند که روش تحقیق موجود را قبول می‏کنند یا در گروه دوم قرار می‏گیرند که بیشتر تأکیدشان بر علوم انسانی است و یا گروه سوم. به هر صورت اگر حرف جدید وجود داشته باشد حماقت است اگر به آن توجه نشود. اگر کسی حرف جدیدی داشته باشد و بخواهیم حوزه‏ ی فکری جدیدی درست کنیم و به آن گوش ندهیم از حماقت است. بنابراین هر کسی هر حرف جدیدی داشته باشد، باید در این دستگاه بیاید تا وجه تمایزها، اختلافات، تشابهات، نقاط ضعف و نقاط قوتش مطالعه بشود و در نهایت به سمت مقصود و مطلوبمان برویم. این سه مکتبی را که عنوان کردید و نظریاتشان را بیان داشتید بیشتر در حوزه‏ی پژوهشی و فلسفی است. امّا می‏بینیم که برخی از افراد و گروه‏ها مثلاً حوزه‏ ی سیاست یا اقتصاد یا ... ادعا دارند که با دیدگاه اسلامی به موشکافی پرداخته ‏اند و مدل مدونی را به وجود آورده‏ایم که قابل عمل است و حتی نسبت به این سه جریان انتقادات تندی هم دارند. آیا این‏ها از نظر شما پذیرفته شده هستند؟ مسأله‏ ی بعد اینکه برخی آمده‏ و ادعای این را داشته ‏اند که مثلاً اقتصاد اسلامی را بیان کرده‏ اند. امّا وقتی در آن تطور کنید، چیزی جز نقد سیستم ‏های موجود نمی‏بینیم و شاید به همین دلیل بود که بعد از انقلاب دچار نوعی بی‏ سر و سامانی و سردرگمی شدیم. و این شد که از غرب یا شرق آنچه را داشته‏ اند گرفتیم. آیا تدبیری برای اینکه دوباره در دام این مسأله نیفتید در نظر دارید؟ اوّل اینکه در فضاهای علمی شیفتگی فکری یکی از ترمزهاست. یعنی اگر یک مطلبی به ذهن من رسید و به شکل کتاب یا مقاله درآمد، اگر بخواهم شیفته‏ ی آن بشوم و هیچ نوع نقدی راجع به آن را نپذیرم و آن را حرف اوّل و آخر فرض کنم، یعنی مرگش را امضا کرده ‏ام. چون به هر صورت دانش ما که حضوری نیست و تنها کتابی که می‏توانیم بگوییم ابدی است قرآن کریم می‏ب اشد. بقیه‏ ی دانش‏ها تغییر و تکامل پیدا می‏کند حتی باطل می‏شود. ممکن است امروز کارایی داشته باشد ولی چند مدت دیگر اصلاً به درد نخورد. پس این شیفتگی و اینکه آنچه نوشته ‏ام ختم کلام است، نباید در ذهنیت ما راهی داشته باشد. دوم اینکه وقتی می‏گوییم فلسفه‏ ی چیستی و چرایی تقریباً همین نکته درونش نهفته است. چیستی توضیح می‏دهد که این وجود چیست. چرایی می‏گوید این وجود چرا چنین است. و دیگر هیچ کمکی به ما نمی‏ کند، خب حالا که چی؟ شناختیم، فهمیدیم چطور به دست آمده است، خب حالا می‏خواهیم عمل کنیم باید چه کار کنیم؟ فلسفه چیستی و چرایی نمی‏تواند اینجا به ما کمک کند. این بحث را به طور عمده فرهنگستانی ‏ها می‏کنند که معتقد به «فلسفه‏ ی چگونگی» هستند. می‏گویند تا ما فلسفه‏ ی چگونگی نداشته باشیم نمی‏توانیم از این دام رکود نجات پیدا کنیم. فلسفه‏ ی چگونگی به ما کمک می‏کند تا آنچه را شناختیم که چیست و چرا هست، تبدیل به عمل کنیم، چگونه تغییر می‏کند؟ این چگونگی را که به دست آوردیم می‏توانیم برنامه‏ ی اجرایی داشته باشیم. بنابراین در برنامه‏ های فرهنگستان سه بخش مطالعاتی داریم یکی بخش مطالعاتی که شامل «مطالعات حوزوی» است، «مطالعات دانشگاهی» و «مطالعات اجرایی». مطالعات حوزوی مبانی دینی را تمام می‏کند سپس مطالعات دانشگاهی مبتنی بر آن مبانی دینی که در حوزه پرورده می‏شود فرمول‏ های نظری را به دست می‏آورد و آن بخش سوم فرمول‏ های نظری را به فرمول‏های کاربردی تبدیل می‏کند. بنابراین با طراحی یک مدل سه وجهی در علم این ایرادی را که وارد شد جواب می‏دهد. چیزی که شما گفتید در بخش دوم دوباره ما در همان دور می‏افتیم که در طول سالیان پس از انقلاب به آن دچار می‏شویم. حوزه کارش را انجام داده هر چند ناقص بوده است، و دانشگاه نیز کارش را هر چند ناقص انجام داده است. به عنوان مثال، در بیان مسائل دینی حوزه حداقل قائل به این است که ما این کار را انجام دادیم. آنچه که ما را با مشکل مواجه کرده در بخش دوم می‏باشد که وارد دانشگاه شده است تا فرمول  ‏های نظری آن را بیرون بیاورند. اینجاست که دانشگاه دوباره حول همان علوم غرب یا شرق برمی‏گردد. زمانی مشکل ما حل خواهد شد که واقعیت غیب و مشهود را با هم ببینیم. در حوزه‏ های ما تنها به واقعیت غیب و در دانشگاه‏ ها تنها به واقعیت مشهود می‏پردازند؛ یعنی هر دوی این‏ها دچار نقص هستند. بنابراین نمی‏توانیم بگوییم که حوزه کار خودش را انجام داده است. پس بایستی هر دو با هم ترکیب بشود؛ یعنی حوزه هم بایستی بر اساس واقعیت مشهود مسائلش را بیان کند. در واقع باید روشی بسازیم که حوزه در همان مبنا و روش کار کند و دانشگاه نیز با همان کار کند. امّا وظایفشان متفاوت است. وظیفه ‏ی حوزه با همان مبانی منطقی و فلسفی و روش شناسی کار روی متون و استخراج زیربناهاست و دانشگاه نیز با همان روش کار روی نظریه‏ پردازی یعنی تبدیل آن به فرمول‏ های کلی و اجرایی کاربردی و دستگاه اجرا با همان روش تبدیل کردن فرمول‏ های کاربردی به اجراست. در بخش دوم وقتی وارد دانشگاه می‏شویم، چه چیزی قرار است که به دانشجو یاد داده شود؟ چون قرار است ساختمان را روی زیربنایی که حوزه می‏سازد بسازد. این دانشجویی که در دانشگاه درس می‏خواند درست است که زیربنا را دارد از حوزه می‏گیرد؛ ولی علوم را از غرب می‏گیرد و این ایجاد تناقض می‏کند. آیا این پژوهشکده می‏تواند دانشجوی مسلمان تربیت کند. زیرا تا وقتی من مسلمان واقعی نباشم نمی‏توانم بیایم از نظر دینی نظریه‏ پردازی کنم. کار پژوهشکده‏ی تحول، تبلیغات دین نیست. ما مسیر را شناسایی می‏کنیم. بر اساس مسیر، برنامه ‏ها را طراحی می‏نماییم. بعداً این را به دانشجویان و یا طلاب جدید ارائه می‏کنیم تا بیایند در این ساختار کار کنند. در واقع ما مقدمه را برای ساختارسازی انجام می‏دهیم. شما گفتید احیای تمدن اسلامی ولی پیشرفته‏ تر را مد نظر دارید. آیا الگوی خاصی مد نظر دارید یا ندارید؟ این الگو را باید بسازیم. باید از درون همین علوم استخراج کنیم. وقتی توانستیم الگوی انسانی اجتماعی اسلام را بسازیم، می‏توانیم الگوی آن تمدن را طراحی کنیم. شایان ذکر است که تمدن اسلامی را معمولاً از قرن دوم تا هفتم هجری ذکر می‏کنند. به هر صورت، بعد از آمدن دین مبین اسلام تغییر و تحولاتی در جامعه و علم و ... رخ داد که در نهایت آن بازتابی که در زندگی مردم و فرهنگ عمومی پیدا شد، لقب تمدن اسلامی به خودش گرفت.  