فرهنگستان علوم اسلامی قم 17 اسفند 1392 ساعت 14:49 https://www.foeq.ir/vdccasqp82bq1.la2.html -------------------------------------------------- در گفتگو با حجت الاسلام والمسلمین پیروزمند عنوان : ضرورت تکامل علم اصول از منظر استاد سید منیر الدین حسینی الهاشمی -------------------------------------------------- در مورد نو آوری های اصولی استاد سید منیرالدین حسینی، باید بگویم که ایشان به جای پرداختن به متن علم اصول و قواعد علم اصول، یک واکاوی نسبت به زیربناها و زیر ساخت های علم اصول انجام داد و تلاش کرد از طریق تقویت استوانه ها و خواستگاه حجیت قواعد اصولی به تقویت این بنیان بپرداز. که البته بعد از ایشان در سالهای اخیر و در دهه اخیر فضلای دیگری هم به این موضوع پرداخته اند. متن : به گزارش پایگاه اطلاع رسانی فرهنگستان عاوم اسلامی قم، به مناسبت سالروز ارتحال استاد سید منیر الدین حسینی الهاشمی، بنیانگذار فرهنگستان علوم اسلامی قم و مبدع «فلسفه نظام ولایت»، گفتگوی پایگاه علمی تحلیلی گذار با حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پیروزمند پیرامون تحقیقات و نوآوری های این استاد فقید در زمینه ی اصول فقه و فلسفه اصول می باشد. اصول و فلسفه اصول فقه احکام حکومتی از مسائلی است که در دهه پایانی عمر ایشان، مورد توجه جدی بوده و از این طریق ارتقای ظرفیت فقاهت شیعه را دنبال می کرده اند. مباحث ایشان در این زمینه، مباحثی بدیع و نو تلقی می شوند که جلسات درس خارج فقه حکومتی استاد میرباقری(رئیس کنونی فرهنگستان علوم اسلامی)، منعکس کننده بخشی از این مباحث بود. مرحوم استاد سید منیرالدین حسینی از پیشگامان طرح بحث فقه خکومتی به شمار می روند. چه زمینه ها و یا ضرورت هایی سبب شد که ایشان وارد بحث اجتهاد بشوند و بحث تحول در اجتهاد را پی گیری کنند؟ توجه مرحوم آقای حسینی رضوان الله علیه به بحث اجتهاد معطوف به دهه پنجاه است. آن موقع به دلیل وجود جریان های التقاطی در کشور و جریان منافقین خلق (یا مجاهدین خلق) و ترویج جریان ها و تفکرات التقاطی، ایشان یکی از سنگرهایی که محافظت از آن را در مقابل التقاط، لازم دیدند، موضوع اجتهاد بود. اینکه اجتهاد چه فرایندی دارد؟ چه احکامی دارد؟ چه صلابتی دارد؟ و در نقطه مقابل، اینکه روش های انحرافی استنباط که در پیشینه تاریخی حوزه های علمیه مسلمانان -و نه شیعه -وجود داشته چه بوده است؟ و چه تفاوت هایی با روش شیعیان دارد؟ اینها و مقولاتی از این دست، مسائلی بوده اند که مورد توجه ایشان قرار گرفته بودند. و در برآیند این بررسی ها می خواستند به این نتیجه برسند که روش اجتهادی فقهای شیعه یک روش قابل اعتماد و با صلابت است. که اگر اندیشه ی دیگری هم بخواهد در کنار آن وارد شود باید از اعتبار و حجیت برخوردار باشد. این بحث تا دهه ی شصت ادامه داشت. در دهه شصت جریان دومی در جامعه و بویژه در حوزه علمیه ایجاد شد که به اسم "فقه پویا" شهرت یافت. این تفکر امتداد یک جریان روشنفکری بود که قصد تغییر در روش اجتهاد را داشت. و می خواست به بهانه ی اینکه اجتهاد ما باید پویا باشد و متناسب با شرایط زمان و مکان جلو بیاید، دستکاری های نابجایی که به تاویل و تحریف دین منجر می شد را در روش فقاهت انجام بدهد. در این مقطع دوم هم باز مرحوم آقای حسینی یک بررسی هایی را انجام دادند که خروجی آن در غالب دو اثری که در آن موقع منتشر شد، منعکس گردید: یکی مجموعه مقالات «اسلام و دین برتر» بود که در روزنامه رسالت وقت چاپ شد؛ و یکی هم «فقه سنتی و نظام سازی» بود -که هنوز هم به نظرم مجموعه ای قابل استفاده است- که در آن زمان انتشار یافت. اما مرحله سوم؛ تقریبا در دهه هفتاد، نگاه مرحوم آقای حسینی به اجتهاد و تفقه، یک نگاه عمیق تر و کاملتری شد؛ به این کیفیت که تا آن زمان آنچه که به صورت غالب در اندیشه ایشان وجود داشت، این بود که فقه سنتی ما فقه پاسخ گویی برای نیاز حکومت است و آنچه که ما در آن کمبود داریم و کمبود این نظام است، مسئله موضوع شناسی است. باید موضوع شناسی اسلامی در کنار تفقه سنتی قرار بگیرد تا قدرت اداره جامعه بر مبنای دین پیدا شود. اما از این مقطع به بعد ایشان تفطن به یک امر جدیدی پیدا کرد و آن موضوع فقه حکومتی و فقه اجتماعی و الزامات پرداختن به آن بود. در این مقطع ایشان به دنبال این بودند که لازمه ی یک تغییر مقیاسی در تفقه اتفاق بیفتد تا بتواند به آنچه ایشان به عنوان فقه حکومتی و اجتماعی و آنچه بعد ها به عنوان فقه نظام سازی هم از آن یاد می کند، دست پیدا کند. لذا در عین تاکید بر بنیان های حجیت بخش فقه سنتی تلاششان بر این بود که بتوانیم فقه را در یک عرصه متکاملتر و جدیدتری وارد کنیم که بتواند پاسخگوی نیازهای نظام باشد. به همین مناسبت وارد بحث تبیین فقه حکومتی شدند؛ تبیین اینکه فقه حکومتی یعنی چه؟ ربطش با علم اصول چیست؟ و بعد آیا بنای علم اصول با آن تغییر می کند یا نه؟ می توان نو آوری هایی را که ایشان در بحث اصول دارند، به عنوان یک مکتب اصولی جدید قلمداد کرد یا ذیل مکاتب و نحله های اصولی موجود، قابل تعریف است ؟ ببینید، اگر علم اصول را در سابقه ی حوزه های علمیه ورق بزنیم متوجه می شویم که این علم به تدریج از دل فقه بر آمده است و ابتدائا این استقلال و این رسمیتی که الان داراست، در پیشینه ی حوزه های علمیه وجود نداشته است. هنوز هم شاید بعضی از فقهای معاصر به همین دلیل نسبت به وضعیت موجود و اینکه به اصول فقه زیادی بها و موضوعیت داده شده است، معترض اند و آنچه مهم است را، فقه می دانند. این در حالی است که در مورد نو آوری های آقای حسینی رضوان الله علیه در بررسی های اصولی، باید بگویم که ایشان به جای پرداختن به متن علم اصول و قواعد علم اصول، یک واکاوی نسبت به زیربناها و زیر ساخت های علم اصول انجام داد و تلاش کرد از طریق تقویت استوانه ها و خواستگاه حجیت قواعد اصولی به تقویت این بنیان بپردازد. که البته بعد از ایشان در سالهای اخیر و در دهه اخیر فضلای دیگری هم به این موضوع پرداخته اند؛ به این طریق که ما به جای پرداختن به خود علم اصول، نسبت به مبانی علم اصول اهتمام کنیم. لذا به تدریج در ادبیات حوزه های علمیه مبانی علم اصول یا فلسفه علم اصول در حال جدا شدن از علم اصول است و در حال تبدیل شدن به یک دانش مستقل است. آقای حسینی رضوان الله علیه از این منظر به اصول نگاه می کرد. و معتقد بود که اگر قرار باشد ما در قواعد اصولی از منظر مقیاس و از منظر کیفیت، تغییری ایجاد کنیم، در صورتی امکان دارد که ما توانسته باشیم خواستگاه تولید این قواعد و اعتبار این قواعد را بشناسیم و تقویت کنیم و بر آن اساس یک بنیان کاملتری باز سازی نماییم. لطف کنید بفرمایید که مباحث اصولی ایشان چه ویژگی ها و چه تفاوت هایی با اصول مصطلح دارد؟ تبویب و تنظیم مباحث اصولی ایشان چه تفاوتی با مباحث اصول موجود دارد؟ پیرو این توضیحی که الان عرض کردم در بحث هایی که از مرحوم حسینی به یادگار مانده است کمتر از خود علم اصول بحث شده است؛ حالا آن مقداری هم که وارد شده اند را بعدا عرض می کنم. ولی کمتر وارد خود علم اصول شده اند وبیشتر به بنیان ها و خواستگاه های علم اصول پرداخته اند. منتها در بحث بنیان های علم اصول توجه ایشان معطوف به این بوده است که قواعد علم اصول بر سه بنیان عرف، عقلا و عقل استوار است؛ یعنی اعتبار خود قواعد اصول و نه استنباطات فقهی متکی به این بنیان ها است. اینکه در استنباطات فقهی هم عقل، عقلا و عرف نقش دارند یا نه، فعلا با آن کاری نداریم. در خود اعتبار بخشی قواعد اصولی، ایشان به این تفطن رسیدند که فقهای سلف ما در استنباط قواعد علم اصول یا به عرف یا به عقلا و یا به عقل یا به ترکیبی از اینها تمسک می کنند.ایشان این را برجسته کرد و بعدا هم [لوازم] آن را به این طریق دنبال کرد که خود عرف، عقلا و عقل اعتبارشان را از کجا می گیرند؟ بر هم دیگر چه تأثیری دارند؟ تغییر پذیر هستند یا تغییر پذیر نیستند؟ به یک بنیان واحدی بر می گردند و یا میشود که برگردند یا نه؟ وقتی صحبت از حجیت فهم عرفی، حجیت فهم عقلا و حجیت فهم عقلی می کنیم، مفهوم این حجیت چیست؟ چه ربطی با بحث یقین دارد؟ چه ربطی با بحث فهم و تفاهم دارد؟ چه ربطی با بحث معرفت شناسی دارد؟ بنابر این ایشان از علم اصول شروع کرد، به قواعد عقلی،عقلایی و عرفی رسید، بعد آن را به این کیفیتی که عرض کردم تعمیق کرد. به این ترتیب هم سبک پرداختن به این موضوع متفاوت شد و هم به مباحثی پرداخته شد که در علم اصول به آنها پرداخته نشده است. علتش هم این بود که ایشان به دنبال شناسایی و تقویت نقطه کانونی و مرکزی علم اصول بودند. این بحثی که ایشان مطرح کرده اند یک نگاه درجه دو است. آیا این نگاه یک صورت تبیینی داشت یا یک تولید و نوآوری بود؟ مقداری از کاری که ایشان انجام داده اند واکاوی، عریان کردن، شفاف کردن و عیان کردن کاری است که علمای سلف انجام می داده اند. اما به یک جایی که میرسد، مباحثی که ایشان مطرح می کنند مباحث جدیدی می شود؛ هر چند در آن قسمت اول هم که بحث شفاف سازی است، خود این شفاف سازی و استخراج، یک نوآوری و ابتکار عملی است. ایشان در قسمت اول با یک نگاه درجه دوم به علم اصول در صدد برآمده اند که به قواعد اصولی یک بار از منظر فقه، از دریچه محصول فقه و نه با وارد شدن به درون و جزئیاتش، این قواعد را بررسی کنند و بیان می دارند که این روش در منابع اسلامی به کار گرفته شده و تبدیل به فقهی با عظمت و مقدس و معتبر گشته است. حال این فقه کارآمدی اش چقدر است؟ در چه اوضاعی پاسخ گو است؟ و در چه حوزه هایی پاسخ گو نیست؟ ایشان یک بار از دریچه طرح این سوالات علم اصول را مورد دقت قرار داده اند و یک بار دیگر نیز از دریچه ای مبناگرایانه به کار علمای سلف پرداخته اند. ایشان گفته اند ما در این مرحله کاری به کمال یا نقصان و یا ضعف و قوت قواعد اصولی نداریم؛ ما می خواهیم فرآیند بدست آوردن این قواعد را بازشناسی کنیم. لذا محتوای جدیدی تولید نمی شود و فقط نقشه راهِ آن کاری که صورت گرفته و ممکن است بخشی از آن ناخودآگاه بوده باشد را، خود آگاه می کند. پس مرحوم آقای حسینی رضوان الله علیه در قسمت اول، قواعد اصولی را هم از دریچه تأثیر و کارسازیشان در فقه مورد بازبینی قرار می دهند و جایگاه و منزلت برایشان معین می کنند و هم از دریچه ی مبنای اعتبار بخشی به این قواعد که عرف