فرهنگستان علوم اسلامی قم 30 مهر 1391 ساعت 15:18 https://www.foeq.ir/vdcbufbfprhb5.iur.html -------------------------------------------------- ابراهیم صادقی/پژوهشگر گروه فلسفه فرهنگستان علوم اسلامی عنوان : ناسازگاری تحلیل تطابقی و کشفی از علم با نظام علّی و معلولی بررسی رویکرد مخالفان علم بومی/بخش دوم -------------------------------------------------- متن : در بخش نخست نوشتار پیش رو که چندی پیش منتشر گردید در مرحله اول سعی گردید تا دیدگاه مخالفان علم دینی بیان شود. در مرحله دوم نقدهای مهم آنان بر رویکردهای تولید علم بومی یا تولید علم دینی نشان داده شده و در مرحله سوم به مبانی نقدهای مخالفان پرداخته شده است. در بخش دوم این مقاله که هم اینک ارائه می گردد به نقد مبانی مخالفان علم بومی پرداخته شده است که به علت تفصیلی بودن نقدها در این بخش فقط به نقد یکی از پیش فرض های معرفت شناختی حاکم بر رویکرد مخالفان علم بومی؛ یعنی نظریه تطابق (مطابقت شناخت با واقع) اشاره شده است. ناسازگاری تحلیل تطابقی و کشفی از علم با نظام علّی و معلولی یکی از قوانین عام که در فلسفه مورد بحث قرار می گیرد قانون علیت است این قانون بر تمام ممكنات و مخلوقات حاكم است و ممكنی نیست كه تحت این قانون قرار نگیرد. در واقع قاعده «كل ممكن معلول» ، نیز حكایت از عمومیت این قانون در ممكنات دارد. بدیهی است که «واقعیت علم و معرفت» نیز از ممکنات است. واقعیت علم را نیز مانند هر مخلوق دیگری می بایست از منظر علیت مورد تفسیر قرار داد. با این بیان هرگاه تفسیر از واقعیت علم لوازمی را در پی داشته باشد كه به انكار علیت ـ كه از بدیهی ترین اصول فلسفی است ـ منجر شود، ناگزیر باید از آن تفسیر دست شسته و یا به ترمیم آن پرداخت. به نحوی كه هیچ ناسازگاری با اصل علیت نداشته باشد. یكی از اشكالاتی كه بر نظریه مشهور در تحلیل واقعیت علم وارد است، ناسازگاری آن با «نظام علی و معلولی» است. زیرا قائلان به كشف در مسئله علم یا باید «خصوصیات مدرِك» را در نحوه ادراك دخیل بدانند یا ندانند. اگر بگویند كه خصوصیات مدرِك در نحوه ادراك دخیل نمی باشد و وقتی من به یك واقعیت بیرونی نگاه می كنم، همان مفهومی را درك می كنم كه هزاران نفر دیگر هنگام نگاه كردن به آن درك می كنند؛ بنابراین افراد در ادراك موضوعات ، ادراک برابر دارند و اختلاف در ادراك تنها به اختلاف در «خصوصیات مدرَك» برمی گردد و لازمه چنین دیدگاهی این است كه علیت منحصر به خارج می شود. اما سؤال این است كه چه تفاوتی بین خصوصیات مدرِك و خصوصیات مدرَك وجود دارد كه یكی مؤثر در تفاوت در ادراك است و دیگری غیرمؤثر می باشد. به هر دلیلی كه یكی مؤثر است، دیگری نیز باید به همان دلیل مؤثر باشد؛ زیرا به لحاظ تأثیر در نحوه ادراك، هیچ تفاوتی بین آن دو دیده نمی شود و اگر به هر دلیل خصوصیات مدرِك در ادراك تأثیر ندارد به هیچ وجه نباید ادراك را به «مدرِك» استناد دهیم و