آنچه به دست آمد اولاً بر اساس مقدورات زمان بود؛ ثانیاً با توجه به گسستی که پیدا شد بین دانش ائمه‏ ی اطهار و دانش به اصطلاح دانشمندانی که در این تمدن مشغول کار بودند، آن تمدن ناب اسلامی که مورد نظر است شکل نگرفت. بایستی در تمدن‏سازی جدید این نکته‏ ها را مدنظر قرار داد تا از آن مشکلات و نقاط ضعفی که در تمدن قبلی بود عبرت بگیریم و انشاءالله تمدن جدید را به گونه ‏ای بسازیم که آن مشکلات را نداشته و مترقی‏ تر باشد. گفتید که ما بر اساس خواست رهبری پای کار آمدیم. آیا این فقط رفع تکلیف است؟ اینکه ما چنین گفتیم به این خاطر بود که ایشان مدیر جامعه هستند؛ مدیر جامعه طاقت و مقدورات جامعه را می‏شناسد و اگر دستوری می‏دهد بر اساس مقدورات اجتماعی است. اگر ایشان تشخیص دادند که الآن زمان تولید این علوم است هم نیازش و هم توانش وجود دارد. اگر کسانی که احساس توان می‏کنند خودشان را کنار بکشند، خلاف وظیفه عمل نموده ‏اند. بنابراین مانند یک پدر که استعداد بچه ‏هایش را تشخیص می‏دهد و هدایت می‏کند، ایشان نیز در بخش ‏های مختلف استعدادهای جامعه را تشخیص می‏دهند و هدایت می‏کنند. خب فقط می‏توانند بگویند و این ما هستیم که وظیفه داریم که وقتی ایشان فرمودند بدانیم که نیاز و مقدوراتش هست، بنابراین باید آستین را بالا بزنیم و به میدان بیاییم. یک بحث دیگر بحث اجرایی شدن طرح‏ هایی می‏باشد که شما قرار است در این پژوهشکده روی آن کار کنید. آیا فقط متکی به دولت هستید؟ هر طرح نظری اگر بخواهد اجرا بشود، نیاز به فرهنگ‏سازی دارد. وقتی فرهنگ‏سازی شد، باید پای اجرای آن هم بایستیم؛ یعنی به عنوان مثال، کمربند ایمنی پس از فرهنگ‏سازی، پلیس باید بایستد و اگر کسی بخواهد آن را زیر پا بگذارد با او برخورد کند و جلویش را بگیرد. اگر به نظریه ‏ای رسیدیم باید فرهنگ‏سازی کنیم و این یعنی آن که متخصصان آن را قبول داشته باشند. که اگر نداشته باشند این کار را نمی‏کنند. بنابراین باید به نحو مقتضی فرهنگ‏سازی انجام بگیرد. بعد که فرهنگ‏سازی اتفاق افتاد، دستگاه‏ های اجرایی به میدان بیایند و کنترل کنند تا از آن برنامه تخطی انجام نگیرد. اگر این اتفاق بیفتد می‏توان امید داشت که اجرایی شود. وقتی مقام معظم رهبری می‏فرمایند که بایستی در دانشگاه حرکت کنیم، اگر ما حرکت نکنیم، حرف‏های ایشان روی زمین می‏ماند. اگر که ما حرفی را گفتیم و ابزار فرهنگ‏سازی آن را هم به کار گرفتیم، ما تمام تلاش خودمان را کرده ‏ایم اگر مجریان اجرا نکنند، خلاف وظیفه انجام داده‏اند. در جامعه همه باید با هم حرکت کنند. احساس مسؤولیت و وظیفه همه باید با هم داشته باشند. اگر هر کسی بخواهد کار خودش را انجام دهد و همدیگر را هم قبول نداشته باشند و نخواهیم با هم همکاری کنیم، خب اجتماعی هم اتفاق نمی‏افتد. بنابراین یک ضرورت اجتماعی است که همه با هم حرکت و همکاری کنیم که این امر نیاز به یک مقدماتی دارد؛ اوّل همدلی و بعد همفکری می‏خواهد تا منجر به همکاری بشود. همدلی الحمدالله الآن وجود دارد و تقریباً امروز همه معتقدند که ما یک نقص برنامه‏ ی علمی داریم این می‏شود همدلی. الآن همفکری هم دارد انجام می‏گیرد. که یکی از محمل‏ های آن پژوهشکده‏ ی تحول است. در پژوهشکده ما همفکری می‏کنیم تا در نهایت به یک جمع‏بندی برسیم. پس از اینکه یک فکر واحدی به وجود آمد، باید مبنای همکاری در عمل شکل بگیرد. که باید فرهنگ‏سازی و تبلیغش انجام گیرد تا اجرا بشود. در مورد فرهنگ‏سازی و اجرا، دولت و مجلس و مجمع تشخیص مصلحت نظام و ... هر کدام خود یک پژوهشکده‏ای دارند که گاه نتیجه ‏ی این پژوهش‏ها به صورت قانون هم درمی‏آید. امّا می‏بینیم که اجرا نمی‏شود. چه فکری برای اجرایی کردن آن کرده‏ اید؟ مشکل در همفکری است. اگر این همفکری حل بشود به مرحله ‏ی اجرا هم درمی‏ آید. پس ابتدا باید روی همفکری کار کنیم. اینکه برخی می‏گویند هر کسی برای خودش یک اتاق فکر دارد، نشان‏ دهنده‏ ی این است که این همفکری اتفاق نیفتاده است. اوّل باید با این اتاق‏ های فکر نشست بگذارند و در این نشست حرفشان را بزنند و دیگران نقدهای خودشان را بکنند. اگر نقدها را پذیرفتند و اصلاح انجام گرفت، اجرایش هم می‏ کنند. مهم این است که همفکری اتفاق بیفتد. بنابراین نمی‏شود که بنده بدون مقدمه در پژوهشکده نظریه ‏ای را بپردازم و سپس توقع این را داشته باشم که همه بیایند این را اجرا کنند، این نمی‏شود؛ بلکه باید آن را طرحش کنم، همفکری را نیز ایجاد نمایم؛ اگر این همفکری ایجاد شد، امکان اجرا شدنش هم فراهم می‏شود؛ ولی در این راه نیز باید گفت که هر کسی باید وظیفه‏ ی خودش را انجام دهد. اگر در سطح جامعه بخشی کارش را انجام دهد و بخشی انجام ندهد کاری انجام نمی‏گیرد. چرا نام پژوهشکده‏ ی شما پسوند و پیشوند اسلامی ندارد؟ این مسأله در آن مستتر است. تحول یعنی آنکه این چیزی که هست نیاز ما را برطرف نمی‏ کند. ارتقا یعنی آنکه این چیزی که هست تنها به واقعیت مشهود نظر دارد و وقتی به واقعیت غیب نیز بپردازد تکمیل می‏شود و ارتقا می‏یابد. بنابراین با توجه به این دو کلمه ما را به آن سمت می‏برد. اما اسم اسلامی نگاشتیم؛ زیرا نمی‏ توانیم ادعا کنیم آنچه ارائه می‏ن ماییم نهایت حرف خداست؛ بلکه ما بهره ‏ای می‏بریم. تمام رساله‏ های عملیه که نوشته می‏شود نهایت تلاش مجتهد روی آن انجام می‏ پذیرد و حجت خودش را تمام می‏کند. از مرحله ‏ی ابتهال هم می‏گذرد کتاب چاپ می‏شود؛ امّا مجتهد پشت رساله می‏نویسد «عمل به این رساله انشاءالله مجزی است». یعنی باز اگر خدا بخواهد این حرف درست است. بنابراین ما برای اینکه ادعای بزرگی نداشته باشیم و خودمان را با این ادعای بزرگ به هلاکت نینداخته باشیم، نام اسلامی را نیاوردیم؛ امّا پروسه ‏ی تحول و ارتقا مسیری جز اسلامی شدن ندارد. شما به سه مکتب اشاره فرمودید و نظراتشان را هم بیان داشتید. دو تا از این مکاتب معتقد به تسری در سایر علوم بودند؛ در حالی که اسم پژوهشکده‏ی شما، پژوهشکده‏ی تحول و ارتقای علوم انسانی و اجتماعی است. آیا فعالیت‏ های شما در سایر علوم غیر از انسانی و اجتماعی هم تسری پیدا می‏کند؟ فعلاً وظیفه‏ ی ما در این بخش است. آن هم بنا به فرموده ‏ی مقام معظم رهبری؛ زیرا ایشان فرموده ‏اند که در علوم انسانی کار کنید. معنی‏ اش این است که مقدورات اجتماعی فعلاً این حیطه را برای ما باز گذاشته است. انشاءالله وقتی ایشان دستور دادند که در همه‏ ی علوم، ما هم می‏گوییم سمعاً و طاعتاً. پس شما چشم‏اندازی برای سایر علوم ندارید؟ فعلاً نداریم. مگر اینکه رهبری دستور بدهند. یعنی بگویند که وقت آن رسیده که به سایر علوم هم وارد شوید. ما هم می ‏گوییم چشم/. پایان