و عقلاء و عقل هستند، مورد واکاوی قرار می دهند و بعد از این پشتوانه های اعتبار بخشی این قواعد (عرف و عقلاء و عقل) را دنبال می کنند تا به یک نقطه قابل اتکا می رسند؛ اینکه این قواعد به حجیت و حجیت به یقین بر می گردد ، این در کلام پیشینیان ما بوده است، اما از اینجا به بعدش ایشان می آید حرف های جدیدی می زند: ایشان در باره مفهوم حجیت، ارتباط مفهوم حجیت با مفهوم قطع و یقین، خواستگاه اعتبار قطع و یقین، رابطه ی این دو با بحث معرفت شناسی، و اینکه چه نوع معرفت شناسی ای می تواند پشتوانه ی تفسیر حجیت قرار بگیرد؛ مباحث جدیدی مطرح کرده اند که تفصیل بیشتر آن در حوصله ی این بحث نیست. ارزیابی حضرت عالی از ادامه یافتن این مباحث، بعد از ارتحال ایشان چیست؟ آیا مباحثی که ایشان آغازگر آن بوده اند، ادامه یافته است؟ به عنوان مقدمه ی این مطلب می بایست یک اطلاعات زمینه ای را عرض بکنم و آن هم اینکه با فقدان مرحوم آقای حسینی رضوان الله تعالی عنه علاوه بر اینکه یک خلاء علمی در مجموعه به طور طبیعی ایجاد شد، این اتفاق، مقارن بود با مشکلات دیگری که به دلایل داخلی و خارجی در مجموعه آن زمان وجود داشت. نتیجه آنکه آن شرایط، برای مجموعه ما در پیشبرد بحث، ایجاد محدودیت می کرد و همچنان هم می کند. مهمترین عامل محدودیت آفرین برای ما نیروی انسانی و مقدورات مالی بود که در هر دو زمینه ما به شدت با کمبود روبرو بودیم. به علاوه اینکه جمعی هم که به موضوع علم اصول و مبانی علم اصولِ فقه حکومتی در زمان حیات ایشان می پرداختند، اولا جمع بسیار محدود و انگشت شماری بودند و ثانیا به دلیل فقدان ایشان و سازماندهی جدیدی که در دفتر قهرا باید اتفاق می افتاد، امکان اینکه همه آن افراد بتوانند متمرکز و مستمر بر این مباحث ایشان باقی بمانند فراهم نبود. با این ملاحظه، آنچه بعد از مرحوم استاد رضوان الله علیه در این خصوص اتفاق افتاد، چند امر بوده است؛ یکی اینکه تلاش شد یک جمع جدیدی ولو محدود حول این موضوع شکل بگیرند و متمرکز شوند و طبیعتا چون بعضی از این جمع پیوندشان با این موضوع جدید بود باید سالیانی وقت صرف می کردند تا بتوانند با ادبیات این موضوع آشنا بشوند؛ کار دیگر اینکه با یک نگاه درجه دوم مجموعه دستاورد های گذشته در این خصوص مورد بازبینی قرار گرفته و طی چند دوره، جمع بندی های متفاوتی نسبت به بحث گذشته انجام شده است. این جمع بندی ها به منظور این بوده است که بتوانیم علاوه بر احاطه به مباحث گذشته، به نواقص احتمالی آن هم اشراف داشته باشیم و نقشه راه حرکت آینده را هم بتوانیم بر این اساس به دست بیاوریم. این کار هم صورت گرفته است. کار دیگری هم که انجام شده، این است که یک سری مطالعات تطبیقی و تدوینی نسبت به مباحث مرحوم استاد صورت گرفت. از جمله این فعالیت ها، کتابی است که در خصوص چرایی و چیستی فقه حکومتی، برگرفته ی از منابع مرحوم حسینی و شاگردان ایشان و در مقایسه با حرفی که دیگران در این خصوص زده اند، منتشر شد. این کتاب تحت عنوان «چیستی، چرایی و چگونگی احکام حکومتی» و به قلم محقق گرامی آقای پرور می باشد، که بنده هم در خدمتشان بودم. همچنین بعضی از پژوهش های شبیه به این کتاب نیز به صورت موضوعی در موضوع یقین، در موضوع عرف، در موضوع معرفت شناسی و ... صورت گرفت، که به سرانجام قطعی نرسیدند و در دست اقدام می باشند. هم چنین یک بررسی تطبیقی در خصوص اندیشه های مختلف راجع به چگونگی دستیابی به فقه متکامل