اگر تأثیر دارد باید ادراك دو نفر از یك موضوع واحد برابر نباشد و اگر برابری به دلیل دخالت خصوصیات مدرِك در ادراك انكار شود، در واقع كشف انكار شده است. چراكه كشف تطابقی به معنای برابری افراد در ادراك می باشد و كشف غیرتطابقی نیز معنا ندارد و از سوی دیگر این سخن نیز معنا ندارد كه گفته شود كشف هست و در عین حال(با فرض مؤثریت مدرِک) ادراك افراد هم متفاوت می باشند، زیرا به هیچ وجه تفاوت در ادارك(با فرض مؤثریت مدرِک) با كاشفیت در ادراك نمی سازد. تنها یك موضوع بالذات داریم و اگر چند ادراك متفاوت از آن موضوع پیدا شود ، دیگر نمی شود گفت همه آنها مطابِق با آن موضوع و كاشف از آن هستند. البته ممكن است در پاسخ به این اشكال چنین گفته شود كه كشف با نسبت های متفاوت سازگار است زیرا نسبیت را دو گونه می توان معنا كرد: الف ـ معنای اول از نسبیت، تفاوت كمی ادراك ها در یك نحوه از نسبیت می توان گفت: مثلاًً موضوعی وجود دارد كه در واقع بیست بُعد دارد. یك شخص ده بعد آن را می داند، شخص دیگری نُه بعد آن را می داند و شخص سوم از هشت بعد آن آگاه است و ... در این معنا از نسبیت می توان گفت که شخص نخست به نسبتی واقف تر و آگاه تر از دومی و سومی است تا برسد به شخص آخر كه ادراكش از همه ضعیف تر است. در واقع در این مبنا موضوع را به ابعاد موضوع تقلیل می دهند که در نتیجه در ازای یک موضوع، موضوعات متعددی برای ادراک پدید می آیدکه موضوعات ادراك را نیز از هم بریده وآنها را که در واقع ابعاد یک موضوع هستند، به نحو مستقل، بریده از هم و جدا لحاظ می كنند؛ بنابراین در این تفسیر، تفات در ادراک به تفاوت در تعداد ابعاد درک شده از موضوع بر می گردد (نه به کیفیت درک از موضوع) اما همه افراد درست(و مطابق) می فهمند و ادراك همه آنها كاشف از واقع خواهد بود. اگر چه این معنای نسبیت با كشف می سازد اما با دقت در كنه آن خواهیم دید كه از نسبیت خبری نیست. مسئله به این نحو تقریر می شود كه موضوعی وجود دارد كه دارای مثلاً بیست بعد است؛ شخص اول ده بعد و دومی هشت بعد و سومی هفت بعد و.... آن را كشف كرده اند؛ شخص اول نسبت به كسانی كه كم تر از ده بعد را كشف كرده اند به آن موضوع ذی ابعاد، آگاه تر است زیرا آنها نسبت به او ابعاد كم تری را كشف كرده اند؛ هرچند در تعدادی از ابعاد با هم مشترك هستند؛ مثلاً شخص اول و شخص دوم هر دو در هشت بعد مشترك هستند اما دو بعد را اولی كشف كرده و دومی كشف نكرده است. دقت در این تقریر ما را متوجه این امر می كند كه این« دو » اعتباری است و نسبت به آن « موضوعِ اعتباری» است كه گفته می شود اولی، بیش تر از دومی فهمیده است. در حقیقت این شخص ده ادراك بریده و آن شخص هشت ادراك بریده دارد(كه این ادراك ها هیچ ارتباطی با هم ندارند و یكی هم نمی باشند). همه ادراك ها هم مطلق و برابری تام و صددرصد با موضوع خودشان(بُعد) دارند. پس شخص اول ده موضوع كاملاً مجزا و مستقل را درك و كشف كرده است و شخص دوم نیز هشت ادراك بریده دارد(كه این ادراك ها هیچ ارتباطی با هم ندارند و یكی هم نمی باشند). همه ادراك ها نیز مطلق و برابری تام با موضوع خودشان(بُعد) دارند. این ابعاد و حیثیات در مقام ادراك هیچ ارتباطی با هم ندارد و كاملاً مستقل از هم درك می شوند ؛ با هم مقایسه نمی شوند و نسبیت در آنها معنا ندارد و هر كدام از موضوع بالذات خود، كشف تام می كنند. با چنین تعریفی از نسبیت، فهم و ادراك از خارج ، منقطع می شود و باید گفت كه این ادراكات از هم بریده، ربطی به خارج ندارد. زیرا آنچه در خارج می یابیم یك موضوع متقوم ـ كه تمام اوصاف آن متقوم به یك دیگرند ـ است. در خارج از ذهن اوصاف، متقوم به هم و پیوسته هستند، ولی آن چیزی كه این اشخاص ادراك كرده اند به هم پیوسته نیست، یعنی در خارج سفیدی متقوم به قند است، اما سفیدی كه این شخص ادراك كرده است سفیدی غیر متقوم است. پس ربطی به خارج ندارد، مگر اینكه گفته شود در خارج، قند یك چیز و طعم آن یك چیز دیگری است و الی آخر؛ یعنی اوصاف متقوم به هم نمی باشند، كه در این صورت در سفیدی كه هر دو شخص فهمیده اند، ادراكی نسبت به خارج پیدا می شود. اما همچنان نسبیت در ادراك بی معنا خواهد بود؛ زیرا ادراك از یك چیز(بعد) یا هست یا نیست، كه درك این بعد و كشف آن از متعلق بالذات خود هم، به هیچ وجه ربطی به دیگر ابعاد نخواهد داشت. نسبیت ادراكی افراد در ادراك ابعاد یک موضوع، اعتباری خواهد بود و اختلاف افراد در ادراك، یك اختلاف كمی صرف، در موضوعات مستقل و بریده از هم خواهد بود. ب ـ معنای دوم از نسبیت، تفاوت كیفی ادراك ها معنای دیگر از نسبیت را می توان اختلافِ كیفی در ادراكات دانست.در این معنا از نسبیت، سؤال اصلی در اختلافِ كیفی ادراكات است؛ به این معنا كه آیا افراد در همان بُعدی كه هر دو آن را ادراك كرده اند، اختلاف كیفی در ادراك دارند یا نه؟ به گونه ای كه كیفیتاً علم یكی شدیدتر و علم دیگری ضعیف تر باشد که این معنای از نسبیت با كشف نمی سازد؛ بنابراین در موضوع واحدی(كه به دقت واحد است نه مسامحتاً) كه ادراك می گردد آیا خصوصیات مدرِك در آن دخیل می باشد یا نه؟ اگر گفته شود دخیل نیست، علیت شكسته می شود و اگر گفته شود دخیل است كشف انكار می شود، زیرا اگر خصوصیات مدرِک در فهم داخل شود، به تعداد مدرِکها فهم خواهیم داشت؛ اگر درك به خصوصیات مدرِك برگشت، دیگر تطابق و كشف از موضوعیت می افتد. معنایش این می شود كه بگو كیست تا بگویم چگونه می فهمد؟ البته در این راستا ممكن است گفته شود درست است که اگر مدرِك ها متفاوت باشند، ادراك ها هم متفاوت می شود. اما نكته این جاست كه همه انسان ها در حیثیت انسانیت برابر هستند. هرچند ممكن است رنگ یكی سفید و رنگ دیگری قرمز باشد. اما این اختلاف ربطی به انسانیت آنها ندارد. در باب قوه مدركه و عاقله نیز چنین سخنی صادق است؛ انسان ها در قوه مدرِكه و عاقله(همچون انسانیت) برابر می باشند. هرچند از جانب خصوصیات