انجام گرفته و نظریه مرحوم حسینی با نظریه ی معاصرین که آنها هم به نوعی قائل به تکامل فقه هستند – هرچند با گرایش های مختلف و با اتخاذ شیوه های متفاوت- مقایسه و متون اولیه آن نیز تدوین شده و در حال نهایی سازی است. یکی دیگر از خروجی های کار، جمع بندی هایی بوده که استاد میرباقری در چندین دوره در داخل دفتر از مباحث گذشته داشته اند و آخرین شکلش، جلساتی بود که در شهرک پردیسان ارائه فرمودند که علاوه بر جمع بندی مباحث گذشته، تکمیلی هم نسبت به مباحث قبلی و مهندسی کلی بحث داشته اند. آیا مجموعه فرهنگستان علوم اسلامی علاوه بر فعالیت های اکادمیکی که در حوزه مبانی و بنیان های علم داشته، حرکت به سمت مسائل علوم مانند مسائل علم اصول را هم تعقیب می کند؟ مشخص است که همان طور که الآن هم اینگونه است، فقه موجود حوزه های علمیه را که یک نفر تولید نمی کند، یک مجموعه ی خاص تولید نمی کند، یک مرکز تولید نمی کند. بلکه ده ها فقیه در حوزه علمیه در حال تلاش فقهی هستند. حتی اساتیدی که در حال تدریس دروس سطح هستند، آن ها هم به نوعی عقبه ی همین تلاش فقهی و اصولی را دارند تأمین می کنند. بنابراین تدریس و تدرس و حتی پژوهش و تکمیل پیرامون علم اصول و فقه کار حوزه های علمیه است، کار یک مجموعه محدود نیست. حتی در لایه ای عمیق تر هم که ممکن است از آن به عنوان فلسفه فقه و فلسفه اصول یاد بکنیم، باز قرار نیست که یک مرکز یا دو مرکز متولی آن بشوند. باید افراد مختلفی با نگاه های مختلفی وارد این موضوع بشوند، تضارب افکار بکنند و نسخه های مختلفی را ارائه بدهند تا کم کم به بهترین دستاورد نائل شویم و آن مبنای حرکت حوزه قرار بگیرد. این اصل مطلب است. اما فرهنگستان کجای این کار ایستاده است؟ به نظر می رسد ورود فرهنگستان به مقیاس تولید انبوه در عرصه ی فقه یا اصول به دلیل اینکه این مرکز، یک مرکز پژوهشی با پژوهش در سطح بنیادی است، وظیفه فرهنگستان نمی باشد. این مقدمه اول است. مقدمه دوم اینکه خود تنقیح و تکمیل مبانی و چگونگی تبدیل شدن و تأثیر گذاری این مبانی در بسط علم اصول و فقه، یک کار سنگین و زمان بری است. خصوصا که علاوه بر تولیدش، تفاهم پیرامون آن و مقبولیت پیدا شدن نسبت به یک حرف جدید، یک فصل زمانی متناسب با خودش را می طلبد. بنابراین فرهنگستان یا هر مرکز دیگری، اگر در تولید مبانی کارش به اتمام رسیده باشد، تا زمانی که بتواند در بدنه حوزه مبنای تدریس و تدرس و پژوهش و تأمل قرار بگیرد، باید یک فاصله زمانی نسبتا طولانی سپری شود. به دلیل اینکه تا یک مرکزی بیاید ادعایی بکند، حوزه علمیه که نباید بپذیرد. باید در مورد آن بحث شود. بعد از بحث هم اشکال می شود، این اشکالات باید پاسخ داده شوند و رفع شوند. بنابراین این توضیحی که عرض می کنم به این خاطر است که اولا این مسئله را کم ندانیم و ثانیا فکر نکنیم که زمانش تمام شده است و ما باید دیگر از آن عبور کنیم و به سمت اصول و فقه برویم. با این وجود، این مسئله در دستور کار بنلد مدت فرهنگستان وجود دارد که برای اینکه حلقه ی ارتباط و اتصال این مبانی با اصول و با فقه، برقرار بشود، به صورت آزمایشی هم که شده است بتواند یک معبری را باز بکند تا هم بتواند کلام خودش را بهتر بفهماند و هم بتواند اعتبار کلامش را بهتر احراز کند. بنابراین پرداختن به اصول و فقه، در دستور کار آینده خواهد بود؛ ولی این به هیچ وجه به معنای آن کاری که باید توسط حوزه علمیه انجام بگیرد، نیست.