این قوه عاقله انسان ها متفاوت باشند، اما این خصوصیات خارج از حیث جامع(ما به الاشتراك و قوه عاقله) هستند؛ بنابراین توضیح، طرفدار نظریه مشهور می تواند بگوید كه ما قائل به كشف هستیم كه خصوصیات علت را هم دخیل در خصوصیات معلول بداند و اگر مدرِك ها متفاوت باشند، ادراكات نیز متفاوت می شوند. اما همه مدرِك ها در قوه عاقله برابرند. همان طور كه همه انسان ها یك ذات و یك ماهیت دارند در قوه عاقله شان نیز، یك ماهیت و یك ذات دارند. بله مدرِك ها، خصوصیات متفاوتی هم دارندكه آن خصوصیات، خارج از ذات قوه عاقله آنها است. مثلاً یكی ذهنش قوی تر است و دیگری ذهنش به آن قوت نیست؛ این یك وصف كمّی است مانند اینكه گفته می شود: این انسان چاق تر است اما این چاقی ربطی به انسانیت او ندارد. اشكال اول بر این تحلیل : نقد اول بر این تحلیل این است كه لازمه التزام به این قول، انفصال قوه مدرِكه انسان از خصوصیاتش می باشد. براین اساس تنها كثرت پدید می آید، اما وحدتی شكل نمی گیرد. یعنی اوصاف، خارج از قوه ادراكی قرار می گیرند و متقوم به قوه نمی گردند. اما اگر كثرت و وحدت متقوم دیده شوند، حتماًً خصوصیات قوه مدرِكه، در اصل قوه مدركه دخیل می باشند. بلكه همه ابعاد وجود انسان به هم پیوسته می باشند. یعنی حتی خصوصیات روحی شخص هم، در ادراكش مؤثر می باشد. اشكال دوم بر این تحلیل: نقد دوم بر این تحلیل این است كه اگر همه انسان ها در قوه عاقله برابرند و خصوصیات عاقله خارج از قوه عاقله باشد، تنها یك قوه عاقله وجود خواهد داشت؛ اگر چنین باشد فقط یک مدرِک خواهیم داشت درحالی که نمی توان گفت که درخارج فقط یك عالم و یك علم موجود می باشد؛ این حرف شبیه همان حرف رجل همدانی می باشد، كه بوعلی از او نقل می كند كه كلی در خارج تنها یك فرد دارد. اشكال سوم بر این تحلیل: نقد سوم بر این تحلیل این است كه اگر یك شخص هم بیش تر در خارج نباشد باز كشف معنا ندارد. زیرا فرض این است كه شما خصوصیات این فرد را در دركش دخیل می كنید؛ پس ولو اینكه گفته شود انسان ها در قوه عاقله برابرند و تنها یك سنخ از قوه عاقله موجود می باشد، ولی سؤال این است كه آیا خصلت همین یك سنخ در نحوة ادراك دخیل می باشد یا نه؟ همین كه بخواهید خصلت را دخیل كنید، معنایش این است كه اگر قوه عاقله به گونه دیگری باشد، به شكل دیگری می فهمید؛ یعنی ادراك، به خاصه كشف تعریف نمی شود. اشكال چهارم بر این تحلیل: اگر خصوصیات شخص مدرِك هیچ دخالتی در نحوه ادراك ندارد. به چه دلیل ادراك به شخص او نسبت داده می شود؟ زیرا در این صورت ،شخص به لحاظ حالات و خصوصیات و تعینات خاصی که داراست، هیچ ارتباط حقیقی و منطقی با ادراك و علم خود نخواهد داشت. یعنی همان خصوصیاتی كه هویت یک شخص را پدید می آورد، هیچ ارتباطی با واقعیت ادراكش ندارد و دلیلی نداریم که این ادارک را به این شخص منسوب کنیم. خلاصه اینكه اگر شما سنخیت بین علت و معلول را قبول كنید باید كشف را رها كنید.